لازم به اشاره است که این نوشتار، پیش از ویرایش نهایی متاسفانه بازتاب یافته بود که مسئولین سایتهای بازتاب دهنده، با پذیرش زحمت و احساس مسئولیت، لطف نموده و از روی سایت ها خود برداشتند. در اینجا یکبار دیگر از همهی آنان سپاسگزاری میکنم.
در تاریخ ۲۱ آوریل ۲۰۰۱۲ در سایت «امید” به مطلبی به نام “ایدئولوژی کولاک زادههای وطنی” نوشتهی بهمن شفیق روبرو شدیم. تاریخ نوشته، به ۲۰ آوریل ۲۰۱۲ باز میگردد[۱] هرچند وارد شدن به این حوزه، شایسته نیست و انسان، با پیشینه برخورد و سیاقشان هراسناک میشود و احساس نا امنی میکند، این را نیک میدانم که پاسخ و ایستادن با هر صدایی، جز تلف کردن وقت نیست، اما، برای این یکی، سکوت را جایز ندانستنم.
پیش از پرداختن به نوشته نامبرده، به ناچار، باید کمی به گذشته برگردم و برای آگاهی خوانندگان این مطلب، تاریخچه برخوردهای سایت «امید» را بیشتر بشناسانم. متاسفانه این نخستین بار نیست که به طور ویژه، بهمن شفیق و عباس فرد، درسایت «امید» به توهین و تخریب دیگراندیشان، به ویژه محمد قراگوزلو- و البته علی رضا ثقفی- دست میزنند. گویی تنها رسالت سایت «امید»، تخریب و افشاگری به شیوه ی موذیانه و نیمه پنهان نویسی است و بس. برخوردهای هیستریکی که از رنج مزمنی نشانه دارد که درگذر عمر به سائقهی ویرانگری تبدیل شده است.
گویا رسالت نظری این دو برخلاف ادعاهایشان، نه روی کرد به مبارزه در برابر سرمایهداری و مناسبات اسارت بار و استبداد حاکم، که با همصدایی و در عمل، همنوایی با اسبتداد مضاعف حاکم است. در راین راستا و بویژه در مسیر برخورد امنیتی با فعالان داخل دو نا امید سایت امید دست محافل و ارگان های سرکوب جمهوری اسلامی را بسته اند. هیچ پیدا نیست، چرا این دو، تمامی هَم وغم و بقایای انرژی و عمر مفید خود را در تخریب و تباهی وقف کردهاند! اینان، آخرین بقایای توان خویش را در این برهه، علیه محمد قراگوزلو در ایران، به کار گرفتهاند. گاهی «مجله هفته» و سایهای از این دو، نیز در این «کارزار افشاگرانه؟؟» با این دو همنوایی میکند. و تمام امید نگارنده این است که در آینده سایت های چپ مکان برخورد با نظام سرمایه داری حاکم و تمام جناح های آن باشد و نقد هر نظری را نیز توام با نقد تئوریک کنند و به جای کارآگاه بازی و مچ گیری از گذشته و آینده این و آن و فرو رفتن در نقش بازجویان وزارت اظلاعات روندی را ادامه دهند که مارکس و انگلس و لنین در برخورد با مخافان نظری خود اتخاذ کرده بودند.و به یاد داشته باشند که حتی احزاب بورژوائی عقب مانده نیز هنگام پیوستن یک فرد جدید به جمع آنان هرگز به پرونده سازی و “کولاک” بازی روی نمی کنند.
برخی چنیناند، که بُلندی خود را در پستی دیگری و دیگران می جویند. به هزار زبان فریاد می زنند که: تو نرو تا ایستادهٔ من، بر تو پیشی داشته باشد! این گونه آدم ها، از آن رو که در نقطه ای جامد شده و مانده اند، چشم دیدن هیچ رونده و هیچ راهی را ندارند. کینه توز، کینه توز، مارِ سر راه اند[۲]
نگارندهی این مطلب، نه شخصا آقای قراگوزلو را میشناسد و نه اعضای محفل «امید» و یا مجله هفته را و فقط با خواندن مطالبی است که گاهی نظرم را به خود میخوانند. بنابراین در اینجا، واکنش من، تنها یک احساس مسئولیت و هشدار اخلاقی نیست. تذکری از روی سنت های شناخته شده سوسیالیستی هم هست. بنابراین، دیدگاهها و منش هر یک را تنها از نوشتههایشان بر گرفتهام، و از همین روی، آشکار است که شناختم نسبی بوده و دریافتم بیشتر بر پایهی نوشتههایی است که خود نویسندگان مورد گفتگو، روی سایتهای مجازی بازتاب دادهاند.
شناخت نگارنده از م قراگوزلو برپایهی نوشتههایشان و برخوردهایی است که خوانندگان مطالب ایشان گاهی به شکل کامنت انجام میدهند و یا در صحبتهایی که با دوستان و رفقا و افرادی است که به مطالب ایشان علاقمندند و یا حتی مخالف این نظرات هستند میباشد. این اشاره در بارهی عباس فرد و بهمن شفیق نیز صدق میکند. آنچه مرا به واکنشی در برابر کنشهای این دو سوی واداشت، مرور همین پروسه و بنمایهای است برای شناخت و دریافتی نسبی،که خود را ملزم به برخورد یافتم.
محمد قراگوزلو را برپایهی همین شناخت و به اعتبار انتشار دهها مقاله ی تحلیلی در سایت های چپ، نویسندهای توانا، و با دیدگاهی پیشرو که به آیندهی روشن و آزاد برای مردم مینگرد، و به نقد اجتماعی – سیاسی میپردازد میبینم. در کنار آن، دید و دانشی گسترده در سپهر شعر و ادبیات و هنر دارد و نسبت به انسانهای زحمتکش از احساس و عاطفهای انسانی ستودنی برخوردار میباشد. این که ایشان در کودکی و نوجوانی و حتی تا ده سال پیش از کدام موضع سیاسی مشخص دفاع می کرده فقط در یک کانتکس زمانی و مکانی و متکی به تغییر پروسه ای افراد قابل نقد است و طبیعی است که نگاه من به مواضع ایشان از شروع به کار سایت البرز آغاز می شود
طبقه کارگر آگاه و سوسیالیست برخلاف احزاب فاشیست هر فرد و تشکلی را که برای رهائی جامعه از قید استثمار به جنبش کارگری و کمونیستی پیوسته باشد با آغوش باز می پذیرد و بر خلاف روش ارتجاعی محفل امید مانند داروغه شهر لندن به کف خوانی و تجسس در ایل و تبار افراد نمی پردازد. جای شگفتی و قابل بررسی و برخورد است که از چه روی و با کدامین هدف، دو فرد و سایهی سومی از ایشان، به تخریب فعالان چپ داخل (از محمود صالحی و آیت نیافر تا محمد قراگوزلو علی رضا ثقفی) میپردازند و بااین عمل، آب به کدامین آسیاب میریزند!
