اساس بحران در حزب حکمتیست (٢) … محمد فضلى و فردین آرام

اساس بحران در حزب حکمتیست (۲)

در بخش نخست این نوشته تلاش کردیم نشان دهیم که بحران آخر حزب حکمتیست برخلاف آنچه ادعا می شود نتیجه از ریل خارج شدن و یا به چپ و راست چرخیدن کسی به طور ناگهانی و یا در یک پروسه زمانی خاصی نیست بلکه اساسا  ناشی از همان عارضه ای است که از ده سال گذشته تحزب  کمونسیم کارگری را زمینگیر کرده است  و تا روزی که وجود آن را به عنوان یک واقعیت مسلم به رسمیت نشناسد و با این درجه از اهمیت به آن نپردازد کمر راست نخواهد کرد و بیشتر از آنچه امروز هست به حاشیه صحنه سیاسی جامعه رانده خواهد شد . در این بخش سعی ما بر این خواهد بود که به مهمترین و حساسترین دوره از حیات سیاسی حزب کمونیست کارگری ایران یعنی فاصله زمانی بعد از مرگ منصور حکمت تا تحمیل انشعاب به آن ، که عارضه مورد اشاره در حادترین شکل خود امکان بروز پیدا میکند بپردازیم .

ظاهرا اشاره به پلنوم ۱۶ واساس اختلافات ، یعنی بحث رهبری فردی ، دوستانی را خوش نیامده است و “برجسته” کردن نقش رهبری در سرنوشت حزب کمونیست کارگری ایران را اغراق آمیز میدانند. طبیعتاً هر کسی مختار است تصویری را که خود درست میداند از این قضایا به دست بدهد. هدف ما هم بدون اینکه قصد قانع کردن کسی را داشته باشیم تنها ارائه تصویری است  که واقعیتر میپنداریم ، طبعا به این امر هم واقفیم که این تصویر با منافع تعدادی در تضاد قرار میگیرد.

جهش به حزب منصور حکمت

 چنانکه گفته شد با  مطرح شدن ضرورت بازگشت به آرایش رهبری فردی در پلنوم ۱۶ و تصویب آن در پلنوم بعدی حزب کمونیست کارگری ایران عملا  در مسیری که نهایتا به انشقاق و جدایی منجر گشت قرار گرفت. اما در مراحل اولیه ، بخشی از رهبری حزب با درک این واقعیت که بازگشت به این آرایش میتواند در غیاب چهره ای که از اتوریته ای عمومی برخوردار باشد لطمات جبران ناپزیری به اتحاد حزب وارد کند در مقابل طرح لیدر مقاومت ضعیفی از خود نشان داد که ادامه مسیر در جاده انصاف  حکم میکند  نگاهی هر چند گذرا به این آخرین دفاع از اتحاد حزب بیاندازیم تا همچنین نظاره گر این واقعیت نیز باشیم که  قوی بودن سنت تشکیلاتی گری ،ارجحیت اداره حزب بر رهبری سیاسی ، اهمیت قایل نبودن به دفاع از سنگر کمونیستی خود در سطح جامعه  و علاقه به در لاک خود خزیدنهایی که  یک بخش اساسی از تاریخ احزاب  چپ و کمونیست را تشکیل میدهد  چگونه کار را به جایی رساند که افتخار اعلام “جهش به حزب منصور حکمت” در دفاع از طرح لیدر نصیب عنصر اصلی آن مقاومت شد!.  حق مطلب اما ادا نخواهد شد اگر آنچه این لحظات را خلق کرد نیز به نظاره ننشینیم ، پس حوصله به خرج دهید تا با هم مروری داشته باشیم بر دو نوشته که اساس و مبنای مباحث طرفین در این رابطه قرار گرفتند  و در صف بندیهای بعدی نیز تأثیر بسزایی گذاشتند.

