تزها و تئوریهای شکست طلبانه

ایرج فرزاد
بخش اول متن کتبی  و ادیت شده سخنرانی کورش مدرسی، "شکست ناسیونالیسم ایرانی و ملزومات عروج کمونیسم"، در سایت ایشان انتشار یافته است.
من سعی میکنم نشان بدهم که نگرش حاکم بر این سمینار و متن کتبی شده بطور عموم غیر مارکسیستی و بطور مشخص در تضاد و تقابل با روشها و متدهای تحلیلی است که منصور حکمت از اوضاع سیاسی جامعه ایران، جمهوری اسلامی، و جناحهای آن و از جمله جایگاه "جنبش دو خرداد"، در چندین نوشته و مقاله از همان دوران عروج اسلام سیاسی مکتوب کرده است. بخش اول متن کتبی سمینار کورش مدرسی، در بیان تمام نمای یک سیاست آشکارا شکست طلبانه از فرط وفور موارد مشخص این موضع، برای هر کس که اندک آشنائی با مبانی سیاستهای کمونیسم کارگری دارد، هیچ مشکلی باقی نگذاشته است. من فقط به گوشه های کوچکی از این سیاست هزیمت و دست شستن از سیاستهای انقلابی، و نه حتی کمونیستی، و متد تحلیلی آکادمیسم امپیریستی، در تضاد و تقابل با مارکسیسم، میپردازم.

در دومین پاراگراف چنین آمده است:
" در تاریخ هر جامعه مقاطع تعیین کننده ای هستند که در آن سرزمین سیاسی در آن جامعه شخم می خورد، نقش احزاب تغییر می کند و سنتهای اجتماعی جایشان را به یکدیگر می دهند. این تغییرات آنقدر عمیق هستند که گاه بعد از چند سال بسیاری از مشخصه های سابق جامعه قابل باز شناسی نیستند.
جامعه ایران در آستانه چنین تغییر یا تحولی است. محور این تغییر اجتماعی شکست ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب در نمایندگی کردن تلاش مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی است. در مصاف با جمهوری اسلامی ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب در مقابل ناسیونالیسم اسلامی شکست عظیمی خورد. در نتیجه این شکست ناسیونالیسم ایرانی در ضعیف ترین موقعیت خود بعد از انقلاب ۵۷ ایران قرار گرفته است." ( خط تاکیدها از من است)

فکر میکنم شاید همین چند خط اوج سطحی نگری و " دیدگاه فلسفی" نویسنده ما را نشان میدهد.
کورش مدرسی در همین اولین جملات از چند حکم غلط و پیشداوریهای ذهنی شروع میکند و در بقیه نوشته به آن احکام "گوشت و پوست" میدهد. به "تغییر اجتماعی" اشاره شده است و آن "شکست ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب" در "نمایندگی کردن تلاش مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی" است!
