یادداشت نخست
آزادی: آرمانی که ارزش شده و به فروش میرسد
همه جا گفتگو از آزادی و گلایه از نبود آن است. همهٔ نیروهای سیاسی از راست تا چپ از آزادیخواهی سخن میگویند. رانده شدگان از نظام جمهوری اسلامی هم وقتی پایشان به اروپا و آمریکا میرسد پرچم آزادیخواهی بلند میکنند. میگویند چون استبداد مذهبی در ایران حاکم است پس باید با پرچم آزادی به جنگ نظام مستبد رفت. اما گویا لازم نیست در کنار این همه تبلیغ برای آزادی، توضیح داده شود و تشریح گردد که آزادی اصلا چیست؟ توگوئی ابراز بیزاری از اختناق و افشای استبداد کافی است. شنونده یا خواننده هر که باشد خود باید درک کند و بداند که منظور نیروی سیاسی آزادیخواه از آزادی چیست و چه اصولی برآن نظارت دارد و مترتب است!
حال این پرسش مطرح است: آیا اصولی که واژه آزادی به ذهن ما میرساند میتواند مورد مجادله باشد؟ آیا به عنوان مثال و بطور مشخص میتوان از آزاد بودن استفاده از مشروبات الکلی و مواد مخدر گفتگو کرد که موضوع جدل باشد و یا موضوع کاملا متفاوت دیگری نظیرآزاد بودن استخدام کارگر مزدی؟
بحث این نوشته دربارهٔ اصلی است که غیر قابل مجادله به نظر میرسد و آن مفهوم آزادی بخودی خود است! مفهوم آزادی بخودی خود گویا غیرقابل بحث است. آزادی به یک اصل مثبت اساسی تبدیل شده است. خوانندهء نشریات سیاسی و اجتماعی باید بحث ایشان را بدون گفتگو دربارهٔ چگونگی آزادی بپذیرند. روی سخن اینجا با سیاسیون چپ و منتقد سرمایه داریست که مدعی سامان سوسیالیستی جامعه هستند. بدیل سیاسی راست مدتهاست که در کشورهای دموکراتیک اجرا میشود و روشنتر از آن است که نیاز به پرسش داشته باشد. مفهوم آزادی برای طرفداران نظام سرمایه داری جای بحث گفتگو ندارد، کافیست نمونهٔ ایالات متحده آمریکا با مجسمهٔ آزادی در نیویورک نشان داده شود! مگر غیر از این است که آمریکا پرچمدار سرمایه داری و آزادی در جهان است؟
مشکل بتوان همفکری را یافت که بگوید: «آزادی چیز خوبی نیست». شخصی که این نظر را بیان کند بلافاصله و بدون تعمق دیوانه یا مستبد نامیده میشود. آزادی در جوامع دموکراتیک از جملهٔ بالاترین اصلها است. سالیان است که فیلسوفان عصر روشنگری، آزادی را بحث و اثبات کردهاند و شاعران آنرا ستوده و در ستایشش سرودهاند. مبارزین آزادیخواه بیشماری در راهش جان باختهاند. ولی گویا ستایش آزادی نباید هیچگاه پایان پذیرد. در جوامع دموکراتیک مفهوم آزادی از مدتها پیش نهادینه گشته و در صفحات نخستین کتابهای قانون جایگاهی مستحکم یافته است. با این وجود، هنرمندان و نویسندگان هنوز در مدح آزادی میسُرایند و آن راگاه با زمزمه وگاه با فریاد در گوشها میخوانند و در مغزها فرو میکنند. سیاستمداران، چه آنها که قدرت در دست دارند و چه آنها که در اپوزیسون منتظر به قدرت نشستهاند بنام آزادی اصولی را سر لوحهٔ کارشان میگذارند که همواره ناظر بر گفتار و رفتارشان است. بسیاری از نقدها به واقعیتهای نابهنجار اجتماعی با اتکاء به مفهوم آزادی و اصول مربوط به آن مطرح میشوند. حتی دیکتاتورها و سیاستمداران مستبد نیز از این مفهوم با ریشخند سود میجویند.