بحث مربوط به آرایش رهبری (طرح لیدر) در سطحی که بتوان به آن مراجعه کرد اولین بار در آستانه پلنوم ۱۶ و در نشست ۵/۸/۲۰۰۲  هیئت دایم دفتر سیاسی از طرف رحمان حسین زاده مطرح میشود و طبق درخواست اعضای دیگر این هیئت در ۱۱/۸/۲۰۰۲ به صورت کتبی تحت نام “آرایش رهبری” در اختیار دفتر سیاسی قرار میگیرد. حسین زاده در دفاع از طرح رهبری فردی به چند فاکتور اشاره میکند که جوهر و اساس همه آنها و کل بحثی که ارائه میدهد ، انتظارات جامعه از حزب ، اوضاع سیاسی ایران و تحولات پر شتاب آن است و مابقی نوشته  تنها تلاش ناموفقی جهت توجیه این “فاکتور”هاست . رحمان مینویسد: ” از بیرون و از درون حزب موضوع رهبری در حزب و آنطور که بعضی رسانه ها و جریانات و اشخاص مطرح کرده اند تعیین فرد دیگری به عنوان رهبر حزب مطرح شده است ” .البته ایشان مشخص نمیکنند که در صورت مطرح نشدن تعیین فرد دیگری به عنوان رهبر حزب ، از بیرون و … تکلیف رهبری  حزب چه میشد. آیا ملت میتوانستند تا اطلاع ثانوی سر پستهایشان بمانند و بازگشت به آرایش قبلی هم ضرورت پیدا نمیکرد، یا اگر ایرادی نداشته باشد اجازه بدهید بپرسیم که آیا در صورت مطرح  نشدن …… برای تعین فرد مورد نظر خودتان به عنوان رهبر حزب دست به “شورش” نمی زدید؟. رحمان در ادامه مینویسد: “برخورد به مسئله رهبری حزب (منظور ایشان بازگشت آرایش فردی است) بیش از هر زمانی مطرح و داغ است و حتی به شاخص بلوغ سیاسی و اعتماد به نفس حزب و رهبری آن تبدیل شده است”. البته حتی شور و هیجان  نهفته در این “فاکتور” و شیوایی بیان آن نیز متاسفانه نمیتواند کمکی به طولانی تر نمودن فاصله زمانی تنها  چند روزه این حکم عجیب با مراسم بزرگداشت منصور حکمت بکند. آخر چگونه برخورد به مسئله رهبری حزب در این فاصله کوتاه چنین اِکسترِم مطرح و داغ و … شده است؟، در اینجور مواقع شاید بهتر است آدم پای نامه هایش تاریخ نگذارد!. حالا به این استدلال توجه کنید ، ” انتخاب نکردن لیدر حزب در این اوضاعی که همه میپرسند ، گذاشتن یک علامت سؤال نا موجه بر پیشانی حزب و مجال دادن به مخالفین است که به ناحق بگویند بعد از منصور حکمت رهبر ندارند و سردرگمند”. یاللعجب، در مقابل این استدلال محکم آدم میماند که چه بگوید واقعا!. فاکتور دیگر” اوضاع سیاسی ایران و تحولات پرشتاب آن است. این اوضاع حزب قوی و با چهره از ما میطلبد. تعیین لیدر حزب یکی از ضرورتهای اساسی در این دوران است” به این فاکتور که اساس تئوری ” ضرورت بازگشت لیدر” را تشکیل میدهد اتفاقا خود منصور حکمت در پلنوم ۱۴ جواب روشنی داده است که در بخش نخست این نوشته به آن اشاره کردیم . و بلاخره  “معرفی لیدر یک گام اساسی در این راستا است. بویژه در این دوران جریانات و احزاب بورژوایی مخالف ما دارند رهبر و چهره به جامعه ارائه میکنند”.علاقه وافر نویسنده به اعمال رهبری جریانات و احزاب بورژوایی “بویژه در این دوران”  و به فراموشی سپردن واقعیات و مشخصات حزب کمونیست کارگری و رهبری آن که  بازگشت به رهبری جمعی از آنها نتیجه گرفته شد موضوعی اتفاقی نیست بلکه در این دیدگاه ، هر مسئله ای تنها  وقتی اهمیت پیدا میکند و ارزش مورد توجه قرار گرفتن را دارد که در خدمت بازگرداندن “آرایش رهبری فردی” باشد و لاغیر !.  ( داخل گیومه ها  بخشهایی از نامه رحمان حسین زاده تحت عنوان “آرایش رهبری” به دفتر سیاسی است.)

