متولیان سانسور گاه برای توجیه آن استعارهی پزشکی را به کار میبرند. میگویند سانسور برای درمان (یا پیشگیری از) بیماریهای اجتماعی نقش دارو را دارد. البته این قیاس، مع الفارق است. پزشک به بیمار توصیه میکند که فلان دارو را بخورد، حال آن که دولت برای «درمان» نابهنجاری هایِ جامعه از طریق سانسور دهان مردم را به زور باز می کند و دارو را در حلق شان می ریزد. اما فرض کنیم که دولت واقعاً پزشک جامعه است. در این صورت، کمترین چیزی که دربارهی این پزشک می توان گفت این است که دوا درمان اش حال بیمار را خراب تر میکند. در واقع، این پزشک مصداق همان پزشکِ مولوی در حکایت «عشق پادشاه به کنیزک» است. پادشاه در یکی از روزهایی که به شکار میرود سر راه خود کنیزکی را میبیند و یک دل نه صد دل عاشق اش میشود و او را می خرد! «چون خرید او را و برخوردار شد/ آن کنیزک از قضا بیمار شد». شاه برای درمان کنیزک پزشکان را فرامیخواند. اما پزشکان، که ظاهراً از خدا بی خبر بوده اند، در شروع درمان «انشاءاله» نمی گویند. و خدا هم به تلافی این ناسپاسی تصمیم میگیرد که عجز آنان را به خودشان نشان دهد. «”گر خدا خواهد” نگفتند از بَطَر/ پس خدا بنمودشان عجز بشر… هرچه کردند از علاج و از دوا/ گشت رنج افزون و حاجت ناروا. آن کنیزک از مرض چون موی شد/ چشم شه از اشک خون، چون جوی شد. از قضا سرکنگبین صفرا فزود/ روغن بادام خشکی می نمود».
طبابت سانسورچیان برای جامعه نیز از این دست است. سرکنگبینِ آنان به جای برطرف کردنِ صفرا به آن میافزاید. نه در ایران، نه درهیچ جای دیگر دنیا و نه در هیچ مقطعی از تاریخ، سانسور هیچ گاه مقاصد مورد ادعای سانسورچیان را برآورده نکرده است. سهل است، سانسور خواست آزادی بیان را بیش از پیش نیرومند کرده است، به طوری که سانسورچیان به رغم تمام زوری که زده اند در مقابل امواج خروشان آزادی بیان عاجز و درمانده شده اند. لازم نیست راه دور برویم. به همین سانسورِ بیان صوتی – تصویری در ایرانِ سال های اخیر نگاه کنیم. یادمان نرفته است که چه نیروی عظیمی صرف جمع آوری ویدئوها و سی دی های «غیرمجاز» شد. چه شد؟ آیا استفاده از این وسایل پایان یافت؟ به هیچ وجه! نه تنها پایان نیافت و بیش از پیش افزایش یافت بلکه استفاده از اینترنت و ماهواره هم به آن اضافه شد. اکنون کمتر خانه ای هست که در آن سی دی «غیرمجاز» یافت نشود. پخش آواز خوانندگان زن در مکان های عمومی و وسایل نقلیهی درون شهری و برون شهری ممنوع بود و همچنان ممنوع است (تا کنون هیچ قانونی آن را مجاز نکرده است). اما اکنون حتی همان مأموری که تا دیروز سی دی های غیرمجازِ خوانندگان زن را مصادره و احیاناً می شکست، اگر در تاکسی یا اتوبوس برون شهری بنشیند، با لذت به آواز خوانندگان زن گوش می دهد و احتمالاً دچار سُکر هم میشود. به استفادهی مردم از ماهواره نگاه کنیم. به جرأت می توان گفت که پس از اِعمال فشار برای برداشتن آنتن های ماهواره، کاربرد این آنتن ها و تمایل به استفاده از ماهواره به مراتب بیشتر شده است. اگر تا دیروز در مجتمع های مسکونی بشقاب های ماهواره ای را استتار میکردند، امروز آشکارا آن ها را در معرض دید همگان قرار می دهند. نه این که عمدی در این کار داشته باشند. نه! تشدید تمایل به مقاومت در برابر سانسور اساساً به تناقضی برمیگردد که در ذات سانسور نهفته است. سانسور پدیده ای است که به گونه ای اجتناب ناپذیر به ضد خود تبدیل می گردد و باعث می شود آزادی بیان نیرومندتر از پیش مطالبه شود. این را تاریخ جهان به ما میگوید.
