روز کارگر، تفاسیر و رویکرد ها(بخش اول)

بدون شک هیچ پدیده ای در شرایط کنونی همانند مبارزه ی طبقاتی از چنین حجم بالایی از تفاسیر برخوردار نبوده است و تمامی این تفاسیر ریشه در بطن مناسبات تولیدی ای دارند که بر بستر آن طبقات و جریانات سیاسی ای که داعیه نمایندگی یا نماینده این طبقات به شمار می آیند – برساخته شده اند . طبقات جزو پایه ای و نتیجه مناسبات تولیدی به شمار می آیند و به صورت گذرا در نتیجه تکامل تاریخی شیو ه های تولیدی و تضاد های نشات گرفته از آن به شکل کنونی در آمده اند .
در سویه دیگرپیدایی جریانات و نیروهای سیاسی نیز همواره به صورت ثابت تابعی از افت و خیزهای اشکال تولیدی و منازعات طبقاتی بوده است و با مضمحل شدن شیو ه های تولیدی و طبقات منتجه از آن از بین رفته اند . اما در این بین تنها میراث اعصار گذشته ،که گویی سینه به سینه منتقل گشته – مبارزه طبقاتی بوده است .
نگارنده بر آن نیست تا در این نوشته تاریخچه ی مبارزات طبقاتی را بازگو نماید زیرا این امر به کرات توسط ایدئولوگ های طبقات مختلف ، از منظر طبقاتی شان به رشته ی تحریر در آمده است ، یا چگونگی تکوین شیوه های تولیدی را تشریح کند و یا به مقولاتی از این قبیل بپردازد، نوشته زیر می کوشد تصویری کلی از جایگاه و وضعیت طبقه کارگر به بهانه ی روز کارگر(۱ مه ) ارایه دهد .
سعی داریم چنین پردازشی از منظر لنینیستی مبارزه طبقاتی – طبقه کارگر صورت گیرد و به شکلی انتگره مختصات طبقه کارگرایران و دامنه پراتیک آن را بیان دارد برای تصویر پردازی کارآمد باید قدم به قدم تحرکات بورژوازی را در ساخت اقتصادی – سیاسی جامعه ایران واکاوی و تعقیب کنیم وآنگاه می توانیم به جمع بندی روشن و طبقاتی دست یابیم والبته ناخواسته در تقابل با جریانات موهوم و بی طبقه ای قرار می گیرم که هرکدام از آنان مبانی و برداشت های خویش را از طبقه کارگر، جایگاه آن در جامعه ایران ، سنن مباراتی این طبقه و … دارا می باشند .
چناچه پیداست مفهوم روز کارگر حاوی چگالی فشرده ای از مبارزه طبقاتی است و کوچکترین رجوعی به این روز درستی این امر را هویدا می سازد . مسئله ای که حائز اهمیت فراوان است چگونگی برخورد طبقه کارگر به این روز است ، در تقابل با طبقه کارگر جناح های سیاسی بورژوازی ایران پیگرتر از او در منازعه ای گویا آشتی ناپذیربر سر هژمون شدن بر طبقه کارگر به سر می برند ،با نگاهی سطحی به تبلیغات مدیائی آنان این حقیقت تلخ را می توانیم دریابیم.
این تغییر شیفت جناح های بورژوازی ایران را باید درون ظرفیت ها و تحرکات آنان در بطن مناسبات سیاسی – اقتصادی جامعه تعقیب کرد در شرایط کنونی که جناحی از نیروهای سیاسی بورژوازی ایران از ساختمان قدرت سیاسی به بیرون رانده شده است(اصلاح طلبان) و این امر بعد از تسویه حسابی که حول انتخابات خرداد ۸۸ با آنان صورت گرفت و متعاقب آن در هم کوبیده شدن ارتش آنان ، که در قالب جمعیت میلیونی روانه خیابان ها شده بود – بیشتر فزونی یافت .این تلاطمات هیچ دستاورد ی برای آنان در نزدیک شدن به ساخت قدرت را در پی نداشت تنها نتیجه اش انحطاط تدریجی اشان بود.