نوشته موهن “این بدعت چیست؟” آقای شفیق چنان “مبتکرانه” بود که انگار ایشان در بهشت رویائی بری از کار کالائی سیر و سیاحت می کنند و تنها این محمود صالحی رو به مرگ است که می خواهد با خرید کلیه به استحکام نظام بورژوازی جهانی؟ کمک کند . زائر خواندن فعالان کمیته همآهنگی که به دیدار علی نجاتی رفته بودند و “گوساله” خواندن فعال کارگری آیت نیافر به اندازه کافی این محفل آب رفته را در میان کمونیست ها و طبقه کارگر منزوی کرده است و نقد من به ایشان در واقع نه نقد به این دو عنصر بی تاثر بلکه نقد مشی تخریبی و ضد سوسیالیستی ئی است که می باید ریشه اش از بن زده شود.
در این گیر و دار مبارزه طبقاتی و خون و فلاکت، جمع یکی دو نفره «امید» در حاشیهای امن، دور از داغ و درفش، قراگوزلو را که در داخل کشور کودتا زده فعالیت می کند به خاطر دانش، احساس، روشناندیشی و توانش مورد توهین و دشنه کلام قرارمی دهند.
با احساسی رباتیک و بی آنکه بوئی از مارکس برده باشند و بدون این که بدانند مارکس تا چه حد در آثار خود و بخصوص کاپیتال از شعر و اسطوره بهره جسته و انگلس با چه حرارتی از حافظ ستایش کرده ؛ از این که قراگوزلو دوست و دوستدار شاملو بوده و در نوشتههای خود از شعر و ادبیات و شاملو کمک میجوید، به تیر طعنهی زبانش میگیرند و تواناییها، شناخت ادبی و شعر دوستی وی را کینه توزانه، به دور از هر ادب و عاطفه، و حس انسانی، برای کوبیدن او به کار میگیرند!
در یک پلمیک نابرابر و با اذعان به این که طرف مقابل نمی تواند مانند ایشان هر چه دل تنگش خواست بگوید و بنویسد و از کنج کافه ها اینان چه “شجاعانه” – شما بخوانید زبونانه- دست بستگان و پای در زنجیران را به باد گرز و دشنه کلام میگیرند و به خویش مدال قهرمانی میآویزانند. «این گلادیاتورها» تا کنون در پی قلع و قمع و خونین و مجروح ساختن دیگران در آمفی تئاتر کولوسئوم جز «امپراتوران» و تماشاچیانی چند، چه کسانی را سرگرم و خشنود و چه کسانی را در جسم و جان دشنه آجین میسازند؟ چه کسی تا کنون، حلقه گلی در این رزم نابرابر به گردنشان آویخته است؟
خوانندگان این نوشتار را به مطلب جدید بهمن شفیق “ایده ئولوژی کولاک زادههای وطنی” و مطلب دیگری از وی به نام ” گذار از دهکدههای پوتمکین” ، تنها علائم و نشانههایی از یک عارضهی بدخیم است.
«ادبیاتِ» وولگارها
هرچند دردناک، به این دشنامها بنگیریم:
“ایدئولوژی کولاک زادههای وطنی (بازگشت به مارکس از در عقب)”
به افاضات بی پایان جناب دکتر قراگزلو،
عرصه سیاست در ایران پر از یاوه گو است،
چپ ایران هم یاوه گو کم ندارد،
مارکسیسم وولگار،
سریالی جناب دکتر،
گوشه هایی از خزعبلات این استاد معظم،
از مطبخ راست ترین جریانات ضد مارکسیست و نظریه پردازانی مثل آنتونی گیدنز
احکام من درآوردی،
دیگر پنبه خود مارکس را می زنند،
یک مشخصه اساسی مارکسیسم وولگار در ایران همین یاوه گوئی است،
پیش بینی از در عقب
تاس انداختن
اما کمتر کسی را می توان یافت که به اندازه این استاد معظم از وضع آشفته چپ سوسیالیست در سالهای اخیر سرمایه برای خود اندوخته باشد.
آقای دکتر حراف،
پر مدعا، گزافه گو،
مذبذب و بی پرنسیپ، این بی پرنسیپی را با یک گزافه گوئی غیر قابل باور جمع کنید، به استاد قراگوزلو می رسید.
از مطبخ راست ترین جریانات ضد مارکسیست و نظریه پردازانی مثل آنتونی گیدنز،
جنبش سبز به استقبال آن رفت،
گیرپاچ کردنش،
اظهار فضلها و خودنمائی های پر طمطراق
و توخالی پای مبارک، را از گلیم مندرس کرسی زپرتی استادی دانشگاه دوران اصلاحات فراتر می گذارد،
پروفسور دولیتل…»[۳]
این همه نشت، حکایت از چه آبسهی ذهنی دارد و به راستی به کدام راستا جریان گرفته است؟ این زبان آیا، حرف حسابی هم دارد؟ آیا گوشها را باید بست و چشم ها را! آیا نشانهای از یک فرهنگ و ذهنی سالم و حرفی برای گفتن در این بیان میبینیم؟ چرا این همه دشنام و ذهنیت تنفر! آیا عارضهای این چنین در دامن جامعه، با قربانیهایی از این رده، روی دست مانده، به این سادگیها، زدودنی است و یا امیدی به توانخواهی و درمانپذیری هست؟ با کدامین روش؟ به کجا باید شفاخانه و آسایشگاهی یافت و رهنمونشان ساخت؟بهمن شفیق با سر هم بندی گوشه هایئی از چند نوشته ی قدیمی محمد قراگوزلو به دنبال فتح کدامین دژ بورژوازی اتحادیه اروپاست؟
این زخم سرباز، به بیرون ادامه می یابد:
«پایان نسخه آشپزی آش رشته گذری اما استاد قراگوزلو مذبذب تر و شلخته فعلا و تا اطلاع ثانوی، کولاک زاده بهترین توصیف موقعیت اجتماعی استاد قراگوزلو است.» [۴]