اما این پرسش که: آزادی چیست و سنجش آن کدامین است، گویا موردی ندارد! بیشترین نقدی که سیاسیون جناح چپ مطرح میکنند این است که: آزادی هنور کاملا متحقق نگشته است، و یا گفته میشود: «آزادی واقعی این نیست که حال هست و آزادی میبایست در دورانی دیگر و در سوسیالیسم متحقق شود.» و یا ممکن است گفته شود: «آزادی دروغ و ادعائی بیش نیست، ناموجود است و آنچه ادراک ما از آزادی نام گرفته است منطبق بر هیچ واقعیتی نیست.»
چنین «نقدهایی» از پرداختن به ارزشی که آزادی نام دارد گریزان است. آیا نقدی بر خود این مفهوم نیست؟ در این نوشته تلاش دارم گوشههایی در نقد آزادی مطرح کنم که چپ بدان نمیپردازد. منظورم سنجش خود آزادی است، نه نقد نبود و یا کمبود آن! فرض تحقق آزادی در بسیاری جوامع است و تلاش در سنجش محتوای آن. ما در دورانی بسر میبریم که دیگر بایستی هر آنچه ارزش نامیده میشود سنجیده و نقد شود. مشکل بسیاری «نقادان واقعیت گرا» عدم درک همین مدعاست! بسیاری از سنجش گران در سطح میلغزند و بنام «حفظ ارزشها» ناخواسته و یا دانسته چهره واقعیت را بزک میکنند. انگاری سوسیالیستها بعد از فروپاشی آنچه «سوسیالیسم واقعا موجود» نامیده میشد به بورژوازی بدهکار شدهاند! با این پندار است که یکباره شعار برای آزادی و برای سوسیالیسم با هم فریاد زده میشود!
«زنده باد آزادی زنده باد سوسیالیسم». این شعاربه جمیع طیف چپ ایران تعلق دارد.
سنجش کامل آزادی را باید به چند بخش تقسیم کرد: آزادی به خودی خود و اینکه آزادی اصولا چیست؛ آزادی در مفهوم اقتصادی شامل آزادی شغل، کسب، خرید و فروش و سرمایه گذاری؛ آزادی در مفهوم سیاسی شامل آزادی انتخابات و تشکیل احزاب و آزادی در مفهوم تئوریک شامل آزادی علوم و دانشمندان و آزادی عقیده، فکر و مطبوعات. اما این نوشته هنوز خامتر از آن است که بتواند ادعای سنجش کامل آزادی را بکند و از این رو باید خود در محک سنجش قرار گیرد. این نوشته فقط جرقه ایست و نه هیچ چیز بیشتر. البته بر نگارنده پوشیده نیست که فعلا محیط نمناک چپ ایران با این جرقهها دوچار حریق نخواهد شد!
منظور چیست؟ هنگامیکه گفتگو از آزادی است؟
نخستین و سادهترین پاسخ بیشک این خواهد بود که: آزادی یعنی خواست انجام آن کاری که میخواهی. ضمیر آگاه میخواهد آنچه خواستارش است انجام دهد یا آنچه نمیخواهد انجام ندهد! اینجا قضیهای طرح میشود. قضیه: خواست آزاد یا: آزادی خواست. این جمله یک توتولوژی (همگونه سازی؟ یا همگونه گوئی؟ و یا…؟ به لاتین: Tautologie) است. شخص همیشه و درهرحالت میخواهد کاری را بکند که میخواهد. این یک دور بیهوده و برگشت از ته به سر است! این تعریف ساده آزادی، فقط بیانی از یک نسبت است که صورت ومخرجش یکی است، نسبت شخص با خود، نسبت ضمیر آگاه با خواست خود. عبارت آزادی خواست (و یا: خواست آزاد) عبارتی هم ارز با عباراتی نظیر: نمک شور یا و شکر شیرین است و این عبارات همگونه گوئی است که در آنها گزاره هیچ گزارش جدیدی درباره نهاد بدست نمیدهد زیرا بر آن منطبق است. (تکراردوّار) اگر حکم مبتنی بر آزادی، فقط درباره «خواست» شخص است، آنگاه باید گفت: شخص همیشه خواستار انجام آن کاری است که میخواهد. و این جملهٔ آخر دارای هیچ گونه گزارهای نیست، زیرا «خواست» همیشه آزاد است مثل نمک که همیشه شور یا شکر که همیشه شیرین است.
اما موضوع از این پاسخ ساده و ابتدائی که هیچ گزارهای در آن نیست بسیار پیچیدهتر است و فراتر میرود.
