اوضاع جهانی در بین تنشهای قدرتهای بزرگ!

اوضاع جهانی در بین تنشهای قدرتهای بزرگ!

سوریه و ایران خط قرمز تناقضات بین آمریکا و غرب از یک طرف، روسیه و چین در طرف دیگر!!

اسماعیل مولودی                                                        ۲۱ اسفند ۱۳۹۰

سفر کوفی آنان به سوریه تلاشی جدید برای همکاری بین آمریکا و اروپا از یک طرف و روسیه و چین از طرف دیگر در مسئله خاورمیانه است. این میتواند گوشه ای مهم از سناریوی خط قرمز بین قدرتهای جهانی در دور کنونی منازعات بین المللی باشد. همیشه در تاریخ مدرن تناقضات بین بلوک های سیاسی و اقتصادی جهانی تاثیری جدی بر دیگر معادلات گذاشته و مسائل جدی دیگر را تحت شعاع و تحت الشعاع خود قرار داده است. اجازه بدهید در این نوشته کمی این مسئله را از نظر تاریخی در صد سال اخیر بررسی کنم تا روشن شود که علیرغم مبارزات و جانفشانی های مردم در سراسر دنیا چگونه این مبارزات وثیقه بند و بستهای سیاسی بین قدرتهای اقتصادی و سیاسی شده است، زیرا بعلت وجود نبودن تشکل و نقشه عمل طبقه کارگر و مردم زحمکش جامعه ، این قدرت مداران و سرمایه است که سرنوشت هر مسئله ای را رقم میزند. برای روشن شدن این مسئله  به اسناد و مدارک تاریخی در صد سال اخیر نگاه کنیم، درست در اوائل قرن ۱۹۰۰ میلادی این مسئله شدید تر و عیان تر از سده های قبل است. جنگ جهانی اول برای گسترش بازار سرمایه تازه بدوران رسیده در اروپا و آمریکا و نیز انقلاب روسیه و سر کار آمدن یک حکومت “ضد سرمایه داری” باعث شد که مسئله تقسیم جهان دوباره در دستور قرار گیرد و مسئولان و نقشه کشان با نقاله و گونیا اوضاع ژئوپلتیک (جغرافیای سیاسی) دنیا را تغییر دادند. خاور میانه ای جدید بعد از سقوط امپراطوری عثمانی ساختند، کشورهای جنوب شرقی آسیارا تکه تکه کردند و آمریکای لاتین و آفریقا را بین خود تقسیم کردند. در این میان بارشد سرسام آوری( به نسبت اقتصاد آنوقت) که ایالات متحده آمریکا داشت، سریعا توانست جای پای خودرا در اروپا سفت کند و متحدانی بیابد. امپراطوری انگلیس در سراشیب سقوط بود و فرانسه و هلند هم داشتند همه ثروت بدست آورده را از قرنهای ۱۷ و ۱۸ حفظ میکردند. یعنی نای مقاومت در مقابل آمریکا را نداشتند اما تلاش مینمودند حداقل آنچه که دارند از دست ندهند. بهمین خاطر خیلی راحت اسپانیا مستعمرات خودرا ول کرد و فاشیسم جان سختی را بقدرت رساند که بتواند خاک اسپانیا را حداقل حفظ کند. در این شرایط آمریکا سیاستی بکار گرفت که زیاد پای روی دم کشورهای اروپایی نگذارد اما خودرا در سیاست جهانی لانسه کند. جنگ جهانی اول با تضعیف انگلیس، به قدرت رسیدن آمریکا، سرنگونی امپراتوری عثمانی و نیز بوجود آمدن موقعیتی دیگر از انباشت ثروت در کیسه سرمایه تازه بدوران رسیده. انقلاب روسیه که تازه به قدرت رسیده بو تنها توانست خود را در مقابل اروپا و آمریکا نگهدارد. تنها توانست هویت سیاسی جغرافیایی سیاسی خودرا بعد از خون ریزی های طولانی، تحمیل خواستهایی که بعد دست و پاگیر برای چنبش بلشویکی شد اما بهر رو بعنوان یک قطب مقابل غرب خودرا لانسه کرد. اوضاع اقتصادی دهه های ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۳ باعث شد فاشیزم پا به عرصه معادلات علنی سیاسی و اقتصادی در اروپا بگذارد. هیتلر بعنوان ابر مرد و نجات دهنده سیاست اقتثادی ورشکسته آلمان شد و بردگی رسمی را قانون کار کرد و با تحریک شوینسم توانست فاجعه انسانی اردوگاههای مرگ را بوجود آورد. اما در بودن وجود ابر قدرتی مثل شوروی سابق و جان باختگی سربازان ارتش سرخ در اساس و نیز اتحاد اروپا در مقابل بلوک موسولینی و هیتلر توانستند در سال ۱۹۴۵ بساز فاشیزم را جمع کنند که نتیجه آن از دست دادن جان دهها میلیون انسان بود.