اجزا این حکم را که میشکافید با سقوط تحلیل گر ما به یک سطحی نگری باورنکردنی  و تئوریزه کردن دست شستن از، و کنار نهادن سیاستهای انقلابی میرسید. ناسیونالیسم یکی از گرایشات مهم اجتماعی در جامعه ایران است که ریشه تاریخی بسیار قدیمی تری، لااقل از دوره انقلاب مشروطیت، دارد که اتفاقا از همان دوران "پرو غرب" بوده است و در مقاطع مهمی حتی بستر اپوزیسیون "چپ" و کمونیسم ملی ایران را هم تشکیل داده است. این ناسیونالیسم طی همه این دوران انواع احزاب سلطنت طلب، مشروطه خواه، در اشکال قانونگرا و سهیم درقدرت و "میلیتانت" و حتی مسلح و مخفی در اپوزیسیون را از خود تولید کرده است. در جریان تحولات سال ۵۷، یکی از رگه ها و احزاب این ناسیونالیسم ایرانی، از قدرت ساقط شد و اسلام سیاسی، و نه ناسیونالیسم اسلامی!، به قدرت خزید. من در ادامه به این پیش فرض غلط که کورش مدرسی رژیم اسلامی را نماینده ناسیونالیسم اسلامی شناخته است، بیشتر خواهم پرداخت و تناقضات این تبیین من درآوردی را خواهم شکافت. از همین اولین نحوه شناخت گرایشات اجتماعی، یعنی بازشناسی و تعریف ناسیونالیسم ایرانی در هیات تنها یک حزب آن، لایه سلطنت طلب و اکنون نیمه مشروطه خواه، به عنوان کل گرایش ناسیونالیسم پرو غرب، میتوان سرنخی به متد تحلیلی کورش مدرسی را یافت. و البته، آنوقتها که "مارکسیسم انقلابی"، هنوز "چپ سنتی" نبود و با دست و دل بازی و حاتم بخشی، پس از مرگ منصور حکمت از طرف کورش مدرسی به "سانتر" حزب کمونیست ایران اهدا نشده بود، بحث رابطه گرایشات اجتماعی و طبقات و احزاب طور دیگری مطرح شده بود. وقتی مباحثات پیکار و رزمندگان و وحدت کمونیستی و سازمان رزم انقلابی و وحدت انقلابی و کل طیف خط سه، که کورش مدرسی هم با این بحثها و در افزوده هایش نشان میدهد تعلق خاطر عمیقی با آنها داشته و کماکان حفظ کرده است، نگاه میکنید و تحلیل آنها را از احزاب و حتی نه طبقات، گرایشات اجتماعی و بحث ایدئولوژی آلمانی و تزهای فوئژ باخ پیش کش، در کنار تحلیل کنونی اش میگذارید، احساس میکنید که انگار همان متد و روش گاه با سطحی گری نازلتری از دفینه های آن دوران بیرون کشیده است. معلوم میشود که الصاق "چپ سنتی" به مارکسیسم انقلابی، فقط  روی دیگر رد آنها است که به این ترتیب به خواننده و حضار سمینار خود و شاهدان نزول "سیاست آوردنها"ی خود گفته باشد که او مباحث مهمی چون "سه منبع و سه جز سوسیالیسم خلقی" را در همان سالهای جدال کمونیسم منصور حکمت با سنتهای سیاسی و فلسفی و اجتماعی کمونیسم ملی و سوسیالیسم خلقی از بنیان و البته در سکوت عظما، اصلا قبول نداشته است. 
اولا ناسیونالیسم ایرانی فقط لایه طیف سلطنت طلب و دفتر رضا پهلوی و یا حزب مشروطه آقای داریوش همایون نیست. ثانیا حتی همین دو جریان و تشکل، شکست، آنهم شکست "عظیمی" نخورده اند. میتوان فهمید که یک توهم "بوروژوا دموکراتیک" و همان اوهام مرحله بندی کردن انقلاب ایران در ذهن کورش مدرسی ضربه سختی خورده است. انگار انتظار داشته اند که این بخش از اپوزیسیون ناسیونالیست، رژیم اسلامی را سرنگون کنند تا ایشان در دوره انتقالی "دولت موقت" شان را با آنها تشکیل بدهند و سپس "مسالمت آمیز" به مرحله بعدی وارد بشوند. این را من از تحلیلهای دوران اختلافات درونی حککا در نیاورده ام. کورش مدرسی در همین آخرین سمینارش بدون اینکه مساله ظاهرا مطرح باشد  قسم میخورد و آیه می آورد که او نه به مرحله بندی که به"انقلاب بی وقفه" باور دارد! او در سیستم فکری اش همان سناریوی همیشگی یعنی سناریو کلیشه پردازی و کپی برداری ناشیانه از مراحل انقلاب فوریه در روسیه سال ۱۹۱۷ و "دولت موقت" را تکرار کرده است و به سمینار خود در سال ۲۰۰۲، که اتفاقا منصور حکمت درست در نقطه مقابل او در چهارنوبت مختلف اظهار نظر کرده است، به عنوان "ماخذ" رجوع داده است! و این دیگر فقط حدس و گمانه زنی و یا کشف امتداد فکری او نیست. بعلاوه او صریح چنین توهماتی به ناسیونالیسم ایرانی و تعریف آن در قالب و محدوده دفتر رضا پهلوی و حزب آقای همایون را چ
