“تیرباران شکوفه ی سرخ”

چشم بند را برداشت,
اتاقی گلویش را تنگ کرد,
نم ناک,
خسته کننده,
تهوع آور,
سرد,
طاقت فرسا,
جسته اش شعله ای شده بود میان دودهای سنگین تاریکی .

تنها هم سخن اش روزنه ی بند بود
روزنه ای که تنها لکه های آسمان را داشت
ستاره ای, روزنه و چشمانش را آغوش گرفته بود
ستاره را با چشمان پر کینه اش مینگریست.

تکیه به دیوار داد
یاد اولین روز کوره خانه تبسمی را تقدیم اش کرد
آره
اولین دیدار کارگران کورخانه.

نفسی عمیق,
یاد کارگران کورخانه افتاد
کوره خانه ی حاشیه ی شهر,
شهری که شب ها زیبا بود,
شهری زیبا از لای آجرها.

مشتهایش را گره کرد
تمام بدنش مملوازهیجان شده بود.

لبانش را می جوید ,
اولین جلسه ی کارگری را به یاد آورد,
تمام بدنش لریزد
لرزش یک مقاومت
مقاوتی که به پرلاشز گره خورده بود.

زانوهایش را جم کرد,
یاد صورت پوشیده و سخنرانی خیابان قلبش را سنگین کرده بود,
روزی که ایستاده میگفت وهمه ی جمعیت مشت گره کرده بودن,
بسان مشت های گره شده ی بالای آبیدر.

بیشتر به دیوار تکیه داد ,
دیوارهای پایین شهر را به یاد آورد,
شبی که با کوله ای از مانیفست آنجا بود,
و
هنگام گذر کوله اش خالی شده بود.

دستش را به بازوان اش زد ,
یاد سورد انتراناسیونال در روز زن افتاد,
و
مشتهایی که میان جمعیت سرخ گره داده بود.

داخل بند ایستاد,
سرش به سقف خورد,
ایستاده به یادروزی افتاد که در پایین شهر عضو حزب شد,
اشک هیجان تاسینه اش را خیس کرده بود.

دستش را برروی سینه گذاشت,
یاد روز اول ماه مه افتاد,
که
خیابان سرخ سخنانش بود.

چشمانش را گشود,
میله ها دیدش را گرفتن,
یادشبی افتاد که شغال های سرمایه به جانش ریختن,
جسته ی سرخ اش را بند کشیدن.

همراه با طلوع خاطرات بند خالی شد,
به حصار زندان تکیه اش دادن,
با قامتی افراشته,
چهره ی رفقای کوره خانه را تصور کرد
غنچه ی سرخ قبل از صدای تیر شکوفه زد:
زنده باد حزب کارگران,
زنده باد حزبم,
و
حصار رنگین از خون یک کمونیست شد.

آن شب هزاران ستاره شب را آغوش گرفتن
تمام شهر,سرخ ستاره ای شد
سرخ بسان آبیدر
سرخ بسان دماوند
سرخ بسان آمل و سیاهکل
بسان پرلاشز
سرخ بسان نیروی کارگران از پتروگراد تا حصار خونی شده ی زندان
سرخ همچون حزب کارگران.

و
اولین طلوع تمام مردم پایین شهر,
مزرعه ای از گل شدن,
مزرعه ای از گل های سرخ,
گل های سرخی که به دور شکوفه ای قد افراشته حلقه بستن
و حصارها,
پشت مزرعه ی گل های سرخ ناپدیدشدن.