کارگران تلاش برای ایجاد تشکل‌ را به محال حواله نمیکنند!

چندی پیش نشریه ای به آدرس ای میل من هم میل شده بود که نوشته ای تحت عنوان “تشکلهای کوچک ارگانیک، گامی به سوی توده ای گشتن مبارزه!” در آن توجه من را به خود جلب کرد. این نوشته کوتاه، در کنار موضوعات مختلف، یک حکم نیز دارد که اشاره ای به آن لازم است زیرا این حکم تلاش تاکنونی و در نتیجه تلاش آتی فعالین کارگری درباره ایجاد تشکل را بی خاصیت اعلام میکند. نوشته با این حکم شروع می شود: “در شرایط موجود سیاسی حاکم بر ایران که از درجه بالای اختناق برخوردار است، ایجاد تشکل‌های توده‌ای می‌تواند بسیار سخت و در برخی مراکز با شرایط فعلی به نوعی غیر ممکن به نظر برسد”. نکته “به نظر برسد” را می توان چنین تفسیر کرد که نویسنده در ادامه راه حلی ارائه بدهد که چنین نیست، اما چنین “به نظر می رسد”. اما نتیجه گیری ای که ایشان به آن می رسد چیز دیگری است: “ایجاد جمعها و گروهها در محلهای کار توسط تعدادی از فعالین کارگری میتواند در شرایط مناسب توده کارگر را بسیج کرده و به سازمانها و تشکلات توده ای تبدیل گردند. هر درجه از سازمانیابی و با هر تعداد از فعالین امری مفید و ضروری است و میتواند سر منشا تجمعات وسیع در زمان مناسب دیگری باشند.”
این حکم نقض غرض است. نمی شود برای رسیدن به تشکل توده ای، تشکل توده ای درست نکرد و فراخوان ایجاد محافل مخفی فعالین کارگری داد. این محافل همیشه بوده اند و منتظر فراخوانها هم نمانده اند. اگر یک چنین افقی بر فعالین جنبش کارگری مسلط شود، باید در فعالیت سه دهه فعالین کارگری برای ایجاد تشکلهای توده ای کارگران تجدید نظر کرد. منطقا باید تلاش چندین ساله فعالین کارگری برای پس زدن خفقان و نظامی کردن محیط کار برای ایجاد تشکل‌های کارگری را یکسره باطل اعلام کرد. اگر امروز فعالین کارگری رسما ـ و نه “فعالیت به صورت مخفیانه‌ی آن” که در این نوشته چند بار به آن اشاره شده است ـ خواست تشکل توده ای کارگران را به بخشی از مطالبات جنبش کارگری تبدیل کرده اند، حاصل یک مبارزه مداوم و پیگیر بوده است. “مبارزه مدوام و پیگیر” کارگران یک خصلت توده ای کارگری در تقابل با درک روشنفکری از مبارزه کارگران است. کارگران برای به کرسی نشاندن مطالبات خود، از هر جنس که باشد، مجبورند متحد شوند و متحدانه در مقابل کارفرما ظاهر شوند. این نه از سر مراجعه ای است به تجربیات مندرج در کتابهایی که نویسنده مقاله مورد بحث به آن اشاره کرده است، بلکه از سر ضرورت زندگی کردن و بقاء خود و خانواده خود است که کارگران مجبورند تشکل درست کنند. مطمئن نیستم که هیچ کسی از چهار، پنج هزار کارگری که بر ایجاد “سندیکای کارگران واحد” و یا دو، سه هزار کارگری که بر ایجاد “سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه” پافشاری کردند و دوفاکتو این تشکلها را ایجاد کردند، با تجربه کتابی به سراغ ایجاد این تشکل‌ها رفته باشند! محافل و شبکه های فعالین کارگری که همیشه هستند و یک چنین محافل و شبکه هایی را هم درست می کنند که به معضل بی تشکلی کارگران همین امروز جواب بدهند، نه اینکه برای وقت گل نی حواله کنند، حتما حواسشان به تجارب مبارزات کارگران در دیگر جاها هست و از آنها حداکثر استفاده را می کنند. کارگر اما بطور عملی متوجه این مسئله می شود که روبرو شدن با کارفرما و تسلیم نشدن به وی بدون پشتوانه دیگر رفقایش عملی نیست و جز تهدید، ارعاب، اخراج چیزی دستگیرش نمیشود. اما روشنفکری که برای خودش یک دوره دو سه ساله تعیین کرده که در این دوره به تشکل توده ای برسد و با سپری شدن این دوره، پروژه اش عملی نمی شود، برای کل جنبش کارگری تئوری می بافد که چنین ایده ای باطل است! قبلا همین تئوری بافی را از “کمیته هماهنگی لغو کار مزدی” هم که ظاهرا به هیچ چیزی کمتر از “سرمایه ستیزی” و “لغو کار مزدی” رضایت نمی دادند، دیده بودیم؛ که مهر باطل بر ایده های خود کوبیدند و گفتند بروید وعده مدیریت ایرانخودرو را برای ایجاد شوراهای اسلامی کار را بپذیرید!