نین نوشته است:

" نمایندگی کردن تلاش مردم برای سرنگونی جمهوری اسلامی"

این تصویر و برداشت از ناسیونالیسم ایرانی و تغییر و تحولات در آرایش حزبی آن، غلط، ایستا، غیر علمی و غیر مارکسیستی است و متعلق به دورانی سپری شده و بی توجه و لاقید نسبت به تحولات جهانی تر است. هیچ مساله ای، حداقل از دورانی که سرمایه داری آخرین بقایای تولید فئودالی و پیشا سرمایه داری را در مقیاس جهانی در هم پیچیده است، بدون توجه و متاثر از فاکتورها و تحولات بین المللی، بطور در خود و به شیوه آزمایشگاهی قابل بررسی نیست. ناسیونالیسم کرد، ناسیونالیسم دوران قبل از جنگ آمریکا در سال ۱۹۹۱ و سال ۲۰۰۳ نیست و ناسیونالیسم کروات و صرب و کوسوو و مقدونی هم، ناسیونالیسم دوران جنگ سرد نیست. ناسیونالیسم ایرانی فقط به جبهه ملی و حزب رستاخیز و دوران سلسله پهلوی محدود نیست. 
ما با دوران فروپاشی اردوگاه سرمایه داری دولتی و پیروزی بازار آزاد در کشورهای بلوک شرق و تجدید آرایش احزاب ناسیونالیست در قالبهای کاملا جدید حزبی و جنبشی و حتی "انقلابی" آن روبرو هستیم. احزاب ناسیونالیست سنتی تر و قدرتهای سابقا ساقط شده بقایای خانواده تزار و رومانفها، جای خود را برای عرض اندام احزاب و جنبشهائی که به جنبش "دمکراسی" و انقلاب دمکراسی، از نوع خیابانی و باریکادی رومانی آن گرفته تا انقلاب مخملی و نارنجی در گرجستان و اوکراین و …  خالی کرده بودند. احزاب و جنبشها و حرکاتی که تا فرارسیدن آن شرایط هیچ پیشینه تاریخی قابل ملاحظه ای در آن جوامع نداشتند. احزاب و ناسیونالیستهائی که نه چون "شاه پرستانی" که صرفا با بسیج یک عده مزدور و چماقدار و چاقوکشهائی مثل شعبان بی مخ و گرفتن فتوای آیت الله کاشانی، که با دخالت مستقیم ناتو و بمباران بلگراد و بسیج "ارتش" های "*آزادیبخش"، ناسیونالیسم را در اشکال "متلون" آن به جای رژیمهای "توتالیتر" نشاندند و دولت ملی پشت سر دولت ملی سر کار آوردند و به ناتو پیوستند و کاندید ورود به  بازار مشترک شدند. تقلیل گرایش ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب به احزاب سنتی آن و در میان آنها به فقط یکی دو جریان و دفتر این یا آن والاحضرت، نه تنها سطحی است، بلکه اساسا نشانگر بی بضاعتی تئوریک و درکی ابتدائی حتی در مقیاس  جامعه شناسی دانشگاهی است. این تحلیل غیر واقعی و ذهنی است، چون گرایشات اجتماعی را نه  تنها حتی در چهارچوب طبقات اجتماعی توضیح نمیدهد، بلکه اساسا نسبت به تاثیرات متقابل روندهای گرایشات سیاسی و اجتماعی و طبقات اجتماعی در سطح جهانی لاقید و بی تفاوت و اصلا بی توجه است. این تحلیل کسی است که در این جهان زندگی نمیکند و به نظر میرسد حتی در سطح یک ژورنالیست معمولی دنیای بورژوازی "سواد" لازم را هم ندارد و بنابراین حتی قابل مقایسه با "کارشناسان" معمولی دنیای فعلی سیاست هم نیست. این دید و متد لاجرم نمیتواند بفهمد که یک تخته پرش ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب، دیگر به روال سالهای دهه ۲۰ با  لایحه مصدق و تظاهرات محدود به چند خیابان تهران و برکناری نخست وزیری که خود سلطنت بوده است، و یا لنگر گرفتن یکی دو کشتی جنگی انگلیس در آبهای خلیج سیر نمیکند. کورش مدرسی متوجه نیست که ناسیونالیسم ایرانی هست و نیست اش را به اشتها و آمادگی داریوش همایون و رضا پهلوی گره نزده است.
