با گذشت چند روز از انتخابات مجلس نهم شورای اسلامی، که در ۱۲ اسفند ۱۳۹۰ برگزار شد، نتایجی که قرار است از صندوق بیرون بیاید آرام آرام روشن میشود. از آنجا که در این انتخابات تقریبا به هیچ جناحی به جز اصولگرایان اجازهی شرکت داده نشده بود پیروزی قاطع دو لیست اصلی آنها در تهران و سایر حوزهها کسی را غافلگیر نکرده است. البته شرکت زبونانهی خاتمی و جمعی از «اصلاحطلبان» در انتخابات، در حالی که نزدیکترین «یاران» خودشان در زندانها به سر میبرند، بعد جدیدی به مساله داده است. اما آیا چنین «انتخاباتی» که تنها بخشهای محدودی از جریانات حاکم حق هر گونه مشارکت در آن را دارند اصلا ارزش تحلیل و تفسیر را دارد؟ آیا این چیزی به جز یک «نمایش» هست یا نه؟ جایگاه انتخابات نهم و نتایج آن چیست؟
برای پاسخ به این سوال باید ابتدا نگاه تاریخی مختصری به ماهیت انتخابات در جمهوری اسلامی داشته باشیم.
پیشزمینهی تاریخی و ماهیت انتخابات مجلس نهم
اینکه «انتخابات» در جمهوری اسلامی، مثل بسیاری نظامهای دیکتاتوری مشابه، هرگز و با هیچ درجهای از اغماض «آزاد و منصفانه» نبوده است بر کسی پوشیده نیست؛ اما این تنها نیمی از واقعیت است. نیمهی دیگر واقعیت این است که این انتخاباتها بر خلاف بعضی همتاهای خود در سایر کشورها همیشه «نمایشی» صرف نیز نبودهاند و گاه ساز و کاری واقعی برای تقسیم قدرت بین بخشّهای مختلف هیئت حاکمه و پیش بردن گرایشات مختلف بودهاند. در نتیجه هر گاه اختلافات و تنشها در میان هیئت حاکمه بالا گرفته، پس از آن که بعضی بخشها حذف شده و کنار گذاشته شدهاند، بخشهای باقیمانده از انتخاباتِ نهادهای مختلف برای نوعی تقسیم قدرت بین خود استفاده کردهاند.
در انتخابات تاریخی خرداد ۷۶، که برای اولین بار از دههی ۶۰ به این طرف با مشارکت وسیع مردمی روبرو بود، گرایش «اصلاحطلبان» (که پیش از آن به دلیل گرایشات اقتصادی دولتگرایانهاش به عنوان جناح چپ شناخته میشد) به عنوان بخش قابل توجهی از هیئت حاکمه ظهور کرد که هدفش سواری روی موج نارضایتی مردم و به عمل آوردن بعضی «اصلاحات» در رژیم بود. خامنهای و جناح راست که، به درستی، هر گونه امتیاز دادن به جنبش مردمی را زمینهچینی برای جنبشهای وسیعتر میدانستند تصمیم گرفتند مجالی به این جناح ندهند و کنترل نهادهای مختلف را از دست آن در بیاورند. شورای نگهبان به قاطبهی نامزدهای اصلاحطلب، که مجلس ششم را در سیطرهی قاطع خود داشتند، اجازهی شرکت در انتخابات هفتم مجلس در سال ۸۲ را نداد. از طرف دیگر پیشروی جنبش مردمی نیز باعث شد بخشهایی از مردم با مایوس شدن از بیعملی و «بیعرضگی» خاتمی، باصطلاح «از اصلاحطلبان عبور کنند» (گرچه چنانکه بعدا دیدیم نه برای همیشه و نه به طور قطعی) و خواهان مخالفت وسیعتر با رژیم باشند. در ضمن سیاستهای اقتصادی لیبرالی و بازار آزادی اصلاحطلبان باعث عدم جذب حمایت قاطع طبقهی کارگر و تودهی وسیع مردم شد. این بود که مردم که در انتخابات دوم خاتمی (۱۳۸۰) با تردید بیشتر و شوق کمتر شرکت کرده بودند، انتخابات دوم شوراها در سال ۸۱ را تحریم وسیع کردند و در چندین مورد با حکومت درگیر شدند. فقدان رهبری موثر اما به ناکامی جنبش سرنگونی منجر شد و دورهای از یاس عمومی را به میان آورد. خارج شدن مردم از صحنه (به همراه احتمال تقلب وسیع که گسترهی دقیق آن معلوم نیست) موقعیت را برای پیروزی احمدینژاد در سال ۸۴ فراهم کرد. تا زمان انتخابات ۸۸ اما، بالا گرفتن تناقضات اجتماعی، بخش وسیعی از مردم را به حمایت فعال از نامزدهای اصلاحطلب (موسوی و کروبی) و تلاش برای شکست احمدینژاد کشاند. مردم بار دیگر به صحنه آمدند، نه به