اى جلاد ، ننگت باد !

فریدون گیلانى
-همان اول کار ، با سنگ باران تظاهرات سازمان چریک هاى فدائى خلق و سازمان مجاهدین در سال هاى ۱۳۵۸ و ۵۹ ، معلوم بود که مردم ایران با چه هیولائى رو به رو شده اند . اراذل و اوباش حزب اللهى ؛ که این دو صفت به معناى کامل فرهنگى بر ایشان مترتب است ، با سنگ و از فاصله هاى دور و نزدیک ، مدام تظاهرات این دو سازمان را در دانشگاه تهران و میدان آزادى و خزانه و پلى تکنیک به سنگ مى بستند و فرزندان مردم که در مقابل استقرار و استحکام  یکى از عقب مانده ترین و بى رحم ترین فرقه هاى اسلامى مقاومت مى کردند ، کاپشن ها را از تن در مى آوردند و روى سر مى گرفتند تا سروکله شان نشکند ،

 که با این حال در بسیارى از موارد مى شکست و این سازمان ها مجبور بودند در هر تظاهراتى چادر امداد پزشکى برپا کنند . در کتاب شبیخون تاتارها که به همین قلم سرانجام در سال ۱۹۹۱ میلادى در تبعید منتشر شد و امکان تجدید چاپ آن هنوز فراهم نیامده است ، لحظه به لحظه ى این  وقایع عبرت آموز؛ تا جائى که من  خود  در آن ها شرکت داشته ام ، ثبت شده است : از شرایط اجتماعى و مکانیسم سرکوبى حکومت اسلامى در سال هاى اولیه ، تا ، به طور متمرکز، وقایع خونین دانشگاه تهران ، و به روایت شاهدان ،  وقایع دانشگاه هاى تبریز و اهواز و سایر مراکز آموزش عالى در جریان موسوم به انقلاب فرهنگى به رهبرى خمینى و بنى صدر و بهشتى و رفسنجانى و آیت و موجى از آمران دیگرکه از اراذل و اوباش واقعى سربازگیرى کرده بودند تا دگر اندیشان را یکسره در هم بکوبند و استحکامات امنیتى شان را در بستر خون فرزندان آگاه  مردم بالا ببرند .

–    همان اول کار که سعید سلطانپور و محمد رضا سعادتى را گرفتند و اعدام کردند ، معلوم بود که راهزنان اسلامى قیام ضد سلطنتى مردم ایران را دزدیده اند و راه را بر انقلاب بسته اند و نیروهاى آگاه و متمایل به آگاهى ، بنا به روزنامه ها و اعلامیه ها و حرکات اجتماعى شان ، متوجه شده بودند که توفانى ویرانگر در گرفته است . اشکال کار در فقدان درک درست از ضرورت وحدت عمل براى بازپس گرفتن فورى کالاى به سرقت رفته ى مردم بود . دزد که از منابع اخوان المسلمین و ایالات متحده و بریتانیا ؛ چه مالى ، یا انسانى و تسلیحاتى ، برخوردار مى شده است ، آن زمان هنوز چندان فاصله اى با ما نداشت . در حالى که بعضى ها در لایه هاى تصمیم گیرى مى دانستند انجمن هاى اسلامى و اخوان المسلمین انگلیسى و آمریکائى چند سال پیش از آن چه بلائى سر نیروهاى ملى و سکولار و کمونیست در مصر آورده اند ؛ و لابد نمى دانستند که کارگزاران خمینى ، مثل ابراهیم یزدى و صادق قطب زاده در سازمان اطلاعات مرکزى ایالات متحده ( سى آى ا ) اسم رمزى به نام « آمریکائى ها» ‌دارند و پالان بهشتى و بازرگان و ابوالحسن بنى صدر هم کج است ، در موقعیتى نبودند که ضرورت ائتلاف مقطعى را مورد بررسى فورى قرار دهند و متوجه عواقب تکروى اپوزیسیون ملى ، دموکرات و کمونیست شوند . شرایط مادى حاکم بر جامعه و جهان ، سرعت راچنان تنظیم کرده بود که عقربه از آن نقطه ى خطرناکى که بود ، بالاتر نمى رفت . جریان هائى که از خارج آمده بودند، همان درگیرى هاى درونى کنفدراسیون دانشجوئى و جریان هاى تشکیل دهنده ى آن را که تلاطم هاى زمان آمادگى بود ، به شرایط جنگ در مقابل دشمن مشترک تحمیل کردند ، و دشمن با استفاده از این موقعیت و امدادهاى غیبى! که از آن نام بردم ، توانست رفته رفته تیغ را از نیام بر کشد و آن را در مرحله ى اول برگردن خود ایشان بگذارد .
