مقدمه
سازمانهای متعددی که بنام “کومهله” فعالیت دارند، سالهاست که بزرگداشت روز کومهله درخارج کشور را که ۲۶ بهمن است به یک ماراتن تبلیغاتی تبدیل کردهاند. ماراتنی که تمامی بهمن”ماه” و فراتر از آن را در برمیگیرد. مدتی طولانی که با گرفتن جلسات تشکیلاتی، تدارک و تبلیغات در سایتهای اینترنتی شروع میشود، همزمان در تلویزیونهای گوناگون وابسته به این”احزاب” درشوهای اثبات مشروعیت تکمیل و نهایتا با برگزاری مراسمهای متعدد درشهرهای گوناگون در سرتاسر اروپا و بقیه جهان به پایان می رسد.
هر سازمان و حزبی در تاریخ و روزی تشکیل شده و طبیعی است که اعضای آن به میمنت چنین اتفاقی دور هم جمع شده و خاطره آنرا گرامی بدارند تا بار دیگر وفاداری و تعهد و تجدید پیمان خود را به ادامه راهی که برگزیدهاند بنمایش بگذارند و… اما مضمون و محتوای تبلیغاتی که از هر طرف صورت میگیرد، نشانگر آن است که پشت این ماجرا جنگی خوابیده که عبارت ازجنگ تصاحب تاریخ کومهله است. سالهاست که برگزاری “روز کومهله” نه تنها دیگر ارجگذاری به یک اتفاق تاریخی نیست، بلکه تداوم نبرد جناحهای گوناگون برای تصرف آینده ازطریق ادعای مالکیت برگذشته است. مالکیتی که در تفاسیر جناحی، دارای بعدی هویتی ونمادین است که ظاهرا باید مشروعیت یا عدم مشروعیت این ویا آن جناح را دراستفاده ازاین نام به اثبات برساند.
تاریخ کومهله درعین حال بخشی از تاریخ مردم کردستان ایران است. تاریخ عدالت خواهی و دفاع ازمنافع مردم زحمتکش است. تاریخ اتخاذ راهحلها و روشهای رادیکال و پراتیک آن در برخورد به حل مسئله ملی است. تاریخ فعالیت بخشی از مارکسیستهای کرد در جامعه و بخصوص در دل جنبش کردستان ایران برای به سرانجام رساندن این جنبش است. تاریخ چند نسل از جوانانی است که به سهم خود آرزوی تغییرجهان را درسرداشتند. بذل توجه به این تاریخ و نتایج آن امری تحقیقی و مشروع درباره پدیدهای است که در ذهنیت تاریخی این مردم به حیات خود ادامه می دهد.
اما ذهنیت تاریخی با گذشت زمان وجا بازشدن برای انواع تفاسیرجدید تغییرکرده وتغییر پذیراست. با تغییررابطهها و فاکتورها، وقوع وقایع جدید دربطن زندگی اجتماعی وسیاسی، یعنی تغییرکل شرایط، بازسازی چنین ذهنیتی نیز بناچارتحت تاثیرعوامل فوق قرار میگیرد. طبعا شکست یا شکستها و انشعاباتی که درجریان کومهله کم نبودند، این نوع بازسازیها را که ضروریاند به درون تقابلهائی نیز میکشانند که بیشتر رنگ جدالهای بی ربط به این تاریخ را بخود گرفتهاند. جدالهائی بی محتوا و ناموزون وحتی ناسالم وغیرمفید که بیشتر شبیه به تعقیب منافع حقیر شخصی وگروهی درآشفته بازاری است که تداوم استبداد به همه تحمیل کرده است. دربطن چنین واقعیتی و روزهای که جناحهای گوناگون درطیف کومهله میکوشند تا به هر بهانهای، تفاسیرخود را در این ذهنیت تاریخی بدون آنکه باهم جدلی رسمی داشته باشند، جای دهند. تفاسیری که یا رنگ آمیزی عملکرد کنونی و توجیه موقعیت فعلی هریک ازجناحها و یا کسب مشروعیت، نه پرداختن به تاریخ واقعی و تاثیرگذاری مثبت برچنان ذهنیتی است. بنظرمی رسد که هیچ گروهی با تکیه بر موقعیت امروزش، توان ایستادن روی پاهای خودش را نداشته باشد. لذا هیچ چارهای جزمنتسب کردن خود به گذشته پرافتخار(البته با تفاسیری کاملا امروزین ) بعنوان وارثان حقیقی و ادامه دهندگان مشروع و اثبات آن ندارند.
بنظرمی رسد که جدال برسر کومهله، برمتن بی تاریخی صورت میگیرد. به همین دلیل نیزنشان دادن کومهله آنگونه که بود تا این اندازه سخت وجدال برانگیز شده است. بنظر میرسد که در جائی “بند ناف” این جریان را با این تاریخ بریده باشند. آدم از خودش میپرسد که چگونه چنین چیزی ممکن است؟ مگرغیر از این است که رهبران همه جناحها، همانهائی هستند که درگذشته نیز در مرکزیت این تشکیلات قرار داشتند؟ مگر بیشتر اعضاء مؤثرشان همان قدیمیها نیستند؟ مگرغیر از این است که همه اسناد کنگرهها وکنفرانسهایش موجودند؟ مگرغیر از این است که پرونده هرکسی در این مسیر روشن است؟ مگرغیر از این است که وقایع و رویدادهائی که کومهله درآنها دستی داشته، درافکار و اذهان همگان زنده هستند؟ مگرغیر از این است که تاریخ کومهله در پرتو عملکردهای واقعیاش، بسیار ساده و خالی از هر نوع پیچیدگی است؟
بدیهی است که هرعملکرد تاریخی درپرتو رویدادهای بعدی است که ماهیتاش بدرستی روشن میگردد، اما این نباید بمعنای پیچیده کردن حرکت روشن وگویای اولیه باشد. بدیهی است که هم رویدادها و هم آدمها درطول چنین مسیری تغییر میکنند و پیچیدهتر میشوند، اما این قاعدتا نباید بمعنای وارونه کردن این تاریخ باشد. واقعیت تاریخی مورد نظر را اول پاک کنند، بعد با دخالت دادن تمایلات سیاسی امروزینشان به بازسازی آن مشغول شوند. یا به گذشته و سیر رویدادها برخوردی صرفا ایدئولوژیک داشته باشند. این دیگر تفسیر تاریخ در پرتو رویدادها و نتایج آن با درکی که امروز داریم نیست. در این مورد عنوان تحریف آگاهانه را هم به کار نمیبرم، بلکه میگویم این دیگر پرداختن به واقعیات تاریخی، آنگونه که بود، درتفکیک ازآنچه که میتوانست باشد، درتفکیک ازآنچه که باید باشد، نیست.
کمی خاطره
رابطه من با کومهله به لحاظ تشکیلاتی، به دورانی محدود می شود که به صف “پیشمرگان کومهله ” پیوستم. خیلیهای دیگر نیز مثل من بعد از اتمام جنگ ۲۴ روزه سنندج درسال ۵۹ به صفوف این تشکیلات پیوستند. با این تفاوت که من جزو آنهائی بودم که مستقیما ازخود “مقر کومهله ” به این سفر بی پایان گام نهادند. ازچند ماه قبل ازآن واقعه، من دیگر شبها را در”مقر” آنها به روز می رساندم. درنوشتن وانتشار خبرنامه سنندج همکاری داشتم. کاری که هر شب وتا صبح ادامه می یافت. البته این بمعنای داشتن رابطه تشکیلاتی نبود، به این نوع همکاری با این جریان عادت کرده بودم. در نوروز ۵۸ نیزبه همین شکل بود. یادم می آید که به همراه صدیق کما نگر برای شام خوردن به منزل پدرش رفته بودیم که یکی آمد وگفت “درگیری” شده است. او بلافاصله به طرف “ستاد ارتش” حرکت کرد و من نیز به همراهش رفتم تا به جلو ستاد لشکر سنندج رسیدیم. فواد مصطفی سلطانی و ساعد وطندوست وخیلیهای دیگر از قبل آنجا بودند. او بعد از مشورت با آن دو نفر، شروع به صحبت کردن برای مردم کرد، من را نیز در دسته مسلحی سازمان دادند که مسئولش طیب عباسی بود. بعد ازآن چند روز با اتمام درگیریها خیلی ساده دنبال کارخودم رفتم. نه آنها از من پرسیدند که چکار میکنی، نه من از آنها چیزی پرسیدم. نه چیزی برای پرسیدن وجود داشت. البته آدم بی تجربهای هم نبودم که با کسان ناشناختهای وارد چنان مناسباتی بشوم.