این خاطر که اصلاحطلبی غایت هدفشان بود که چون این را فرصتی مناسب برای دخالت میدیدند. وقتی خامنهای که پیش از این در حرکتی قمارگونه پشت شخصیت ماجراجویی همچون احمدینژاد و دار و دستهاش رفته بود (نگاه کنید به «جمهوری اسلامی و آرزوی دیرینهی حاکمیت یکدست» در شمارهی پیشین «مبارزه طبقاتی») تصمیم گرفت جلوی رئیسجمهور شدن موسوی را بگیرد و احمدینژاد را از صندوق بیرون بیاورد، انقلابی وسیع در گرفت که در عرض شش ماه ضربههایی عظیم به حکومت وارد آورد و اگر به دلیل ناشایستگی نارهبران آن نبود نه یک بار که ده بار جمهوری اسلامی را سرنگون کرده بود. در نتیجهی این جنبش و سرکوب آن، موسوی و کروبی و بخشهای بسیار وسیعی از جناح اصلاحطلب، که همچنان علیرغم حاشیهای شدن بخش عمدهای از هیئت حاکمه را تشکیل میدادند، از حاکمیت رانده شدند و با دادگاههای کانگورویی (یا بدون آنها!) به حبس و زندان و حصر خانگی محکوم شدند. در عین حال اما هیئت حاکمه نه تنها یکدست نشد که شکافهایی حتی بیشتر درون آن باز شد تا خامنهای را به این فکر بیاندازد که آیا در ائتلاف با باند ماجراجوی احمدینژاد اشتباه نکرده است؟ آیا بهتر نبود بیشتر به پایگاههای قدرتی همچون روحانیون سنتی، بازار یا سپاه تکیه میکرد؟
انتخابات مجلس نهم در چنین فضای سیاسی و اجتماعی از راه رسید و از یک رو آغاز دورهای جدید به حساب میآید. دورهای که بخش اعظم «اصطلاحطلبان» یعنی آن بخش مهمی از هیئت حاکمهی «خط امامی» که از سال ۷۶ تا ۸۸ در مخالفت با قدرت مطلق خامنهای قرار گرفته بودند و با این حال تا حدودی فضای فعالیت داشتند دیگر از حکومت رانده شده و اجازهی شرکت ندارند.
چنانکه گفتیم اما این باز به معنای یکطرفه بودن انتخابات نبود. با پایان «اصلاحطلبی»، «اصولگرایی» هم به معنای قطب مقابل آن به یک معنا پایان یافت و اکنون جای خود را به گرایشات مختلف دیگری داده است که هر یک بخشّهایی از هیئت حاکمه را نمایندگی میکنند. این اختلافات به هیچ وجه «نمایشی» و «فرمایشی» نیست و اتفاقا بسیار نیز عمیق است. اختلاف اصلی این جناحهای مختلف بر سر چگونگی ادامهی تقسیم قدرت در نهادهای جورواجور جمهوری اسلامی و چگونگی ادامهی سرکوب جنبشهای مردمی است که همه میدانند با وجود وخیمتر شدن اوضاع اقتصادی و جو انقلابهای منطقه دوباره دیر یا زود سربلند خواهد کرد. باضافه، رای دادن پر سر و صدای خاتمی و شرکت جمعی از اصلاحطلبان (بیشتر افراد متعلق به «خانهی کارگر» که تلاش ناموفق رژیم برای تاسیس سازمان کارگری مطیع دولت بوده است و بخش غیرمهمی از بوروکراسی دولتی محسوب میشود) در یکی از لیستهای اصولگرایان نشان میدهد که هنوز بخشهایی از آنها ماندهاند که میخواهند به تاکتیکی آشنا در میان اصلاحطلبان دست بزنند: طرد همراهان دردسرساز خودشان برای راه یافتن به دربار ولایت.
نتایج
میزان اعلامشده شرکتکنندگان (۶۴ درصد در کل کشور و حدود ۵۰ درصد در تهران) به روشنی دروغین و جعلی است. سحام نیوز، وبسایت نزدیک به کروبی، مثل بیشتر سایتهای اصطلاحطلبان این آمار را دروغین خواند.
گرچه امکان فهمیدن گسترهی دقیق اغراق در اعلام تعداد شرکتکنندگان ممکن نیست به نظر ما این عواملی که حسین باستانی، تحلیلگر، بر شمرده میزان وسعت تقلب و جعل را نشان میدهد: «وجود برخی حوزهّهای دارای ۱۰۰ درصد رایدهنده»، «انتشار آمار متناقض در مورد واجدین شرایط رای دادن (تا حدی که میان آمار منتشرشده دولتی در مورد تعداد واجدین شرایط در برخی استانها صدها هزار تفاوت وجود دارد)»، «طرح اتهام تخلف از قانون انتخابات (تا حدی که پروین احمدینژاد خواهر رئیسجمهور هم مدعی تخلف علیه خود شده است)».
