وَهم

وَهم
خوابم نمی بُرد
درتراز خانه ام قدم
می زدم
شوریده، آرزوی دودی
کردم
دود تلخ افسردگی
پنجر را باز کردم
شفق سرخ بود
کوچه و خیابان ساکت
طنین گنجشکها مرا درخود
پیچانده بود
دود غلیظ و نفس طویل
با دود سیگارم که به هوا
می پیچید واژۀ
آزادی راکشیدم
روبرویم سر نبشی خیابان
بود
عدسی دوربین مدار بسته
درسوراخ دیوار
پنهان شده بود
بی خیال
چشمانم خواب آلود
توی رختخواب رفتم
چرتی بزنم
مادرم فریاد زد ، کیه کیه
در را میزند؟
پلیس، دها پلیس درمحاصره
تنگ
تصویر واژه آزادی را
که من در رویا آرزویش
کرده بودم
در دوربین ضبط شده بود
اندیشه مرا
درخواب کنترل کرده
بودند
د ستبند استبداد دردستم
رفت
بپای میز محاکمه رفتم
جرم آرزویم
گناه کبیره، پاداشش
شلاق، صد ضربه شلاق
روی بدنم صدها گل شقایق
کاشتند
نیمه جان بخانه برگشتم
رویای من همان دود بود
به هوارفت
مادرم ران راستش را
برایم متکا کرد و چرتی زدم
بصدای گریه مادرم
خوابم آشفته شد و
بیدارشدم
بار دیگر آرزوی دود کردم
اینبار درحیاط تنگ خانه ام
با دود سیگارم، تصویر دوچشم
متحیر
خیره برهمد یگر
مثل دو پیکر
تصویر دو قلب به آرزوی
همدیگر
شنا درحوضچه چشمان او
شیرجه میرفتم
آهی عمیق کشیدم
آرزوی دنیای برابر،
دنیای پرازعدالت
دنیای آزادی
قدرت دردست ۴ /٣/٢۰١٢ کمال محمدی
کارگر.