“فاصله”

نازنین
دلم آشوب دیدارت است
دیداری حقیقی
حقیقتی ملموس
که زاده ی واژه ی ایست به نام تو

آندم
که دستانم گسترده ی موهایت را لمس میکنن
و جنگل زیبای زندانیت
پر از پیاده ای به نام دستانم میشود

آندم
که رشته های احساسم
تمام دره های قلبم را خروشان میکنند
و سنگ ریزه های چهره ی تو
به جنگل دستانم میریزند
پنهان میشوند
پنهان همچون نگاه تو از پنجره

آندم
که بگویم,نازنین بوی نان تازه
بوی همه ی صبح های مادرم
را در آغوشت باز یافتم
وسیر شوم از بوی تو
از بوی لباس های آردی مادرم

آندم
که اشک هایم پرده شوند
وپلک هایم بی حس
مژک هایمان عابران بارانی شوند
بارانی که همه روزه از سقف
بر صحرای تشنه ی لبانت میخورد

اکنون
دراین بهار وحشی حس ات میکنم
سرزمین های بوته زار من
با بهار جفت گیری کردن
اما
اینجا بهار انتظارم
از تنهایی میترسد
وبرای تحریک ات
دم تکان میدهد
اما بادی
همه روزه بهار انتظارم را آبستن میکند
شبیه همان بادی که از لای پنجره ی چوبی
بر گیسوان خیست میخورد
وبوی گیسوانت پدرم را آزار میداد

راستی
هیچ میدانی
چرا چنین است

بین من وتو فاصله است
فاصله
نمیدانی چیست
فاصله ی همان خانه ی گلی
با عابران شاد
همان خانه
که تو و مادرم با خاک رس
سرخ اش کردید
و
دیوار ها شاد شدن
عابران از دور دیوار را نگاه میکردن
اما چهره اشان پیدا نبود

خوشه ی گندم من
بین من و تو سیم خاردار است
سیم خاردار
نمیدانی چیست
همان پرچین خانه
همانی که پدرم ساخت

بین من وتو درخت هست
درخت
نمیدانی چیست
همانی که در بهار سوخته شد
همان موهای تو
موهای تو
که از حصار روسری
پریدن بالای تپه های سینه ات
وپدرم آن هارا قیچی کرد
وسینه هایت لرزیدن
سردشان شد
اما درختان
از کدامین حصار پریدن
به کدامین تپه

اما
همان اشک ها
که سرزمین ناهموار
چهره ات را توفانی کرده
همان اشک ها
گواه آزارت است
که میدانی چرا چنین است
مانند زمین لرزه های روی لبانت