اما پیش از تحلیل نتایجی که از صندوق بیرون آمدهاند باید نگاهی فهرستوار به دستههای شرکتکنندهی مختلف داشته باشیم.
«جبههی متحد اصولگرایان» (معروف به گروه ۷+۸) ابتدا با محوریت شخصی به ریش سفیدی مهدوی کنی، رئیس مجلس خبرگان، و حمایت محمد یزدی، دبیر کل جامعه مدرسین حوزه علمیهی قم، تشکیل شده بود تا چنانکه نامش پیدا است لیستی واحد از اصولگرایان ارائه کند. پشتوانهی این لیست اما بیشتر محافظهکاران سنتی بودند که نه تنها دل خوشی از احمدینژاد و «راستهای جدید» حول او نداشتند که در سطوح مختلف، از جمله مجلسهای هفتم و هشتم که هر دو به رهبری این طیف بود، به شدت با دولت او درگیر شده بودند. اما طولی نکشید که اختلافات در این «جبههی متحد» بالا گرفت و «جبههی پایداری» با محوریت مصباح یزدی، آخوند راست افراطی و «تندرو»، شکل گرفت. مصباح یزدی، که از نزدیکترین روحانیون به خامنهای دانسته میشود، در آغاز دولت احمدینژاد به عنوان پدر معنوی و ایدئولوگ مذهبی او دانسته میشد، اما با دست بالا گرفتن بعضی مهرههای باند دولت او، از جمله رحیم مشایی که خامنهای علنا علیه او وارد عمل شد و از سوی طرفداران حکومت «جریان انحرافی» لقب گرفت، تا حدودی با او زاویه گرفت. خواست این جبهه را برخی «احمدینژاد منهای جریان انحرافی» لقب دادهاند. تعجبی نیست که هستهی این لیست را بعضی وزرای اخراجی یا کناررفتهی دولت احمدینژاد تشکیل میدادند.
نتایجی که تا بحال اعلامشده نشان میدهد این دو لیست پیروز اصلی بودهاند و جریانات خارج از آنها (که در زیر بهشان اشاره میکنیم) توفیق چندانی نیافتهاند. در ضمن «جبههی متحد» بسیار موفقتر از «پایداری» بوده.
طبق نتایج اعلام شده، از ۲۹۰ کرسی سراسر کشور در مرحلهی اول ۲۲۵ نماینده موفق شدند با کسب بیش از ۲۵ درصد آرا به مجلس راه یابند و بقیه وارد رقابت برای مرحلهی دوم شدند که به زودی برگزار میشود. در تهران، که ۳۰ کرسی از ۲۹۰ کرسی را در اختیار دارد، تنها ۵ نماینده حداقل آرا را کسب کردند و تکلیف ۲۵ کرسی بعدی در مرحلهی بعد مشخص میشود که خبر از پخش بودن بسیار آرا و عدم رای دادن لیستی شرکتکنندگان میدهد.
با این همه طبق تحلیل کیهان از بین ۲۲۵ نامزد پیروز بیش از ۱۰۰ نفر از «جبههی متحد» بودهاند. در تهران، دو سرلیست این جبهه (حدادعادل و ابوترابیفرد) از ۵ نفر پیروز در مرحلهی اول بودند (که البته حداد در لیست «پایداری» هم بود.) سرلیست «پایداری»، مرتضی آقاتهرانی، به همراه دو نفر دیگر که مشترک هر دو لیست بودند، سید علیرضامرندی و سعید مسعود میرکاظمی، سه پیروز دیگر تهران هستند. در فهرست ۵۵ نفر اول تهران اما پایداری و متحد به ترتیب ۲۳ و ۲۲ نماینده دارند و از جایگاهی تقریبا مساوی برخوردارند. گرچه این ترکیب بیرون از تهران به هیچ وجه صدق نمیکند. به گزارش عصر ایران، گرچه بسیاری از نمایندگان مشترک دو لیست پیروز شدهاند اما در مواردی که اختلافی موجود بوده لیست «متحد» پیروز قاطع بوده و «پایداری» تنها ۵ درصد را از آن خود کرده است.
بیرون از این دو جبهه اما سه جریان اصولگرای دیگر نیز وجود داشت که به نظر به توفیق چندانی دست نیافتهاند.