از طرف دیگر ناسیونالیسم ایرانی قرار نیست و قرار نبوده که " تلاش مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی" را "نمایندگی" بکند. این دیگر از کجا در آمده است؟ پوپولیسم عقب مانده و سوسیالیسم خلقی ایران، با آن همه کمبود منابع مطالعاتی و محدوییتهای تاریخی، خمینی و باندهای اسلام سیاسی را "نماینده" تلاش مردم ایران برای سرنگونی رژیم شاه ننامید. متوهم ترین آنها گفتند که خمینی و اسلامیها "انقلاب مردم علیه رژیم شاه" را "مصادره" کردند. اکنون کورش مدرسی از پیش و پس از این همه "تجربه"( تئوری و تحلیل مارکسیستی و این همه فوران اطلاعات پیشکش)، نمایندگی "جنبش سرنگونی" مردم ایران را به ناسیونالیسم ایرانی و بدتر از آن به فقط یکی دو لایه از مجموعه  طیفها و شاخه ها و احزاب و سازمانهای آن بخشیده است.
این تحلیل، بنابراین، نه تنها بی ربط به متد تحلیلی جامعه و رابطه متقابل گرایشات اجتماعی با طبقات و احزاب مختلف و گاه متخاصم احزاب یک طبقه واحد هم هست، نه تنها یک دید بشدت سطحی مکانیکی  و جزم است، بلکه فقط میتواند در چهارچوب یک "قالب" دگماتیک و ایستا معنی شود. این "دیدگاه" لازم شده است تا تحلیل از پیشی همان دومرحله ای و چند مرحله ای کردن انقلاب ایران و کلیشه پردازی از مراحل انقلاب اکتبر به خورد مستمعین هاج واج افاضاتی  که به نام "درافزوده" های کورش مدرسی به "حکمتیسم" قالب شده اند، راحت تر "هضم" شوند.
ناسیونالیسم "اسلامی"
در همان جملات اول بدعت "تحلیلی" دیگری به عنوان نقطه حرکت کورش مدرسی، ماهرانه وارد شده است و آن تبیین جمهوری اسلامی به عنوان "ناسیونالیسم اسلامی" است. خیر! جمهوری اسلامی نماینده "ناسیونالیسم" از نوع اسلامی آن نیست. تمام بحث و جدل مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری در طول نزدیک به ۳۰ این بوده است که نشان بدهد رژیم اسلامی رژیمی برای سرکوب یک انقلاب و میدان آزمایش زورآزمائی اسلام سیاسی، بلوکی جدید در صحنه سیاست خاورمیانه، برای ادامه قدرت
و تثبیت و تحمیل خود به جهان ما و به میدان سیاست دنیای پس از "انقلاب ۵۷" اضافه کرده است. بلوک شوروی سابق، یک بلوک جدید در جهان ما و قدرتی سیاسی در مقیاس بین المللی برای سهیم شدن در اقتصاد و سیاست بود. این بلوک نوع انقلابی و "سوسیالیستی" حکومت تزار و امتداد ناسیونالیسم روسی نبود. گرچه ناسیونالیسم روس در شکست دادن انقلاب اکتبر در محدوده روسیه نقش مهمی داشت، اما بلوکی سیاسی، نظامی و اقتصادی که به نام اردوگاه شرق برپا شد، یک بلوک و یک مدعی سهم در تقسیم جهان در مقابل بلوکهای موجود در مقیاسی جهانی بود. این بلوک تمام تلاش اش را کرد که با حفظ مناسبات سرمایه داری، با دولتی کردن آن و کنترل دولتی و "تنظیم" مکانیسمهای بازار از طریق "نقشه و برنامه های چند ساله"، قدرتی سیاسی و نظامی و فرهنگی و ایدئولوژیکی را در برابر قدرت سیاسی مدافعان دیکتاتوری بازار برپا نگهدارند. همین تناقض، یعنی تلاش و جنگ "سرد" و گرم برای حفظ بلوکی که از طریق قدرت دولتی و "پیمان ورشو" سعی میکرد بر مکانیسم حرکت سرمایه و پول و کالا، "کنترل" برقرار کند و هرج و مرج تولید ناشی از ذات تولید سرمایه داری را به این طریق مهار کند، نطفه فروپاشی و "سرنگونی" آن بلوک را بسته بود، اگر چه این پروسه فروپاشی نزدیک به ۷۰ سال طول کشید.