حاکمان اروپا در طول قرن های پانزده و شانزده و هفده از هیچ کاری – حتی سوزاندن زنده زندهی انسان در آتش هیزم – برای اِعمال سانسور فروگذار نکردند. پس از اختراع چاپ، کل دستگاه سلطنت و کلیسا و دانشگاه در اروپا شاکی شدند و اعلام کردند چاپ سه عیب دارد : نظم اجتماعی، اخلاق و دین را در معرض خطر قرار می دهد. در ۱۴۷۵ دانشگاه کلنِ آلمان از پاپ اجازه گرفت که ناشران و نویسندگان و حتی مدرسان کتاب هایِ تهدیدکنندهی نظم اجتماعی، اخلاق و دین را تنبیه کند. در ۱۴۸۷، پاپ هشتم چاپ کتاب را زیر نظارت کلیسا قرار داد و در ۱۴۹۶ انتشار هرگونه کتاب بدون مجوز ممنوع شد. با این همه، فقط در پاریس از ۱۴۹۸ تا ۱۵۲۱ نزدیک به ۵۰۰ عنوان کتاب منتشر شد که فقط ۳ تای آن ها مجوز داشت( روبر نِتس، نگاهی تاریخی به سانسور، ترجمهی فریدون فاطمی، نشر مرکز، ۱۳۷۷٫ در این نوشته، اطلاعات مربوط به تاریخ سانسور در اروپا همه ازاین کتاب نقل شده است).
در فرانسه، دانشگاه سوربُن در سال ۱۵۲۱ لوتر را محکوم کرد و در ۱۵۲۳ از صدراعظم خواست که کتاب های او سوزانده شود. در همان سال ۱۵۲۱، فرانسوای اول، پادشاه فرانسه، در پاسخ به درخواست رئیس دانشگاه سوربُن فرمانی صادر کرد که از پارلمان می خواست انتشار کتاب دربارهی مسائل دینی بدون نظارت دانشکدهی الاهیات سوربُن ممنوع شود. در ۱۵۲۹، ابتدا آثار نویسنده ای فرانسوی به نام لویی برکن و سپس خودِ او را در آتش سوزاندند. با این همه، در شب ۱۸ اکتبر ۱۵۳۴ اعلامیه هایی علیه دولت و کلیسا و دانشگاه سوربُن در پاریس و چند شهر دیگر فرانسه پخش شد که یکی از آن ها روی درِ اتاق پادشاه چسبانده شده بود! در ۱۳ ژانویه ۱۵۳۵، پادشاه فرانسه فرمانی صادر کرد که انتشار هرگونه کتاب در کل کشور را ممنوع و متخلفان را به اعدام تهدید می کرد. اما شش هفته بعد او دوباره چاپ کتاب را مجاز کرد، البته تحت نظارت سختگیرانه از جمله مجوز پیش از چاپ. در ۱۴ فوریه ۱۵۴۴، در آستانهی کلیسای نوتردام آتشی برافروخته شد و تمام کتاب های اِتین دُله، دانشمند و ناشر انسان گرا، به خاکستر مبدل شد. سال بعد نیز خودِ او را زنده زنده در آتش سوزاندند. در ۱۸ اکتبر ۱۵۴۷، هانری دوم پارلمان را موظف به سرکوب مرتدان کرد، و پارلمان ظرف مدتی اندک ۴۵۰ نفر را به ارتداد محکوم کرد که ۶۰ تن از آنان به مرگ محکوم شده بودند. با این همه، در شهر لیون انتشار آثار وابسته به نهضت اصلاح دین و همین طور آثار رابله، نویسندهی انسان گرای فرانسوی، افزایش یافت. در ۱۰ سپتامبر ۱۵۶۳، در فرانسه فرمانی صادر شد که بر اساس آن انتشار کتاب بدون اجازهی پادشاه مجازات اعدام با طناب دار را درپی داشت. اما نویسندگان و ناشران این فرمان را به هیچ گرفتند و در فاصلهی سال های ۱۵۸۵ تا ۱۵۹۴ آثاری را منتشر کردند که به «ادبیات جزوه ای» معروف شد. شمار عناوین این آثار را ۸۷۰ ذکر کرده اند. علاوه براین، چاپخانه ها با موج گستردهی درخواست چاپ هجونامه بر ضد حاکمان رو به رو شدند.