یکی «جبههی ایستادگی» حول محسن رضایی با سرلیستی محمدحسن ابوترابی فرد که تجمع ۱۲ حزب و گروه اصولگرای فرعی بود. رضایی، از فرماندهان ارشد سابق سپاه که نمایندهی بخشی از بخش خصوصی و طرفدار سیاستهای لیبرازیسیون اقتصادی است و در انتخابات ریاستجمهوری قبلی هم نامزد بود، ظاهرا باید لقب یکی از بیعرضهترین مهرههای جناح راست را بگیرد که همیشه بازنده و حاشیهای بوده است!
دیگری «صدای ملت» حول علی مطهری، نمایندهی تهران و برادرزن علی لاریجانی (رئیس مجلس هشتم)، بود که با شعار صریح «منتقدان دولت» به میدان آمده بود. مطهری، که در ابتدا توسط دولتیها رد صلاحیت شده بود و با دخالت شورای نگهبان اجازهی حضور یافت، شخصا یکی از بالاترین آرای تهران را به دست آورده است اما لیستش توفیق چندانی نداشته و از ۵۵ نفر اول تهران، تنها ۵ نفر در آن حضور دارند و آن هم در ردههایی پایینی لیست (البته چنانچه خواهیم گفت، چند نفر آنّها از اصلاحطلبان سابق هستند!)
جالبتر از همه اما لیستهای کسانی است که اعضای مستقیم باند احمدینژاد و دولت (یعنی همان «جریان انحرافی») بودند. اینّها لیست واحد و مشخصی نداشتند و با نامهایی مثل «جبههی توحید و عدالت» یا «مهرورزی و عدالت» به میدان آمده بودند. این لیستها بیشتر در شهرستانها مطرح بودند و از افرادی عموما ناشناخته تشکیل میشدند. تعیین اینکه چه تعدادی از نمایندگان «ناشناخته»ی پیروز احتمالا به این لیستّها تعلق داشتهاند ممکن نیست اما میتوان با قاطعیت گفت که حضور چندانی ندارند. یعنی پروژهی اعلامشدهی آنها، که چند ماهی برای آن کر کری میخواندند، جهت در اختیار گرفتن مجلس با شکست مواجه شده است.
جناحها و بخشهای مختلف هیئت حاکمه
«جبههی متحد» را میتوان، به طور عمومی، ائتلافی از بعضی بنیانهای سنتی رژیم مثل روحانیون سنتی و بازار دانست. این جناح مهم هیئت حاکمه دل خیلی خوشی از رهبری خامنهای ندارد و بخصوص از اینکه او تمام حیثیت خود را دنبال حمایت از احمدینژادی انداخت که برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی وارد قائلهی مستقیم با رهبر شد (کاری که خاتمی هرگز در این سطح نکرد) ناراحتند.
چنانکه پیش از این نیز نوشتهایم حمایت تمام و کمال خامنهای از احمدینژاد از ابتدا برای او قمار بزرگی محسوب میشد. خامنهای به این فرزند دستبوس خود و باند اطرافیانش که شامل نسل جوانتر دستگاهّهای امنیتی رژیم میشود اجازه داد از خط قرمزها بگذرند و ریش سفیدهای رژیم را حسابی عصبی کنند. علت این قمار، نه بیماری پارانویای خامنهای که بیافقی کامل هیئت حاکمهی جمهوری اسلامی است که چارهای جز سپردن اوضاع به باند شبهفاشیستی احمدینژاد را نداشت. بالاخره اما ظهور شخصیتی مثل رحیم مشایی و «جریان انحرافی» حول او که خود را از نزدیکان به امام زمان میدانستند داد رهبر را هم در آورد و همین باعث بالاگرفتن درگیری خامنهای و احمدینژاد شد که در بحبوحهی تابستان ۸۸ آغاز شد و تا امروز ادامه یافته است. احمدینژاد به خواستهی خامنهای برای کنار گذاشتن رحیم مشایی از معاونت ریاست جمهوری بعد از یکی دو هفته سکوت تن داد و تازه آن هم به طور نیمه و نصفه (چرا که این پدر عروس احمدینژاد شد رئیس دفتر رئیسجمهور و همچنان بسیاری سمتهای دیگرش را حفظ کرد.) خامنهای با این حال از مجلس هشتم، که در سیطرهی همان طیفی بود که بعدها «جبههی متحد» را تشکیل داد، خواست به دولت احمدینژاد رای اعتماد دهد (به گفتهی باهنر، نایب رئیس مجلس، اگر خواست خامنهای نبود، هفت هشت نفر از وزرای او رای نمیآوردند) تا نشان دهد همچنان اتحاد با او را ترجیح میدهد.