به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی که از دل یک انقلاب و با هدف سرکوب آن سر برآورد، بلوکی سیاسی حداقل در دوران اولیه عروج آن، در مقیاسی منطقه ای را شکل داد. حوادث و اتفاقاتی مثل ۱۱ سپتامبر و اشغال عراق توسط آمریکا در سال ۲۰۰۳، پرتاب شدن جریانات اسلامی به موقعیت "رهبری" جنبش مردم فلسطین و سر برآوردن میلیسهای اسلامی در کشورهای آفریقا و نیز بازتاب نفوذ سیاسی این بلوک جدید سیاسی در قدرتمند شدن سیاست "نسبیت فرهنگی" در قلب اروپا، نشان میدهد که این بلوک جدید و مدعی سهیم شدن در قدرت سیاسی، تمام خصوصیات یک بلوک جهانی را دارد. این بلوک که در هیات رژیم اسلامی هم همان تناقضات روبنای اسلامی با محتوای روند مادی تحولات در بعد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را با خود حمل میکند، بنابراین، تاریخا محکوم به فروپاشی است، هر چند سال هم که طول بکشد. رژیم اسلامی از این رو نماینده ناسیونالیسم" اسلامی نیست. این یک جعل تئوریک و یک "تحریف" صریح و زیرکانه و البته از روی محاسبات بقالانه برای حفظ  پامنبریهای "سیاست آوردنها"ها و توجیه "تئوریک" یک شکست طلبی آشکار و دست شستن از تعلق به یک نیروی فعاله انقلابی و کمونیست در پروسه این فروپاشی و سرنگونی و تبدیل شدن به نظاره گر در حاشیه تحولات سیاسی جامعه ایران است.
کورش مدرسی میگوید:
" گفتیم که یکی از مقدسات هویتی ناسیونالیسم ایرانی ترسیم یک ایران صنعتی و پیشرفته است. اهمیت پیشرفت تکنولوژیک و صنعتی و سرکوفت به جمهوری اسلامی به عنوان جریانی که ایران صنعتی را به عهد قدیم برمیگرداند یکی از تم ها اصلی تبلیغاتی و یکی از جذبه های ناسیونالیسم است.
در کشمکش میان جمهوری اسلامی و آمریکا در یک چشم به هم زدن جمهوری اسلامی در موضع دفاع از منافع ناسیونالیسم ایرانی و ناسیونالیسم پروغرب در کنار آمریکا در موقعیت تهدید کننده شیرازه های زندگی مدنی و بنیاد های اقتصادی ایران قرار گرفتند."
