شب و خنده

گشتم که ببینم خنده بر کدام لبی می نشیند
و شبی از آن گونه زخم خورده
در کدام خاطره ای می شکند
نه شب از دیدن من می خندید
نه خنده ای
در صورت یاد و یار به نگاه من دل می بست
تا ناخدای دیگری به این بندر برسد
شهرم را پنهان می کنم که موجی دیگر
باراندازم را در خود غرق نکند.
اردیبهشت ۱۳۹۱