کارگران و سرکوب
نوشته “تشکلهای کوچک ارگانیک …” در جای دیگری می گوید: “طی دوران حکومت جمهوری اسلامی به عنوان نماینده‌ی در قدرت سرمایه داری، نه تنها مجراهای ایجاد تشکل‌های کارگری به صورت آزادانه از بین رفته، که علاوه بر آن و متأسفانه، درک ضرورت ایجاد تشکل نیز به یک معنی گاها رنگ باخته است، و این چنین می‌شود که، کارگران در شرایط عدم وجود اطلاعات آزاد و دیگر مسائل، در مسیر مبارزه‌ی روزمره‌ی خویش، نه گامی به سوی اتحاد که به سمت نابودی خویش نیز گاها برمی‌دارند، در این مورد می‌توان به خودکشی یک کارگر در برابر تهدید به اخراج از کار، در شرکت مزدا اشاره داشت که همین چندی پیش اتفاق افتاد.” چند مسئله مهم در این پاراگراف با هم قاطی شده اند. به سرکوب جمهوری اسلامی اشاره می کند، اما نتیجه می گیرد که “درک ضرورت ایجاد تشکل رنگ باخته است”. اگر فرضا، که یک فرض نابجا و غلطی است، پافشاری بر ایجاد تشکل رنگ باخته است، نه بخاطر درک ضرورت آن؛ که بخاطر همان فاکتور سرکوب است که فعلا پافشاری بر ایجاد آن را از جلوی صحنه به پشت پرده رانده است. مسئله دیگری که در پاراگراف فوق به آن اشاره می شود، این است که کارگران نه گامی به سوی اتحاد که به سمت نابودی خود بر می دارند. و مثال ایشان هم خودکشی یک کارگر در شرکت مزدا است. اگر خودکشی کارگران مثل خودکشی راهبه های تبتی یک اقدام سیاسی، منسجم و ایدئولوژیک بود، آنوقت می شد گفت که این یک شیوه اعتراض عقب مانده ای است که کارگران به آن روی آورده اند. اما اگر این یک اقدام ایزوله و اساسا از سر استیصال یک و یا حتی چند کارگر بوده باشد، نمی توان آن را با “رنگ باختن درک ضرورت ایجاد تشکل” توضیح داد. در همان حالی که کارگر مزبور خودکشی می کند، رفقایش در راه رساندن وی به بیمارستان برای احتمال نجاتش، شعار ایجاد تشکل کارگری سر می دهند. این در عالم واقع توجیه دیگری است برای اینکه نویسنده تقصیر بی تشکلی کارگران را به گردن خود کارگران بیاندازد.
بنابراین عدم توانائی کارگران در ایجاد تشکلهای توده ای خود، همانا “از بین رفتن مجراهای ایجاد تشکل‌های کارگری به صورت آزادانه” است و نه چیز دیگری. بنابراین در بین فعالین کارگری اختلاف نظر هست؛ کارگر خودکشی می کند؛ تشکل کارگری ایجاد نشده است؛ “عدم وجود اطلاعات آزاد” و هزار یک مسئله دیگر، همه اینها را برسمیت می شناسم و در عین حال همه اینها را ابتدا محصول سرکوب وحشیانه ای می دانم که جمهوری اسلامی در این سه دهه بر کارگران تحمیل کرده است.

معنای تشکل برای کارگران
همچنانکه از تیتر نوشته “تشکلهای کوچک ارگانیک …” بر می آید، “ایجاد محافل مخفی فعالین کارگری” مرکز ثقل نوشته فوق است برای انجام کارهائی در دورانی موهوم و جادوئی. می گوید: “ایجاد جمعها و گروهها در محلهای کار توسط تعدادی از فعالین کارگری میتواند در شرایط مناسب توده کارگر را بسیج کرده و به سازمانها و تشکلات توده ای تبدیل گردند. هر درجه از سازمانیابی و با هر تعداد از فعالین امری مفید و ضروری است و میتواند سر منشا تجمعات وسیع در زمان مناسب دیگری باشند.” فرض نویسنده این است که چنین محافل و جمعهایی وجود ندارند. این درک کسی است که کلمه کارگر را در اخبار دیده است. این محافل حتی در سیاه ترین دوره های خفقان هم وجود داشته اند. می توان با مراجعه به خاطرات فعالین کارگری ای مثل یوسف افتخاری و آلبرت سهرابیان و همچنین تجارب به تحریر در آمده فعالین کارگری زیادی در دوره خود رژیم اسلامی، به دهها مورد مشخص اشاره کرد. در ثانی، حکم پاراگراف نقل قول شده به درد کارگران نمی خورد چرا که مسئله ایجاد تشکل را به زمان نامعلوم دیگری موکول می کند. منتها آن “زمان مناسب دیگری” کدام است؟ نویسنده در یک پاراگراف بلند و پیچیده جواب این “زمان مناسب دیگر” را می دهد که خلاصه آن پاراگراف چنین است: “نگاه کردن به جنبش کارگری روسیه بعنوان یک تجربه بزرگ در دوران انقلاب اکتبر برای آموختن شیوه های سازماندهی باید یکی از موجبات پدید آمدن انقلاب و پیروزی آن در شرایط خاص انقلابی باشد.” این حکم شاید و فقط شاید، برای ورود به انقلاب به درد فعالین کارگری یک گرایش خاص بخورد. اما به درد حل معضل بی تشکلی کارگران نمی خورد. تصور ما این بود که نوشته فوق دارد راه حلی جلوی فعالین کارگری برای ایجاد تشکل توده ای کارگران می گذارد؛ وی اما دارد کارگران را برای ورود به دوران انقلابی آماده میکند! معلوم است که باید از تجارب انقلابات دیگر برای انقلاب خودمان استفاده کنیم. اما اینجا بحث که بر سر کارگران و انقلاب نیست، بحث بر سر ایجاد تشکل توده ای کارگران است.