باز سازى اوین و کمیته مشترک عملیات ضد خرابکارى شاه در شهربانى تهران ، تشکیل کمیته هاى زنجیره اى از لات و لمپن ها و آدم هاى مذهبى که ادعاى جعلى خمینى را به جاى مبانى مورد اعتقاد خود پذیرفته بودند و بعد ها خود نیز دم تیغ رفتند ، ساختن سپاه پاسداران به سرکردگى همین سیدعلى خامنه اى و آن همه حرکت ضد آزادى و ضد استقلال دیگر که به مرور موج دستگیرى ها و اعدام هاى عنان گسیخته و شکنجه هاى هولناک زندانیان سیاسى را در پى آورد ، روشن تر از آن بود که آگاهان متوجه روند رشد اختناق ،‌ وهدف هاى آن براى مطلق کردن اسلام و سرمایه دارى وابسته ى اسلامى ،‌ نشوند . منتها ، هیجان ها ، واکنش هاى شتابزده و اشکال اساسى در رهبرى سازمان ها ، یک وقت برگشت به پشت سرنگاه کند که پشت سرش را دریائى از خون گرفته بود و دیگر براى اتحاد عمل دیر شده بود . اما حتى در آن زمان و این زمان هم ، فقدان این درک ضرورى ، همچنان نیروهاى دموکرات و کمونیست را آزار مى دهد . والا که ، دست کم طیف راست آمریکائى و جریان هاى بینابینى ، به این حد از تحرک سیاسى نمى رسیدند و جلادان حاکمیت پیشین ، مدعى میدان دارى نمى شدند تا از این طرف هم که در تلاطم بلاتکلیف مانده بود، سربازگیرى کنند .
جمهورى اسلامى ، در چنین بسترى که از فقر آگاهى و رشد در توده ها تغذیه مى کرده است ، توانست به کمک موساد و سى آى ا و سازمان هاى اطلاعاتى بریتانیا و آلمان و عناصر حزب توده و سازمان اکثریت و جریان هائى که خود را ملى و ملى – مذهبى مى نامیده اند ، مملکت را براى تاخت و تازى چنین ریاکارانه ، چپاولگرانه و به غایت درنده خویانه ، یکپارچه قبضه کند . منتهى نسلى که امروزه در جنبش هاى اجتماعى و جنبش در حال شکل گیرى کارگرى سر بر آورده است ، مى رود که این خانه را دوباره بسازد و به تقابلى از همان جنس بپردازد . این نتیجه است که باعث تشدید دغدغه هاى حکومت مى شود . 