در پروسه سرکوب های حاکمیت که تار و پود های اصلاح طلبان را از هم می گسالاند بسیاری از تحلیل گران راست و چپ که خود را با جنبش سبز هم بستر می پنداشتند یا سویه هایی از افق هایشان را در آن می دیدند سعی در اقناع رهبران اصلاح طلب نمودند تا تغییر آرایش دهند و نیروهای طبقاتی دیگری را به صفوف خویش اضافه کنند با گذشت زمان و پی بردن رهبران اصلاح طلب به سطوح حاد شکست ها بلاخره شاهد تغییر رویه اصلاح طلبان هستیم که با در اختیار داشتن حجم وسیعی از مدیای پر قدرت شروع به بمب باران همه جانبه ای بر روی طبقه کارگر کرده اند

تجربه انقلاب ۵۷
مارکس در جمع بندی خویش از تحولات انقلابی فرانسه و به نوعی آنچه که در بخش هایی دیگر از اروپا همانند فرانسه در جریان بود توضیح زیر را به عنوان فصل اول کتاب نبردهای طبقاتی در فرانسه آورده بود . نگارنده بر این باور است که محتوای بحث مارکس حول این صفحه بیانی است از برایند تجربه انقلاب ۵۷ در ایران ، و تاکیدی است برای ضرورت وجود حزب انقلابی پرولتاریا .
« عنوان هر یک از دوره های مهم وقایع انقلاب ۱۸۴۸ تا ۱۸۴۹،به استثنای چند فصل نادر ،این خواهد بود؛ شکست انقلاب!
آنچه در این شکست ها از پا در آمد،انقلاب نبود. جریان های فرعی پیش – انقلابی بود که نتیجه ی شرایط اجتماعی معینی بودند که حدت آنها هنوز به حدی نرسیده بود که به تعارض های طبقاتی بینجامد؛ اشخاص ،توهمات،طرح هایی که حزب انقلابی ،قبل از انقلاب فوریه،هنوز از آنها رها نشده بود، وبا پیروزی فوریه هم نمی توانست از آنها رها شود مگر به بهای یک رشته شکست ها.
خلاصه؛ انقلاب با پیروزی های غم انگیز-خنده دار فوری اش نیست که پیش رفته و راهی برای خود گشوده است؛ کاملا به عکس، با ایجاد یک ضد انقلاب انبوه،نیرومند ، با پدید آوردن حریفی که باید با آن به مبارزه برخاست،حزبی که حزب شورش بود به یک حزب به راستی انقلابی تبدیل شده است.»
تجربه انقلاب ۵۷ برای جناح های بورژوازی ایران درسهای گرانبهایی در بر داشته است و نقطه ی عطف آن انقلاب نقش تمام کننده و قدرتمند طبقه کارگر در پروسه انقلاب بود. درسهایی که بخشی از بورژوازی ایران بعد از افول جنبش سبز اگاهانه در حال بازخوانی آن است تا نقش عمل خویش را با اتکا به پتانسیل مبارزاتی طبقه کارگر بازتعریف نمایید سخنگویان و نمایندگان سیاسی این بخش از بورژوازی بعد از تجربه جنبش سبز بر خلاف اکثریت جریاناتی را که خود را کمونیست می نامند قاطعانه به این امراگاه شده اند که هیچ طبقه انقلابی دیگری جز طبقه کارگر وجود ندارد اگر جز این بود با حضورمیلیونی طبقه متوسط در جنبش سبز می توانستند به اهداف و افق هایشان نائل شوند . (شکل گیری و افول جنبش سبز دارای ریشه های تاریخی در ساخت اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران با حاکمیت جمهوری اسلامی می باشد و اشتباه بزرگی است که اینگونه پنداشته شود که این جنبش به دلیل تقلب انتخاباتی پدیدار گشته است ، ذکر این توضیح نیز الزامی است که جریاناتی رنگین کمانی ساختار طبقاتی این جنبش را مملو از صفوف تمام طبقات اجتماعی می دانند)
کارکرد سرمایه و نقش طبقه کارگر
حال نگاهی گذرا و اجمالی به وضعیت و کارکرد های طبقه کارگر طی دوران حاکمیت جمهوری اسلامی به مثابه حاکمیت سیاسی سرمایه می اندازیم.