طرح “آرایش رهبری ” رحمان حسین زاده جواب شایسته ای از طرف حمید تقوایی گرفت که صرف نظر از اینکه بعدها خود حمید چه اندازه به آنچه در مقابل طرح لیدر از آن دفاع کرد پایبند ماند به جرأت میتوان گفت یکی از معدود تلاشهای ارزنده ایست که بعد از مرگ منصور حکمت در دفاع از ضرورت  و حیاتی بودن اتحاد حزب صورت گرفت.  حمید تقوایی در این  نامه با اشاره به اینکه ” طرح رهبری جمعی با توجه به واقعیات حزب ما و دقیقا برای شرایط حاظر (غیاب نادر) نوشته شده است ” با آرایش مورد نظر رحمان مخالفت میکند و طرح رهبری جمعی را تنها طرح عملی و کارساز در غیاب منصور حکمت میداند و میگوید “دلایلم هم اساسا همانست که موجب نوشته شدن این طرح شد. این دلایل هنوز به قدرت خود باقی است و حتی قویتر هم شده است….دلایلی که رفیق رحمان برای تعیین لیدر عنوان میکند انتظار جامعه ،شتاب تحولات ایران، کند و پخ بودن رهبری و غیره). هیچکدام به تنهایی کافی و قانع کننده نیست و بعضا دلیلی است بر اینکه نباید دراین شرایط لیدر تعیین کرد. در جواب به اصرار رحمان بر اهمیت  جایگاه  “بیرون” در تعیین لیدر مینویسد : “مساله بر سر معرفی لیدر  رو به بیرون نیست ، بلکه اصل قضیه وجود چنین لیدری در صفوف ماست” . در مقابل انتقالی خواندن طرح رهبری جمعی از طرف رحمان و اینکه دیگر منصور حکمت نیست تا این دوره انتقالی را تعیین کند و …. مجبور به یادآوری بدیهیاتی میشود که چندی بعد خود نیز آگاهانه به فراموشیشان میسپارد: ” اگر منصور حکمت بود  که اصولا نیازی به این طرح نبود. این طرح برای دوره غیبت منصور حکمت نوشته شده و نه برای دوره بیماریش. اگر این طرح را حتی برای یک دوره انتقالی ضروری بدانیم ما تازه در آغاز این دوره قرار گرفته ایم. نمیشود هنوز این دوره شروع نشده ختم آن را اعلام کرد.” رحمان در نامه اش به دفتر سیاسی از چهار نفر در رهبری حزب نام می برد که از ویژگیهای لیدر برخوردار هستند. با اینکه حمید تقوایی خود یکی از چهار نفر مورد نظر رحمان است اما با تأکید درست بر این نکته که اصلی ترین دلیل نوشتن طرح رهبری جمعی ،  نبود ظرفیتهای لیدر در هیچ تک فردی در رهبری حزب بود میگوید : ” امروز در رهبری حزب ما ظرفیتهای رهبری در هیچ فردی به تنهایی وجود ندارد ولی میتوانیم امیدوار باشیم یک رهبری جمعی بتواند این ظرفیتها را از خود نشان دهد”. و با این جمله زیبا نامه اش را به پایان میرساند که : ” به قول شاعر رهبر آن است که خود ببوید نه آنکه رحمان بگوید!”.  (داخل گیومه  ها، نامه حمید تقوایی به دفتر سیاسی . ۱۴\۸\۲۰۰۲٫)