میخواهم بگویم که عدم وجود رابطه تشکیلاتی بمعنای بی ارتباطی و بی خبری و ندانستن نبود. بدلیل نزدیکی و آشنائی با افراد زیادی (درطول سالهای طولانی) در جنوب کردستان، میشود گفت از خیلی چیزهای این جریان خبر داشتم. اینکه اینها چه کسانی هستند، چگونه کار کردهاند، چه ظرفیتی دارند، میزان سواد و معلوماتشان تا چه اندازه است. چه چیزهائی در دوران مخفیکاری خوانده و نخواندهاند، افراد اولیه درجنوب چه کسانی بوده و نبودهاند، بخش مخفیشان چه کسانی هستند و نیستند و… هرآنچه را که برای شناخت مکفی از چنین تشکیلاتی در جنوب کردستان لازم بوده باشد، می دانستم.
رابطه نزدیک با صدیق کمانگر از یک طرف و عارف مولانائی، جمیل زکریائی، منصور قشقائی و… از طرف دیگر، حضور مداوم درآهنگری استاد جلیل معین افشار (که اولین مرکز جمع شدن کارگران وجوانان بسیاری در طول سالیا ن دراز بود)، قهوخانه حبیب (یکی دیگر از مراکز تجمع)، رفت وآمد به شرکت “مارنج و موژژ” (شرکتی ساختمانی که ساعد وطندوست برای توجیه کار در بین زحمتکشان وگسترش این نوع از روابط ساخته بود)،حضور در مجالس گوناگون و شب نشینیهای بسیار و از این طریق آشنائی با بسیاری از افراد و اشخاص، موجب شده بود تا در یک مسیر ده ساله نه تنها انسان غیر مطلعی نباشم، بلکه درمواردی نیز بیشتر از بعضی از خودیهای آن زمان بدانم. بقول یکی از خاطره نویسان صاحب حق و “مجاز” این تاریخ که در خاطراتش از دست نویس کردن آثار مارکسیستی نوشته است، در وقت خودش در دست نویسی آثار مائو و جزوات داخلی به سهم خودم شرکت داشته و بطور مثال برای دست نویس “کتاب سرخ ما ئو” در پنج نسخه، روزهای بسیاری را صرف کرده بودم. برای سالها نیز مخفی کننده بخشی ازآن چیزی بودم که در این رابطه بعنوان اسناد داخلی دسته بندی شده بودند. به این دلائل، چه در وقت انتشار نوشتههائی که عنوان “هم میهنان مبارز” را داشتند، چه در وقت اعلان علنی شدن کومهله، سؤالی مبنی بر این نداشتم که اینها چه کسانی هستند. میدانستم و نیازی به پرسش نبود.
وقتی به نوع رابطه خود با کومهله بر میگردم و درباره آن فکرمیکنم. میبینم که من در طول این مسیر با این جریان دو نوع رابطه داشتهام. یکی همان رابطه تشکیلاتی در پیشمرگایتی با این جریان است که برای من ده سال طول کشید وتمام شده است. دیگری رابطهای اجتماعیای و بنوعی سیاسی و با درجه بسیاری عاطفی است که من با آدمهای هم نسل خودم و نسل قبل و بعد ازآن درمحیطی داشتهام که درآن رشد کردهام. دربطن چنین روابطی، اگرکسی از من بپرسد که چرا ” کومهلهای” شدی؟ هیچ پاسخ دیگری ندارم جزآنکه بگویم : به این دلیل که صدیق کمانگر کومهلهای بود. او مرا و خیلیهای دیگر را در این مسیر قرار داد. تا آن اندازه زیاد که بدون شک تهیه لیست آن دشواریهای خود را خواهد داشت.
وقتی پدرم در زندان بود، پدر بزرگم گاها مجبور میشد که علت حضورم درمنزلش را برای آشنایان توضیح دهد. ضمن چنین توضیحاتی بودکه فهمیدم، پدرم را به جرم “تودهای” بودن دستگیرکردهاند. برایم سؤال شده بود که “توده” چیست؟ اما نه خودم جرات سؤال کردن را داشتم و نه کسی برایم توضیح میداد که چیست. اولین بارکه پدرم در سال ۴۲ آزاد شد، تحت تاثیر فضای آن موقع کرمانشاه و مدرسهای(حسین علی گویا) که درآن درس میخواندم و اینکه بحث شیعه و سنی داغ بود، اولین سؤالی که از پدرم کردم این بود که او “سنی یا شیعه ” است؟ که پاسخم را با هیچکدام داد. وقتی این پاسخ را دریافتم که پدرم نه شیعه ونه سنی است، اول شاخ درآوردم، بعدا نتیجه گرفتم که پس “تودهای” کسی است که نه “شیعه” و نه “سنی” است. البته آن موقع مردمی که من میشناختم، بین دموکرات وتودهای هم فرقی قائل نبودند.
به دبیرستان که رفتم، دریافتم که تودهایها “کمونیست” هستند. روزی جلو کتابخانه کوچک دبیرستانم ایستادم و خیلی راحت از مسئول کتابخانه خواستار کتابی درباره “کمونیسم” شدم. آقای کتابدارکمی مکث کرد و بدون آنکه حرفی بزند، کتابی دستم داد. اگراشتباه نکنم عنوانش باید “آن طرف مرز” بوده باشد.کتابی “ضدکمونیستی” درباره جنایات استالین وکشتارهائی که کرده است. وحشتناک بود. هر کس آنرا میخواند، قاعدتا میبایست ضد کمونیست بشود. اما مرا قانع نکرد. خیلی ساده، تحت تاثیر چهره مهربان و رفتار انسانی پدرم که زیر چشمی متوجه حساسیتم شده بود، تمامی احکام کتاب را در ذهنم برعکس ترجمه کردم. پدرم رفت و برایم کتابی در مورد زندگی یک “نقاش” آورد و گفت که بهتر است ازآن کتابها بخوانم. بعد توصیه کرد که اگر میخواهم چیزی درآن باره بدانم، تنها راهش این است که اول انگلیسی یاد بگیرم.
مدتی گذشت تا درکلاس نهم دبیرستان با عارف مولانائی هم کلاسی شدم (سال تحصیلی ۴۷ ــ ۴۶). از دوران کودکی همدیگر را میشناختیم. شاگرد اول کلاسمان و اهل مطالعه بود. تحت تاثیر برادر بزرگترش مدام از”جمال عبدالناصر” حرف می زد. در مدرسه نیز روزنامهای دیواری به اسم “مساوات” داشت که هرهفته مطالباش را تازه میکرد. او اولین کسی بود که با هم به اصطلاح بحث میکردیم. بدون آنکه چیزی درباره سیاست بدانیم، هریک و درتجربه شخصی خود به این نتیجه رسیده بودیم که در جامعه بی عدالتی زیاد است. شاه نیزحاکم عادلی نیست. عارف نوجوانی با مطالعه و در این راه آدم پیگری بود و استعدادهای خاصی داشت. دوسال بعد از آن به اردوی تابستانی “رامسر” اعزام شد و در رشته مقاله نویسی محصلین درسراسر ایران مقام دوم را کسب کرد. مقامی که نمیپذیرفت. استدلال میکرد که نفر اول را تنها به این دلیل نفر اول کردند که “بچه تهرانی و من شهرستانی” بودم. هیچگاه در بحث کردن هم کوتاه نمیآمد، مخصوصا اینکه حرفهای شاگرد تنبلی مثل من را اصلا نمیتوانست بپذیرد. من هم از او لج بازتر بودم. اما کسی بود که هردو قبول داشتیم. کسی که حرفش برایمان حجت بود. هر وقت که برای تعطیلات به سنندج برمیگشت، هم از وضعیت درس ومشقمان می پرسید، هم اینکه کتابهائی برای مطالعه برایمان میآورد. با اتمام سال تحصیلی و فرارسیدن تابستان، طبق عادت همیشگی، پیش کاک صدیق رفتیم که در تعطیلات دانشگاهی دیگر بجای رفتن به کرمانشاه، به سنندج برگشته بود. او بعد از یکسال تحصیل در دانشکده ادبیات تغییر رشته داده و به رشته حقوق رفته بود. با رفتن به رشته حقوق به نوع دیگری ازمطالعه روی آورد. بعدها که ما را نیز جدیتر میگرفت، برایمان تعریف میکرد و میگفت که در دانشکده حقوق با دانشجویان “چپی” آشنا شده است. میگفت که همزمان با یک سری “دانشجوی کرد” نیز آشنا شده است. از این تاریخ ببعد بود که من و عارف نیزتحت تاثیراو علائق مطالعاتی خود را تغییر دادیم.