در طی بیش از ۳۰ سال گذشته طبقه کارگر ایران نقش عمده ای در تثبیت جایگاه جمهوری اسلامی داشته است طبقه کارگر در ده ساله ی نخست بعد از انقلاب ۵۷حامل چند کارکرد بود از یک سو ستون های نیروهای نظامی را در جنگ تشکیل می داد و در سوی دیگر عامل اصلی پیشرانه اقتصاد بود و در سویه ی سوم در جبهه مبارزه ی طبقاتی علی الرغم در اختیار نداشتن مکانیسم های مبارزاتی اش (همانند سندیکا، اتحادیه ، سازمان سیاسی و…) پیکار می کرد. (پروسه ی تصویب قانون کار به روشنی این امر را نشان می دهد که به علت اعتراضات نواسانی و خطر برخواستن طبقه کارگر بر سر این مسله از اواخر دهه ی ۵۰ تا اواخر دهه ی ۶۰ طول کشید ) با نگاهی سطحی می توان قدرت و پتانسیل طبقه کارگر را در تمام ابعاد اجتماعی مشاهده کرد که در خدمت منافع سرمایه قرار گرفته است و این هژمونی سرمایه است که در این دهه قدرت نیروی کار را در غیاب سازمان و قدرت سیاسی اش به زانو در آورده است
در دهه ی هفتاد نقش کمی این طبقه در تولید به میزان دو برابر فزونی پیدا کرد و به موازات این شاهد افزایش رشد شهرنشینی بودیم واین گواهی بود بر انکشاف و تسریع روند انباشت سرمایه، در مقابل این پدیده ، بروز اجتماعی مبارزه ی طبقاتی این طبقه تنها به صورت اعتراضات و اعتصاباتی پیرامون تعطیلی واحد های تولیدی و به تعویق افتادن حقوق های پرداخت نشده شکل می گرفت و هیچ اثر و بروزی که نشان از سازمان یابی و اتحاد این طبقه حول تولید اجتماعی در جایگاه های تولیدی و یا خارج از پروسه ی تولید باشد دیده نشد و این متاثر از دو مولفه عمده بود :
۱- عدم وجود سازمان لنینستی پرولتاریا
زمانی که صحبت از سازمان یا حزب لنینی پرولتاریا به میان می آید جریانات زیادی سنت های مبارزاتی اشان را همبستر با پرولتاریا می دانند و داعیه رهبری طبقه کارگر را فقط اسما یدک می کشند و خود را حزب لنینیستی پرولتاریا می نامند برای روشن شدن منظور نگارنده ی این مبحث ، در اینجا به ذکر مثالی بسنده می کنیم ، و این را هم باید خاطر نشان کرد که برخلاف کسانی که می پندارند حزب بلشویک ایده ال ترین سازمان لنینی پرولتاریا در طول تاریخ بوده است نگارنده حزب بلشویک را سازمانی با مشی لنینی نمی داند از این منظر برای پی بردن به این اصل مهم بازخوانی انقلاب روسیه و مواضع لنین در قبال آن و تحولات قبل از آن را توصیه می کنیم
با بررسی این پدیده ی تاریخی به تساهل می توان نقش سازمان هایی را در دوره ی بعد از انقلاب ۵۷ در قیاس با بعضی از مواضع لنینیستی حزب بلشویک در برخورد به ظرفیت های بورژوایی در دهه ی ۲۰ میلادی در تمام ابعادش را نشان داد که مواضع هیچ یک از احزاب و سازمان هایی که در دهه ی شصت شکل گرفتند یا دامنه حیاتشان به آن بازه زمانی رسیده بود یا حیات سیاسی اشان به شکلی کمیک ادامه دارد، یا در تضاد کامل با منافع طبقه کارگردر کلیه سطوح قرار دارد یا در طول زمان بی ربطی بیشتری نسبت به طبقه کارگر پیدا می کردند اکنون به بررسی این نمونه تاریخی بپردازیم