مشکل اساسی و جدی که در سیستم سرمایه داری که وجود دارد، مسئله بحران است زیرا خود سرمایه داری بنا به روانشناسی اجتماعی/ سیاسی اش اساسا بر پایه  تحمیل بی حقوقی بر اکثریت مردم جامعه، سودهی سرمایه و ایجاد ارزش اضافی است. برای رسیدن به آن (یعنی رسیدن به حداکثر سود در هر دوره، سرمایه داری بی توجه به اکثریت مردم جامعه با فشار زور و قوانین ضد بشری جامعه را اداره میکند. از نظر سرمایه داری اداره جامعه یعنی ایجاد امنیت برای حرکت و رشد سرمایه) از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند. فاشیزم و دیکتاتوریت را در جامعه اروپا اساسا جنبش کارگی و مردمان آزادیخواه و آزاد اندیش جارو کردند. اما به محض از بین رفتن فاشیزم بدلیل اینکه سیستم سر مایه داری بر مسند قدرت ماند باز برای باز سازی سرمایه کار شاق مردم لازم بود و در رابطه می بینیم که رشد سرسام آور سرمایه بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ اروپا و آمریکارا به حد رسد خود رساند. اما به قیمت استثمار بیشتر، بالا بردن حس ناسیونالیستی، ایجاد ارتشهای قوی در سطح اروپا مثل پیمان ناتو، نتیجه این شد که مردم اروپا نیازهای واقعی خود برای دولت یا جکمتی سوسیالیستی را از دست دادند. در همین رابطه دولتهای سرمایه داری با تحت تعقیب گذاشتن فعالان جنبش کارگی و مردمان آزادیخواه فضایی پلیسی بر جامعه گستراندند. در این رابطه سر کار آمده فرانکو در اسپانیا، کودتای سیلی، سرکار آمدن سرهنگان در آرژانتین، یونان، و ایجاد جکومتهای دست نشانده در اقصی نقاط دنیا همه و همه فضای سیاسی آزادیخواهانه بعد از جنگ جهانی دوم را از میدان بدر کردند. ایجاد کشور اسرائیل در خاورمیانه و آواره کردن مردم از سرزمین خود، تلاشهایی شد برای گسترش حاکمیت سیاه و پلیسی در شرق و خاورمیانه در همان حال ایجاد فضایی نسبتا آزاد در اروپا و بدینوسیله ایجاد انشقاق در جنبش کارگری قدرتمند اروپا شدند. برنامه ها ی کینز و دیگر لبرالهای اقتصادی در بعد از جنگ جهانی دوم وسیله ای برای بقای سرمایه داری شد. زیرا میدونستند مردم از دل یک جنگ تمام عیار در مقابل فاشیزم سر برآورده اند. ولی با برنامه های اصلاحی توانستند جلو توان باقوه سیاسی جامعه را بگیرند و از طرفی دیگر با تحت تعقیب قرار دادن کارگران و تشکلهای مبارازاتی آنها سناریوی اروپایی آمریکایی خودرا در اروپا پیاده کردن. از طرفی دیگر در سطح بین المللی بدلیل مرخم شدن انقلاب اکتبر، شئرئی بعد از دههای ۱۹۳۰ با ایجاد سرمایه داری دولتی و قتل عام کمونیستها در دادگاههای استالینی، قدرت مقابله جدی شوروی را تحت کنترل قرار داده شد. و سرمایه داری دولتی بجای سوسیالیسم علم شد و در همین رابطه چه در سطح داخلی و چه در سطح بین المللی شوروی تنها یک مخالف شد. برای حفظ موقعیت خود از وجد و توان انقلاب اکتبر استفاده کرد که در سطح رقابتهای سیاسی خودرا نگهدارد.