دفاعیه حمید تقوایی در مقابل طرح لیدر به شکل گیری جبهه ای منجر گشت که هر چند در سطحی ضعیف  و بعضا با نقطه رجوعها و نتیجه گیریهای ناهمگون و متفاوت اما در هر صورت مشخصا در پلنوم ۱۶ برادامه کار با آرایش رهبری جمعی و در راستای ضرورت اتحاد حزب پافشاری نمود. این جبهه  اما سریعتر از آنچه که بتوان فکرش را کرد خود نیز گفته  شاعر را فراموش کرد و تن دادن به “رهبری  که خود نمی بویید” را بر دفاع از یکپارچگی و اتحاد حزب ترجیح داد و برای آن تئوری هم ساخت. و دقیقا اینجاست که نقش و جایگاه پلنوم ۱۴ و نگرانیهای منصور حکمت از قدرت تخریبی که رهبری حزب می تواند در صورت ظاهر نشدن در قامت یک رهبری سیاسی با افق کمونیستی بر اتحاد حزب داشته باشد برجسته میشود و اهمیت پیدا میکند  و برای کسی که در بازبینی این تاریخ از اینجا شروع نکند شناخت واقعیاتی که منجر به “جهش از حزب بعد از منصور حکمت به حزب منصور حکمت” گشتند تقریبا غیر ممکن خواهد بود و در اولین ایستگاه ناچارا یا به کنکاش در نیات عناصر دخیل در این پروسه پناه خواهد برد و یا به دنبال کشف سرنخ گرایشات گوناگون اجتماعی اسیر تخیلات خواهد گشت.

در سراشیبی سقوط!

یکی از عوارض مخرب و البته ناگزیر سیاسی نبودن اختلافات در هر حزب و سازمان سیاسی ، تاریخ سازیهای دلبخواهی است  که در آن قانونمندی تاریخ معنی خود را از دست میدهد و جای خود را به نتیجه گیریهایی بر مبنای منافع امروزی “سازندگان” آن میدهد  و چون پیش شرط هر گونه تاریخ سازی دلبخواهی وجود دو نیروی خیر و شر است که باید در متن این سناریو در مقابل هم قرار گیرند پس شیاطین و قهرمانان پا به عرصه وجود میگذارند!. یعنی همان اتفاقی که در جریان اختلافات آن دوره در ح.ک.ک.ا  به شکل چندش آوری رخ داد.

