زندان ادامه دارد و من از “توابین” دفاع میکنم

نسرین پرواز : اینروزها اگر سری به سایتهای اینترنتی بزنید با انزجار نامه هایی علیه مارینا نعمت و کتاب تازه به چاپ رسیده  او ” زندانی تهران” مواجه می شوید. مارینا دختر ۱۶ ساله ای که زندان رفته و شکنجه شده بوده، امروز جرئت کرده لب باز کند و از آنچه که بر وی رفته بنویسد، که ناگهان مورد هجوم سازمانیافته نامه ها و اطلاعیه ها و مقاله  و رساله های فردی و دسته جمعی قرار گرفته است.

 فضا علیهش خلق شده، فرمان حمله صادر شده و جو ساکت کردن قربانیان رژیم سازمان داده شده است. کل این تقلاها سمفونی گوشخراشی تولید میکنند که فضا را نه فقط بر مارینا، که تعداد بیشماری از  قربانیان شکنجه زندانهای اسلام تنگ تر از آن سلول های تک نفره کرده اند که محل شکنجه بودند. اما اشتباه نکنید، این تعرض غیرانسانی از طرف رژیم اسلامی نیست. کار شکنجه گران و بازجویان سابق هم نیست. کسانی که با بخشی از زندانیان سابق ارتباط ندارند و از فضای بسته این چپ شرقزده ایرانی خبر ندارند، تعجب خواهند کرد که این هجوم بیرحمانه از طرف آنهاست. اگر تا بحال فکر میکردیم زندان از زندانیان فقط قربانی میگیرد، حالا در اوج ناباوری می بینیم که زندان از زندانی شکنجه گر هم می سازد. آری، شکنجه گران امروز در خارج کشور، هجوم دسته جمعی شان علیه کسانی است که زیر فشار رژیم در زندان زمین خوردند، شکستند  و خورد شدند. اینها علیه شکست خوردگانی می نویسند که در سرکوب انقلاب رژیم آنها را دستگیر و از فیزیک شخصیت در هم شکسته شده شان موجوداتی دیگر ساخت. از این نسل شکست خورده و له شده، در اثر مداوای روحی و درمانی سالهای طولانی، تعدادی به تحرک افتاده و زبان گشوده اند تا بگویند بر آنها چه گذشته است. داستان شکسته شدن اینها جریان واقعی سرکوبی است که زنداینان با آن مواجه شدند و جهانیان باید بدانند. تنها زمانی که دنیا داستان “تواب” شدن اینها را بشنود، آنگاه به حال مردم ایران گریه خواهد کرد و بر جمهوری اسلامی تف خواهد فرستاد. اما حالا که تنها یکی از اینها از پس بازسازی خودش بعد از بیست سال توانسته دوباره از زمین برخیزد و لب بگشاید، صدایی از جنس نعره شکنجه گران زندان در مقابلش چهره های کریهی را به خاطر او میآورند. قیافه های آشنا و نا اشنایی میبیند که دست بر کمر بالای سر او ایستاده و می غرند که: اشتباه نکن، فکر نکن حاجی رحمانی و لاجوردی رفته اند و تو آزادی در خارج کشور دهن بگشایی و داستانت را برای جهانیان بازگو کنی؟ اینها به مارینا حمله می کنند ولی همانطور که خودشان هم می گویند هدفشان درس عبرت به هزاران زندانی سابق است که احیانا زیر شکنجه ناچار شدند کوتاه بیایند. می گویند: فکر نکنید فقط در سلول سابق دستور میگرفتید که چگونه فکر کنید و چگونه به دنیا نگاه کنید و تواب شوید. کور خوانده اید، اگر بازجویان سابق دور شده اند، اما ما نزدیکیم و دم دست، تا سکوتتان را حفظ کنیم. تا باز هم تواب تان کنیم. تا باز هم در فضای زندان نگه تان بداریم. آری ما زنده ایم!

این نوشته جوابیه ای به این مجمع تشخیص مصلحت زندانیان سیاسی سابق در خارج کشور، و دفاعیه ای از “توابین” مورد تعرض و هجوم اینهاست. این نوشته دفاع از هزاران نفر قربانی شکنجه است که رژیم اسلامی در جنگ علیه مردم و انقلاب مردم آنها را به اسارت گرفت و زیر تیغ شکنجه اسلامی از آنها “تواب” ساخت. برای این منظور ابتدا توضیح خلاصه ای در مورد کتاب خواهم داد، بعد بخشهایی از نوشته هایی را که در مورد مارینا و کتابش در دنیای اینترنت چاپ شده اند می آورم و بعد  نشان خواهم داد که این سنت سرکوب همان سنت سرکوب جنبش اسلامی است.

کتاب “زندانی تهران” به شکل داستان نوشته شده است و خاطرات زندان مارینا نعمت است که در سن ۱۶ سالگی در اوج سرکوب انقلاب توسط رژیم در اواخر سال ۶۰ دستگیر می شود. دستگیری او در ادامه گزارش مدیر مدرسه و دستگیری همکلاسی هایش رخ می دهد – مدیر مدرسه حزب الهی بوده و لیست دانش آموزانی که مخالف جمهوری اسلامی بودند را به کمیته داده است. مارینا در یک شب زمستانی دستگیر می شود و به اوین برده می شود- شکنجه می شود و بخاطر سن کمش بدنش توان تحمل شکنجه را نداشته و از حال می رود. یکی از بازجوهایش – علی- که نقش بازجوی خوب را قرار بوده در رابطه با مارینا بازی کند و خودش زندانی زمان شاه بوده در لحظه اول عاشق مارینا می شود. دو بازجوی خوب و بد اعدام مصنوعی ترتیب می دهند که علی نقش قهرمان نجات مارینا را بازی کند و او را قبل از آنکه جوخه اعدام دست به کار شود از اعدام نجات می دهد. بازی شان می گیرد و مارینا هنوز هم فکر می کند که علی او را از اعدام نجات داده است! بعد از چند ماه علی مارینا  را تهدید می کند که اگر با او ازدواج نکند پدر و مادر و دوست پسرش را دستگیر خواهند کرد. مارینا از ترس دستگیری عزیزانش و مخفیانه از خانواده اش که به ملاقاتش می آمدند، با او ازدواج می کند و  پس از آن گاهی در خانه بازجو و گاهی در اوین است. مارینا حامله می شود و شبی که از خانه پدر و مادر همسرش همراه علی بیرون آمدند با دو موتور سوار روبرو می شوند که مامور ترور همسرش بودند. علی در یک عکس العمل خودبخودی مارینا را به کنار هل می دهد، مارینا زمین می خورد علی به دست همکارانش کشته می شود. علی تصفیه داخلی می شود و مارینا بچه اش را از دست می دهد. بعد از این واقعه مارینا به زندان برگردانده می شود ولی با کمک پدر علی بعد از چند ماه آزاد می شود. بخاطر نداشتن رابطه نزدیک با خانواده اش مارینا نمی تواند در مورد وقایع دو ساله ای که پشت سر گذاشته بود با مادر و پدرش حرف بزند. با دوست پسر سابقش هم بی آنکه از علی حرفی بزند ازدواج می کند و اینطور که پیداست بعد از سالها که مارینا قادر می شود زبان بگشاید، همسرش خیلی انسانی با وقایعی که مارینا در آن دو سال و دو ماه پشت سر گذرانده بود برخورد می کند. مارینا هم مثل خیلی از زندانیان سابق سعی می کند آنچه را که بر او رفته به فراموشی بس

نوشته شده در دسته‌بندی نشده توسط soran. افزودن پیوند یکتا به علاقمندی‌ها.