اینجاست که میبینیم در تمام طول ۵۰ سال گذشته شوروی بعنوان یک قطب سیاسی همان کارها وو نقشه هایی را پیش برده که غرب و آمریکا در منطقه نفوذ خود انجام میدادند. اساسا در سطح بین المللی استفاده از نفوذ انقلاب اکتبر بین مردم ستمدیده جهان دست مایه ای شد برای مانور بلوک شرق در مقابل بلوک غرب شد. ولی در اساس این مردم ستمدیده دنیا بودند که تاوان این رقابتهارا میپرداختند. به جریانات جزیره خوکها در دریای کارائیب، مسئله وجود کوبا، کودتای علیه آلنده و سر کار آمدن پینوشه. سر کوب خونین کمونیستها در جنوب شرقی آسیا در اوائل دههای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ همه و همه نشان از یک خمپیمانی نا آشکارای سرمایه داری برای ایجاد سودهی بیشتر و بیشتر شده است. بنا براین و بنا بر اسناد و مدارک جنبشهای سیاسی در ۵۰ سال اخیر و حتی خیلی قبل از آن در صد سال اخیر پای معاملات سیاسی و قربانی جنبشهای مردمی برای سوددهی سرمایه است.

موقعیت امروز و خاورمیانه!

البته همه شاهدیم که خود پدیده نظم نوین جهانی از دهه ها قبل برایش کار شد مثلا ایجاد کمربند سبز در خاورمیانه، مسلح کردن بی دغدغه اسرائیل به انواع و اقسام سلاحهای پیشرفته، ایجاد تشکلهای اسلامی در منطقه و بخصوص سرکار آوردن و مطرح کردن گروههای تروریست در جنبش فلسطین، و جنبشهای اجتماعی در جنوب شرقی آسیا در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی. باز گذاشتن دست کلیسای کاتولیک در قتل عام رواندا در اوائل دهه ۲۰۰۰ و خلاصه فضای سیاسی مسموم در کل دینا، تلاش برای ایجاد شکاف در جنبش فلسطین و معامله های پشت پرده در مورد کل سیاست غرب در خاورمیانه.  همه و همه تلاش سرمایه برای یک دست کردن دنیا بنفع خود بود. متلاشی کردن کمپ رقیب( شوروی سابق و کشورهای متحدش) ایجاد پایگاههای تروریستی برای گروههای تروریست اسلامی و مذهبی. فضا را برای علنی شدن نظم نوین آماده کرد. دهه ۱۹۹۰ میلادی با این ترفند شروع شد و آمریکا بعنوان قلدر در سیاستهای جهانی شیپور شروع این فضای را با جنگ در عراق آغاز کرد. یعنی سرمایه از آنجا که رشد و هویت خودرا در گرو استثمار میداند در نتیجه برای ایجاد بازار و استثمار هر چه بیشتر به جنگ، تجاوز و سرکوب احتیاج دارد. زیرا سرمایه مالی برای گرفتن سود بیشتر نباید خودرا مقید قوانین و رسومات دوران قبل از پست مدرنیسم کند. همین مسئله حرف تاریخی مارکس را و نظرات این دانشمند مبتکر را برای هزارمین بار به ثبوت میرساند که سرمایه مالی است هویت امروز سرمایه داری را نمایندگی میکند. ربا، سفته بازی میتواند آخرین تکه نان کارگران و مردم زحمتکش را از سر سفرشان برباید بدون اینکه آب از آب تکان بخورد.