فرد دیگرِ «امید»، عباس فرد ابتدا در بخش اول یک تریلوژی بسیار با شکوه ادبیات سیاسی محمد قراگوزلو را غنی و متفاوت با نوشته های به قول خود تکراری چپ خارج از کشور می یابد و بعد در نوشته های سریالی خود چون از سوی قراگوزلو احتمالا بی اعتنائی می بیند و شبح نوشته های ایشان را بر سر خود ویران شده می یابد؛ نا امید در محفل امید دشمن خوئی بیمار گونه در پیش می گیرد و در تاریخ ۱۱ جولای ۲۰۱۰ در لاهه، نوشتهای اشباع از کینهای بدخیم زیر نام “تا زخم قلم استاد قراگوزلو”[۵] در انکار و کوبیدن مطلب ارزشمند و عاطفی و انسانی قراگوزلو به کارگر پیشرو، محمود صالحی، که از بیماری سخت کلیوی نیز درد می کشد، به نام ” از زخم قلب محمو د صالحی” سراپا پراز کینه و کنایه و اتهامات ناروا، بیرون می دهد.[۶] قابل به بیان است که ” از زخم قلب محمود صالحی” نوشتهی محمد قراگوزلو، نه تنها نگاهی سیاسی- اجتماعی و برخورد به نابسامانیهای اجتماعی و سیاسی در جامعه است، بلکه قطعهای ادبی و سرشار از همدلی و همبستگیهای انسانی بین انسانهای شریف و زحمتکش و مسئول نیز میباشد. کافی است به فراخوان کمیته کمونیستی فرانکفورت که انگیزه خود را همین مقاله قراگوزلو ذکر کرده است و در دفاع از محمود صالحی شبی را با حضور هنرمندان و سخنرانی بهروز فراهانی برگزار کرده است توجه کنید چنین نگاهی درخور انسانی پیشرو، تاثیر زیادی بر خواننده میگذارد (دوستان، با نگاهی به سایت روشنگری[۷]، و دیدن کامنتهای زیر این مطلب، درستی دریافت مرا گواهی میدهند). به باورم، از این گونه نوشتههای کارساز و از احساس و عاطفه راستین و نه ساختگی برآمده و برخوردار از بار ادبی – سیاسی – اجتماعی، با دریغ در بین نویسندگان فارسی زبان نادر است. آقای عباس فرد، اگر کمی از دریافت و درک چنین منشی برخوردار میبود و گیرندههای ذهناش، عقلانیت را رله میکرد، به جای پرخاش و تیغ، زبان تحسین میگشود، یا اینکه، به دیالوگ بر میآمد تا تفاوت دیدگاه خود را با دیگران نمایان سازد. این دو، در میان توفان کارد کلام و دشنه دشنام، تفاوتهای خود را به نمایش می گذارند، نه حتی به شیوه دیالوگ و فرهنگ تمدن بردهداری در یونان باستان، بلکه به شیوهی رایج در فرهنگ و ادبیات حاکم کنونی در ایران.
موضوع را کمی بیشتر میشکافیم، ابتدا پاراگرافی از همان نوشته محمد قراگوزلو می آورم و سپس، پاراگرافی از برخورد عباس فرد را باز گو میکنم. قراگوزلو در بخشی از نوشتار “از زخم قلب محمود صالحی ” می نویسند:
“اردی بهشت ۱۳۸۹٫ تهران به سختی نفس می کشد. حتا هوای بامدادی نیز کم ترین تازه گی و طراوتی ندارد. ریه ها پنداری در انبانی از قیر تمنای اکسیژن می کنند. این فقط آبزیان خلیج مکزیک نیستند که قربانی سودجوئی سیری ناپذیر بریتیش پترولیوم (BP) شده اند. از هیروشیما تا چرنوویل، از قطب شمال تا حلبچه و… هر کجای دیگر که سرمایه داری چنگ و دندان خود را برای حل بحران اضافه تولید و سایر منجلاب هایش به اندام انسان و طبیعت کشیده، صلح و محیط زیست و حیات انسانی را به مخاطره افکنده است. خرس ها و پنگوئن های قطبی مانند مردم شهر من، تهران مرعوب آلوده گی و گرمایش طاقت فرسائی شده اند که تنها مسبب آن سرمایه داری ست. سرمایه داری کمر به قتل انسان و طبیعت بسته است و در نهایت بربریت بدوی ترین حق حیات (تنفس) را نیز به رگبار دود و سود بیشتر بسته است. این دیگر پیش بینی فلان رمال یا جن گیر نیست. اگر تا یکی دو دهه ی دیگر سوسیالیسم بر جهان حاکم نشود، دور نیست که توحش سرمایه داری تنها زیست گاه انسان را به ورطه ی نابودی کامل بکشد.»
در پاسخ به این دیدگاه و بیان بالنده، در دفاع از انسان و طبیعت، به آن سو، به فرهنگ عباس فرد، بنگریم.
زخم به قلب صالحی
عباس فرد که خود را شدیداً طرفدارسرسخت تفکر وایده های بزرگان و متفکران علم و عمل سوسیالیسم علمی، مارکس و انگلس میشناساند و در نوشتهها و گفتار خود، مبارزه طبقاتی به نفع طبقه استثمار شده را میپذیرد و برآن است که برای از بین بردن بربریت سرمایه داری و ایجاد جامعه سوسیالیستی – کمونیستی و نجات انسان و طبیعت از نابودی مبارزه می کند، اینگونه به مطلب محمد قراگوزلو میتازد. عباس فرد در تازش ” از زخم قلم استاد قراگوزلو” مینویسد:
«آقای محمد قراگوزلو که خودرا یکی از رفقای محمود صالحی معرفی میکند، در مقالهی «از زخم قلب محمود صالحی»، که در واقع رنجنامهای است از هیروشیما و چرنوبیل تا ۱۰ متری جادهی بیجار (همانجایی که ماشین قراگوزلو ناگهان با «”گارد ریلی” عجیب» تصادف میکند که گویا سرمایهداری برای دشمنان طبقاتی جسوری مثل استاد عمداً در آن نقطه نصب کرده است)، در عینحال که محمود صالحی را بهیکی از اهالی باکو «یک پا لنین» معرفی میکند…»
عباس فرد، در یک چرخش، تیغ بر روی صالحی، این کارگر پیشرو و شریف می کشد:
«نام محمود صالحی ـ بهجز خودِ اوـ جامعهی عقبماندهی ایران، کارگران خباز در سقز و کمیتهی هماهنگی بهذهن متبادر میشود که رادیکالیسماش دراین خلاصه شده که پس از ۶ سال هنوز هم درحال کمک رسانی بهایجاد تشکلهای کارگری است؛ و در همین هدف اعلام شدهی خود نیز گامی بهجلو برنداشته است.»[۸]
اینگونه که نه تنها جمال چراغ ویسیها که به دار آویخته شدند، که به کارگران زیر ستم مضاعف کردستان رحم نکرده و نیز کل طبقه کارکر را از شلاق کلام بی نصیب نمیگذارد.”جامعه عقب مانده کردستان “که عباس فرد همتای آن را در کافه های اروپا ندیده است همان جائی است که از بطن خود کاک فواد و صدیق کمانگر و جعفر شفیعی و هزاران کمونیست رزمنده دیگر را پرورش داده است. این جامعه همان جائی است که رفقای پیکار و رزمندگان و اتحاد مبارزان کمونیست در اتحاد با کومه له حزب کمونیست ایران را تشکیل دادند و تا یک دهه عظیم ترین یورش های نظامی بورژوازی ایران را پس زدند.در مسیر رفتن به همان “جامعه عقب مانده” و ملاقات با محمود صالحی است که محمد قراگوزلو دچار سانحه رانندگی می شود. ۱۴ خرداد ۱۳۸۸٫ در نزدیکی بیجار. البته آقای قراگوزلو در آن هنگام به پیک نیک نمی رفته است و مشغول گذراندن ویک اندهای های کذائی با دوستان آلمانی نبوده است…..