در دهه ی دوم بعد از انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه، زمزمه هایی که نشان از شروع جنگ جهانی اول بود تمامی اروپا را در نوردید و اکثریت احزاب سوسیال دمکرات کشورهای اروپایی در کنار دولت های بورژوازی کشورهایشان در شیپورهای جنگ دمیدند
می توان از احزاب سوسیال دمکرات کشورهایی از قبیل آلمان،فرانسه ،انگلیس ، بلژیک و … و بخش های از سازمان های چپ در کشورهایی غیر از کشورهای مذکور در کنار احزاب سوسیال دمکرات کشورشان نام برد، در آلمان با این توجیه که تصرف روسیه توسط آلمان باعث صدور فرهنگ و تمدن به روسیه عقب مانده می شود و تکامل سرمایه داری در روسیه تسریع می گردد و… در فرانسه با این استدلال که گویا تقابل بورژوازی کشورهای درگیر جنگ باعث تضعیف بورژوازی آن کشورها می شود و امکان انجام انقلاب کارگری را تسهیل میکند موارد بالا از جمله استدلال هایی بودند که با اتکا به آن زمینه را برای حضور طبقه کارگر در جنگ جهانی اول فراهم آوردند در روسیه نیز طبقه کارگر با تمام نیرو در مقابل تزار زانو زد و بر طبل های جنگی سهمگین که در آن زمان به بزرگترین و اولین جنگ تاریخ بشریت تبدیل می گشت با آن ابعاد کوبید . سوسیال شوینیسم جای سوسیال دمکراسی را گرفت تمام مطالبات طبقه کارگر به آینده بعد از جنگ موکول شد . مبارزه و جنگ دولت های امپریالیستی جای مبارزه طبقاتی را گرفت . احزاب چپ و سوسیال دمکراتی که با جنگ مخالفت می کردند تنها به طرح شعار صلح مبادرت ورزیدند . در این بین تنها لنین بود که شعار صلح را پاسیفیستی خواند و در مقابل آن، شعار تبدیل جنگ خارجی به جنگ داخلی را سر داد و خواستار این شد سربازان سلاح ها را به طرف داخل و به سوی بورژوازی کشورشان برگردانند و جنگ امپریالیستی را با انقلاب کارگری جواب دهند اوایل همگان نظرات لنین را به سخره گرفتند ولی با طولانی شدن جنگ و متحقق نشدن وعده های تزار آتش مبارزه طبقاتی دوباره روسیه را به آتش کشاند . وجود آژیتاتورهای کمونیست درون ارتش به سرعت سربازان را واداشت تا این بار به سمت بورژوازی کشورشان یورش برند، کمیته های انقلابی سربازان را تشکیل دهند، ارتش کورنیلوف را منهدم سازند، دولت موقت بورژوازی را سرنگون سازند، با خون خویش در کنار طبقه کارگر از قیام ۲۵ اکتبر پاسداری نمایند و گاردهای سفید را در جنگی فرسایشی در هم بکوبند .در کنار این ها تاکتیک هایی را در نظر بگیرید که توسط لنین طرح گشتند تاکتیک هایی همانند طرح شعار تمام قدرت به دست شوراهای کارگران ،دهقانان و سربازان یا طرح قیام در انقلاب ۱۹۰۵ و …
حال با مقایسه قرار دادن رویکرد های احزاب موجود با مواضع لنین در مورد چگونگی ساختمان حزب و نحوه رهبری طبقه کارگر- به چرایی لنینیستی نبودن احزاب موجود و اکثریت آنهایی که دیگر عملا اثری از آنان باقی نمانده است پی می بریم