الف : صورت مسئله

امروز فضای سیاسی دنیا تحت شرایط و روند خاصی است که باطبع نتیجه بلاواسطه نظم نوین جهانی است. این فضا همچنانکه در مقدمه اشاره کردم بر روند زندگی انسانها تاثیر گذاشته است. پس بر فعالیتهای سیاسی و اجتماعی آنها سایه انداخته است و تصویر و درکی دیگر از زندگی را روبروی آنها گذاشته است. بنابراین فرهنگ و منش و رفتار آدمهارا با آنچه که دهها سال پیش بود تغییر داده . ارزیابی ها، نگرش به زندگی سیاست، تفکر و نیز حتی روش زندگی دیگری را بر جامعه معمول کرده است. فضای سیاسی جامعه و نیز طرز تلقی آدمها از سیاست، نیرو های فعال در سیاست و نیز فاکتورهای دیگر که نمیشه همه را اینجا اشاره کرد دخیل خواهند شد. مسئله چپ و راست نیست، وقتی فضا آلوده است همه را در بر میگیرد. مثلا در همین جوامع اروپایی که بنظر ما دمکراسی است انواع و اقسام رشوه خواری، باند بازی سیاسی وجود دارد. به جنبشها و حرکتهای اجتماعی در دو دهه اخیر نگاه کنید، نتیجه آنها انقلابات نارنجی، مخملی و سرکار آوردن مترسکهای آموزش دیده از آمریکا هستند. چه در کشورهای بالکان، و یا کشورهای جدا شده از شوروی سابق. در خود اروپا که زمانی به مهد آزادی معروف بود امروز از قبل فضای موجود روشن است چه بلایی سر انسانها می آورند و احزاب راست و فاشیستی قلدر میدان شده اند. اکنون احزاب دستراستی و فاشیستی رسما در تمامی پارلمانهای اروپایی کرسی دارند و حتی در توازن قوا وزن سنگینی بدست آورده اند. اگر زمانی طرفداران احزاب فاشیستی انگشت شمار بودند امروز در همین کشور سوئد ۶ در صد مردم در انتخابات پارلمانی سپتامبر به حزب دستراستی و فاشیستی دمکراتهای سوئد رای دادند و حال نمایندگان احزب فاشیستی دمکراتهای سوئد در پالمان هستند.

از نظر اقتصادی ضمن پایمال کردن دستاوردهای اجتماعی مردم در هر کشوری بنحوی سن بازنشستگی را بالابردن، بیمه های بهداشتی و دارویی را بحد پائین رساندن و نیز فضا را آلوده کردن برای تمامی حرکتهای کارگری و آزادیخواهانه. حتی بحدی وضعیت جنبش کارگری و آزادیخواهانه تحت فشار است که خواستهای جدی و اساسی را از برنامه خود برداشته اند و حالت دفاعی و تلاش برای نگهداشتن آنچه که امروز دارند را در دستور گذاشته اند. مثلا در مبارزات اخیر اتحادیه ها و مردم فرانسه مسئله نگداشتن سن بازنشستگی در موقعیت کنونی را خواستار بودند که دولت جنایتکار سرمایه تحمیل سن بازنشستگی بالا را به مردم و کارگران و مزد بگیران بالخره تحمیل کرد. یعنی سطح مبارزات اجتماعی نه در حالت تعرضی بلکه در حالت دفاعی کامل قرار دارند. یا کارگران و مردم یونان دارند تن تن در خیابانها میجنگند که وضع موجود را نگهدارند و زیر بار قرض بیشتر نروند. دولت فاشیستی ایتالیا با رشوه و تقلب دارد به حیات خود ادمه میدهد و دنیا هم یک مشت دزد و مافیایی را بعنوان نماینده مردم ایتالیا برسمیت شناخته است. مسئله همین حالای مردم زلزله زده هایئتی این است که یک رئیس جمهور مزدور را برشان تحمیل نکنند. این صورت مسئله ای است که مابهازائ فضای سیاسی سیاهی است که امروز بر جهان گسترانده اند.

خاورمیانه خط قرمز!