 هر چند بعد از پلنوم ۱۷ و انتخاب لیدر یکی از معدود مسائلی که طرفین بر سر آن توافق کامل داشتند همان اساس اختلافات یعنی آرایش رهبری فردی بود اما لیدر منتخب همچنانکه تاریخ تمدن نام هیچ رهبری را که یک روزه رهبر شده باشد و همگان ظهورش را خیر مقدم گفته باشند ثبت نکرده است، فقط اتوریته بخشی از رهبری حزب بود و بخش دیگر، رهبر و اتوریته خود را داشت  که تنها آلترناتیو برازنده رهبری حزب می پنداشت و تبعیت از لیدر منتخب را دون شأن خود میدانست.  پلنوم ۱۷ برای این بخش از رهبری  مقطعی بود که در آن ، راست بر چپ ( شر بر خیر) پیروز شده بود و تلاش برای برگرداندن ورق را امر خود میدانست. وقتی از این زاویه منظره را بنگریم آنگاه دیگر حملات هیستریک به کورش مدرسی (لیدر منتخب) و راست نامیدنش با استناد به مباحثی که در پلنوم ۱۶ ارائه داد ( بعدا به بخشی از این مباحث که بنیان حزب حکمتیست بر روی آن قرار گرفت باز خواهیم گشت) همزمان با مراسم جشن و سروری که به مناسبت “جهش” برگذار شده بود و از ظاهر امر چنین بر میامد که هر دو بخش رهبری در آن شرکت دارند خیلی عجیب بنظر نخواهد رسید. جناح مقابل هم البته بیکار ننشست و بعد از غور و تفحص وافره راه بر حق نشان دادن کورش را در شیطان جلوه دادن حمید تقوایی و اصالت خود را در ارتداد طرفدارانش یافتند و انصافا در این راه به کشف چنان شیوه های تازه ای در شیطان سازی نایل آمدند که فردوسی اگر زنده بود جهت غنی کردن شاهنامه مرتکب سرقت ادبی هم میشد. باری در ادامه این مسیر ، طرفین که آسانترین راه را برای حقانیت دادن به خود ، در نقب زدن به گذشته و رو کردن “پرونده های” همدیگر در مقاطع تاریخی گوناگون یافته بودند با دقت و حساسیت باستان شناسانه ای شروع به بازنگری تاریخ دو دهه مبارزه مشترک خود نمودند!. ناگهان کشف شد که فلانی از همان ۲۰ سال گذشته تا به امروز با “خط منصور حکمت” مشکل داشته و برای اثبات این ادعا هم مدارک و ادله کافی ارائه شد که چیزی نبود جز اظهارنظرهایی در جلسات و نشستهای سازمانی که گاها در مقابل نظرات منصور حکمت قرار گرفته بود! . اعلام شد که حالا اینها جای خود ، طرف حتی با مستعفیون ۹۹ مرزبندی نداشته و تنها بر اساس محاسبات بقالانه ماندن را بر رفتن ترجیح داده است!. معلوم شد که آن دیگری بیش از یک دهه است که در سوخت و ساز رهبری حزب کوچکترین نقشی ایفا نکرده و به ادامه تحصیل و زندگی شخصی خود مشغول بوده و معلوم نیست این اواخر از کجا سر و کله اش پیدا شده است، از اینها گذشته آدمی است که راست میزند و در کل متکبر و بدعنق و حتی انحلال طلب است!. جماعتی با اشاره به این سخن منصور حکمت که جایی گفته بود – کمونیسم کارگری داستان زندگی کمیته کردستان بوده ابراز تعجب میکردند که دیگر چرا طرف مقابل حتی لحظه ای در اینکه حق با آنان است به خود تردید راه میدهد؟، این طیف علاقه داشتند که نوشته ها و سخنرانیهایشان را با این گفته منصور حکمت شروع کنند و به پایان برسانند!!. و دیگران متهم شدند که داستان زندگی شان لابد چیز دیگری غیر از کمونیسم کارگری است!!. عده ای اتحاد مبارزانی بودنشان را برای نشان دادن سرخط بودن و حقانیتشان کافی میدانستند و علاقه زیادی داشتند که جهت اثبات ادعاهایشان بیشتر از دوره های قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران فاکت بیاورند !. محل و جغرافیای تولد آدمها به لیست نقاط ضعف بعضیها افزوده شد!.  