جاده ای در ستاره

فاصله ام را تا جاده از تنفس شبنم پرکردم
ساعت ها را به عقب کشیدم
زمان را به جلو بردم
در هر گوشه ای
کسی به کمینم نشسته بود
که ساقه را در گلدان خانه ام شکسته بود
و در دل همسایه ام
تخم کینه کاشته بود

پنجره ام را بستم که باد خاطراتم را نبرد
و کسی برای بردن پرنده ام در نزند
به هوا پناه بردم که زمین بازداشتم نکند
اگر قانون آسمان ارتفاع بود
از ارتفاع در ذهنم گذری ساخته بودم
که تکیه اش به بن بست های فرسوده بود

در هر زاویه ای
خواننده ای بر سکو بود
که از دیوارهای بی ریشه می خواند
در هر معبری
پاسبانی خرسانه می کشید
در چشم هر پاسبانی
سواری به تلخی می گریست
می گریست که شاید از خود تصویری تازه بسازد
و سوار بر جشنواره های بغض آلود
به ویرانه های باز مانده از آخرین غروب بتازد

هر چه می دویدم
صدایم به آخرین مسافر نمی رسید
هیچ کوپه ای برایم دست تکان نمی داد
تنها قطار این جاده واژگون شده بود
و در آن جشنواره ی ناهنجار
کسی می رقصید که همیشه بیهوش بود
و ترانه های شاعری را می خواند
که در مراسلات جنسی خود قاب شده بود

بلیتم را پاره کردم
پارگی ی روز را
با ظهر وصله کردم
دست صبح را گرفتم که کسی به هنجارم شک نکند
به دیواری تکیه دادم که کسی مرا به حراج نگذارد

فاصله ام تا جاده
از امتداد زمستان گذشته است
من احتمال می دهم این رودخانه از مرز بگذرد
و مرا
به نشانه ی تسلیم
به پل های شکسته بسپارد
کسی باید مترصد باشد که مرا به فضا بیندازد
ماهی ها دیگر به رودخانه اعتماد نمی کنند
حالا که هیچ چشمی به این جاده نمی افتد
و دیگر قطاری نمانده است که دراین ایستگاه سوت بکشد
من احتمال می دهم که نفسِ شبنم
در کوپه ها گرفته باشد

به گمانم که در متن بیانیه ها
دو باره علامت ها را تغییر داده باشند
اگر قرار باشد این موسیقی
تمام شب را از طلوع و سپیده بخواند
نفسِ من از این همه پایان خوش می گیرد

اگر قانون آسمان ارتفاع باشد
کسی باید از ارتفاع
در امتداد ذهن من تصویری بسازد
شاید که من بتوانم جاده ام را
در ستاره هایش پیدا کنم .
اسفند ماه ۱۳۹۰