بلوک شوروی خیلی بیشتر از جمهوری اسلامی، کشورهای حوزه سیطره خود را "صنعتی" و "نظامی" کرد، یک طرف اصلی مذاکرات همیشگی در مذاکرات حول سلاح اتمی، آنهم در سطح "دوابر قدرت" در مذاکرات سالت ۱ و ۲ و ۳ و….بود. ساده اندیشی فوق العاده ای است که تصور کرد بلوک شوروی داشت تزار و ناسیونالیستهای روسی و یا بقایای خانواده رومانف را خلع سلاح میکرد. ساده اندییشی و سطحی نگری محض است که تصور کرد بلوک سرمایه داری دولتی داشت صرفا "آرمانهای بوروژوازی صنعتی" روس را پیاده میکرد و در پرده آن مشغول "خلع سلاح" ناسیونالیسم روس بود. سرمایه داری دولتی در بلوک شرق، در مقیاس جهانی توسعه خطی ناسیونالیسم روس و ادامه نقشه های کشورگشایانه "پطر کبیر" و تحقق رویاهای اساطیر ناسیونالیسم روس و یا حتی کشش بالهای "نژاد اسلاو" نبود. یک سیستم مختص به خود در رابطه با اقتصاد، دولت، دیپلوماسی و تجارت خارجی و ارز و مبادله ارزی و جایگاه شهروندان و در رابطه با بلوک سرمایه داری بازار آزاد بود. رژیم اسلامی، به سلاح اتمی هم دست یافته است و به کشمکش با غرب و آمریکا روی آورده است، چون به عنوان یک بلوک سیاسی جدید در تقسیم جهان و بازار جهان، میخواهد سهم خود را تثبیت و بلوکهای مقابل خود را از تعرض به حوزه قدرت خود "باز دارد". تمام تلاش منصور حکمت و حزب او برای قرار دادن کمونیسم بر نقشه ایران، و مباحث حزب و قدرت سیاسی و به پیروزی رساندن کمونیسم فقط از تلاش همیشگی کمونیستها برای کسب قدرت سرچشمه نگرفت. این تناقض ذاتی جمهوری اسلامی با منطق حرکت جامعه و حتی با همان قوانین و مکانیسمهای توسعه سرمایه داری جامعه ایران از این وقعیت "رفتنی" بودن جمهوری اسلامی و مطلوب بودن آن هم از نظر مردم ایران و هم از منظر ناسیونالیسم و منافع و متقضیات حرکت سرمایه داری سرچشمه میگرفت. رژیم اسلامی هم بر متن یک نوع مناسبات اقتصاد سرمایه داری به سلطه خود ادامه میدهد، اما این رژیم با همان معضلات و مشکلاتی که سرمایه داری دولتی بلوک شوروی روبرو بود، در سطحی دیگر و به روال دیگری روبروست. این تناقض، از
دو سو، هم از جانب توده های مردم ایران و هم از جانب سرمایه داری بازار آزاد و محمل سیاسی آن، ناسیونالیسم ایرانی، در هر شکل و آرایش متغیری که احزاب و تشکلهای آن بخود بگیرند، زیر منگنه است و بنابراین سقوط و فروپاشی رژیم اسلامی یک امر محتوم است. فرصت شناسی کمونیستها و یک حزب کمونیستی و تشخیص این روندها، بحث آمادگی برای دخالت در این سیر عینی را به عنوان یک نقشه آگاهانه و تاثیر بر روند فروپاشی و سقوط رژیم اسلامی در دستور حزب منصور حکمت گذاشت. کورش مدرسی با این مباحث شکست طلبانه، عملا از موضع کمونیسم و حزب آن از نظر دخالتگری سیاسی گامها به عقب نشسته است. این تزها، تئوریزه کردن بی تاثیر و بی نقش بودن جریاناتی از نوع جریان تحت رهبری امثال کورش مدرسی و پیوستن به زندگی همیشگی چپ غیر کمونیست و غیر کارگری در حاشیه تحولات جامعه است. خیلی ها، از جمله کورش مدرسی و ایرج آذرین، با فاصله گرفتن از مبانی پایه ای تحلیل ماتریالیستی و مارکسیستی، به این نتیجه رسیده اند که یا دوره سرنگونی و جنبش برای سرنگونی جمهوری اسلامی بسر آمده است و یا اینکه این رژیم "ماندنی" است. آلترناتیو در هر حال دو نوع از موضع سیاسی و البته همسان است. یا پیوستن به پروژه اصلاح آن و یا کناره گیری از نیروی فعاله برای قرار گرفتن در نوک پیکان بزیر کشیدن رژیم اسلامی با این توجیه که در این "مرحله" قرار بود ناسیونالیسم ایرانی جنبش مردم برای سرنگونی رژیم اسلامی را "نمایندگی" کند. حال که چنین نیست، دوره انقباض و رفتن به حزب دوران خانه های تیمی و دوران "حفظ نیرو" فررسیده است. این تزهای شکست طلبانه در عین حال جواز کناره گیری از نیروی موثر و دخیل در روند تحولات جامعه و سپردن میدان به نیروهای بورژوائی است. تحولات شوروی و سقوط کشورهای اقمار آن، و یکه تازی نیروهای "تازه نفس" گرایش ناسیونالیستی، مدلی است که کورش مدرسی در شرایط حذف و تضعیف و انشقاق حزب انقلابی و نیروی فعاله چپ و کمونیست، اتفاقا به برکت همین تزها و بدعتهای شکست طلبانه، در برابر هواداران بی خبر "خط" خود گرفته است.