این طنز نیش نما و نازل، در بارهی تصادف «خود رو» که از «پیکهای مرگ» و جاده های مرگ آفرین، با سیاق و لحن و بیان جماعت خاصی در جامعه میاندازد. اگر قراگوزلو یا هر فرد دیگری در این جاده جان میسپرد، آیا عباس فرد در لاهه این گونه چاوش میخواند؟
«گویا سرمایهداری برای دشمنان طبقاتی جسوری مثل استاد، عمداً در آن نقطه نصب کرده است.»
بنگرید چگونه عباس فرد، ناراحت است و افسوس میخورد که جاده مرگ، این بار قربانی دیگری نگرفت و شر این «استاد» را از سر این دو همنوا، کوتاه نکرد! او با چه حساسیتی برافروخته میشود و چگونه سعی در بیارزش نمودن صالحی و موقعیت مبارزاتیاش و از کوبیدن محمود صالحی و قراگوزلو، به جامعهی کارگری و سازمانیابیهای این طبقه دهن کجی می کند.
عباس فرد، محمود صالحی، این کنشگر خستگی ناپذیر جنبش کارگری را ، که همگان از مبارزه و سرنوشت او آگاهند، را به تمسخر«یک پا لنین» نامیده و کارگری را که از خواستهها و حقوق طبقاتی خویش کوتاه نیامده است و همچنان در سختترین شرایط از رفقای هم طبقه خود پشتیبانی وخواستهایشان را نمایندگی میکند، به باد شلاق طعنه و طنز میگیرد. میتوان این تشبیه قراگوزلو را («یک پا لنین») گزاف و یا اغراق آمیز دانست و مخالف آن بود، همین، اما مگر طنز پرداز و رساله نویس ما در برابر این «غفلت بزرگ تاریخی» کوتاه میآید. گویی که با ناعادلانهترین نظر و انحرافی ترین دیگاهها رو به رو شده است.
فراز زیر نمونهای از اینگونه بی ربطیهای قلمیاست که عباس فرد در این رشته نیز استادکار آن است:
“زخم قلب صالحی گوشهای از زخم عمیقی است که بر پیکر طبقهی کارگر ایران هر روزه وارد میشود. این زخم جزئی از حیات این طبقه است. قلم اساتیدی مثل قراگوزلو مرهمی براین زخم نیست. مخدری است که ـخودـ زخم دیگری بر پیکر این طبقه است.”[۹]
آری، این است برخورد کسی که ادعای حضوردر جنبش کارگری و سوسیالیستی! او را از راست ترین فرقه های سندیکالیست آفریقائی نیز فروتر نشانده است.از عباس و بهمن جز این انتظاری نیست، البته تا آنجا که از محفل امید و عباس فرد گفته میشود، به بهبودیشان نیز نمیتوان امیدی داشت.
هر انسانی- از جمله محمد قراگوزلو-در مسیر مبارزه سیاسی خود دچار اشتباهاتی شده و می شود. دیکته بدون اشتباه را فقط دو عضو محفل امید می توانند بنویسند که حتی هنگام پوست کندن پرتغال نیز دستشان را نمی برند. اشتباه تحلیل و اصلاح آن در ذات هرگونه فعالیت سیاسی صادقانه است. انتقاد از خود نیز بخشی از این مبارزه است. برنارد شاو- که سوسیالیست هم نبود – پس از بازگشت از شوروی گفته بود ” آنان به شدت صادق بودند” همچنین برتراند راسل در توصیف شخصیت لنین گفته بود” هر چند با او اختلاف نظر دارم اما نمی توانم شهامت و صادقت او را انکار کنم”. در نتیجه هر مبارزی که وارد عرصه سیاست می شود نه فقط امکان لغزش و تحلیل اشتباه دارد بلکه ممکن است وارونه ترین ترین تحلیل های سیاسی را به دست دهد. این ها جرم نیست. جرمی اگر هست فقط در مزدوری بورژوازی قابل تعریف است.
طبیعتا این وظیفهی منتقدان اصولی است که با استدلال، و منشی انسانی، به کاستیها و ایرادات نظری افراد و از جمله قراگوزلو بپردازند و به کشف و نقد اصولی و سازنده دست بزنند. اما فحاشی و انگ زدن و دیگران به دلخواه خود به هر جایی که خوش داشتی و یا خوش نداشتی، چسپاندن، نه نقد، بلکه ادامه همان نفی و حذف و سیاستهای روزمره و حاکم در ایران است.
در برابر پلشتیها
مطالب محمد قراگوزلو با مسائل اجتماعی جامعۀ ایران عجین و به مبارزۀ طبقاتی ربط دارد. عباس فرد و بهمن شفیق، بیهوده تلاش میکنند با «مخدر» نامیدن و به هم بافی اتهامات و کلی بافیهای آنچنانی، چالشهای قراگوزلو را بی ارج نشان دهند و شخصیتها را به دشنام گیرند. بدون شک، هرانسان اندک آگاهی، این زبان را محکوم و تباه میشمارد و به این محصولات ناهنجاریهای مناسبات طبقاتی، بیشتر ترحمآورانه مینگرد. باید از رستهی عباس فرد و بهمن شفیقها بود تا زبان و روش سرکوبگرانهی آنان، علیه جنبش کارگری را تایید کرد و برایشان هورا کشید.