در  سه دهه اخیر آمریکا و اروپا توانستند کل حرکت سیاسی نظم جهان را رقم بزنند. در این میانه چین بعنوان یک قدرت اقتصادی خودرا سازمان داد و توانسته در شرایطی که همه جهان سرمایه داری در یک بحران کمرشکن دست و پا میزند، ضمن اینکه رشد اقتصادی بالایی را به قیمت تحمیل فقر بر مردم به جهان نشان دهد. در همین رابطه در دو دهه اخیر روسیه توانسته بر اوضاع ناآرام داخلی خود به شیوه خود حاکم آید. در نتیجه وضع این دو کشور امروز در دنیای سرمایه داری طوری شده که خودرا باز یافته اند و نیز در خیلی از مناسبتهای سیاسی جهانی با هم همکاری میکنند. آنچه از این وضع میشود فهمید که چین و روسیه دارند بعنوان قطبی در کنار هم قرار میگیرند. در دور ده سال اخیر در رابطه با اوضاع دنیا تقریبا همجهت بودند. بنا بر سابقه گذشته این دو کشور علیرغم تنشهای درونی خود اما در سطح بین المللی تلاش کرده اند در مقابل برنامه های غرب و آمریکا به ایستند و همکاری کنند. مثلا در رابطه با عراق، ایران، افغانستان مخالف حضور نیروهای نظامی غرب و آمریکا در منطقه بوده اند و هستند. البته عمل زیاد جدی انجام نداده اند اما نارضایتی خودرا بشیوه های مختلف و دیپلماتیک نشان داده اند. بهر رو اکنون که در هشت سال گذشته مسئله ایران به یک مسئله جدی برای غرب تبدیل شده، روسیه و چین در اکثر موارد در کنار هم ، از ایران، سوریه و دیگر کشورهای عربی دفاع کرده اند. چین با وجود یک اقتصاد موفق سرمایه داری نفوذ خودرا در سطح بین المللی گسترش داده و روسیه در این مورد شده یک تایید کنند مناسب برای حرکتهای چین. مثلا در رابطه با نا آرامی های داخلی چین در مقابل غرب و آمریکا ایستاده و مسئله را داخلی ارزیابی کرده است. همچنین در موارد زیادی به قطعنامه های غرب و آمریکا رای منفی داده اند.

اکنون مسئله انرژی اتمی ایران به ظاهر خیلی برای غرب و اروپا جدی شده، در این رابطه روسیه یکی از کمک کننده های برنامه های اتمی ایران است و نیز چین از نظر اقتصادی نقش جدی در ایران دارد. گذشته از آن به هیچ وجه روسیه و چین اجازه نمیدهند که غرب و آمریکا بیش از این در منطقه دخالت کنند. بهمین خاطر در سخنان وزیر امور خارجه روسیه به سوریه در اوائل ماه فوریه، آشکارا از حکومت اسد دفاع کردند و چین قویا از تحریمهای بیشتر علیه ایران فاصله گرفته است و معاملات خودرا با ایران انجام میدهد. با توجه به موقعیت و اوضاع سیاسی امروز سرمایه داری و بحران مالی کمر شکنی که برش تحمیل شده. روسیه و چین از این موقعیت استفاده کردند و اجازه نمیدهند که همه مسائل منطقه به کام غرب و آمریکا حل شود. در این رابطه فرانسه و انگلیس قویا مخالف این هستند که اسرائیل به تاسیسات اتمی ایران حمله کند. آنجلا مرکل نخست وزیر آلمان رسما به اسرائیل در این رابطه هشدار داده است. وجود این تخاصمات و تنشها اوضاع سیاسی خاور میانه را در شرایطی غیر متعارف قرار داده که به نفع جنبش آزادیخواهانه خاور میانه نیست. تعویض علی عبداله صالح در یمن، سناریوی توافق شده غرب و آمریکا از یک طرف و روسیه و چین از طرف دیگر است. یکی روسیه و چین مصمم اند اجازه ندهند غرب و آمریکا نقش کلیدی در حل مسائل بگیرند دیگری اجازه ندهند طرحهای بدون مشورت با آنها به اجرا در آیند. بنا براین در این شرایط با وجود جنگ سردی که پشت مسئله انرژی اتمی ایران خودرا قایم کرده است، یکی از پاشنه آشیل های جنش سرنگونی در ایران است. زیرا این شرایط و مسئله تحریمها و جنگ احتمالی در منطقه مثل شمشیر دامو کلس بر سر جنبش سرنگونی در ایران قرار دارد.  از نظر قدرتهای سیاسی و اقتصادی جهانی، خاورمیانه خط قرمز این تشنجهاست. سوال اینجاست، تا چه زمانی این حالت آماده باش نسبی در خاورمیانه میان قدرتهای بزرگ ادامه خواهد یافت؟ سوریه یا ایران؟ کدامیک سر نخ این تشنج هستند؟