یادم میآید که درهمان سال، صدیق کمانگر مهمانی بزرگی داده بود. بیش از پانزده نفری درآن شرکت داشتند (اواخر ۴۷ ). خودش با همه دوست نبود، فکر کنم هرکسی که آمده بود، کسی را هم با خودش آورده بود. خبر نداشتم که داخل اطاق چه میگذرد. بعضیها را از دور میشناختم، اما خیلیها را ندیده بودم. برایشان “چای” میبردم. یکی دوبار هم از سر کنجکاوی کمی نشستم. شلوغ بود چیزی سر درنیآوردم. بعدها فهمیدم که همه آنها آدم هائی با تمایلات روشنفکری ضد رژیمی بودهاند.
یک سال دیگر نیزگذشت. روابطاش دیگرکمی فرق کرده بود. دیگر با کسان بخصوصی بیشتر رفت وآمد داشت. یدالله بیگلری، ایرج فرزاد، شعیب زکریائی، مصلح شیخ الاسلامی و ملاقات هائی که دوست نداشت، من بدانم. از آنها بعنوان دوستان خوبی که در دانشگاه یافته است، حرف میزد. دراین اثناء بود که روزی نیزمن وعارف را باجمیل زکریائی آشنا کرد. یک آشنائی ساده که سه نفری بعد از مدتی ازآن و به ابتکار خودمان یک جمع مطالعاتی ساختیم.
جلساتی که دوسال طول کشید. رابطهای که دربطن دوستی عادی شروع شد، به مطالعه مشترک رسید و نهایتا به حسابرسی در رفتار وکردار منجرگشت. جمیل از ما به لحاظ سنی بزرگتر بود، اما به لحاظ تحصیلی یکسال عقب بود. من و عارف کلاس یازدهم بودیم و او درکلاس دهم درس میخواند. جمیل تا آن موقع روزها را دریک خیاطی کار کرده و شبانه درس خوانده بود. اوهم جزو بهترین شاگردها بود. البته تنها این نبود، آدم بسیار نکته سنج ودقیقی بود. جمیل در تمامی سالهای بعد ازآن وخارج ازهرموضوعی، برایم یک رفیق قابل اتکا بود. او به یکی از پرکارترین فعالین آن دوره تبدیل شد. تقریبا درهمه جا حضور مییافت. تنها یک رفیق پرکار و مشوق و پرشور نبود، درعین حال رفیقی بود که در مقابل هیچ حکمی سرفرود نمیآورد. درمقابل هرحکمی سؤالهای بسیاری داشت و هیچگاه نیز از طرح آنها بخود هراسی به دل راه نمیداد. عارف نیز در دوران معلمی و همچنین انقلاب درمنطقه کامیاران به یکی از سخنرانان پرشور تودهای تبدیل شد. با گنجینهای اطلاعاتی که از ضربالمثلها وفرهنگ مردم داشت، خیلی راحت مسائل مربوط به جنبش و انقلاب را بزبان خود تودهها برایشان توضیح میداد. تنها کسی بود که میتوانست علیه “شیخها” درحضور مریدان متعصبشان حرف بزند، بدون آنکه اتفاق مهمی بیافتد.
“جمع” خوبی شده بود. برعکس حالا که پرحرف شدهام، آن موقع خیلی درخود وکم حرف بودم. آن دو نفر با هم جدل میکردند، من هم گوش میدادم. عارف با حرارت، جمیل با آرامش و نکته سنجی خاصی که داشت. عارف هم حرارت زیاد و هم حافظهای بی نظیرداشت. با دنیائی از اطلاعات به سراغمان میآمد و جمیل با نکته سنجی مقابله میکرد. برای من هم بد نبود، از هردو میآموختم. البته هردوی آنها و بدلیل آنکه دردبیرستان هدایت درس میخواندند، با امین مصطفی سلطانی و ادیب وطندوست نیز که درهمانجا مشغول تحصیل بودند رابطه داشتند. جمعشان نیز گسترش یافت وکسان دیگری چون محمد علی وزیری و امین رنجبر و… به آن افزوده شدند. من نیز در دبیرستانی که درس میخواندم، همکلاسیهائی داشتم که اهل کنجکاوی و مطالعه بودند. یکی از آنها با بهروز سلیمانی که بعدها به سازمان چریکها پیوست رابطه داشت.
اگرکسی بپرسد که بطور واقعی چه کار میکردید؟ پاسخاش به سادگی این است که مطالعه وخیالپردازی درباره آیندهای که باید متفاوت باشد. آیندهای که درآن “کسی میآید و نان را تقسیم میکند”. در این جلسات بود که بارها و بارها برای هم میخواندیم که ” آری، آری زندگی زیباست، زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست، گر بیافروزیش رقص شعلهاش درهرکران پیداست، ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست”. ژان کریستف را میخواندیم و آخرین گفتهاش را هزاران بار برای هم تکرار میکردیم که “جوانان اکنون نوبت شماست از پیکرههای ما برای خود پلکانی بسازید و پیش بروید، بزرگتر وخوشبختتر از ما باشید”. اینها درآن دوران اصل مطلب و مضمون آن چیزی بود که میآموختیم. اما درکنارش نیزآثار مارکسیستی، ادبیات روسی، ادبیات کلاسیک اروپائی و امریکائی، کتب تاریخی و جامعه شناسی قاسمی وآریانپور و تاریخ نهرو و… را میخواندیم. که نشان میداد، قضیه جدی وسیاسی است. حرکتی است که دربطن حرکت روشنفکری چپ جامعه قرارمیگیرد. چپی که پیامی مبارزاتی داشت.
یادم میآید که از یک طرف،با خواندن اشعار فروغ فرخزاد و “ژانکریستوف” رمن رولان رمانتیک، با خواندن “مادر” مارکسیم گورکی دارای افکار انقلابی و با خواندن اصول مقدماتی فلسفه “بی خدا” شده بودیم، اما از طرف دیگراین سبب نمیشد که کتاب “ازآدم تا حسین” دکتر شریعتی را نخوانیم وخواندش را نیز به دیگران توصیه نکنیم. چراکه پیام درونی آن مبارزه با “طاغوت وظلمتی” بود که زمین را فرا گرفته وآلوده کرده بود. عبور از تاریک خانه، حرکت بسوی پاکی و روشنائی، رسیدن به پیشرفت و تکامل واقعی، دوری از زوائد زندگی ناپاک “چوخ بختیاری” که محرکهای واقعی همه گرایشات درآن دوره بودند.
به لحاظ نظری مهمترین موضوعی که مورد بحث قرار میگرفت، اصلاحات ارضی ونتایج فرمال آن با ماهیت امپریالیستیاش بود و اینکه تنها یک انقلاب دهقانی و از پائین میتوانست ایجاد کننده تحولات اساسی باشد که صورت نگرفت. اینکه اصلاحات صورت گرفته، نه تنها با خود پیشرفتی واقعی را به ارمغان نیآورده، بلکه تداوم فقرتودههای زحمتکش از یک طرف و استبداد و دیکتاتوری را درجهت حفظ منافع امپریالیتسی از طرف دیگر بیشتر ممکن ساخته است. پیشرفت واقعی، تنها با انقلابی از پائین علیه استبداد و منافع امپریالیستی، همراه با رهائی تودههای زحمتکش ممکن است. بعدها فهمیدم که این باور عمومی ومشترک کل چپ ایران درآن مقطع بوده است. اما تودههای زحمتکش چگونه به حرکت در میآیند؟ درچه شرایطی انقلاب ممکن است؟ نیروهای دخیل در این انقلاب چه نیروهائی هستند؟ ماهیت آن چیست؟ راهها را از هم جدا میکردند. البته اینکه نسبت به کدام قطب کمونیستی سمپاتی داشتند نیزمهم بود. اما در رابطه با این موضوع زیاد بحث نمیشد. بقول یکی که میگفت: “دور، دور چین و سمپاتی نسبت به آن بود”. علیه حزب “توده” نیزمدارک سیاسی کافی وجود داشت. بحث اصلی مناسبات اجتماعی بود. خاطراتم بمن میگوید که این جریان از همان روز اول، مخالف راه و روش چریکی بود. اما این را از نتایج جنبش ۴۷ ــ ۴۶ کردستان ایران و نقدی که برآن داشت برگرفته بود. هنوز از سیاهکل و اوج گیری جنبش چریکی درکل ایران خبری نبود. به لحاظ نظری نیز این جریانی بود که در مسیر چپهائی قرارگرفته بود که خود را طرفدار کمونیسم چینی میدانستند. وفور جزوات مانونیستی درمحافل اولیه این را بخوبی نشان میداد. اما موضوعی هم هست که نباید نادیده گرفت. این جریانی بود که در رابطه با دستیابی با نظریه انقلاب خود را جستجوگر میدانست (به تفسیر شعیب زکریائی دربخش چهارم نوشتهاش تحت عنوان تاریخ بازنده مراجعه شود). درآن موقع، به یک قطب کمونیستی یعنی چین بمثابه یک مدل سمپاتی زیادی وجود داشت، اما این بمعنای تبعیت بی چون وچرا از استراتژی وابسته به احزاب طرفدار چین نبود. همانگونه که فواد مصطفی سلطانی درسخنرانیاش درمهاباد توضیح میدهد، این جریان “نظریه نیمه مستعمره ـ نیمه فئودال ایران را با تفاوتهائی قبول داشت”. بیشترهم این را توضیح نمیدهد. درک من از قضیه این است که دراین جریان برخورد دگمی به این نظریه وجود نداشت. تفاوت درهمان جستجوگری است که شعیب زکریائی توضیح میدهد.