فساد هولناک دولتى ، زخم برداشتن اقتصاد، تعمیق ستم ، گسترش دم افزاى گرانى ، عدم انطباق در آمد با هزینه هاى کمر شکن زندگى ، و دخالت وحشیانه پلیسى در رفتار شخصى مردم ، تزویر آشکار حاکمیت در برخورد با سیاست هاى امپریالیستى ایالات متحده و متحدان این قدرت و این که اسلامیست هاىُ حاکم مجبور شدند عجالتا میان کیک و کلت، کیک را انتخاب کنند ، عمیق تر شدن خط فقر و … حکومت اسلامى را بر آن داشته که پس از تجربه ى سیاست اصلاحات آمریکائى که در گروه خونش نبود ، همه ى توان نظامى و رسانه اى خود را بردایره ى نظامى – امنیتى متمرکز کند تا با مطلق کردن اسلامى که زیر فشار توده ها مجبور به عقب نشینى شده بود ، جامعه را از طریق تعمیق سیاست ایجاد رعب و وحشت ، دچ
ار سکوت و سکون کند که بتواند در مانورهاى فرصت طلبانه ى سیاست خارجى و ابعاد هولناک فقر و اختناق داخلى ، بلا معارض بماند . خفه کردن صداى اعتراض علیه سیاست هاى داخلى و خارجى ، از مختصات مستبدان و دیکتاتورهاست ، منتهى حاکمیت اسلامى که مبتنى بر ایدئولوژى اسلامى – سرمایه دارى است ، بنا به خصلت هاى شناخته شده خود ، سیاستى را پیش مى برد که مى گوید : گرسنه بمان ، در اختیار ما باش ، ما را باور کن ، مثل ما باش ، از ما باش، کورکورانه اطاعت کن و صدایت در هیچ موردى در نیاید !  فاشیسم ، غیر از معناى علمى در جوامع صنعتى، این گونه تعاریف جنبى هم دارد . بنا بر این است که ماجرائى علیه مصالح و منافع مردم ایران ، از اعدام سلطانپور و سعادتى و انقلاب خونین فرهنگى علیه دانشجویان و به خاک و خون کشیدن جنبش هاى اجتماعى  و جنبش کارگرى ، حرکتش را آغاز مى کند و راه ادامه ى سفرى چنین مرگبار تا انهدام کامل خود را ، با تکیه ى هرچه بیشتر بر فاشیزم مذهبى ، هموار مى کند .
این هموارى اما ، عنصر اصلى انتظار حاکمیت اسلامى – سرمایه دارى از مطلق کردن اسلام و ابزارهاى اسلامى است . بسیار بوده اند منتظرانى از این دست که در تاریخ مات شده اند . جمهورى اسلامى هم که ضمن بیرونى کردن اعدام ها و سه برابر کردن نیروهاى سرکوبگرش در کوچه ها و خیابان ها ، متوجه خطر شده است ، مى داند که در بازى با حریفى که مردم به عنوان تضاد اصلى حاکمیت باشند، قادر به هیچ حرکت دیگرى نیست . پس همه ى ظاهرى را که با ریاى اصلاحات آراسته است ، دست پاچه به هم مى زند ، نقاب از چهره بر مى گیرد و با بازگشت سریع به اصل ، میزبازى را واژگون مى کند و طناب دار به گردن حریف مى اندازد .

–    از همان اول کار ، معلوم بود که حاکمیت خمینى تنها از چنین مسیرى  مى تواند بگذرد و به  لبه ى پرتگاه برسد . سرلوحه ى مسیر او هم مشخص بود :  قتل فىسبیل الله !  ( بکش در راه خدا ! )  کسانى که این سر لوحه را ندیدند و در طرز کارش تامل نکردند ، با کمى تخفیف از خوش باوران و ساده لوحان بودند ، و بدون تخفیف از یاوران جلاد که او را سرانجام و پس از ۲۹ سال قتل و غارت و تجاوز ، با لباس و نقاب سیاه به میدان آورده اند تا به دانشجو و کارگر و معلم و روزنامه نگار و نویسنده ما بگوید اراذل و اوباش ، جاسوس و از این یاوه ها که به نام خود ایشان در تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران به ثبت رسیده است . مسئولیت حکومت  مشخص است ، باید دنبال مسئولیت ضد انقلاب موازى گشت که فرصت طلبانه نقش دلال مظلمه را بازى کرده و با سیاست هاى خود ، راه هاى بسته را به روى جلاد گشوده است . این دوجرم تاریخى علیه مردم ایران ، از یکدیگر تفکیک ناپذیزند و جه بسا که نقش عمودهاى چادر ، از خود چادر و برپا کنندگانش بیشتر باشد .

–    اکنون ، ودر لبه ى پرتگاه ، کار این مسافر خونین جامه که با پاسپورت جعلى در تاریخ جهان سفر مى کند ، به جائى رسیده که صداى آشپزهم در آمده است . خانم کلودیا روت  دبیر اول  حزب سبزهاى آلمان که حزب او دوره‌ ى پیش در حاکمیت بود و بالاترین معاملات تجارى ، پلیسى ، امنیتى و صنعتى را با چنین حکومتى داشته است ، مى گوید : انسان ها را در نمایش هاى خیابانى حلق آویز مى کنند . ملت ایران فرهنگى عمیق دارد . آن ها نمى توانند ایران را به دوره ى بربریت برگردانند … هر کس چیزى خلاف میل آن ها گفت و یا انتقادى کرد ، محکوم به مرگ است .