«جبههی پایداری» متشکل از آن بخشهای رژیم است که به بیت رهبری نزدیکترند و در نتیجه استقلال کمتری دارند. این بخشها از سپردن دولت به دست احمدینژاد رضایت داشتند و در واقع آمادهی شرکت در جناحی جدید (که مدتی به نام «راست جدید» معروف بود) در مقابله با محافظهکاران سنتی بودند. اما احمدینژاد با به میان آوردن «جریان انحرافی» و باندبازی و ماجراجویی افراطی خود (که حتی از پیشبینی خامنهای و امثال مصباح هم فراتر بود) آنها را غافلگیر کرد و این است که به فکر افسار زدن به آن افتادند. میتوان تخمین زد که بخشهای عمدهای از سپاه پاسداران هم در همین جبهه قرار دارند. سرلشکر معمد علی جعفری، فرماندهی کنونی کل سپاه، پیش از سمت کنونی خود فرماندهی بسیج بود و در نتیجه نمایندهی آن طیف بسیجی بود که ذهنیتی نزدیک به احمدینژادیها دارند. او مثلا گفته بود «اصلاحگرایان میخواستند لیبرال دموکراسی را جایگزین ولایت فقیه کنند» تا از خط تند خود در این مورد خبر دهد. اما در ضمن باید بخاطر داشت که این جناح علاقهای به سپردن کامل امور به دار و دستهی احمدینژاد و «جریان انحرافی» نیز ندارد. سالار آبنوش، فرمانده سپاه صاحبالامر (عج) استان قزوین، درست یک سال پیش از انتخابات (۱۲ اسفند ۸۹) گفته بود نباید گذاشت «جریان انحرافی» پیروز مجلس شود و مگر نه «سال ۹۱ سالی بسیار خطرناک و حتی خونین» خواهد بود.
همین است که طرفداران احمدینژاد و «جریان انحرافی»ها گرچه قاعدتا به پیروزی «پایداری» تمایل داشتند اما به آن بسنده نکردند و لیستهای خود را ارائه کردند که در بالا به آنها اشاره شد.
با وجود پیروزی وسیع «جبههی متحد» و ناکامی کامل لیستهای «جریان انحرافی» در واقع شاهد پایان قماری هستیم که خامنهای و بیت رهبری آغاز کرده بودند. این نشان میدهد نگرانیهای قوه قضائیه و مجلس که ارگانهای اجرایی وزارت کشور فعالانه به نفع احمدینژاد وارد میشوند و کاری میکنند «پایداری» و احمدینژادیّها از صندوق بیرون بیایند درست از کار در نیامده است. پایان این قمار البته نه فقط به خواست خامنهای و خیابان پاستور که با فشار ریش سفیدهای «جبههی متحد» صورت گرفته است. قرار است قدرت از دست آوانتوریستها به دست کاردانان سپرده شود. اما چنانکه پیش از آن نیز گفته بودیم این کار به این سادگیها صورت نخواهد پذیرفت. احمدینژاد و «انحرافی»ها به این راحتی از صحنه در نخواهند شد. غول با یک علامت دست به چراغ جادو باز نمیگردد. هیولای فرانکیشتنی که در دامان خود پرورش دادند دیگر مطیع و فرمانبردارشان نیست. اگر خامنهای بخواهد به صحبتهای تلویحیاش در مورد پایان دادن به سمت ریاستجمهوری و بیرون کردن باند احمدینژاد عمل کند با واکنشی سخت مواجه خوهد شد. اما تا هر درجهای که در این کار موفق شود نیز مجبور میشود مسئولیت تمام خرابکاریهای این باند را به عهده بگیرد و همچنان هدف مستقیم جنبش مردم خواهد بود.
فشارهای بینالمللی بر رژیم ایران و تحریمّهای اقتصادی (که نتیجهشان بدتر شدن هر روزهی وضع معیشتی زندگی مردم و خصوصا زحمتکشان و کارگران است) به افزایش نارضایتیها میانجامد و همین است که «مبارزه طبقاتی» اوضاع را چنانکه در مقالهای دیگر میخوانید «آرامشی پیش از طوفان» میداند. در چنین شرایطی است که هر روز شکافهای بیشتری بین بالاییها باز میشود و در این اوضاع پرتلاطم مبادلهی مسالمتآمیز قدرت بین جناحهای مختلف ممکن نیست. حتی احتمال کودتای نظامی از سوی بخشی از هیئت حاکمه، در دفاع یا علیه رهبری، موجود است.
اصلاحطلبان؛ مرگ یا رستاخیز در قالبی دیگر؟
خاتمی به دنبال «روند تازه»
تا یک روز پیش از انتخابات همه چیز خبر از تحریم قاطع انتخابات توسط اصلاحطلبان، برای اولین بار در تاریخ جمهوری اسلامی، میداد. حتی انتخابات مجلس هفتم ۸۱ که در آن بیشتر نمایندگان اصلاحطلب مجلس ششم رد صلاحیت شدند هنوز با شرکت گستردهی اصلاحطلبان همراه بود. این بار اما انتخابات در شرایطی برگزار میشد که دو سازمان اصلی اصلاحطلبان، جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین، توسط رژیم غیرقانونی اعلام شده بودند و انتخابات را تحریم کردند. موسوی و کروبیِ در حصر خانگی و «شورای هماهنگی راه سبز امید» نیز با لحنی تندتر انتخابات را «فرمایشی» خواندند و آنرا تحریم کردند.