آیا در تدوین و جستجوی استراتژی مبارزاتی، تفکیکی تحت عنوان کردستانی ــ ایرانی وجود داشت؟ به هیچ وجه چنین نبود. بحثها کاملا مضمونی وتنها به این ربط داشت که شرایط انقلابی چگونه فراهم می گردد. حوزه سیاسی این انقلاب بدون هیچ اما و اگری ایران بود. این بعدها و بر اثر رشد جنبش کردستان بود که بطور طبیعی این مسئله بر بحثهای استراتژیکی تاثیرگذاشت. توجه به “کردستان” در این استراتژی، حتی ربطی به اختلافات جناحی این اواخر ندارد. سابقه این بذل توجه دقیقا به بعد از برقراری حاکمیت رژیم اسلامی و تکامل و تداوم مبارزه درکردستان مربوط است. اگرهم درآن گذشته مطرح بوده باشد، که طبعا هم مطرح بوده هنوز دارای معانی استراتژیکی تفکیک کنندهای برای این جریان نبود. لزومی هم نداشت باشد.
حضورکسانی دراین جریان که دارای رابطههائی با جنبش ۴۷ــ ۴۶ بودند، همچنین این مسئله که دانشجویان “کرد زبان” محافل اولیه چنین تشکیلاتی را شکل داده بودند، بدون شک معانی روحی ـ روانی و تاریخی خود را داشتند. خواندن اشعارکردی، علاقه وافر به سرودهها وموسیقی کردی بخصوص ازنوع مبارزاتیاش رواج داشت. چه بسا، هرکسی درعین حال میدانست که درمبارزه با رژیم شاه که اصل مسئله بود، متهم شدن به داشتن تمایلات تجزیه طلبانه سنگین تمام میشود. به همین دلیل نیز ابراز وجود سیاسی بمثابه “کرد” (با هرایدئولوژی که طرف داشت) دارای خطرات غیر قابل پیش بینی بود. میخواهم بگویم، درنگاه به گذشته و این تاریخ مسئله زندهتر ازآن است که آدم بخواهد، آنرا با دادن احکامی ایدئولوژیک بنفع این یا آن ایدئولوژی خاص فیصله دهد. درضمن دراینجا بحث از تجربه شخصی من وآن چیزی است که من خود دیده و لمس کردهام. درعین حال دارم با عقل امروزم، با توجه به نتایج دیگری که درطول حیات این جریان تجربه کردم، حرف میزنم. آدم اگر رویدادهای بعدی را که کومهله درشکل دادن به آنها نقشی داشته، پشت سرهم ردیف کند، میتواند بخوبی این مسائله را درک کند که بذل توجه به کردستان بمثابه یک حوزه سیاسی مستقل و استراتژیک درخط مشی این جریان، نتیجه تکامل مبارزهای است که کومهله (با مشخصاتی که داشت) به آن دست زده و درآن شرکت کرده است. درجلسه مهاباد فواد مصطفی سلطانی توضیح میدهد که: «به لحاظ نظری عقیده داریم که نه تنها درکردستان بخصوص بلکه در رابطه با طبقه کارگر باید مستقیما فعالیت کنیم، منتها واقعیت این است که اکثریت نیروهای ما درکردستان فعالیت میکنند. » (به کاربرد نحوه استفاده از مفاهیم کردستان، طبقه کارگر، واقعیت و نیرو، توجه کنید) پائینتر در رابطه با سؤال تشکیل “حزبی کردستانی” میگوید:« حقیقتاش این است که این مسئله بطورکلی در بین خودمان حل نشده است، یعنی دو نظر در بین ما وجود دارد، عقیده شخصی خودم این است که باید حزب کمونیست ایران بوجود بیاد، منتها حق مسلم خلق کرد هم هست که حزب کمونیست کردستانی هم داشته باشد و این تحولات و شرایط تاریخی است که تعیین میکند که حزب کمونیست کوردستانی درست کند یا نکند، که اینطور است این یکی ازآن مسائلی است که باید در درون خودمان بنوعی حل کنیم. » ( به عبارت شرایط تاریخی توجه شود). این پاسخی است که درآن موقع یکی از رهبران کومهله به این مسئله میدهد که چیزی درخود بنفع هیچیک ازجناحها ی درون کومهله ندارد. چرا ندارد؟ برای اینکه اصل این نیست که او یا دیگران چه تمایلی دارند، اصل این است که به لحاظ حقوقی این حق مسلم خلق کرد است. اگر بخواهد. دوم و مهمتراین است که باید دید تحولات وشرایط تاریخی چگونه مسئله را حل وفصل میکند. اما مشکل این است که در طیف کومهله امروزه، نه دیگر کسی برای کسی حقی قائل است. نه دیگر این است که بحثی ازشرایط تاریخی در بین باشد. درآن موقع هم که حزب کمونیست ایران تشکیل شد، اساسا نه بخود کومهله و موقعیتاش توجهی شد. نه اینکه بحثها ربطی به شرایط تاریخی داشت. نه اجازه میدادند که داشته باشد. درهمین سخنرانی، او نشان میدهد که هر نوع تلاش در این جهت اگر دارای دو مشخصه نباشد، مردود است. یکی وحدت از بالا باشد. یعنی وحدتی نباشد که در جریان وکوران مبارزه مشترک بدست آمده و تشکیل حزب حاصل آن است. دیگری اینکه بخواهد از دل بحثهای انتزاعی بی ربط به مبارزه بیرون بیاید. چه نتیجهای میتوان گرفت؟ اینکه راست میگویند، هم کومهله کمونیست بود، هم فواد مصطفی سلطانی وهم دیگران، اما آن کجا واین کجا و…
دو تا سه سالی گذشت که بحثها تحت تاثیر رهنمودهای بزرگترها برای ما نسل جوانتر نیز تغییر و عمق پیدا کرد. تعمیقی که ساده بود. رفتن بمیان زحمتکشان، با آنها یکی شدن، از این طریق تبدیل شدن به نیروئی اجتماعی برای انقلابی که در راه است و ضرورتا باید بوقوع بپیوندد. بجای خودآموزی در بطن کتابها، روی آوری به خودآموزی در بطن تودهها، به آنها و ازآنها آموختن بعنوان کسانی که زندگی سازان و مبارزین واقعی هستند. بعد از چند سال و برخلاف بعضی تفاسیرغیر دقیق، شعار اصلی این جریان درآن دوره رفتن به روستا نبود، بلکه به حرکت درآوردن تودهها بود. دراین بین، مسئله این است که خیلیها در کومهله و درمحیط کردستان، زحمتکشان را در روستاها جستجو کردند و یافتند.
جنبش چریکی دراوج خودش بود. فضائی که درآن “عمل انقلابی” همه را بخود فرا میخواند، اگر مبارزه مسلحانه نه، پس جایگزین آن، نه بعنوان تزکیه نفس، بلکه بمثابه عملکردی انقلابی چه چیزی می توانست باشد؟ پاسخ ساده بود. بحرکت درآوردن “تودهها “بعنوان محرک واقعی تاریخ، از راه شرکت مستقیم درزندگی آنها برای متشکل کردنشان، تا بتوانیم به مرحله بعدی که انقلاب باشد،گام نهیم. چه انقلابی؟ معلوم بود که درآن دوران و برای اکثریت کل چپ ایران یک انقلاب دموکراتیک بود که راه را برای سوسیالیسم فراهم میکرد. اختلافات اصلی در جریانات گوناگون روی دو موضوع دور میزد. یکی وابستگی یا عدم وابستگی به یکی ازقطبهای جهانی واستقلال از این قطب ها، یکی دیگر روش مبارزه در معنای استراتژیک آن بود. که بالاتر توضیح دادم.