اما تعریف جمهوری اسلامی به عنوان "ناسیونالیسم" اسلامی از یک طرف و آویزان کردن "نمایندگی" جنبش سرنگونی" به گردن یکی دو حزب و دفتر و شخصیت از گرایش ناسیونالیسم ایرانی پرو غرب، از طرف دیگر، برای کورش مدرسی چند خاصیت مختلف دارد. اولین خاصیت آن تثبیت موقعیت باد آورده "لیدری" در پرده این در"افزوده" ها و پس از تلاش به ثمر رسیده اش در شق کردن حزب کمونیست کارگری حول همین سیاستهائی است که قرار بوده است "خلا استراتژیک" در سیاستهای حزب دوران منصور حکمت را "پر" کند. این سیاستها و تحلیلهای "نو" برخلاف ظاهر قضیه، اصلا از مساله اتمی و بی اشتهائی رضا پهلوی و داریوش همایون برای نمایندگی کردن جنبش سرنگونی مردم ایران سرچشمه نمیگیرد. انها گوشت و پوست و ورژن "پخته"تر، تزهای  مرحله بندی کردن انقلاب ایران و همان "خلا های استراتژیک" در سیاستهای حزب کمونیست کارگری در دوران حیات منصور حکمت اند. این تزها هم آنوقتها بودند، اما نافعال در گوشه ای محفوظ و مسکوت، در مقابل ارزیابی منصور حکمت از جمهوری اسلامی و دو خرداد، و تصادفا و دست بر قضا، همزمان و در راستای تزهای اپوزیسیون دوخردادی آقایان ایرج آذرین و رضا مقدم، در مورد "گذار مسالمت آمیز" و "دولت موقت" و انقلاب سفید آقای خاتمی. چشم انداز و تکالیف ایرج آذرین را با تزها و درافزوده های کورش مدرسی، از همان دوران "مستعفیون" تا حالا و تا این آخرین بحثهای کورش مدرسی:  " شکست جنبش سرنگونی" فقط مقایسه کنید.
دومین خاصیت این تزهای نوین و "سیاستهائی" که کورش مدرسی "آورده" است، "عبور از منصور حکمت" و بایگانی تمامی آن مباحث سیاسی و تئوریک او، پس از مرگ منصور حکمت است. و این از بدترین حملات برای پاکسازی کمونیسم منصور حکمت در پوشش و قالب عوامفریبانه "تداوم حکمتیسم" است.