خاتمی اعلام کرده بود تا زمانی که چند خواست (از جمله آزادی زندانیان سیاسی) عملی نشود در انتخابات شرکت نمیکند و تا همین یک هفته پیش شرکت در آنرا «بیمعنی» خوانده بود. حتی بخش عمدهی نمایندگان فراکسیون اصلاحطلبان در مجلس («فراکسیون خط امام») که معتدلترین بخشّهای آنّها بودند نیز علیرغم شایعات وسیعا از شرکت سر باز زدند. به گفتهی منصور حسینی، دبیر این فراکسیون، از ۶۴ نمایندهی اصلاحطلب مجلس، ۴۰ نفرشان حاضر به شرکت نشدند و صلاحیت حدود ۱۰ نفر رد شد تا تنها ۲۰ نفرشان در انتخابات شرکت کنند. این ۲۰ نفر به همراه گروه اندکی از اصلاحطلبان اعلام شرکت کرده بودند از جمله حزب مردمسالاری به رهبری مصطفی کواکبیان؛ چهرهّهای خانهی کارگر مثل علیرضا محجوب و سهیلا جلودارزاده و البته محمدرضاتابش، خواهرزادهی خاتمی و دبیر فراکسیون. اما نکتهی چشمگیر آنجا بود که اینّها همگی گفته بودند علیرغم اینکه لیستهایی به نام «جبههی اصلاحطلبان معتدل» با اسم آنها برای تهران منتشر شده است آنّها خود را اصلاحطلب نمیدانند. چشمگیرتر آنکه در لیست «صدای ملت» علی مطهری شرکت کردند و یعنی رسما به اصولگرایان پیوستند.
کار به جایی رسید که جبههی مشارکت اعلام کند شرکت در انتخابات اصلا مرز اصلاحطلبی است و شرکتکنندگان باید خود را بیرون از اردوی اصلاحطلبی قلمداد کنند.
در نهایت، به ادعای کیهان، ۳۵ نفر از انتخابشدگان در دور اول و ۱۰ نفر از نامزدهای دور دوم «اصلاحطلب» هستند گرچه نگاهی به فهرست آنّها نشان میدهد که با اغماض بسیار میتوان چنان لقبی به آنها داد. تقریبا هیچ کدام با برچسب «اصلاحطلب» وارد انتخابات نشده بودند. با این وجود به نظر میرسید میتوانیم صحبت از آغاز دورهای کنیم که اصلاحطلبان در آن اپوزیسیون رژیم به شمار میروند و به کلی از هیئت حاکمه خارج شدهاند.
اما آنچه تمام معادلات را به هم ریخت نه در مراکز قدرت پایتخت که، حدود ساعت ۳:۳۰ بعدازظهر روز انتخابات، در روستای وادان از توابع دماوند صورت گرفت. خاتمی که به گزارش کیهان در ویلای شخصی برادرش، علی خاتمی، در این منطقه به سر میبرد، پای صندوق رای رفت تا تمامی اصلاحطلبان را شگفتزده کند. چند روزی طول کشید تا او دلیل مکتوب آنچه را تصمیمی «بسیار سخت» دانسته بود (که از «تبعات عاطفی (آن) در بین همه دوستان و جوانان» آگاه است) اعلام کند.
خاتمی روز دوشنبه متنی در وبسایت رسمی خود منتشر کرد و گفت اقدام او «از منش و بینش سیاسی و فکری من و آنچه به آن باور دارم و پایبندم ریشه میگیرد.» او گفت نمیخواسته بگذارد «روزنههای اصلاحطلبی که آنرا مهمترین و بلکه تنها راه سربلندی کشور و دستیابی به آرمانهای اصیل انقلاب و تامین حقوق مردم و مصالح ملت میدانم» بسته شوند و در ضمن میخواسته «مخاطرات و تهدیدهای درونی و بیرونی» را دفع کند. خاتمی گفت دنبال «راهبرد اصلاحطلبانه به آشتی ملی و بازگشت به آرمانهای اصیل انقلاب و قانون اساسی» است و در حالی که نزدیکترین یارانش به همراه صدها نفر دیگر در زندان به سر می برند صحبت از «ایجاد فضای همدلی و مشارکت همگان» کرد. جالبتر آنکه خاتمی از «همه» دعوت کرد در گذشته «اسیر نمانند» و «با نگاه به آینده روند تازهای را در کشور آغاز کنند.» او در ضمن بر «روندها و اقدامهای قانونی و غیرخشونتآمیز» تاکید کرد، گرچه لطف کرد یادآوری کند که میداند این کارها شاید «هزینه» هم داشته باشد!