کسانی که در جریان اختلافات راست و چپ در حزب کمونیست ایران مقطعی را با گرایش راست همنظر بودند و پیوستنشان به فراکسیون کمونیسم کارگری در مراحل بعدی ، تا یک روز قبل از “جهش” نه تنها از جانب خودشان بلکه از طرف کل حزب جزو افتخارات این انسانها و همچنین حزب برشمرده میشد به  شیوه برخورد سکتهای مهجور و عقب مانده به مخالفین هم سکتی خود ، مورد تحقیر و اهانت و بی حرمتی قرار گرفتند و جایگاه آن روزشان در جریان اختلافات در ح.ک.ک.ا ایران ادامه منطقی همان موقعیت اولیه در حزب قبلی اعلام شد!.  بازار نقل قول از منصور حکمت در خدمت اثبات حقانیت خود از هر طرف به درجه ای بالا گرفت که مستند بودن در آن از اهمیت افتاد و به چنان سطح نازلی کشیده شد که واژه ای برای توصیف قباحت آن نمیتوان یافت!. به سینه یک طرف مدال راست بودن و طرفداری از حجاریان زده شد و دیگری چپ سنتی و پا در گِل مانده از دوران مارکسیسم انقلابی!. به سخره گرفتن و بی اهمیت نشان دادن جایگاه اجتماعی همدیگر آنچنان به نرم برخورد متقابل تبدیل شد که رهبری آن حزب حتی از طرف مخالفین خود هم هیچگاه تا این درجه مورد “لطف” قرار نگرفته بود!. در مشکلی که بر سر انتخابات پلنوم ۱۸ پیش آمد کل رهبری حزب در چنان سطح نازلی ظاهر شد که انسان ناخوداگاه یاد این جمله منصور حکمت در پلنوم ۱۴ و خطاب به همین رهبری میافتد -” بحث چارپایه را از زیر رفیقت بکشی اگه جایی بیشتر از همه داغ باشه بالای حزبه”. مسابقه ای درگرفت که در آن جهت بزرگنمایی نقش و موقعیت حزب با هدف لاپوشانی اختلاف در رهبری، طرفین گوی سبقت را از هم می ربودند. در متن این اوضاع نابسامان مباحثی از هر طرف مطرح شد که نقطه رجوع همه آنها “روند اوضاع سیاسی ایران” ، “انقلابی بودن شرایط” و “موقعیت ویژه حزب ما” بود که هر چند در سرعت بخشیدن به روند جدایی تأثیر بسزایی داشتند اما به طور واقعی نقش محوری قایل بودن و یا اساس اختلافات را از این مباحث نتیجه گرفتن ، به شدت گمراه کننده و غیر واقعیست. و همچنانکه قسمت عمده ای از هر دو بخش رهبری چه آن زمان و چه بعدها هر گاه منافعشان ایجاب کرده بر غیر سیاسی بودن اختلافات ، توجیه کردن این غیر سیاسی بودن با مباحث باصطلاح سیاسی و استفاده ابزاری از آنها تأکید گذاشته اند به جرأت میتوان گفت که مباحث مطرح شده خود نتیجه اختلافات فی الحال موجود در رهبری بودند و نه برعکس. امروز که مباحث آن دوره در دسترس عموم قرار دارند میتوان با مروری بر آنها ، بدون اینکه از تیزبینی عجیبی که ظاهرا یک موهبت الهی است برخوردار بود متوجه شد که صحت و درستی یک بحث نه از خود بحث بلکه از جایگاه ارائه دهنده آن و جناحی که به آن تعلق داشته نتیجه گرفته شده است!. اشاره کوتاهی به بخشی از نامه شماره ۳ دبیر به اعضا و مشاورین کمیته مرکزی به این مناسبت خالی از لطف نخواهد بود : ” هیچ مسئولیت و مأموریتی به روال همیشگی امری مربوط به تقسیم کار نبود بخشی از مسابقه بود. قرار بود در این پروسه “رهبر” تعیین شود. این مسابقه شکافی در بالای حزب بوجود آود که قبل از اینکه سیاسی باشد جنگ قدرت است. این جنگ حول من(کورش مدرسی) و حمید تقوایی شکل گرفته است”. و چند سطر پایینتر : ” مسابقه سیاسی نبود ، اما منطق مسابقه حکم میکرد که “توضیح” ، “توجیه” و پرچم سیاسی برای آن پیدا شود. در نتیجه کشف اختلاف و تعمیق آن ابعاد عجیبی پیدا کرد. سیاست، گفتم، در این میان موضوع نماند، ابزار شد. در نتیجه مهم نیست چه میگویید مهم این است که کدام طرف هستید”.(به نقل از نامه دبیر شماره ۳٫ تحت عنوان این جنگ قدرت را باید پایان داد.) البته خارج از اراده نویسنده نامه دبیر و در واقع ، اجبار در پیروی از منطق تناقص حکم میکرد تا ایشان بعدها ، “مستدل”تر از هر کسی نشان دهند که اختلافات از همان روز اول نتیجه وجود  گرایشات و تبیینهای متفاوت سیاسی بوده است !.