متاسفانه اینک، برای محفل «امید»، نوبت به محمد قراگوزلو رسیده است. اینجا، ناگهان به یاد خاطرات تروتسکی در کتاب” زند گی من” افتادم که در جایی ازاین کتاب آموزنده و ارزشمند، تروتسکی، به انسان خردمند و روشناندیش اشاره می کند و مینویسد:
” نامههای مارکس و انگلس برای من نه تنها یک وحی نظری ، بلکه الهامی روانشناسانه نیز بود. با خواندن هر صفحه کتاب احساس میکردم که با این دو نفر خویشاوندی معنوی دارم و مناسبات ان دو با انسانها و عقایدشان برایم روشنتر میشد.آنچه را انان ناگفته گذاشته بودند، حدس میزدم. در علقهها و خشمهایشان شریک بودم. مارکس و انگلس، انقلابی هایی به تمام معنی بودند. هر دو خاصه انگلس میتوانستند در هر لحظه بگویند که هیچ از آنچه انسانی است برایشان بیگانه نیست. ولی آگاهی انقلابی با تمام خونشان عجین شده است و آنها را ورای آنچه ساخته دست انسانی است قرار می دارد. حقارت نه تنها با خود آن دو، بلکه با وجوشان مانعه الجمع بود. ابتذال حتی نمیتوانست به پاشنه های کفششان بچسبد”[۱۰]
آری، «مارکس و انگلس انسانها را حقیر نمی شمردند و با تحقیر و تمسخر و توهین حتی به مخالفان سیاسی خود نیز اینچنین برخورد نمی کردند. »
الگوی یک انسان سوسیالیست، باید چنین برخوردی باشد. آنها انسانها را حقیر نمیشمارند، حتی اگر با آنها مخالف باشند. متاسفانه، هیچ امید و انتظاری از محفل «امید» نیست که در این سپهر انسانی، با چنین شخصیت و منش و نگرشی، جایی و حضوری داشته باشند.
خوشبختانه، هنوز جهان از انسانهای با پرنسیب و برابری خواه، تهی نیست و همیشه کسانی بوده و هستند که زشتیها و نادرستیها را میبینند، و آلایندهها را از نیکوییها و پاکیزگیها باز میشناسند و باز میشناسیاند وعلیه ستمگران و ویرانگران، بهپا می خیزند و واکنش نشان میدهند.
همین ایستادگیها در برابر پلشتیها و زشتیهاست که زندگی را زیبا و ارزشمند میسازند. زیرا هریک از وضعیتهای روانی رنگ آمیزی عاطفی خاص خود را دارد . حالت خودپسندی و خودبینی، دارای زوایای تیز و خشن است و زشتی و تند مزاجی، انطور که نویسندگان محفل امید، در برابر کسانی ( بطور مثال آقای قراگوزلو وو) که این محفل با ایشان مخالفت دارند وآنها را دوست ندارند و با انها سر دشمنی بیمارگونه و (ای کاش آشکارا طبقاتی) دارند برخورد میکنند و در باره آنها مینویسند. نوشتههای افراد این دو، فقط ، خودپسندی، بحرانها و کمبودها و دلتنگیهای آنان را به ذهن میآورد و انزجار را. این دو، پلاکاد خود بردوش، در این سو و آن سوی، پرچم نمای خویش هستند. خوشبختانه انسانهایی چون قراگوزلو در برابر این کمپین مخرب ، مثل همیشه استاده و مرعوب نمیشوند.
رویکرد محمد قراگوزلو،بهسوی محمود صالحی و بیماری کلیوی او و شخصیت سیاسی و مبارزاتی ایشان ستودنی است. بگذار مه فشاند نور! تا باد چنین باد!
اما عباس فرد و هم صدایش، اینکار را نمیکنند، انکار میکنند و ارزش دیگران ( و در اینجا محمد قراگوزلو ) را با انواع تئوری بافیها بیارزش جلوه میدهند و برای رسیدن به اهدافشان، که چیزی جز پاشیدن گرد و خاک به چشم جنبش کارگری و کوشندگان این مبارزه طبقاتی کارگران و سوسیالیسم، و ایجاد جنجال، برای شنیدن صدایشان، در برابر تباهی و تخریب آفرینی نیست، از هر وسیلهای (فعلاٌ سایتهای مجازی) استفاده میکنند. زیرا که قراگوزلو، همانندشان، فرقهای نیست، زیرا که مستقل است، پس به وی تهمت میزنند و توهین میکنند. سناریو ساز مینمایند، تا با جنجال در محله، انگشت نما شوند. داستان این است.
عباس فرد با شمار زیادی از مبارزان جنبش کارگری و سوسیالیستی، دعوا دارد، دعوا با فحش و دشنه زبان. او بی هیچ مدرکی، آنها را رفرمیستهایی میشمارد که در «رکاب اصلاح طلبان پا میزدند». گیریم که به باور ایشان چنین باشد،که هرگز چنین نیست، او باید پاسخ گو باشد که نمایش اعتصاب غذای[۱۱] خود وی در زیر«مرقد» دیوان لاهه و ارجاع به بورژوازی هلند، یعنی حزب «سوسیالیست» هلند، پا در کدام رکاب داشت! و روی آوردن به کدام قبلهی حاجات مینشیند! نشستن به پای پارلمان هلند و دست به دامن پارلمانتاریستها شدن و دست حاجت و کرامت به سوی دژ بورژوا – امپریالیستی دادگاه لاهه چه معنی میدهد؟ در همین نمایش رفرمیستی بود که تنها فرد همراهش با بازنگری و بازگشت به منش کارگری و پی بردن به کنه این رویکرد ارتجاعی، تنهایش گذاشت و رفت. از حزب پارلمانتاریست، سلطنت طلب و طرفدار ناتو، چه انتظاراتی داشتید؟ مگر نه اینکه این اعتصاب غذا در مقابل دژ امپریالیست، دست به دامن زدن و امید مرحمت داشتن از بورژوازی امپریالیستی میباشد؟ راستی،راکبین این رکاب نرمتر پا بر دوشتان میگذارند! درست است که کارگران ایران، به ناچار در برابرمجلس ارتجاع، به همایش روی میآورند، تومار مینویسند و شکایت میکنند، اما، آن اقدامیاست مستقیم و اعتراض کارگران و در برابر حکومت سرمایه ایستادن و به چالش کشانیدن وموضع گیری ارگان سرمایه را نشان دادن. رژیم را در برابر خود خواندن یک روی کردی سیاسی و مبارزاتی است. شما اما، شکایت از سگ زرد به شغال می برید! این هم اقدام عملیاتان! تَوهُم داشتن و توهم آفرینی تا چند و تا به کجا؟ کدام سوسیالیست انقلابی از بورژوازی حاکم در کشورش به بورژوازی «غیرخودی» شکایت میکند؟ و اصلا کدام مبارز سوسیالیستی دست به دامن ارگانهای امپریالیستی برای رسیدن به خواستههایش میزند؟ تمام این قدرتهای امپریالیستی جهانی با همدستی و حمایت از رژیم سر مایهداری – ارتجاعی جمهوری اسلامی باعث فقر و فلاکت و سر کوب کارگران ایران شدهاند. فرض که در تضاد بین سرمایهداران و حکومتهایشان، بتوان به تاکتیک دست زد، اما نمایش یک نفر و اعتصاب غذایی، گیریم نه برآمده از جنجال و هویت طلبی، گیریم که مهرطلبانه به شرکای عاملین استثمار و کشتار، دست یازی به وسیلهی ضدکارگری برای رسیدن به هدفی انسانی نیست؟ بهکه شکایت بردید و چه پاسخ گرفتید؟ مگر نه اینکه همه بورژوازیهای همه کشورها، چه در شکل دموکراسی بورژوایی باشند و چه در شکل اسبتدادیعریان، همه دشمنان کمونیستها و طبقه کارگر هستند؟ آقای عباس فرد! شما که آقای قراگوزلو را به سرزنش میگیرید که استاد و دکتر بوده و در دوران ریاست جمهوری خاتمی ؟؟؟؟ در دانشگاه درس میداده و در مجله اظلاعات سیاسی اقتصادی قلم می زده…، کمی به خود بنگرید! شما که در کشور به اصطلاح” آزاد “کسی مجبورتان نکرده بود دست به دامن پارلمان و دادگاه امپریالیستی بزنید؟ رفرمیسم و نا بههنجاری تا به کجا؟
در کولوسئوم
در اینجا، باردیگر، به آغاز بحث این نوشتار بازمیگردم و نگاهی به نوشته “ایدئولوژی کولاک زادههای وطنی (عبور از مارکس) و آقای بهمن شفیق میپردازم. وی، برای تاکید بر افترای خودو سنگین کردن سنگهای فلاخن خو یش، خوانندگان مطلبش را به سه مطلب که زیر عنوان “ایدئولوژی کولاک زادههای وطنی (باز گشت به مارکس از در عقب) نوشتهی «رضا خسروی»[۱۲] نامی ارجاع داده است. نخست باید پرسید که «رضا خسروی»؟ فیالبداهه هویدا شده و مراد شفیق از آسمان با اعلام موجودیت و هویتی با شلاق، جز این دشنامنامه چه میکرده و کجا بوده و چه کرده؟ از چه چیزی دفاع میکند؟ «خسروی» شاهد شفیق و فرد است با وردی خلق میشود تا فرد سومی به این دو فرد افزوده شود و با کِلکِ ایشان بنویسد:
«در تازههای دو سه روز پیش مجله هفته، داستان مضحک خانهاش ابری… مقاله گل و گشاد آقای محمد قراگوزلو را هم خواندم ..توائم با کلی داد و قال ارزان، پرخاش افسار گسیخته، با لفظ اربابی، فرهنگ آبا و اجدادی در قبال رعایا … گمان نمی کنم که این ادعا نامه درهم و مشکوک در یک نوبت نوشته شده باشد. بهر حال، این پاره های بهم چسبیده… با نگارش غلیظ « فار – گلیسی »! حکایت از تعجیل نگارنده «گان» دارد. اگر اشتباه نکنم، مثل اینکه مانیفست شتابزده آقای قراگوزلو و شرکاء برای روز ۱۵ اکتبر سال جاری میلادی سرهم بندی شده بود – فرمان تند و تیز رهبر به جهانیان: « وال استریت را اشغال کنید، لندن را اشغال کنید، فرانکفورت را اشغال کنید/ دوران تغییر جهان فرا رسیده است. جهان را برسر سرمایه داری و سرمایه داران خراب کنید »! حاوی چشمکی «نا»مرئی به مالکان و اربابان خرد و کلان در سراسر گیتی. زبانم لال، شاید ناشی از تعلقات تباری فرمان « ده »! که قصد ندارد برای فک و فامیل، وارثان ارباب مکرم و سالار قشمشم و… درد سر درست کند. بگذریم. دانش همه جانبه ارباب قراگوزلو و شرکاء – فلسفی و اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و تاریخی و ادبی و اخلاقی و غیره… بجای خود. ولی از شما چه پنهان که فرمان تند و تیز شرکت سهامی « قراگوزلو »! به جهانیان برای اشغال وال استریت، لندن و فرانکفورت و… بخاطر « انقلاب جهانی ۱۵ اکتبر »! کلی جای حرف دارد”
به هر روی، هر چند که نگارندهی این نوشته پیش از این، ۳ مطلب نامبرده، آقای رضا خسروی را به ناچار خوانده بودم، ولی صادقانه و بدون هیچ غرضی اعلام میکنم که این ۳ هزل نامه، آنچنان با سلسله مطالب بسیار خوب و پر محتوای محمد قراگوزلو (خانه ام ابری است)[۱۳] بی ربط بود که گویی، به ناچار باید در زندان بود و روزنامه رسالت خواند. و من که پیگیر نوشتههای قراگو زلو بودم، به ناچار هر برخورد به آنها را از زاویهی بهرهگیری و دریافتی نقادانه پیمیگرفتم.
نا بههنجارنامه، و توهین نامهی «رضا خسروی»، هر آدم دارای اندک منش انسانی را به جای وی و شفیق را دچار شرم انقلابی میکند. رضا خسروی نوشت ” استاد میگوید:
« ده سال پس از آن که برج های دوگانه منهتن در جریان حمله تروریستی بنیاد گرایان اسلامی، بزرگ ترین بحران امنیتی ایالات متحده را دامن زد و زمینه جنگ های دوگانه افغانستان – عراق را مستعد و فراهم کرد، اینک برج عاج سرمایه داری نه از سوی دشمن خارجی بلکه از درون بحران ذاتی خود دچار آشفتگی شده است»! عجب! شوخی میکنید استاد. چون جفنگ شما لطایف ملا نصرالدین را تداعی میکند. ولی آقای قراگوزلو، شما این خبر ساختگی، تعبیر گل و گشاد، ادعای مشکوک مبنی براینکه انهدام برج های دوگانه منهتن توسط بنیاد گرایان اسلامی… زمینه را برای جنگ های دوگانه افغانستان – عراق مستعد و فراهم کرد… از کی و یا از کجا گرفته اید؟ هیچ برازنده شما نیست. چون این خبر ساختگی بوی کاخ سفید، این تعبیر گل و گشاد بوی تند پنتاگون و این ادعای مشکوک بوی گند سازمان تروریستی ناتو را به مشام میرساند. اشغالگری و جنگ بسیاق راهزنان زمینی و دریائی در قرون منقضی، … امپریالیسم آمریکا و شرکاء در این یکی دو دهه اخیر را توجیه میکند. که اصلا برازنده شما نیست”.
چقدر شیوهی«رضا خسروی» به شفیق و فرد مشابه است، وقتی به لودگی های در هم ریخته وبی ربط به نکاتی که آقای قراگوزلو در نوشتارهای خود مطرح کرده است! این فرد نیز، به سیاق«امید»یها ادامه میدهد و درهر پاراگراف، دسته گلهای تازهای به آب میدهد. منجمله از تیتری که برای مطلبشان انتخاب کرده بودند تا مجموعه ۳ «مقالهاشان». بهراستی که حتی یک فراز آز این ۳ مقاله، بطور جدی به مسائلی که آقای قراگوزلو در نوشتارهای خویش، به آنها پرداخته بود، مربوط نبودند.
