به بهانه سنگسار سارا ١١ ساله که پس از سنگسار جنازه اش سوخته شد ( فرشته حیدرى )

به بهانه سنگسار آمینه ۱۲ ساله که به جرم علاقه به پسر همسایه سنگسار شد به بهانه سنگسار دعا ی عزیز که در بدترین شکل انسانی  حیاتش را قربانی نمایش بربریت کرد. نگاه نابرابرمذهب چیز تازه ای نیست وآنچه که گفتنش شاید بیان یک دوباره گوئی است ،وضعیت نا برابر زنان در جامعه طبقاتی امروز است.آنجاکه دولت زنان را در موقعیت فرودست قرار داده و اقتدار مردان را تامین میکند.

عقاید و سنتهای مذهبی بر اساس تحقیر زنان بنا شده و اسلام و مذهب با تبلیغ این موضوعات به عقب مانده ترین شیوه گسترش و رواج زن ستیزی را فراهم کرده اند.با نام خدا بیش از میلیونهاانسان به خاک و خون کشیده میشود و همچنان گردن کشان عرصه سرمایه تازیانه وار حکومت میرانند. زیر سلطه دیکتاتوری مذهب،زندگی ،آرزوها و امیدها پی در پی ویران وتخریب میشود و میلیونها کارگر و مردم محروم را به فقر و ذلت و نکبت میکشاند.هرجا که یک دولت اسلامی و متحجر مذهبی حاکم است یعنی در آن خشونت وحشیانه و بی نظیری حاکم است و در تحقق فجیع ترین شیوه فلاکت و سیه روزی انسانها به مثابه فاجعه ای بشری تلاش میکند . ماهیت بورژوازی هرچه روشن میشود و انگیزه مبارزاتی طبقه کارگر قوی تر از پیش جلو میرود.نمایندگان خدا بر روی زمین ابتدائی ترین حقوق انسانی را قربانی طمع و منافع خود میکنند.باورها و پندارهای مذهبی که شخصیت و امنیت زنان را روزمره نقض میکند ،قوانین حقوقی و مدنی که زنان را همیشه بر کرسی اتهام مینشاند و برابری نیمه در بند جامعه را با مردان به سختی ممکن میسازد.این وضعیت به رسم ائینی شکل داده است که نابرابر ی زنان م مردان را مشروعیت بخشیده است و به خشونت،به عنوان عاملی برای تداوم این نا برابری میدان داده است و اساسامردان هستند که از امکانات مادی و معنوی قدرت برخوردارند؛پس قدرت در دست آنان است و خشونت نیز عاملی برای تسلط و تداوم این قدرت میباشد. مشکلات اقتصادی کمر شکن در یک جامعه مذهبی سرمایه دار که اشتغال و تامین زندگی بخور و نمیر را برای زنان به کابوسی دائمی تبدیل مینمیاید همگی دست به دست هم میدهند و زن را به تحمل مصائب یک زندگی جهنمی وادار میسازند.در اینکه زن ستیزی رکن جدائی ناپذیر جامعه طبقاتی است شکی نیست،ومبارزه علیه این امر نیازمند درکی صحیح است.زنان در مبارزه خود برای تحقق برابری بدون تخفیف نیاز به یک تئوری پیشرو و رادیکال دارند زیرا بدون یک تئوری انقلابی ،هیچ جنبش انقلابی نمیتواند پیروز باشد، تنها در پس یک انقلاب کارگری است که طوق بردگی از گردن زنان برداشته میشود.اعتقاد به پست تر بودن زنان در تمام طبقات اجتماعی عمومیت دارد.اما شکل این اعتقاد در بسترهای اجتماعی مختلف متفاوت است و در جوامع اسلامزده که آیات و احادیث بیشمار آن پشتوانه برخورد خشن مردان به زنان است و به صورت دهشتبار بر دوش زنان سنگینی میکند این ستم عریانتر خودنمائی میکند. اسفناک بودن سرگذشت زن به این محدود نمانده که نقش "نیمه گم شده"مرد را ایفا کند و او را به تکامل برساند؛گوئی بدون انجام این"وظیفه"نقشی شایسته در صحنه هستی ندارد!! این بی "هویتی" گستره و ژرفائی یافته که مرداب وار او را در خود فرو میکشد و تا در آن مانده است راهی به رهائی نمیتواند بیابد.دامنه این تراژدی بدانجا میرود که او در ابراز وجود خویش با زبانی "مردانه" از دیدگاههائی که بشریت را به فرادست و فرودست بر اساس جنسیت تقسیم کرده سخن گفته، و خود از چگونگی این عملکرد زن ستیزآگاه نیست .آنچه بر زن در چنین جوامعی که فضای فرهنگی و اقتصادی خفقان بار مرد سالارانه در آن حاکم است رفته و میرود سندی است از بربریت در قرن حاظر آنجا که" دعا" زیر سنگهای جاهلیت فریاد میزند و این طوفان فریاد اکثر زنان راهی به بیرون نمیجوید و کلید دهان در دست اطرافیان متحجری است که در باورهای خویش نگهبان خرافات و اخلاقیات  دست ساخته خود هستند.بدیهی است سخن گفتن از زبانی که بر ان قفل سرکوب و سکوت خورده و یا به دلایل عنوان شده در این مختصر آنگونه که باید به کار گرفته نشده و انبوه عظیمی از درد و رنج و اسرار را در اعماق سینه پوشیده نگاه داشته است،کار آسانی نیست صندوقی که گنجینه ای بس گرانبها را در خود نهفته دارد و من از میان شکافی باریک تنها نظری اجمالی بر رگه های  بسیار کوچک از آن انداخته ام؛. باشد که زنان با اگاهی به توانمندیهایشان این صندوق گرانبها را به تمامی بگشایند و هرچه بیشتر با اندیشه و مبارزه به بهترین شکل ممکن موجودیت انسانی و استعدادهایشان را در تمام عرصه ها شکوفا کنند. میدانم در جزئیات پرداختن و به تصویر کشیدن مشکلات و موانع رسیدن به آزادی انسانی زنان ،مثنوی هزار من کاغذ است

مرا شیرازه هستی بکن با کین                              لیکن من درفش هستی خود خواهم از اوج فلک افروخت
هزاران بار درب و سقف و دیوارم بکن ویران       ز خشت جان و تن آن را هزاران بار خواهم ساخت                                              اگر خواهی بسازی جنگلی از دار،پروا نیست          اگر صد جان به تن باشد همان یک بار خواهم باخت                                          
تو در فکر تباه و فتخ و قافل زینکه دست من            فراز بام گیتی ساز،شوری تازه ای بنواخت