آزادی شکل و بیان روابط اجتماعی است. آزادی و عدم آزادی بیان نسبت شخص با نظم اجتماعی که در آن میزید و با قدرت سیاسی است. آزادی برعکس آنچه نخست به نظر آمد بیان نسبت شخص با خود و خواست خود نیست. آزادی و عدم آزادی مفاهیم سیاسی هستند. این جوامع و شهروندان هستند که میتوان آنها را دارای آزادی و یا اسارت زده نامید. مناسبات جوامع آزاد اینگونه است که شهروند مجاز میشود در چهارچوب قانون و با حمایت قدرت کشوری خواست خود را دنبال کند. این قدرت کشوری است که آزادی را برقرار میکند و پاس میدارد. بنابر این در این جوامع ستایش آزادی پیش از هرچیز ستایش قدرت کشوری است. بدون وجود سرکردگی سیاسی کشوری، یعنی بدون حکومت – که با قدرت، با تکیه بر قانون و در نتیجه با خشونت عمل میکند – مقولهای بنام آزادی اصولا طرح نمیشود. بدون وجود یک قدرت سیاسی حکومتی که بر مردم فرمانروائی میکند، اصولا این سوال که: آیا اجازه دارم چنین و چنان بکنم یا نکم؟ نیز نمیبود. از این منظر، ستایش آزادی سپاس گذاری از قدرت سرکردگان و حکومتیان است که آزادی را بوجود میاورند، پاس میدارند و در اختیار شهروندان میگذارند. حراست از آزادی به عهدهٔ حکومتیان است همانگونه تعیین حدود و میزان عمق آن. تنها کسانی که تحت الحمایه سرکردگان و حکومتیان قرار دارند میتوانند به این فکر بیافتند که وجود آزادی لذت به همراه دارد. امروز دیگر انسان در این دنیا آزاد است! او آزاد است که نیروی کار خود را بفروشد یا نفروشد، آزاد است نیروی کار انسان آزاد دیگری را بخرد. آزادی همیشه در تمام ادوار تاریخ به نوعی محتوای اقتصادی داشته است.
محتوای آزادی در دوران برده داری برای برده دار و برده فروش چیز دیگری نبود به جز حق خریدوفروش برده و آزادی کارکشیدن از برده. صاحبان برده حق داشتند و آزاد بودند که بردهای را که دیگر توانائی کارکردن نداشت بکشند. اسارت برده کاملا مشهود بود: او غل و زنجیر بر دست و پای داشت! نفی اسارت نیز برای برده بسیار مشخص ومجسم بود: او اگر میتوانست زنجیرش را پاره کند و از چنگ برده دار بگریزد آنگاه اسارت را نفی کرده بود. سرزمینها آنچنان وسیع بودند که وی میتوانست در جائی بدور از چشم برده داران به زندگی خود ادامه دهد. ولی آیا میتوان نام آزادی بر نفی اسارت برده نهاد؟ اسیر نبودن او تا زمانی ادامه داشت که به چنگ برده فروشان نیافتد و اگر در جائی دوردست میزیست دیگر برایش آزادی و اسارت بیمعنا میبود. به او هنگامی نام انسان آزاد تعلق میگرفت که خود بردهای در اسارت میداشت.
آزادی در دوران فئودالیسم، آزادی داشتن زمین بود، مالکیت بر زمین. انسانی که در آن دوران زمینی نداشت آزاد هم نبود و اسیر فرد دیگری در زمین وی بود. کشاورز اسیر زمین دار بود و با زمین بفروش میرسید و خریداری میشد. اسارت در دوران فئودالیسم نه چندان مشهود بود: انسان اسیر زمین بود. انسانی که زمینی نداشت حقی هم نداشت. او اگر میتوانست تکه زمینی را مالک شود دیگر آزاد بود. حدود و اندازه زمینش حدود آزادی وی را نیز تعیین میکرد.