اقدام چشمگیر خاتمی، که اشارهای به واکنشهای شده به آن خواهیم داشت، شاید در نگاه اول غافلگیرانه به نظر برسد اما از دو سو بسیار آشنا است و نمایندهی آن نوع زبونی و بزدلی سیاسی است که خاتمی سالها است به آن معروف شده است.
اولا این یکی از رویکردهای همیشگی اصلاحطلبان بوده که بخشهای باصطلاح «رادیکال»تر خود را کنار بزنند به این شرط که حکومت بقیهشان را به رسمیت بشناسد و باصطلاح «روزنهای» برای عدهایشان باز بگذارد. وقتی اکثریت نمایندگان اصلاحطلب مجلس ششم رد شدند بسیاری از اصلاحطلبان به آنّها بخاطر تاکتیکهای «رادیکالی» همچون تحصن و استعفای دستهجمعی در مجلس اعتراض کردند و گفتند این «خرابکاران» باید کنار گذاشته شوند. پیشتر از آن دیده بودیم که جریاناتی همچون ملی-مذهبیّها که در اوایل دوران اصلاحات پذیرفته میشدند کنار زده شدند و اعتراض چندانی از سوی رهبری اصلاحطلبان شنیده نشد. به نظر میرسید سرکوب بخش عمدهای از رهبران اصلاحطلب به دست رژیم دیگر به این روند پایان دهد و از اصلاحطلبان اپوزیسیون بسازد. اما با این حرکت خاتمی، که اعلام موضع تمام اصلاحطلبان نسبت به آن را ضروری میسازد، معلوم شد او همچنان دنبال «روزنه»هایی است.
دوم اینکه خاتمی بیهوده همیشه به بزدلی سیاسی معروف نبوده است. منظور ما از واژهی بزدلی توهین شخصی، که در قاموس مارکسیستها جایی ندارد، نیست. واقعیت اینجا است که خاتمی، این رئیس وقت کتابخانهی ملی که عمر سیاسی آرام و بی سر و صدایی گذرانده بود، وقتی در سال ۷۶ به میدان آمد بیآنکه خود خبری داشته باشد بر صدر جنبشی مردمی قرار گرفت که خواستههایی بسیار وسیعتر از آنچه در چنتهی خاتمی و یارانش باشد در برنامه داشت. او یادآور آن صحنهی چارلی چاپلینی بود که بیخبر در جایی قدم میزند و ناگهان پرچمی سرخ به دستش میدهند و پیشقراول تظاهراتی عظیم میشود! خودش نیز بارها بعدا گفت که مشکلش این بوده که خیلیها خیال کردهاند او آمده جمهوری اسلامی را از میان ببرد. او اما نه تنها چنین برنامهای نداشت که حتی در دنبال کردن برنامههای اصلاحطلبانهی خود نیز از اراده و شهامت سیاسی برخوردار نبود و علیرغم حمایت میلیونی مردم قادر به امتیاز گرفتن از خامنهای و هیئت حاکمه نبود. جوکهای بسیاری که مردم ایران در مورد بزدلی خاتمی ساختهاند گواهی بر این خرد مرسوم در میان تودهها است. واقعیت اینجا است که اگر در انتخابات ۸۸ به جای موسوی، خاتمی کاندید شده بود (کما اینکه تا چند ماه پیش از انتخابات چنین بود) او (خاتمی) احتمالا چنان در مقابل خامنهای وا میرفت و تسلیم میشد که خبری از جنبش تودهای ۸۸ نمیبود.[۱]
حال این سوال مطرح میشود که آن «روزنهی تازهای» که خاتمی به دنبال آن است، کدامست؟ آیا او میپندارد حال که مجبور نیست در صدر جنبشی مردمی باشد میتواند به نوعی آن «منش و بینش» خود و «خشونتپرهیزی»اش را از طریق «دیالوگ» با بیت رهبری پیش ببرد؟ آیا حاضر است با رژیم معامله کند تا موسوی و کروبی و طیف وسیع دیگری «غیرقانونی» شوند («تهدیدهای داخلی» کدامند؟) و در عوض فضایی که بر او بسته شده، باز شود؟ آیا حرفهای خامنهای که چند ماه قبل گفته بود «نظام نمیخواهد کسی را از کشتی نجات بیرون بیندازد» مایهی امید خاتمی است که با هل دادن بقیه به درون اقیانوس جای پایی برای خودش در این کشتی پیدا کند؟
واکنشّها به این اقدام خاتمی حداقل به همان اهمیت خود این اقدام است. بخشّهای مختلف اصلاحطلبان، که همگی مجبور به واکنش بودهاند و خواهند بود، با پاسخ خود نشان میدهند که دنبال چه راهی خواهند بود و تا چه اندازه میخواهند پروژهی «روند تازه»ی خاتمی را دنبال کنند.