بر اثر چنان انتخاب و تحول فکری که بزرگترها و پیش قراولان ما بعد از چند سال مطالعه و تحقیق وتفحص درکنار درس خواندن پیدا کرده بودند و ما را نیز تحت تاثیر قرار میدادند (بعد از چند بارآزمایشهای موقت کارگری کردن)، من و جمیل به همراه منصور قشقائی (بعد از خواندن جزوه “چرا پراکندهایم وچگونه متحد شویم”(این متن جزوه اعلام مواضع کومهله بود که در سال ۵۰ نوشته شده بود) که من و منصور بعد از خواندنش جلسهای با صدیق کمانگر داشتیم) سه نفری درسال ۵۲ ترک تحصیل کرده و بمنظور “سپاه دانش شدن” و رفتن به روستا به سربازی رفتیم. البته در اینجا نیز هیچ کس بما، نه توصیه کرده بود که ترک تحصیل کنیم، نه اینکه به روستا برویم. این نتیجهگیری خود ما سه نفر بود. من و منصور همراه با عارف درسال ۵۰ در دانشسرای راهنمائی همکلاسی شده بودیم وجمیل سال بعد از آن به آنجا آمده بود. درهمان سال اول، رفتار متین و متفاوت منصور من و عارف را بخود جذب کرد. فوری فهمیدیم که اهل مطالعه است. او نیز مثل ما دو نفر به مطالعه سیاسی روی آورده بود. محافل خودش را داشت. خیلی زود به هم اعتماد کردیم. هم مطالعه میکردیم، هم اینکه هر روزه با قدم زدنهای طولانی بعد ازکلاسها ی درس، زمین و زمان را به هم میبافتیم. دوستی منصور برایم درآن سالها، یکی ازآن دوستیهای لذت بخش بود. انسانی بسیار با پرنسیب ومعتقد بود. در دوران معلمی، او به روستاهای اطراف مریوان رفت. برخلاف منکارش را با جدیت دنبال کرد. با زحمتکشان و درد و مرگشان عجین شد. بعد از آن، گاه گاهی در سنندج همدیگر را میدیدیم. مثل بسیاری از رفقای دیگر وقف کارش شده بود، این را از همان ملاقاتهای گاه بگاه میشد دید و فهمید.
در سربازی درسال ۵۳ و در جریان خدمت در مرز ایران و عراق بود که با جنبش کردستان عراق کمی از نزدیک آشنا شدم. سرباز توپخانه بودم. آن طرف مرز هنوز نبرد سنگینی در بخش کردستان عراق در جریان بود درجریان بود. گاهگداری با آتش توپخانه دخالتی میکردیم. اردوگاه مردم آوارهای که به این طرف مرز میآمدند، در نزدیکی محل استقرار ما بود. گاهی به آن نزدیکیها میرفتیم. اما حق هیچ نوع تماسی با آنها را نداشتیم. روابط ایران و عراق در این فاصله بشدت بحرانی بود. روزنامهها نیز در این باره چیزهائی مینوشتند. نام ملامصطفی و جنبشاش درهمه محافل بود. با این وجود یادم نمیآید که در بین افراد و محافلی که من میشناختم، این موضوع و این رویدادها درآن دوران، کسی را در معنای سیاسی ” کردایتی” برانگیخته و به حرکت درآورده باشد. یادم میآید که در این باره حرف زده میشد و نگرانی در مورد سرنوشت مردم آن طرف مرز بشدت وجود داشت. اینکه باید به مردمی که ازآن طرف میآیند و آواره میشوند، کمک کرد. مخصوصا روشنفکران مریوانی بیشتر با این مسئله درگیر بودند. بدون اینکه هیچ بحث ایدئولوژیکی ازآن بیرون بیاید. در میان روشنفکران و فعالین کرد ایرانی نوعی عدم تمایل به جنبش آنزمان کردستان عراق احساس میشد. برای این عدم تمایل میتوان به سه نکته اشاره کرد. یکی اینکه بر اثر سرنوشت جنبش چریکی درکردستان ایران و نقش ملامصطفی دربرخورد منفی به آن (ج۴۶_۴۷). دیگراینکه روشنفکرانی که در دورجدید فعالیت میکردند، کاملا تحت تاثیر جنبش چپ در ایران وتحولات آن قرارگرفته بودند. دلیل دیگر وابستگی اواخر جنبش عراق به رژیم شاه بود که از نظر این چپ بسیار مذموم وغیر قابل قبول بود. به همین دلایل جامعه روشنفکری کرد تمایلی به بحث درباره آن نداشت. شکست جنبش و قرارداد الجزایر که عمدتا علیه و به ضرر مردم کرد نیز بود، امکان هرنوع ایرادگیریهای ممکن بعدی را نیز درجامعه روشنفکری آن دوره مختومه ساخت. در اواخر همین سال نیز بود که موج دستگیریها آغاز شد و برای مدتی بخشی از رهبری این جریان را از تاثیرگذاری مستقیم برمسائل سیاسی آن دوره دور ساخت. البته دوسال بعد از این رویداد، تمایل به جنبش درکردستان عراق با بوجود آمدن “کومهله مارکسی لنینی (که بعدا به کومهله رنجداران مشهور شد) واتحادیه میهنی ” بعنوان یک جنبش نوین درآن طرف مرزمجددا رشد کرد. روابطی که همه از نتایج آن با خبر هستند و نشان میدهند، که مسئله در این تقاطعهای پیچ درپیچ به همین سادگیها نبوده است. تاریخ زنده، تاریخی است که احکام از پیشی زیادی را به مصاف میطلبند. دراین تاریخ، دادن هرحکمی به همان اندازه اعتبار دارد، که درفاصله چند خط بتوان تناقض یا عدم تناقض آن را با واقعیت جاری برملا ساخت.
روستا رفتن برای من جالب نشد. روستا رفتن برخلاف دیگران، برای من تبدیل به عاملی درجهت تضعیف این روابط شد. البته با مردم و رسم و رسومات و افکارشان مشکلی نداشتم. با روستائی بزرگ شده بودم. کارم نیز درحد معلمی معمولی بود که انجام وظیفه میکرد. اما خیلی سریع دریافتم که عوضی آمدهام. این را درهمان یک ماه اول اقامتم ازعقلای همان روستائی دریافتم که به آنجا رفته بودم. اما یادم نمیآید که از این موضوع تئوری خاصی در آورده باشم. بلکه برعکس، به این نتیجه رسیدم که این من خودم هستم که شایسته رسیدن به مقام زحمتکشی و درک مسائل آنها را ندارم. البته تنها خودم نبودم، دیگران هم درالقاء این تفکر در من سهم خودشان را داشتند.
این دوران زیاد طول نکشید، انقلاب از راه رسید. باردیگر درکانون معلمان ودرخیابانها همه به هم پیوستیم. با شرکت درتحصن استانداری برای رسیدگی به خواستهای فواد مصطفی سلطانی در زندان بودکه متعاقب آن نیزدستگیر شدم (که البته با منتسب کردن خود به صدیق کمانگر که دیگر آنزمان وکیل مشهوری در سنندج بود، به زندان نرفتم وآزاد شدم)، عملا دیدم و تجربه کردم که برای فعالیت کردن راههای دیگری هم گشوده شده وآن فاز بلحاظ روحی ناخوشایند را تمام کردم.