هیچ آمارى از اعدام ها و زندان هاى جمهورى اسلامى –  سرمایه دارى نمى شود به دست داد . حتى پس از سرنگونى این حکومت هم ، تهیه چنین آمارى آسان نخواهد بود . آنقدر گرفته اند و کشته اند که در همان سال اول دولت ریاکار و بازدارنده ى سید محمد خاتمى ، رئیس امور زندان هایش رسما گفت که در شمارش زندانیان ، شصت هزار زندانى کم آورده اند ! نهضت زندان سازى ، به موازات نهضت پاسدار سازى و بسیجى سازى و اطلاعاتى سازى و اوباش مسلح پرورى ، تعداد مراکز قدرت براى دستگیرى و کشتن را به چنان حد مهارگسیخته اى رسانده که حتى خود حکومت قادر نیست زندانیانش را بشمارد و اگر هم بخواهد ، آمار درستى به دست بدهد ، چه رسد به سازمان هاى سیاسى و حقوق بشرى در حال و آینده .
با این حال ، به طور نسبى به گزارش سازمان عفو بین المللى اعتماد مى کنیم که مى گوید در سال ۲۰۰۶  صد و هفتاد و هفت نفر در ایران اعدام شده اند و در سال میلادى جارى ، تا کنون صد و پنجاه نفر به دار آویخته شده اند .
« به طور نسبى » را به این جهت به کار بردم که سازمان عفو بین المللى و صاحب این قلم و شما – حالا هر شمائى – ، نمى دانیم که در ۹ چاله ى سنگسار و یازده چوبه دار اوین ، که از سال هاى ۶۵ و ۶۶ جاى پشت بند چهار و استخر اوین را گرفته است ، هر روز چند انسان ایرانى را سنگسار و حلق آویز مى کنند . یا در زندان هائى مثل گوهردشت و دیزل آباد و عادل آباد و آن همه نا آباد دیگر.
در شماره هفت نشریه « جنبش » که هنوز در همین سایت مى توانید آن را ملاحظه کنید ، سربازى که سهمیه ى قوه قضائیه ! بوده و در اوین خدمت ! مى کرده ، در مصاحبه اش مى گوید مرکز نامبرده هر روز چند نوبت پر و خالى مى شد . و مى گوید حکام شرع و بازجویان ، قربانیان را در این چاله هاى بتونى مى گذاشته اند ، تا گردن قربانى چاله را پر از خاک مى کرده اند و با تکه هاى بزرگ بتون که آن جا براى همین امر عادلانه ى اسلامى ! آماده بود ، بر سر قربانى مى زدند . مى گوید آخوندها عمامه شان را بر مى داشتند ، عبا را به کمر مى بستند و با خشم تکه هاى بتون را بر سر قربانى مى کوفتند .
در این صورت ، و صورت آن
همه زندان مشابه در سراسر ایران ، چگونه مى شود به آمار سازمان هاى جهانى اعتماد کامل کرد ؟
ده ها اعدام را که بیرونى کرده اند ، براى خاموش کردن موج هاى مدام فزاینده اعتراضى و تعمیق ترس و و حشت براى ایجاد سکوت و سکون بوده است ، والا که حاکمیت مدام دارد حلق آویز و تیرباران و سنگسار مى کند ، یا زیر شکنجه ى تا حد مرگ ، بچه هاى مردم را مى کشد .