در فرانسهی قرن هفدهم، در ۱۹ ژوییه ۱۶۱۸، سه هجونامه نویس محکوم شدند که از آن میان شاعری به نام اِتین دُران پس از شکنجه به دار آویخته شد. در سال های بعد نیز اعدام و انسان سوزی ادامه یافت. در ۱۵ ژانویه ۱۶۲۹، لویی سیزدهم فرمانی را امضا کرد که اجازهی چاپ و فروش کتاب را به ارائهی دست نویس کتاب به وزارتخانه برای گرفتن مجوز پیش از انتشار کتاب موکول می کرد. در ۱۶۵۳، صدراعظم فرانسه چهار نفر از استادان دانشکدهی الاهیات سوربُن را به عنوان سانسورچی سلطنتی برگزید و ممیزی کتاب را به آنان سپرد. با تمام این ها، در طول قرن هفدهم نیز مبارزهی مردم فرانسه با سانسور ادامه یافت. به عنوان نمونه، در ژوییه ۱۶۴۹، حکومت چاپخانه داری به نام کلود مالِوی را به جرم چاپ هجونامه به اعدام با طناب دار محکوم کرد. اما در حالی که او را به محل اعدام می بردند جمعیتی از مردم با سنگ به جلادان حمله کردند و آنان را فراری دادند، چوبهی دار را به رودخانه انداختند و چاپخانه دار را نجات دادند.
اما اوج مخالفت با سانسور و در واقع نقض آن در فرانسه، در قرن هجدهم خود را نشان داد، قرن انقلاب کبیر فرانسه. مالزرب، که در دوران سلطنت لویی چهاردهم رئیس امور کتاب بود و به نظر می رسد که سانسورچیِ واقع بینی بوده است، می نویسد : «نویسنده، که از مشکلاتی که با آن ها روبه رو می شود نومید است و می بیند چه قدر مقررات نقض می شود بدون آن که عواقبی داشته باشد، از خیر مجوز می گذرد، اثر خود را بدون کم وکسر چاپ می کند و حتی تعدیل هایی را که سانسوری کمتر سختگیر می توانست اِعمال کند در آن به عمل نمی آورد.» همان گونه که مالزرب نوشته است، فشار سانسور در فرانسه آن را به عکسِ خود بدل کرد و نویسندگان و ناشران وقتی با سختگیریِ بیش از حد در سانسور روبه رو شدند از خیر مجوز گذشتند و کتاب های خود را بی کم و کاست و بدون هیچ گونه سانسوری چاپ کردند. در پاریس و شهرهای دیگر فرانسه کتاب هایی که مدت ها پشت سد سانسور مانده بودند بدون هیچ گونه مجوزی پشت سرهم چاپ شدند. کتاب های ممنوعه پس از آن که مخفیانه چاپ و انبار می شدند از راه رود سن به بندرهای حومهی پاریس ارسال می شدند. کمتر کتاب فروش یا چاپخانه داری بود که با چاپ و فروش مخفیانهی کتاب سر و کار پیدا نکرده و با پلیس درگیر نشده باشد. بیشترِ آن ها، با آن که پول زیادی از دست می دادند، مغازه هایشان گاه تعطیل می شد و جریمه و زندان را تحمل می کردند، به شیوه های مختلف به کار خود ادامه می دادند. از سوی دیگر، مردم خریدنِ کتاب های ممنوعه را یک عمل سیاسی می دانستند و به این ترتیب به ناشران و نویسندگان کمک می کردند تا در مقابل سانسور دولتی مقاومت کنند و به کارشان ادامه دهند. دیدِرو در سال ۱۷۶۷ در نامه ای نوشته است : «هرچه ممنوعیت چاپ کتاب بیشتر باشد… کنجکاوی برای خواندنِ آن هم بیشتر می شود. این ممنوعیت باعث می شود مردم کتاب را بیشتر بخرند و بیشتر بخوانند.» اما سانسور فقط اشتیاق به مطالعهی کتاب های ممنوعه را بیشتر نمی کند. مردم را به سوی نافرمانی و شورش نیز سوق می دهد. دانیل مورنه از قول رستیف دُلا برتون می نویسد : «چند وقتی است که کارگران پاریس نابفرمان شده اند، چرا که در کتاب های ما واقعیتی را خوانده اند که برای آن ها بسیار مهم است : کارگر انسان باارزشی است.»
به این ترتیب، تاریخ فرانسه نشان می دهد که چگونه سانسور به ضد خود بدل می شود ومفتضحانه شکست می خورد. نمونهی تاریخی دیگری که از نقض غرض سانسور حکایت می کند سانسور در زمان استالین در شوروی سابق است. پیامد این سانسور، همان گونه که می دانیم، موج گستردهی چاپ و انتشار کتاب و نشریات ممنوعه به صورت مخفیانه و زیرزمینی بود که روس ها خود به آن «سامیزدات» می گفتند. و سرانجام این که سامیزداتِ ایرانی یعنی انتشار گستردهی کتاب های «جلد سفید» در سال های پایانیِ رژیم شاه نیز نشان داد که سانسور درنهایت به کندن قبر خودش کمک می کند.
محسن حکیمی
آذر ۱۳۹۰
این مقاله در خبرنامهی داخلی کانون نویسندگان ایران، دورهی سوم، شمارهی سوم، دی ۱۳۹۰، به چاپ رسیده است.