یادم میآید که اکثرمردم شهر”کامیاران” مخالف انقلاب بودند. میبایست کاری صورت میگرفت. معلمین این شهر برای شرکت در تظاهراتها به سنندج میرفتند. عارف در دبیرستان راهنمائی درکامیاران درس میداد و من هنوز در یکی از روستاها بودم . روزی صدیق کمانگر آمد وگفت باید متینگی درکامیاران راه بیاندازیم، اینجوری نمیشود. گفتیم که کارسختی است، مردم کار دستمان میدهند. گفت برای بار اول کاری نمیکنند، ازکنجکاوی هم بوده باشد، اول میآیند گوش میدهند، بعدا شاید دست به کاری بزنند. برای آنهم فکری کردهام. البته تنها این نبود. به حسن شهرت خودش در بین مردم آنجا بعنوان سخنران اول نیز اطمینان داشت. قرار بودکه عارف نیزسخنران دوم باشد. صدیق کمانگر میدانست که کامیارانیها به همین سادگی به اعضای خانواده کمانگرـ مولانائی حمله نخواهند کرد. اما به این هم اکتفا نکرد. قاضی شهر را نیزکه همکلاسی سابقاش بود خبرکرد که میآید و سخنرانی میکند. او هم رئیس ژاندارمری را از هرنوع تحریکی برحذر داشت. اما گفته بود که متینگ را که تمام کردید، فوری میروید. البته کارهای مربوط به سازماندهی تظاهرات و متینگ توسط فعالینی که اکثرا در شهر کامیاران و حومه معلم بودند، صورت گرفته بود. اگر اشتباه نکنم بهمن عزتی که یکی از مبارزین با تجربه و با نفوذ آندوران بود، از کسانی بود که در این ماجرا نقش اصلی را داشت. او مرداد ۵۸ در یورش رژیم به شهر پاوه به همراه دکتر رشوند دستگیر و بلافاصله اعدام شد. بهمن یکی از چهرههای بیادماندنی است. در متینگی که برگزار شدآنها سخنرانی کردند و من هم قظعنامهای را که سه نفری درهمان روز درمنزل عارف با هم تهیه کرده بودیم، در آخر متینگ خواندم. بلافاصله نیز شهر را برای جلوگیری از هرنوع تحریکی، ترک کردیم. احساس شورانگیزی داشتیم. انقلاب نهایتا چهر نشان داده بود.
اما واقعیت این است که روزی که مجسمه شاه را پائین کشیدند، احساس غریبی داشتم . به خانه رفتم و برای خوشحال کردن پدرم، شروع کردم به رقصیدن که دیدم غمگین نشسته است. پرسیدم چه خبره؟ توکه باید خوشحال باشی. نگاهی کرد وگفت چیزی برای شادی کردن وجود ندارد، مزه آشی را هم که پختهاید، بزودی خواهید چشید، عجله نکنید. حرفاش درست درآمد، مدت زیادی طول نکشید.
بعداز خاطره
آنچه را که نوشتم گرچه خاطره بود، اما نه قصدش را داشتم و نه میشد که بسیاری از موضوعات را در بر بگیرد. مسایل این دوره از هرجهت بسیار زیادند، خودش رمانی است که پرداختناش هنری میخواهد که من فاقدآن هستم. در ضمن عمدا قصد وارد شدن به دوران انقلاب و پیشمرگایهتی را هم نداشتم، چون درچنین حالتی مجبور میشدم، بسیار طولانی بنویسم، که این خود خارج از هدفی میشد که این نوشته تعقیب میکند.
در این خاطرهنویسی کوتاه به نکاتی اشاره کردم. اینکه تحت تاثیرحرکت از بالا، در پائین نیز بطورهمزمان روابطی ایجاد میشود که متاثر از روابط بالائیهاست. افراد آن کسانی هستند که بوسیله روابط خانوادگی به این حرکت ملحق شده اند. که در ساختن این تاریخ وتداوم آن نقش خود را داشتهاند. جمیل زکریائی، ادیب وطندوست، امین مصطفی سلطانی، عارف مولانائی، و… (فقط به اسامی آنهائی اشاره دارم که بالاتر نام بردم. این اسامی میتواند لیست بسیار بلند بالائی باشد. معمولاهرکس که به این جریان میپیوست، تعدادی از اعضاء خانوادهاش را نیزبا خود همراه میکرد. وجود همین نوع روابط را نیز میتوانید به شمال کردستان هم تعمیم دهید). روابطی که با خود گسترش روابط دانش آموزی ودانشجوئی و… را به همراه دارد.
عامل دیگر، محل کار ( بطور مثال آورده شد. آهنگری استاد جلیل، استاد توفیق سلیمی و… شرکت موژژ ) وهمچنین اشاره به قهوخانهای بود (دراصل چند تا بودند) که در شهر سنندج و برای کارگران و روشنفکران حکم باشگاه را داشتند.
عامل دیگرتلاش برای پیوستن به زحمتکشان است، که آنرا باید دردرک معین ومتفاوتی ازپراتیک انقلابی مدنظر داشت.
عامل دیگر رفتن به روستا و مراکز کارگری است. بخصوص محلهائی که زحمتکشان کرد برای کار درخارج از کردستان پیدا میکردند. درضمن باید درنظر داشت که بسیاری از رهبران کومهله در رشته مهندسی فارغ التحصیل شده وخودبخود درهمه جا با محیط کارگری در ارتباط بودند.
عواملی چون روابط خانوادگی را وسیع در نظر بگیرد. روستا را با به حرکت در آمدن زحمتکشان به طرف تمامی مراکزکارگری در ایران به شهرها وصل کنید. روی آوری آگاهانه بسیاری از جوانان را به شغل معلمی که در چند موج ادامه یافت به آن اضافه کنید. رشد اقشار دانشآموزی، دانشجوئی، کارمندی را نیز به حساب آورید. متوجه میشوید که این جریان با استفاده ازکدام روابط وتحرکهای اجتماعی در انطبا ق با آن دوره خود را گسترش داد. مسئله اساسی در این حرکت این است که این جریان برای گسترش خود از هر نوع رابطهای که معنایی اجتماعی داشت استفاده کرد. ازطرف دیگر، درطول این ده سال این روابط تبدیل به شبکهای نیز شدکه درکار ارائه کمکهای اجتماعی موثر بود. در کل این شبکهای است که بعد از مدتی، توان دخالت گری هماهنگ درهرنوع تقابل اجتماعی را دارد و…
باید اضافه کنم که در این توضیحات کوتاه، تمرکزم روی سنندج بود. این اولا به دلیل آشنائی بیشترم با این شهر است. دوما به این دلیل که سنندج هم مرکز رشد واقعی کومهله وهم اینکه سنندج جدا از شهرهای دیگری چون مریوان و سقز وکامیاران و بانه و دیواندره وکلا آنچه که درنقشه بنام استان کردستان نامیده میشود، نبود. روابط دانشجوئی و دانشآموزی، روابط کاری و اداری و حتی روابط خانوادگی این فاصلهها را کم کرده و همه را به هم بنوعی وصل می کرد.
٭٭٭
یک جمعبندی
سالهای اولیه (تا تدوین جزوه “چرا پراکندهایم، چگونه متحد شویم” ) که چند سال طول میکشد، سالهای مطالعه و بنیادگذاری روابطی است که تاثیرگذاریهای بعدی این جریان را ممکن میسازند. این سالهای جستجو برای دستیابی به یک استراتژی مبارزاتی است که دربطن تحولات چپ و مارکسیستی در ایران خود را معنی میکند. این جریان ضمن مرزبندی با جنبش چریکی به استراتژی متفاوتی میرسد. این استراتژی متکی به رفتن بمیان زحمتکشان، کار آگاهگرانه و سازماندهی تودههاست (به سخنرانی فواد مصطفی سلطانی درمهاباد مراجعه شود). در این استراتژی انقلاب کار تودههاست. اتکا به نیروی تودههای آگاه برای چنین شرایطی اصل است. عمل انقلابی نیز بمثابه کار و فعالیت در این جهت تعریف میگردد. شرکت درکارتولیدی مهمترین شرط عضویت است. ازهیچ کس امتحان ایدئولوژیک گرفته نمیشود. مبارزه برای تحقق عدالت اجتماعی، حرکت ازموضع چپ، علاقه به مطالعه آثار مارکسیستی پیش فرضهای چنین عضویتی هستند.
این جریان در تهران از طرف کسانی تشکیل میشود که بدون استثاء همه کرد هستند، و همینطور به حزب دموکرات نیز هیچگونه سمپاتی ندارند، در اوج فعالیتهائی شکل میگیرند که متعلق به حزب توده یا جبهه ملی نیست، به مطالعه آثار مارکسیستی روی میآورند، نهایتا نیز وظیفه اساسی خود را رفتن بمیان زحمتکشان بمثابه یک حرکت انقلابی و استراتژیک تعریف میکنند،گرایشی چپ با تمایلات مارکسیستی و لنینیستی (اصطلاح رایج) در درک مسایل مبارزاتی و اجتماعی و انقلابی است. درآن دوره، کل جامعه روشنفکری ایران تحت تاثیرچنان افکاری بود. حتی جریانات فعال مذهبی نیزتحت تاثیرآن بودند. آنها را مارکسیستهای “خدا پرست” میخواندند. اگرکردستانی هم نگاه بکنیم نه تنها کومهله بلکه حزب دموکرات نیز تحت تاثیرآن است. رهبران جنبش ۴۷ــ ۴۶ نیزکه ازاین جریان بیرون آمدهاند، با جریانات مائوئیستی ارتباط نزدیک دارند. حتی عبدلرحمان قاسملوکتابش درمورد کردستان را با استفاده وسیع از اصطلاحات و مفاهیم و دیدگاههای مارکسیستی و ضد امپریالیستی نوشته است.