۲- ضرورت انکشاف و انباشت سرمایه برای بورژوازی ، بورژوازی و نمایندگانش در سطوح بالای قدرت پایه ای ترین شکل برای اجرایی نمودن پروسه تثبیت انباشت سرمایه را سرکوب و پایین نگه داشتن معیشت نیروی کارمی دانستد و تا وضعیت فعلی به این امر مبادرت ورزیده اند
با پایان یافتن دهه ی هفتاد بورژوازی ایران علی الرغم در اختیار داشتن شرایط مناسب و ایده ال برای رشد و تاخت تاز بازهم خود را در بند می دید ، از اینکه هنوز موانعی در برابرش قرار داشت ابراز ناخشنودی می کرد با وجود اینکه هر بار نمایندگان سیاسی اش در به ثمر رساندن هر آنچه که خواهانش بود شکست می خوردند به زانو در می آمد گاهی از فرط خشم با تازیانه اندوه دیرینه اش را بر پیکر طبقه کارگر حک می کرد و گاهی هم با چشمانی غمناک از آرزوهایش ترانه هایی می سرود تا مبادا دشمن اش برخیزد و او را در دریای خون های ریخته شده اش غرق کند به هر اندازه که بورژوازی خود را در اوج می دید طبقه کارگر فربه تر می شد و خویش را جان بر کف تر می پنداشت و مات و مبهوت به خویش و دشمنانش می نگریست ولی سویه های نشان از تحرکاتی می داد که نشان از بیداری طبقه کارگراز خوابی طولانی بود گویی شبح کمونیسم بر پیکره اش دمیده است رسولانش بانگ بر می آوردند و امید به روز موعود را در او زنده می کردند امیدی که گویی دیر زمانی بود رخت بر بسته است . در چنین شرایطی بود که بسیاری از صورت بندی های سیاسی جامعه تغییر کردند در وضعیتی که استراتژهای اقتصادی حاکمان سیاسی اکثرا به شکست انجامیده بود و جامعه تلاطمات وسیعی را از سر گزرانده بود ، تعدیل های اقتصادی – اجتماعی و بین المللی در نیمه راه متوقف شده بودند جابجایی هایی در سپهر سیاسی ایران به وقوع پیوست نیروهایی تندرو سکان دار قدرت سیاسی شدند و به نوعی دگردیسی وسیعی را در ساخت اقتصادی – سیاسی جامعه شکل دادند در ابتدای امر دامنه خصوصی سازی ها را گسترده کردند ، حذف سوبسید ها را در دستور کار قرار دادند و به سرعت به مرحله ی عمل رساندند، قیمت ها را تا حد زیادی در بازار آزاد شناور کردند ، این درجه از انکشاف سرمایه اکثریت بورژوازی ایران را هلهله کنان به رقص و پایکوبی وا داشت . با درک حداقلی از کارکرد های سرمایه و سویه های حرکتی آن می توان دید ضرورت تاریخی انکاشف و انباشت سرمایه در مقیاس کنونی در ایران که خواست قبلی بورژوازی در ایران بوده است این نیروهای سیاسی (اصولگرایان) را برای اجرای رسالتشان به بالای ساختمان قدرت سوق داده است . اما این درجه از مطلوبیت حاصله برای اکثریت بورژوازی به معنای آن درجه از رفاه و بهبود معیشتی به موازات آن برای طبقه کارگر نیست که او را ساکت و بی تحرک نگه دارد چون این تغییرات ساختاری بحران هایی را نیز در پی دارد که اثراتش معیشت طبقه کارگر و لایه های مختلف جامعه را تحت تاثیر قرار می دهد به صورت تیتر وار اثرات و پیامد های این تغییرات را بیان خواهیم کرد
ادامه دارد