استمرار سائقهی ویرانگری
ببینید «مسکو چه خبر است»! بهمن شفیق هم آنقدر از این نوشته همزاد خویش ذوق شده که آن را تیتر و بیرق ساخت و از «یار» غار خویش، تیتر را به عاریت گرفتند و محتوای مطلب شریک خود هم، کفی برداشت و مقال نمود. اما بر گردیم به “ایدئولوژی کولاک زاده های وطنی” : نخست باید گفت که آوردن کلمه “کولاک” و نامیدن آقای قراگوزلو با این کلمه، ژرفای توهین به او و نشانه واپس ماندگی از فرهنگ انسانی است. میدانیم که کولاک به دهقان ثروتمند (روسی) در زمان تزارها میگفتند که به شدت و به شکل قرون وسطایی از گرده دهقانان کار میکشیدند و از هیچ رذالت و جنایتی در حق دهقانان کوتاهی نمیکردند. کولاک، تجسم خودِ ارتجاع فئودالی و تزاریسم بود. فرد، باید تا چه مرز، کینه ورز باشد که این صفت را به نویسنده ای ( محمد قراگوزلو) که تمام هَم و غم زندگیاش، نوشتن برای طبقات فرودست جامعه میباشد که البته صدها مطلب و نوشته به این موضوع گواه این مدعا است، این گونه شلاق کولاکی بزند! کولاک و اشراف کیست؟ نویسندهای که علیرغم مدارج آکادمیک و دارا بودن چندین جلد کتاب، سالهاست که از تدریس در دانشگاه و پیوند با دانشجویان، محرومش ساختهاند و به نوشته خود او از اندک حقوق بخور و نمیر بازنشستگی و بیمه درمانی و مشابه اینها نیز بی بهره است و علیرغم دانش و تواناییهای علمی خود، به ناچار، همانند بسیاری از انسانهای مستقل و شریف و زحمتکش، دست رد به تن سپاری زده و به سختی برای گذران زندگی، بدون مجیز گویی و جنجال آفرینی، همچنان با عزت نفس، پا بر جا مانده و به کوشندگی و آگاهی رسانی علمی و اجتماعی تلاش میورزند.
برای آگاهی بیشتر خوانندگان از سبک و سیاق و افکار آقای بهمن شفیق و هم دوشان، پاراگراف دیگری از وی می آوریم:
“در هر صورت، میشد بر سر این بحث به طور جدی به تبادل نظر پرداخت و جای چنین مباحثه جدی ای نیز هنوز باز است. اما استاد قراگوزلو مذبذب تر و شلخته تر از آن است که بتوان با او به بحثی جدی پرداخت. این است که باید این میدان را به خود او واگذار کرد تا لااقل ده خط – بدون پرش به شاملو و اوباما و ابوغریب و جنبش وال استریت و چپ سکتی پیر و فرتوت و امثالهم – درباره پوزیتیویسم بنویسد تا معلوم شود که اصلا میداند راجع به چه حرف می زند یا نه؟ بر همین اساس ما نیز به جای بحثی مستدل، به طرح سؤالاتی در زمینه نوشته فخیمه این استاد اکتفا می کنیم”
نقل قولهایی که از مقاله این آقایان ( شفیق، خسروی و عباس فرد ) آوردم ، مشتی ، نمونه خروار بود و بخش کمی از توهین و افترا و هجوپردازی، تیره روزان «امید» از مبارزه طبقاتی واقعی جدا شده میباشد. دشنامهای مکرر به نویسنده ای که محروم از کار و در تنگنا به سختی برای گذران روزمره زندگی، همچنان با روحیه و پر تلاش پا بر جا مانده ، در نگاه «فرد» و «شفیق» و سایهاشان، «کولاک زاده»و «پرفسور دولیتل»میشود. واقعا آنگاه که میخوانی چنین انسانی را به کولاک زاده تشبیه می کنند و یا به “پر فسور دو لیتل “، پروفسور روانپریشی که با حیوانات و حشرات هم صحبت بود، به یاد برنامههای «برنامه هویت» و کارون «چراغ» میافتی که علیه نویسندگان و انسانهایی همانند شاملو و مختاریها به راه میافتاد. بهمن شفیق در “گذار از دهکده پوتمکین مینویسد: “دیوارهای کاغذی دهکده های پوتمکینی چپ زیر بار ادعاهای خود وی فرو ریخت. اول ماه مه به پایان رسید تا پروفسور دولیتل چپ خرده بورژوا نومیدانه بانگ بر آورد که [۱۴] «از شب هنوز مانده دو دانگی»[۱۵] و شکوه سر کند که کارگران هنوز خیلی مانده است تا آدم شوند”. پروفسور دو لیتل آقای بهمن شفیق، محمد قراگوزلو می باشد و حیوانات دهکده نیز، کارگرانی هستند که آقای قراگوزلو در بارۀ آنها مینویسند.
̎جان دولیتل̎ در خردسالی (اسمیت) قادر است با حیوانات صحبت کند؛ اما پدرش مخالف این کار است. ̎جان̎ استعداد یگانهاش را به فراموشی میسپارد. سالها میگذرد، ̎جان̎ (مورفی)، پزشک موفقی میشود. او روزی سگی را زیر میگیرد و ناگهان استعدادش را باز مییابد و چندی بعد حیوان را نجات میدهد و به خانه میبرد. شهرت او همهجا میپیچد و گروهی از حیوانات بیمار جلو خانهاش
صف می کشند … فیلم بیشتر به پروفسور دیوانه با بازی خود مورفی (تام شادیاک، ۱۹۹۶) شباهت دارد تا نسخهٔ سینمائی اصیل این قصه که در ۱۹۶۷ با همکاری رکس هریسن و به کارگردانی ریچارد فلایشر ساخته شد. فیلم به عنانگسیختگی جسم انسان میپردازد که در پروفسور دیوانه هم مطرح بود. در آنجا عدم توانائی شخصیت اصلی در کنترل اشتهای خویش، به او ابعادی حیوانی میداد و ̎جان̎، مرز بین انسان و حیوان را مخدوش میکند. دکتر دولیتل بخش دوم (استیوکار، ۲۰۰۱)
سه مطلب آقای رضا خسروی، منتشر شده در تاریخ سوم، شانزدهم و بیست وهشتم آبان در سایت مجله هفته، همانگونه که پیش تر به آن اشاره شد، در پی انبوهی توهین و تحقیر و افترا، به ۲ موضوع چنگ افکنده است !