درسال ۵۸ــ ۵۷ با شروع سطح عالیترمبارزه، این دیگر چپها با گرایشات سوسیالیستی ـ کمونیستی هستند که در جنوب کردستان ایران حرف اول را می زدند. کومهله بعد از قیام و همزمان با علنی کردن خود، با دخالت درسیاست از موضع “خلق کرد” و با طرح شعارهای رادیکال در رابطه با این مسئله، باسازماندهی امر مقاومت مسلحانه به یکی از نیروهای اصلی جنبش کردستان ایران تبدیل میشود. در دنیای واقعی، این تنها شرکت مستقیم دریک جنبش برای رفع ستم ملی نیست، درعین حال، حرکتی است که محتوا و مضمون جدیدی به ناسیونالیسم کردی میبخشد. کومهله در این رابطه، هم دارای یک پیشینه نظری و تئوریک لنینی بود، هم دارای نیازهای عملی درامر گسترش انقلاب، هم چشم اندازی که میگفت:اگر کسب قدرت در ایران ممکن نیست، درکردستان ممکن است.تمامی تاریخ جنبشهای کمونیستی مملو از این الگوها و باورها و عملکردهائی است که درآنها، هم امر رهائی ملی نهفته بود، هم اینکه وسیلهای مطلوب برای رسیدن به قدرت برای جریاناتی که خود را کمونیستی میخواندند. اما بمرور زمان درسطح رهبری کومهله این اقدام عملی وتاریخی، کم رنگ شده و بدرستی درک نشد. به همین دلیل رهبری کومهله به لحاظ نظری درک شفاف و روشنی از رابطهای که عملا با ناسیونالیسم کردی ایجاد کرده بود، نداشت.
کومهله دررویدادهای بعدی، برخلاف ده سال اولیه که همه چیز ساده بود، درمسائلی دخالت کرد و دست به کارهای بزرگی زد، بدون آنکه به لحاظ دیدگاهی برای انجام آنها خود را آنگونه که لازم بود، آماده کرده باشد. رهبران کومهله وقتی هم که خواستند این کمبود را جبران کنند(کمبودی که فواد مصطفی سلطانی درسخنرانیاش چند بار آنرا مورد تاکید قرار میدهد)، به سمت تئوری پردازیهائی کشیده شدند که ربط زیادی به موجودیت واقعی کومهله نداشتند.
کومهله، درهمان فردای پیروزی قیام مردم ایران با شرکت درتدوین طرح خودمختاری برای خلق کرد، با ایستادن در مقابل رژیم جدید در نوروز ۵۸ سنندج، با تشکیل شورا و تحمیل آن به رژیم، با سازماندهی اتحادیههای دهقانی، شرکت درسازماندهی جمعیتهای دموکراتیک، با سازماندهی مقاومت مردم کردستان بعد از۲۸ مرداد، سازماندهی نیروی پیشمرگ و مبارزه مسلحانه، شرکت درهیئت نمایندگی خلق کرد، و دهها عملکرد تاریخی دیگر، از جمله سازماندهی جنگهای حماسی شهری و نهایتا دفاع از مناطق آزاد وتسلیم نشدن در برابر حکومت مرکزی، عملا و تاریخا صورت مسئله، محتوا، اهداف، حتی ترکیب جنسیتی وطبقاتی جنبش درکردستان را تغییرداد. بدیهی است که کومهله تمامی این کارها را درسطح عالیتری از ابراز وجود مبارزاتی، در راستا وتکامل همان استراتژی اولیهای دنبال کرده بود، که در سه سال اول شروع فعالیتش به آن رسیده بود.
بدیهی است که ادامه مبارزه کومهله درکردستان تنها ناشی از اراده سیاسی خود این جریان نبود، بلکه این خود سیر رویدادها درحوزه سیاسی ایران علیالعموم و وجود زمینههای تاریخی مبارزه درکردستان است که چنین فضائی را برای ادامه فعالیتهای بعدی کومهله فراهم میکنند. اگردرکل ایران دموکراسی یا سوسیالیسمی که مورد نظر کومهله بود، متحقق میشد، فعالیتهای کومهله نیز در فضا ومحتوای دیگری ادامه می یافت. اما نشد.
با اینکه روند تاریخی رویدادها درجغرافیای سیاسی ایران علیالعموم وکردستان بویژه، کومهله را به سمت تمرکز نیرو درکردستان بمثابه یک حوزه سیاسی، با پتانسیلهای مبارزاتی مربوط به خود وادار میکنند و این امر با موجودیت واقعی کومهله نیز نه تنها هیچ منافاتی ندارد، بلکه عملا درجهت اثبات پیشبرنده چنین موجودیتی نیزهم هست؛ با این وجود، رهبری کومهله به لحاظ نظری دقیقا به انتخاب جهتی خلاف چنین روندی دست می زند. کومهله در این حالت بجای مستحکم کردن پایهها و زمینههای قرار گرفتن درچنین موقعیتی به لحاظ استراتزیک، نیروی خود را صرف تحقق پروژههائی میسازد که عملا خارج ازحوزه نفوذ او قرار دارند، که بنوبه خود موجب میگردد تا نتواند به موقع به حل و فصل مشکلات استراتژیکی بپردازد که درمقابلاش بطور واقعی قرارگرفته بودند.
در اینجا مسئله این نیست که کومهله چرا در پروژه تشکیل “حزب کمونیست ایران” شرکت کرده است. مسئله این است که به چه دلیل کومهله خود را بمثابه “حزبی کمونیستی” که رهبری بخشی از یک جنبش پویا را بعهده دارد، ندید. چرا” کومهله “خود را ناچار ازتشکیل چنان حزبی میدید. کومهلهای که به یک نیروی تودهای دریک حوزه سیاسی معین تبدیل شده، ازحمایت زحمتکشان نیز برخوردار است و به مبارزهای درسطح عالی روی آورده بود، به چه دلیل در ناباوری بخود بسر می برد؟ این عدم ناباوری بخود ازکجا ناشی میشد؟
مشکل کومهله چه در برخورد به پروژه ساختن حزب کمونیست، چه مبارزه مسلحانه، چه دربرخورد به مساله ملی، چه در شناخت حوزه سیاسی کردستان در این بود، که درطول این مبارزه تلاش نکرد تا معنای واقعی هریک از این پروژهها و نتایج پراتیک آنها را بدرستی تحلیل کند. عملگرائی و پراگماتیسم کومهله، گرچه نقطه قوت آن درطول تمامی سالهای حیاتش، اما درعین حال پاشنه آشیل آن در دست بردن به هر پروژه ای نیز بود.
عملگرائی انقلابی ـ تودهای، بمثابه هم تا کتیک هم استراتژی، سرعت رویدادها، تبدیل شدن کومهله ازسازمانی که در دروان انقلاب نیز هنوز فرصت بازسازی خود را بمثابه یک تشکیلات مؤثر نیافته، اما ناگهان در برابر انجام وظائف استراتژیکی سنگینی قرار گرفته بود، موجب شد تا کومهله درسطح شعاری به رادیکالیسم و درسطح عملی به دنباله روی از رویدادها، در باور بخود نیز دریک مسیر نامتعادل و متناقض حرکت کند.
عدم باور بخود ” کومهله ” بمثابه اینکه “حزب کمونیست درکردستان ایران” است و این به لحاظ استراتژیک وظائف سنگین وتاریخ سازی را بعهده این جریان میگذارد و از این منظر میتواند بر کل چپ درسطح ایران نیز تاثیرات مثبتی داشته باشد؛ مته به خشاش زدنهای اولیه کومهله حتی درسطح عضوگیری در دوران انقلاب، عدم استفاده از نیروهائی که درجریان اوج گیری مبارزه عملا درسطح رهبری جنبش قرارگرفته بودند (درتعیین استراتزی مبارزه)، عدم صرف انرژی کافی درجهت طرح مسائل نظری مربوط به چنین مبارزهای، رهبری کومهله را نهایتا برای رفع این کمبودها (بجای اتکا بخود درمحیط وشرایط مبارزاتیاش واتکا به امکاناتی که پیشارویش قرار گرفته بود) به خارج از حوزه واقعی عملکردش سوق داد.