در این دوران که ما به سر میبریم انسان مدتهاست که آزاد است. انسان آزاد است ولی به معنایی دیگر اسیر خود است. او اسیر مناسبات اقتصادی است که خود بوجود آورده و در تولید و بازتولیدش خود مقصر است. اسارت کاملا نامرعی و بر آزادی منطبق است، سایه آزادی اسارت را پوشانده و نامرعی کرده است. زنجیرها، روابط نامرعی پولی است که نه بر دست و پا بلکه در مغز و روان انسان قفل شده است. گریز از این نوع اسارت خیلی سخت است و به تنهائی امکان پذیر نیست. آزادی در این دوران محتوای معینی دارد: خریدوفروش، تجارت و تولید. در این تعریف کلی میتوان زیرمجموعهها و تقسیم بندیهایی در نظر گرفت: آزادی در اقتصاد، سیاست و علم.
بگذارید ببینیم مارکس نقاد بزرگ اقتصاد سیاسی در این مورد چه میگوید:
«حوزهٔ گردش یا مبادلهٔ کالا، که در آن محدوده خرید و فروش نیروی کار صورت میگیرد، حقیقتا باغ بهشت حقوق پایهای بشر است. آنچه در این حوزه حاکم است چیزی نیست به جز آزادی، برابری، مالکیت و منفعت طلبی. چرا آزادی! زیرا خریدار و فروشندهٔ یک کالا – مثلا نیروی کار – صرفا با خواست آزاد خود تعیین میشوند. ایشان به مثابه افراد آزاد و دارای حقوق برابر با یکدیگر قرارداد میبندند. قرارداد کار چیز دیگری نیست به جز نتیجهٔ اراده ایشان که شکل حقوقی پیدا کرده است. چرا برابری! زیرا آنان تنها به مثابه دارندگان کالاهایی در مقابل یکدیگر قرار میگیرند و به مبادلهٔ برابرها میپردازند. چرا مالکیت! زیرا هریک تنها مختار آن چیزی است که در اختیار دارد….» (مارکس – کاپیتال جلد ۲۳ آلمانی- ص ۱۹۰)
دو رابطه انتزاعی زیر را در نظر بگیرید:
آزادی = سرمایه داری (۱) و مالکیت = سرمایه داری (۲)
بیرون کشیدن و اثبات وجود مناسبات سرمایه داری از «مالکیت» به مراتب آسانتر است از بیرون کشیدن و اثبات آن از «آزادی»! اثبات تساوی ۱ به آسانی اثبات تساوی ۲ نیست. دومی روشنتر از آن است که نیاز به اثبات پیچیده و با واسطه داشته باشد. طرفین رابطه ۲ بدون واسطه، لازم و ملزوم و مولد و مولود یکدیگرند. این را نمیتوان به سادگی در رابطه با آزادی و سرمایه داری گفت. با تکیه بر واقعیتهای تاریخی و تجربی میتوان گفت که از دوران انقلاب کبیر فرانسه تا کنون تضمین آزادی فقط با وجود دستگاه اقتصادی سرمایه داری امکان پذیر است و به آن گره خورده است. مشاهدات ساده نیز میآموزانند که آزادی برای وجودش همواره به سرمایه داری نیاز دارد. اما عکس این جمله الزاما صادق نیست. یعنی سرمایه داری برای وجودش همواره به آزادی نیاز ندارد. مناسبات تولیدی سرمایه داری کنون دیگر در سراسر گیتی حاکم است ولی در بیشترین کشورها این مناسبات را دیکتاتوریها سرپا نگاه داشتهاند و نه سیستمهای آزاد در انواع دموکراسیها. این واقعیت ساده است که اثبات تساوی (۱) را پیچیده و مشکل میکند.
در جوامعی که اصول آزادی برقرار است به لحاظ اقتصادی چیز دیگری به جز مناسبات مالکیت خصوصی بر مبنای جدائی طبقاتی بین نیروی کار و سرمایه داری حاکم نبوده است. اصول آزادی بعد از فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» با چند دهه دیرکرد در جوامعی نظیر مجارستان، لهستان، چک، اسلوواکی و جوامع بالتیکان برقرار شد ولی نه ابتدا به ساکن. بلکه میبایستی بدوا در آنجا مناسبات سرمایه داری اقتصاد بازار شروع شده و رو به حکومت گذاشته باشد. در اینجا میتوان موقتا نامساوی آزادی خلاف سوسیالیسم را نتیجه گرفت.