“ما برای جمع کردن این بساط مبارزه میکنیم”
نخست اینکه محمد قراگوزلو در مقاله «خانهام ابری است» اشاره دارد که به یاری تز یازدهم مارکس در نقد فوئر باخ نوشت: ” اینک، به جای تفسیر، وظیفه فلسفه تغییر جهان است» وی (قراگو زلو) برآن است که شعار “وال استریت را اشغال کنیم ” را به مرحله عمل در آورد. خسروی، پس از انبوهی آسمان و ریسمان بافتنهای، به ایشان هجوم میآورد که نه، اکنون زمان انقلاب کردن و “تغیر جهان ” نیست. این هم می تواند بیانی باشد، حالا چرا با دشنام! باید از شاهد و مریدش پرسید! البته این پرخاش خود را با دهها دشنام و توهین به نویسنده محترم شلیک میکند و به راستی که نازلتر از همه، آقای شفیق که رخ مینمایاند؛ او، از پای افتاده، روش این سایه خلقالساعه را الهام میگیرد و باز پس از توهین و افترا، به عنوان گرم کردن خود و منبریان، به آقای قراگوزلو دشنام میدهد، که چرا به مارکس ” اتهام ” پوزیتیوسم زده و مارکس را به چیزی متهم کرده که اصلا نبوده و قراگو زلو،” گناه ” نابخشودنی مرتکب شده است. گویا، مارکس «نبی» و «معصومی» بوده و وحی مطلقش از آسمان فرود آمده، و جبرائیل بی هیچ کم وکاستی در سینهاش نهاده. شفیق، که هیچ نکته و منشی را نه از مارکس و انگلس، و نه از انسانهای همراه و هم دیدگاه پرولتری مارکس در هیچ دوران و برههای نیاموخته، تنها اینجا سینه چاک مارکس میشود تا حریف را بر زمین بکوبد و سینه بشکافاند. گویی، به اماماشان “توهین ” شده، چماق را منطق میآورند و زنجیر گرد سر میچرخانند و به خشم و غضب میآیند و از اینکه آقای قراگوزلو مارکس را در یک دوره “پوزیتیویست ” خوانده، او را زیر رگبار دشنام میگیرند. اینان، در دستهی کُر خود با ترجیع بند دشنام، گویی در تقسیم کار و وظیفهاشان، سرنا زدن را سهم بردهاند و بس. جنجال راه می اندازد که قراگوزلو ” پنبه مارکس را زده است ” در صورتیکه آقای قراگوزلو در ادامه مطلب خویش به سیر تحول فکری مارکس میپردازد و همه جا به درستی به نظرات مارکس به صورت مثبت برخورد میکند. طبیعی و بدیهی است که مارکس و انگلس و لنین نیز از کودکی تا سنین میانسالی و تا مرگ، مارکس و انگلس و لنین بودند، اما مارکس ۱۰ ساله و ۲۸ ساله یکی در اندیشه و دیدگاه، نقد شده و دیگر مارکس گذشته نیست؟ آیا دیدگاههای آنان، راکد و منجمد بود و از قانون تکامل و نقد و بازنگری پیروی نمیکرد؟
برخلاف برخی خللدار، سیر نزولی و قهقرایی پیمودند، مارکس و انگلس، خود را با «ایدئولوژی آلمانی» در سال ۱۸۴۴نقد کردند. به بیان انگلس، کتاب عظیم ایدئولوژی آلمانی که تنها بخش کوچکی از آن به جای مانده، دستاورد یک نقد و گذر از ایدئولوژی به فلسفه پرولتری است و تسویه حساب با خود است، حتی به بیان انگلس از «نقد جوندهی موشها» نیز افسوس چندانی نخوردند. تازه، این سیر تکاملی اندیشه و نقد فلسفی، تا پایان زندگی مارکس و انگلس ادامه مییابد. نظریه حکومت (دولت)، ضرورت نابودی ماشین دولتی و دیکتاتوری پرولتار و… در سال ۴۸ در مانیفست نیامده بود، در سال ۱۸۷۱ پس از آزمون کمون پاریس، در پیشگفتار مانیفست آورده شد. یا مارکس در جایی، نقش استعمار انگلیس در هندوستان را به گونهای اشاره میکند که برداشتی مثبت از آن به چشم میآید، اما در نوشتاری دیگر، به اینکه انگلستان، هیچ تمدنی به هندوستان نبرد، اشاره می کند. مارکس در جایی هنوز از پوستهی هگلی بیرون نیامده و انگلس نیز از نگرش اوئنیستی چپ، اما پیوسته و همواره این دو اندشمند پرلتاریا و فلسفه، دیدگاه خود را نقد و کشف و تکامل میبخشند.
نگاه به نوشتههای بهادران «امید» چندش آوراست. من به سبب پی گیری آنچه به نوشتارهایی همانند و یا در پیوند با نوشتههای قراگوزلو بود به ناچار روی نوشتههای عباس فرد ، بهمن شفیق و رضا خسروی وقت گذاشتم و باور کنید که خواندنشان آزار دهنده و رنج آور بود .
در پایان، جا دارد که از منش، درایت و شکیبایی آقای قراگوزلو، در برابر شبیخونهای این محفل و اینگونه افراد قدردانی کرده و به ویژه، تداوم تندرستی و همین عزت نفس در مقابل این هجوم خیابانی آرزو کرده و دستشان را صمیمانه بفشارم.
مطلب را با جمله زیبای خود آقای قراگوزلو به پایان میرسانم “ما برای جمع کردن این بساط مبارزه میکنیم “
————————————————
نیلوفر ساشایی ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
[۱] “ایدئولوژی کولاک زاده های وطنی ” به قلم بهمن شفیق . تاریخ نوشته ۲۰ آوریل ۲۰۱۲
[۳] همان منبع ۴.
[۴] بهمن شفیق، ایدئولوژی کولاک زاده های وطنی (عبور از مارکس)
http://omied.de/issues/item/456-2012-bs-gharargoozlou.html
[۵] “تا زخم قلم استاد قراگوزلو”، عباس فرد . ۱۱جولای ۲۰۱۰٫
[۶] “از زخم قلب محمد صالحی”، محمد قراگوزلو.۲۴ خردا د ۱۳۸۹ http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20100614105312.html
[۷] http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20100614105312.html، از زخم قلب محمد صالحی”، محمد قراگوزلو.۲۴ خردا د ۱۳۸۹
[۸] عباس فرد، “از زخم قلم استاد قراگوزلو”
[۹] عباس فرد، “از زخم قلم استاد قراگوزلو”
[۱۰] لئو اروتسکی، زندگی من.
[۱۲] رضا خسروی، ایدئولوژی کولاک زاده های وطنی ( بازگشت مارکس از در عقب ) در ۳ بخش، ،۲۸ ، ۱۶ و ۱۳ مهر ۱۳۹۰ ، سایت مجله اینترنتی هفته. http://omied.de/issues/item/97
[۱۴] بهمن شفیق، سایت امید ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۱
[۱۵] “از شب مانده دو دانگی، چرا کارگران از پای نشستند ؟” محمد قراگوزلو ، ۱۷ خرداد ۱۳۹۰