در آخرین موج نمایش خیابانى حکومت ، به همه ى کسانى که طناب دار بر گردن شان آویخته اند، گفته اند « اراذل و اوباش » و « متجاوز به عنف » و « قاچاقچى » و « زورگو ! » و از این یاوه ها . منتها حکومت در واکنش عصبى تر از پیش نسبت به جنبش هاى اجتماعى و جنبش کارگرى و مقاومت توده اى علیه خود ، چنان دستپاچه است که دو روزنامه نگار جوان کُرد را هم در فهرست مى گذارد و کسانى را هم که به قول سعید مرتضوى در آخرین لحظات هم از کرده ى خود در مجازات انقلابى معاون او قاضى مقدس پشیمان نبودند و مى گفتند : مى خواستیم آن قدر مسئول و قاضى در این مملکت بکشیم تا اشک رئیس قوه قضائیه ( ملا محمودى شاهرودى ) را در آوریم ، به موج اعدام در ملاء عام مى سپارد . آن که مبارزه مسلحانه مى کند – که تنها راه نجات مردم ایران است – ، جرمش این است که علیه حاکمیت « اراذل و اوباش »‌دست به اسلحه برده و به فرض آن که یکى از این سى قربانى آخرى مشمول صفات رژیم اسلامى مى شده ، جوان ۲۸ ساله اى که با حلقه ى طناب برگردن ، مى خندد و سعى مى کند دست بسته اش را به پهلو ببرد و با دو انگشت علامت پیروزى نشان بدهد که در جهت مقابل صفات مترتب بر خود حکومت عمل کرده و در انقلابى بودنش تردیدى وجود ندارد . و دست کم ، بنا به تصاویرى که بسیارى از شما دیده اید ، عنصرى سیاسى ، مبارز و آگاه بوده که چنین صفاتى ، در تعریف « اراذل و اوباش »  نمى گنجد ، مگر آن که یاد آور آن داستان «آهاى دزد را بگیرید ! » باشد.

سعید مرتضوى و خلیفه اش ، در حلقه ى حفاظت مزدوران مسلح ، نقاب سیاه به صورت نمى زنند . آنان به پیروان مزدور خود تلقین مى کنند که با اجراى حکم الله ( یعنى قاضى سعید مرتضوى و خامنه اى ) ، نزد خداى خود روسفیدند و به بهشت مورد ادعاى خود خواهند رفت . جلادى که باید طناب را به گردن قربانى بیندازد اما ، نقاب سیاه به صورت مى زند. جلاد ، با روى سیاه باور کرده است که براى خلیفه اش روى سفید نزد خداى مورد قبول خود مى خرد . غافل از آن که هم او و هم خلیفه و آمرانش ، نه نزد آن خداى مورد قبول شان و در آن صحرائى که مثل قصه ى کودکان است ، بلکه در همین دنیاى مادى ما ، به خاطر این همه آدم کشى و ستم و شرارت علیه مردم ، پاى « میزان » خواهند رفت و به دست همان مردم ، به مجازات قانونى خواهند رسید : قانونى که از تمایلات و مطالبات آگاهانه ى توده هاى محروم و نمایندگان شان بر آمده ، نه از زیر نقاب هاى سیاه  و عمامه هاى سیاه و سفید و عباهاى سیاه و قهوه اى که پر از تباهى و ریا و سالوس و عوام فریبى و جهل و زور گوئى و تحمیل عقیده و آدم کشى و آزادى ستیزى است .
شباهت هاى تاریخى ، نتایج مشابه تاریخى دارند . از قیام بردگان در نمونه ى اسپارتاکوس بگیرید ، تا دوران زمین دارى کلان و حالا سرمایه دارى صنعتى و مالى که کشورها را با بمب هاى ده تنى در هم مى کوبد ، یا به جوخه ها و تیرک هاى اعدام مى سپرد ، ستمگران همواره در برخورد نهائى با تضاد خود که آگاهى و اراده مردم باشد ، به سزاى عمل خود رسیده اند. این عوعوى سگان اسلامیست هاى حاکم برایران نیز ، مثل عوعوى سگان امپریالیسم متجاوز ، در جریان رشد آگاهى و عمل اهل خرد ، مىگذرد . تنها این مى ماند که مردم همیشه بگویند : یاران ما زندانند  /  یا کشته در میدانند / اى جلاد ننگت باد !  و تمایل به سرنگونى را تبدیل به عمل کنند . شاخص هاى اجتماعى در تحول تمایل به عمل ، رژیم فاسد و خونین جامه را که مسبب اصلى همه ى تباهى هاست ، دچار دلهره کرده است .
هشتم اگوست ۲۰۰۷