در حوزه مشاهدات عینی تساوی آزادی = سرمایه داری به قدمت خود سرمایه داری صحت دارد و در حوزه نظر مطابق بودن آزادی بر مالکیت خصوصی سرمایه دارانه مورد شک اصولی است. آزادی در جبهه سیاسیون محافظه کار که ادعای «بیطرفی سویه دار» را دارند (ژورنالیسم) با آزادی سرمایه دار یکی گرفته میشود. درحالیکه سالیان است نظریه پردازان پیشرو و چپ آزادی را در قطب مقابل حاکمیت سرمایه قلمداد میکنند و به نظر میرسانند.
در قوانین اساسی کشورهای دموکراتیک آزادی با استعاراتی نظیر: «انکشاف آزاد شخصیت فرد» معنی میشود. قانون اساسی تضمین کننده چنین انکشافی است.
استعارهء «انکشاف آزاد شخصیت فرد» در بندهای نخست قوانین کشورهای دموکراتیک گنجانیده شده است.
دانش آموزی را در نظر بگیرد که از معلم جامعه شناسیاش در کشوری دموکراتیک میپرسید:
معنی این استعاره چیست؟ «انکشاف آزاد شخصیت فرد»
و معلم پاسخ میدهد: یعنی تضمین آزادی خواست و عمل.
ـ چگونه؟
معلم: کشور و قانون آن را برای شهروندان تضمین میکنند.
دآنش آموز کنجکاو دست بردار نیست و سوآلات را ادامه میدهد:
ـ یعنی برای تضمین گفتار وکردار آزاد شهروندان دولت و قانون (که همانا خشونت است) باید همیشه دخالت داشته باشند؟
معلم: بله، یعنی آزادی هرشهروند آنجا پایان میپزیرد که آزادی شهروند دیگر آغاز میگردد.
ـ یعنی تک تک آزادیها میتوانند یکدیگر را نقض کنند؟
معلم: در نظم اجتماعی و برای حفظ آن وجود و دخالت قانون ضروری است. اینجا دموکراسی حاکم است و شهروندان خود قانونگذاران را انتخاب میکنند. قانون بایستی از آزادی پاسداری کند.
ـ یعنی آزادی یک تناسب بین شهروندان است که قانون حدود و ثقور آن را تعیین میکند؟
معلم: میتوان اینگونه هم گفت.
ـ ولی آزادیها در حالتی میتوانند ناقض یکدیگر باشند و دخالت قانون را مجاز کنند که منافع متناقض در مقابل هم قرار گرفته باشند. در غیر این صورت، اگر مثلا من بخواهم کتاب بخوانم و بغل دستیام به کوه نوردی برود، در چنین حالتی نقطهء تلاقیای بین من و بغل دستیام وجود ندارد و منفعت نامشترک و متناقضی هم در کار نیست. در این حالت بحث آزادی و پاسداری آن توسط قانون کاملا بیمورد است. بحث آزادی آنجا مطرح است که منافع اقتصادی متضاد در مقابل هم قرار گرفتهاند. پس در عبارت «انکشاف آزاد شخصیت فرد» منظور کسانی هستند که در رقابت اقتصادی با یکدیگر قرار دارند. چنانچه رقابت از میان رفته باشد این عبارت هم پوچ شده است.
حال باید از جریانات چپ که همگی و دسته جمعی بدنبال آرمان گمشدهٔ آزادی در کشور استبدادزده هستند پرسید: آیا آزادی شما همان دموکراسی و بر مبنای مالکیت است؟ اگر آری، چرا نام چپ برخود نهادهاید؟ اگر نه، لطفا بگوئید و روشن کنید محتوای اقتصادی شعار «زنده باد آزادی زنده باد سوسیالیسم» چیست؟ سوسیالیسم به یک معنا گذار انسانها از مرحله تاریخی آزادی است. مثال بزنم: شما هم اکنون آزاد هستید که مالک یک قطعه زمین باشید و کارگر کشاورز بکار بگمارید. در سوسیالیسم این آزادی را ندارید! شما هم اکنون میتوانید و آزاد هستید یک پروژهٔ سرمایه گذاری راه بیاندازید و نیروی کار بخرید، در سوسیالیسم این آزادی را ندارید. اگر جلو برویم در سوسیالیسم خیلی از آزادیهای مبتنی بر نهاد مالکیت دیگر نیستند. اگر محتوای اقتصادی آزادی که مالکیت است ازآن بگیریم دیگر از آنچه باقی میماند؟
ادامه دارد….
بیژن بهزادی