اردشیر امیرارجمند، از نزدیکترین مشاورین موسوی، از صریحترین مخالفتها با خاتمی را بیان داشت و گفت: «راه جنبش سبز و مطالبات آن روشن است؛ آقای خاتمی هم باید خودش پاسخگو باشد و مردم هم درباره پاسخ وی قضاوت خواهند کرد.» مصطفی تاجزاده، از سران اصلاحطلب، اما از اولین چهرههای سرشناسی بود که از خاتمی حمایت کرد و اصلاحطلبان را از حمله به او بر حذر داشت. از آن پس فهرست طویلی از انواع و اقسام لیبرالها و «غیرخشونتیهای» داخلی و خارجنشین صف کشیدهاند تا از «درایت سیاسی» خاتمی تجلیل کنند!
اما، چنانکه خود خاتمی تلویحا اذعان کرده است، حدس زدن تاثیر این حرکت او بر روحیهی مردم دشوار نیست. آنها، که خیلیهایشان هنوز برای خاتمی احترام قائل بودند و به او توهم داشتند، با موجی از انزجار و حیرت با این خبر برخورد کردند. مردم اکنون نه تنها بیش از پیش متوجه بزدلی خاتمی میشوند که، بسیار مهمتر از آن، با چشم خود میبینند که سیاست «اصلاحات درون نظام» و «غیرخشونت» و «قانون اساسی» و غیره که تمام طیفهای اصلاحطلبان و بخشهای عظیمی از سایر بخشهای اپوزیسیون بورژوایی لیبرال و خارجنشین دنبال میکنند چه معنا و چه عاقبتی دارد!
حرکت خاتمی به گسست بیشتر جوانان و تودهها از جریان اصلاحطلبی خواهد انجامید (بخصوص اگر رهبران اصلاحطلب با قاطعیت علیه آن صحبت نکنند) گرچه باید بخاطر داشته باشیم که تا زمانی که رهبری بدیلی توسط طبقهی کارگر ساخته نشود، امکان بازگشت به این رهبران، هر چند بار که خیانت کنند و بزدلی نشان بدهند، وجود خواهد داشت. ساختن آن رهبری، در قالب حزب انقلابی، وظیفهی ما مارکسیستّها است و این تم اصلی این شمارهی «مبارزه طبقاتی» است.
***
تلاش دار و دستهی خامنهای و بیت رهبری برای پایان دادن به قماری که آغاز کرده بودند در میان تلاطم اجتماعی که اکنون در آن قرار داریم بیثمر خواهد بود. آن دلایلی که خامنهای را وا داشت به باندی مثل احمدینژادیها رو کند امروز نه تنها از میان نرفته است که صد برابر بیشتر شده است. رحیم مشایی شاید به ظاهر چهرهای خیلی غریب به نظر برسد اما آنان که تاریخ جهان را دنبال کردهاند خوب میدانند که چنین چهرهّهای غریبی همیشه در نقطه عطفهای تلاطمات تاریخی پیدا میشوند. رحیم مشایی بیش از هر کس ما را یاد گریگوری راسپوتین میاندازد، عارف ارتدوکس مسیحی روس در اوایل قرن بیستم که دربار نیکلای دوم و همسرش، الکساندرا، به او اقتدا میکردند. آن «راهب دیوانه» را طرفداران عاقل و «ریش سفید» هیئت حاکمهی وقت روسیه با زحمت بسیار در دسامبر ۱۹۱۶ به قتل رساندند تا سلطنت را حفظ کنند. آنها میگفتند کنار زدن این فرد دیوانه کمک میکند اعتماد به تزار بازیابی شود و حکومتش دوام یابد. اما دو ماه پس از قتل او بود که تزار در انقلاب فوریه سرنگون شد و البته در اولین سالگرد مرگش، اولین دولت کارگری-کمونیستی جهان بر همان خاک برقرار شده بود.
اکنون شاید «دیوانه»های خودی نتوانسته باشند مجلس را در دست بگیرند و «ریش سفیدها» شاید برندهی این دور شده باشند اما در هر حالت این جامعهی پرتلاطم ایران است که آیندهی شومی را برای هر دویشان انتظار میکشد.
تورنتو،
۱۶ اسفند ۱۳۹۰
[۱] گرچه بروز این «بزدلی سیاسی» در خاتمی شکلی خاص و حاد پیدا کرده است، این در واقع خصیصهی اصلاحطلبان و عموم لیبرالهای وطنی است که ریشه در فقدان ریشهّهای قائم اجتماعیشان دارد. آنها همیشه خیلی بیشتر از جنبش مردمی وحشت دارند تا از به قول خودشان «اقتدارگرایان» حاکم.