کنگره انقلاب!

از حزب کمونیست کارگری ایران در آستانه کنگره چهارم تنها ماکت لرزانی باقی مانده بود که یک حرکت اشتباه حاملینش میتوانست آن را واژگون کرده و از هم بپاشاند. و مقدر بر این بود که نه یک مورد بلکه چندین اشتباه فاحش، این نشست را به مراسم اختتامیه ح.ک.ک.ا تبدیل کند.

 تم اصلی بحثهای کنگره چنانکه در اطلاعیه پایانی هم آمده – “انقلاب”  بود. سال گذشته هم با برشمردن لیست چند تظاهرات!! و همچنین سخنرانی مظفر محمدی در میان مردم سنندج  سال حزب کمونیست کارگری نامگذاری شد!. و قرار شد که حزب  براى بدست گرفتن سکان رهبرى انقلاب علیه جمهورى اسلامى و علیه اوضاع موجود در ایران آماده شود. ایراد اساسی “تم اصلی ” در این است که از دست رفتن آن فرصت تاریخسازی که منصور حکمت در کنگره قبلی بر آن تأکید میگذارد را به رسمیت نمیشناسد و یک فاصله ۳ ساله را قیچی میکند، غافل از اینکه وقتی  اساس ارزیابی و تحلیل شما در رابطه با شرایط  امروزی جامعه بر مشخصات دورانی سپری شده بنیان گذاشته میشود حتی معجزه هم نخواهد توانست نتایج به دست آمده را با واقعیات روز چفت کند و وقتی اینجا مبدأ حرکتتان باشد ناچارا هر امر روتینی را باید در سطح و قواره ای که برازنده شرایط  “یک فرصت تاریخساز” است عظیم جلوه دهید تا بعد بزرگمنشانه سکان رهبری انقلاب علیه جمهوری اسلامی و علیه اوضاع موجود در ایران را به خودتان تعارف کنید!. ورای “تم اصلی” ، مباحث مطروحه و یا قطعنامه و بیانیه های تصویب شده ، کنگره قرار بود به یک مشکل اصلی هم پاسخ عملی بدهد یعنی به جنگ قدرت در بالای حزب. کورش مدرسی همچنانکه در نامه لیدر شماره ۳ اعلام کرده بود کاندید پست لیدر نشد و از کاندیداتوری حمید تقوایی پشتیبانی کرد که مشخصا با استقبال وسیع کادرها و اعضای حزب که از علل جنگ و دعوای بالای حزب آگاهی چندانی نداشتند مواجه شد و بعدها نیز در جریان جدایی راهها از همدیگر عده ای فقط بر اساس همین اقدام با حزب حکمتیست آمدند. اما تا آنجایی که به مبنای این حرکت بر میگردد بدون اینکه در نیت خیر کورش و یا بقیه رهبری ذره ای تردید داشته باشیم باید بگوییم واقعیت این است که لیدر شدن حمید تقوایی در عالم واقعیات فقط  تغییر دادن موقعیت طرفین درگیر در متن بازی ای بود که هنوزادامه داشت و تنها نتیجه عملی آن سرعت بخشیدن به روند جدایی بود. به این ترتیب رهبری حزب  آخرین شانس خود در راستای تضمین اتحاد حزب را با تأکید مجدد بر عللی که به جنگ قدرت دامن زده بود از دست داد. در این کنگره اهمیت قایل نبودن به واقعیات و مشخصات حزب و رهبری آن به اوج خود می رسد و چون نتیجه هایی که گرفته شد با این واقعیات و مشخصات خوانایی نداشت حزب کمونیست کارگری ایران قبل از آنکه به پیچ بعدی برسد زیر فشار تناقضاتی که در آن قرار گرفته بود از هم پاشید. کنگره ۴ ، کنگره انقلاب بر علیه حزبی است که روزگاری نه چندان دور عظیم ترین سازمان اپوزیسیون ایران بود.

محمد فضلی

فردین آرام

۰۸|۰۳|۲۰۱۲