نپرداختن به حل مسایل واقعی پیشاروی خود، درعوض غوطهور شدن ذهنیگرایانه درحل و فصل مسائل “مهم انقلاب جهانی”، موجب شد که رهبری کومهله در برخورد به اولین موج ناملایمات، تعادل خود را از دست بدهد و متعاقبا اتوریته خود را بمثابه “رهبری سنتی” به حراج بگذارد. این موجب شد تا “رهبری سنتی” کومهله که دیگر چیزی هم ازسنتی بودن را با خود نداشت، نه بمثابه “کمونیستهای شرمگین” بلکه برعکس بعنوان”ناسیونالیستهای شرمگین” در تریبون محاکماتی پلنوم ۱۶ “حکا” حضور یابد و باقی مانده اعتماد تشکیلاتی را نیز ازدست بدهد.
واقعیت ماجرا این است که این رهبری درمقطع پلنوم ۱۶ دیگر ترکیبی است که میتون به آنها لقب “کمونیستهای شرمگین” را داد و نه “ناسیونالیستهای شرمگین” که در آن پلنوم به آن متهم شدند. این رهبری که بشدت تحت تاثیر ادبیات سیاسی چپ ایرانی در برخورد به مسایل جنبش کمونیستی بود، هیچگاه نکوشید که تا کمونیسم خود را درشرایط مبارزاتی مربوط بخود تعریف کند و از این منظر به سراغ رویدادهائی برود که عملا درآن غرق شده بود. که البته ریشههای سیاسی وحتی ایدئولوژیک خود را دارد.
بدیهی است که درتاریخ این جریان، تحت تاثیر چند عامل، چپ رویها و راست رویهائی (بعضا غیر معقول) ممکن شده است. همه چیز را با “خودباوری” نمیتوان توضیح داد.گرچه این راست و چپ زدنهائی نبوده است که ما آنها را دردل یک مبارزه زنده و واقعی، تجربه کرده باشیم. نتیجه شکست بودهاند. درنوشتههای دیگری به این مسایل پرداختهام و نیازی به تکرار در اینجا نیست .
٭٭٭
کلام آخر
بعد ازشکستها، دورجدیدی ازمبارزه درکردستان ایران آغازشده است. هرجریانی تلاش میکند که با درکی که از شرایط جدید دارد، هم برای ادامه حیات جناح خود فکری بکند، هم اینکه با تکیه به این جنبه یا آن جنبه از کار و فعالیت کومهله درگذشته، که کم نیستند، هم برای خود حق استفاده از نام وشهرت این جریان را انحصاری بکند، هم اینکه عملکرد کنونی خود را با تکیه بر این یا آن مشخصه کومهله در گذشته توجیح کنند.
آنهائی که مدام تبلیغ میکنند که کومهله یک جریان کمونیستی بود، حقیقتی را بیان میکنند. دراین شکی نیست. درعین حال باید گفت که تفاوتی هم وجود دارد که پوشیده نیست. اینکه کمونیسمی که اینها امروز تبلیغ میکنند، هیچ ربطی به کمونیسم آن دوره کومهله ندارد. این تفاوتی بین کمونیسم تجربی و پراگماتیستی درگذشته با کمونیسم مذهبی و فرقه گرایانهای است که ازکمونیسم، تنها “هارت و پورت فتح جهان” دردقیقه آخر را به ارث برده است.
اما ازطرف دیگرآشفته بازار درون طیف کومهله را باید در پرتو”رشد ناسیونالیسم” درکردستان مورد ارزیابی قرارداد. مدعیان انحصارطلب کمونیست درون طیف کومهله آنهائی هستند که نمیخواهند این واقعیت را بپذیرند (البته عقلاییشان که سنی از آنها گذشته است بر این واقعیت واقفاند، اما به لحاظ سیاست حفظ تشکیلات خود، سیاست سکوت را پیشه کرده اند). اینها، درکی یک بعدی از جهان دارند. اما آنهائی که گفته میشود دراین طیف “ناسیونالیست” شدهاند چه کسانی هستند؟کسانی هستند که درحقیقت چنین واقعیتی را دریافته وبجای برخورد اصولی به این مقوله به شیوه ای نامطلوب ومغایر با تاریخ عملکردهای واقعی کومهله، درحال سرمایهگذاری برروی واقعیت فوق هستند. البته عوامل دیگری هم وجود دارند، ازجمله اینکه، آدمها تغییرکردهاند. جهان تغییرکرده، ادبیات سیاسی فرق کرده وخیلی چیز های دیگرو…
درکردستان این تنها “ناسیونالیسم” نیست که رشدکرده است. همه چیز رشدکرده است. “عدالت خواهی سوسیالیستی” هم رشد کرده است. دربین این دو ما شاهد رشد دیدگاهای لیبرالی ودموکراتیک نیز هستیم. جنبشهای اجتماعی رشد کردهاند. مسئله این نیست که ما ازیک سمت، بطور کامل به سمت دیگر افتادهایم. درسالهای گذشته ما حتی شاهد حضور نیروهای اصلاح طلب و همچنین محافظه کارمذهبی بودیم، به اینها در سالهای اول “حیات حکومت اسلامی” میگفتند”جاش”، اما درسالهای اخیر دیگر گرایشی عادی در درون جامعه بودند. بعضی از افراد این طیف حسن شهرت اجتماعی بالائی داشتند. ازطرف دیگر، اگربخواهیم موقعیت “کمونیسم” و”ناسیونالیسم” را دربطن این تحولات درکردستان ایران بطور واقعی مورد ارزیابی قراردهیم، باید بگوئیم که این بمثابه رابطه دو همزاد باهم در طول این تاریخ است. یکی توهم نیست که دیگری واقعیت باشد. این بحثی متافیزکی و بی پایه و اساس است. کمونیستهای کرد در اشاعه و رواج این “ناسیونالیسم” (البته درشکل انقلابی ومتمدنانهاش) سهم ونقش خود را داشتهاند. ازطرف دیگرعملکرد تاریخیکومهلهدرکردستان ایران، دارای نتایجی استراتژیک بوده است.کل جناحهای کومهلهای در این شرایط درمقابل این واقعیت قرار گرفتهاند. سؤال اصلی این است که برفرض کمونیست یا سوسیالیست ماندن ” کومهله “، این جریان چه تحلیلی از این وضعیت دارد، چه برخوردی به عملکرد تاریخی گذشته خود دارد و اینکه چگونه خلاء بوجود آمده را پر میکند. “کمونیستهای کومهله ” درنوروز۵۸ سنندج، درکوچ مردم مریوان، درمقاومت مردم سقز در۲۸ مرداد سال ۵۸ و…، پاسخ خود را دادند . کومهله پاسخ خود به کل این رویدادها را درهمان تاریخ دراطلاعیه “خلق کرد دربوته آزمایش” فرموله کرد. درشرایط جدید چه کاره خواهد بود؟
تقابل اصلی، شعاری نیست. برسرشعارخودمختاری، فدرالیسم یا تشکیل دولت یا تشکیل جبهه “متحد کردی” نیست. برسر”سراسری بودن یا کردستانی بودن” نیست، بار دیگر بر سر انتخابهای تاریخی است. برفرض اینکه کومهله جریانی سوسیالیستی و چپ است، باید پاسخ داد که چگونه وارد تقابلهای اجتماعی وتاریخی دور بعدی میشود. ماهیت این تقابلها چیست؟ کومهله میخواهد ایفا کننده چه نقشی باشد؟ حوزه سیاسی این تاثیر گذاری از کجا تا به کجاست؟ لطف کنید به این سؤالات پاسخ دهید. کومهله واقعی ازدل چنین تعیین تکلیفی ممکن است که دوباره بتواند بمثابه یک جریان تاثیر گذار سر برآورد. صبح که ازخواب بلند میشوید، چند رکعت “نماز” میخوانید و یا چند بار ازمفاهیم کمونیسم وطبقه وهکذا استفاده میکنید، عکسهای تلویزیونیتان را درکنار پرچم کردستان یا سرخ کمونیستی مخابره میکنید، پیشکش.برای عقل ودرایت مردم کردستان وتجارب تاریخیشان نیز کمی حساب بازکنید.
همراه با گرامی داشت خاطره رفیق محمد حسین کریمی روز کومهله پیروز. یاد رفقای جانباخته، یاد قهرمانیهای تمامی زندانیان سیاسی، نیروی پیشمرگ کومهله زنده باد. با احترام به هزاران انسان گمنامی که در این مسیر متحمل رنجهای بسیاری شدند، بدون آنکه توقعی داشته باشند.
۲۶ بهمن ۱۳۹۰