بالاتر گفتم که تصویر یک روشنفکر از کارگر و مبارزه کارگری وارونه است. اینجا هم این تصویر به نمایش گذاشته شده است. کارگر هم مثل هر انسان دیگری اول از هر چیزی به فکر زنده ماندن است. به فکر این است که یک قرص نان بر سر سفره خانواده اش بیاورد. اینکه کارگر یک طبقه انقلابی است و با اعتصاباتش و با خواباندن شریان اقتصادی یک مملکت، می تواند سرنوشت قدرت سیاسی را تعیین کند، بحثی است کاملا جدا، که ابتدا باید متشکل بشود و فعالین گرایش کمونیستی هم می توانند در متشکل کردن آن فعالترین بخش جنبش کارگری باشند و هم اینکه در تشکل توده ای کارگران با مکانیزمهای سیاسی رهبری آن را بدست بگیرند و کارگران را در شرایط انقلابی به نفع انقلاب وارد میدان بکنند. اینها، همچنانکه که گفتم، مقولات و معادلاتی هستند که بعد از ایجاد تشکل توده ای وارد معادلات می شوند. اما در غیاب یک چنین تشکلات و فعالیت و فعالینی، کارگری که هنوز انقلابی را در چشم انداز نمی بیند، که یکی از بحثهای نوشته فوق نیز هست، در شرایط معیشتی ای که جمهوری اسلامی برایش بوجود آورده است، اتفاقا می تواند برای زنده ماندن دست به کارهایی بزند که اتحاد کارگری را چنان داغان کند که هر کسی را ناامید کند. مثال اعتصاب شکنی، مثال راسیسم و نژاد پرستی و تبعیض، مثال استیصال و غیره کم نیستند.
یک واقعیت مهمتر این است که توده کارگران ابتدا به ساکن تشکل را برای ورود به انقلاب درست نمی کنند. این هم یک تصور نادرست دیگر از تشکل توده ای کارگران است. می شود با تشکل مثل انقلاب روسیه وارد انقلاب شد. می شود بدون آن هم مثل انقلاب ۵٧ ایران، انقلاب مصر و انقلاب ٨٨ ایران هم وارد انقلاب شد. می شود با وجود تشکل کارگری هم وارد انقلاب شد، بدون اینکه توده انقلابی و خود کارگران متشکل در آن تشکل‌ها هم انتظار انقلابی شدن از تشکل داشته باشند، مثل نمونه تونس. وزنه اینجا بر می گردد به گرایش سوسیالیستی که توانسته است در تشکل توده ای کارگران نیرو بشود و اعتماد کارگران را جلب کرده است. کارگر علی العموم نمی تواند منتظر وقت گلی بماند تا تشکل خود را ایجاد کند. همین امروز تلاش می کند آن را جامه عمل بپوشاند. شاید سخت باشد، اما نمی تواند از آن دست بشوید و بگوید “نمی شود”. برای کارگر این مسئله اختیاری نیست.

نوشته یاد شده به نکات پراکنده و مختلفی اشاره می کند که متأسفانه پر است از احکام نادرست و غلط که بعضا حتی می شود از آن چنین نتیجه گرفت که کارگر ابتدا کمک کند به نیروهائی که شاید می خواهند شرایط دمکراتیکی را ایجاد کنند که بشود آزادنه و بدون دردسر به دنبال ایجاد تشکل توده ای بود. اما ترجیح می دهم که اینجا وارد این بحث نشوم و خود را به همین نکاتی که در حول موکول کردن تشکل توده ای به نامعلوم و غیره، که به آن اشاره شد، محدود کنم.*
٢ آوریل ٢٠١٢