سومین خاصیت این تزهای نوین و البته "بی سابقه"، توجیه شکستها و انزواها و بی اهمیت کردن جنبش و تحزب کمونیسم کارگری، پس از تکه پاره کردن نیروی عظیم و جذاب و مورد اعتماد حزب کمونیست کارگری است. تکه پاره هائی که تنها خاصیتش برای درافزوده کنندگان محترم مقام و موقعیت و  لیدری و صندلی های قبلا "داغ" است. این ها نسخه تبدیل کردن حزب کمونیست کارگری به هسته ها و سکتهائی حاشیه ای و بی اهمیت، در حاشیه جریانات تاکنون حاشیه ای است. نگاهی به تظاهرات خارج کشور و تبدیل شدن نیروهای تکه های شقه شده از حزب کمونیست کارگری به زائده کلیسا و اکس مسلم و سوسیال دمکراسی و جناح چپ لیبر و  راه کارگر و "فعالین" منفرد، و نیرو گرفتن حاشیه ای ترین و منزوی ترین جریانات سیاسی تاکنونی در عرصه خارج کشور از تکه های شق شده بسیار تلخ و در عین حال گویاست. حزب کمونیست کارگری را از حزبی متحد و وسیع و بزرگ و باز و خوشفکر و انقلابی که نوک پیکان مبارزه مردم ایران برای بزیر کشیدن جمهوری اسلامی و بستر اصلی "نه" گفتن به آن رژیم و اسلام سیاسی بود، به تکه پاره هائی که غرق در مناسک تملق متقابل اند، تبدیل کردند. این نقش مخرب، در تاریخ به همان نام ثبت شده است. پشت کردن به امید مردم و لنگر قابل اعتماد مردم ایران، در راستای منافع حقیر مقام و موقعیت طلبی و خط و خط بازی و الصاق و تثبیت تصویر همیشگی دستگاه مهندسی بروژوازی از چپ و کم
ونیستها که جایشان حاشیه جامعه و رفتن به درون و زندگی در عوالم تملق متقابل حول مقام و منصب درون فرقه ای است.
این بدعتها و تزهای من درآوردی و درون فرقه ای، بیان به قدرت رسیدن کسانی است که بدون تکه پاره کردن حزب کمونیست کارگری، طی سالهای سال، "هیچکس" نبودند و هیچگاه "روی خط کمونیسم منصور حکمت کار نکردند".

اما سقوط به این هزیمت طلبی و بلند کردن پرچم "پایان جنبش سرنگونی"، در حالی که هنوز بساط تملق متقابل در وصف و رسای بدعت گزاریهای درون فرقه ای دایر است، میتواند در ادامه با بی مسئولیتهای آوانتوریستی و ماجراجوئی، پرده پوشی شود. آنارشیسم و ماجراجوئی در چنین مواردی همزاد همدیگراند. تجربه سازمان مجاهدین برای جبران توهم پراکنیهای رهبری در دوره نامه های سرگشاده به خمینی، پدر روحانی آنوقت مجاهدین، در رژه مسلحانه خرداد ۶۰،  خیلی گویاست.
 
جامعه، مردم ایران، طبقه کارگر و الیت سیاسی و نسل انقلابیون جامعه ایران، باید و ناچار است کمونیسم منصور حکمت و حزب او را به روایت مستقیم خود او و از زبان خود او بشنوند و بر اساس آن آنرا "از زیر سنگ هم که باشد" دوباره بسازند. کمونیسم منصور حکمت را از زاویه مواضع و از لابلای در افزوده های کورش مدرسی مطلقا نباید فهمید. از زاویه نگرش کورش مدرسی میتوان به بد آموزیها و بقایای میراثهای پوپولیسم و سوسیالیسم خرده بورژوائی رسید و بار دیگر وجوهی از قیافه چپ ۵۷ ی را در پرتو آنها، برانداز کرد. اما کمونیسم منصور حکمت و نقد همان پوپولیسم و ماتریالیسم ماقبل کانت و دکارت و فوئرباخ و تئوریهای مفسرین حاشیه نشین  تاریخ را حتما باید مستقیما از آثار و نوشته ها و سخنان منصور حکمت آموخت.

این شکست طلبیها، راست رویها و فراخوان به هزیمت سیاسی و  کناره گیری از نقطه امید و اتکای مردم ایران برای بزیر کشیدن رژیم اسلامی و اسلام سیاسی را در پرده "تداوم حکمتیسم" بعد از مرگ منصور حکمت، فرموله نکنید، دوستان گرامی! صمیمانه نیست، شرافتمندانه نیست.

ایرج فرزاد
۱۳ اوت ۲۰۰۷

iraj.farzad@gmail.com
www.iraj-farzad.com
http://iraj-f.blogfa.com