چرا طبقه کارگر تنها طبقه ای است که می‌ تواند آزاد کننده بشریت باشد؟

“کمونیسم علم شرایط رهایی پرولتاریاست 
اجرای عمل آزادسازی جهان، رسالت تاریخی پرولتاریاست.” 

( کارل مارکس )

مقدمه

هدف از نوشتن این مقاله، ارائه تعریفی از طبقات اصلی موجود در نظام سرمایه داری است و توضیح اینکه چرا طبقه کارگر بنابر ماهیتی که دارد، تنها طبقه ای است که می‌ تواند آزاد کننده بشریت باشد.

در تماسهای اخیری که در فیسبوک با برخی‌ از دوستان داشته ام، متوجه شدم که مقوله طبقات و نقش آنها در تعیین زندگی‌ حال و آینده انسانها، هنوز برای برخی‌ روشن نیست. سوال می کنند که چرا کمونیستها تاکید بر “طبقه کارگر” بعنوان تنها طبقه ای که دارای پتانسیل آزاد سازی کلیت جامعه انسانی است، می‌ کنند؟ و درنتیجه، هنوز ضرورت وجود حزب سیاسی نماینده طبقه کارگر نیز با سئوال مواجه است. از اینرو، وظیفه خود دانستم که این سوالات مهم را از دیدگاه خودم پاسخ دهم.

در این مقاله ابتدا بحث کوتاهی خواهم کرد درباره رشد جوامع انسانی‌ و گسترش ارتباطات در قرن بیست و یکم. سپس به تعریف مقوله های کارگر، خرده بورژوازی و بورژوازی، بعنوان اصلی‌ ترین طبقات موجود در جوامع امروز دنیا، خواهم پرداخت، و در پایان نیز  طبقات را با هم مقایسه، و نتیجه گیری خود را بیان خواهم نمود.

 

(۱) رشد نظام سرمایه داری و تاثیراتش بر ترکیب طبقاتی جامعه

در دوران غریبی بسر می‌ بریم. تحولات اجتماعی و پیشرفت تکنولوژی ، زمینه ارتباطات وسیعتر و نزدیکتر بین جوامع انسانی‌ را فراهم کرده ا‌ند، و بهمین دلیل درجه اطلاع و آگاهی‌ انسان ها روزبروز درحال بالا رفتن و بهتر شدن است.

از سوی دیگر، گرایش سرمایه به متمرکز شدن و رشد هر چه بیشتر درونی و بیرونی آن، منجر به جهانی‌ شدن این پدیده گشته، و در نتیجه در کنار رشد تکنولوژی و وسایل ارتباط جمعی‌، سرنوشت انسانها بیش از پیش به همدیگر گره خورده و نزدیکتر شده است.

اما همین بهم گره خوردن و نزدیکتر شدن ارتباطات بین انسانها و گسترده شدن روابط اجتماعی آنها عامل تعمیق تضادهای طبقاتی ، فقر،نابسامانیهای اجتماعی و بیرون افتادگی اکثریت انسانها از صحنه تصمیم گیریهای اجتماعی شده است. انسانها به انزوا و از خود بیگانگی کشیده شده اند. هنوز هم هویت انسانها، از طریق رابطه آنها با سیستم تولیدی و چگونگی موقعیت اجتماعی آنها تعیین می‌ شود، و در نتیجه، اکثریت مردم دنیا در زیر بار سنگین پیامدهای منفی‌ نظام حاکم کنونی، از جمله مشاغل نامتناسب با استعدادها و علایق آنها، دستمزدهای کم، بیکاری پیشرونده و فرساینده، شرایط نامساعد زندگی‌، و غیره و غیره.. بمرور زمان از خود بیگانه تر و با محیط زیست در تناقض بیشتری قرار می‌ گیرند، و در این راستا، هویت واقعی‌ انسانها بدست فراموشی سپرده می‌ شود.

سالها پیش، متفکر بزرگ هزاره دوم میلادی، کارل مارکس، این پدیده از خود بیگانگی انسانها و روند پیشرونده آنرا در نظام سرمایه، بدرستی مشاهده و آنرا در آثار خویش بیان کرد. وی همچنین پیوستن هر چه بیشتر قشرهای کاری جامعه به صفوف کارگران و فروشندگان نیروی کار، جهانی‌ شدن سرمایه و مرتبط شدن روز افزون اقتصاد، سیاست و فرهنگ در جوامع بشری را بنحو علمی‌، پیشبینی و  بررسی نمود.

مارکس اعلام کرد که هر چه از عمر سرمایه داری می‌ گذرد، تعداد بیشتری از مردم ناچار به فروش نیروی کار خود، بعنوان تنها منبع تامین مخارج زندگی‌ خویش خواهند شد، و بتدریج قشر وسیع‌ تری از مردم جهان به فروشندگان نیروی کار مبدل شده، و بدین ترتیب بر آمار کارگران به اندازه ای افزوده خواهد شد که اکثریت مردم جهان را کارگران تشکیل خواهند داد.

گسترش مناسبات سرمایه داری در سطح جهان، باعث تشدید قطب بندی اجتماعی و طبقاتی است. اکثریت مطلق جامعه انسانی به صف فروشندگان نیروی کار فکری و یدی پیوسته و اقلیت ناچیزتری در آنسوی، به استثمار نیروی کار مشغول است.

در نظام سرمایه داری انسانها بسته به رابطه ای که درون مناسبات فروش نیروی کار پیدا می کنند، به دو طبقه اصلی کارگر و سرمایه دار تقسیم می شوند. البته این بدین معنا نیست که وجود اقشار میانی بین این دو طبقه اصلی و طیفهای متمایز درون این دو طبقه اصلی را منکر شده و نادیده بگیریم.

درون طبقه کارگر اقشار مختلفی وجود دارند. تقسیم بندی “کارگران یقه آبی، کارگران یقه سفید و کارگران یقه طلائی” بطور نسبی اشاره به موضوع کار کارگرها و سطوح مختلف در آمدیشان دارد. پیشرفت تکنولوژی باعث شده که تولید کارخانه ای با استفاده از کامپیوترها، انواع لایه های طبقه کارگر با مهارتهای بسیار گوناگون و تخصصی ایجاد کند، و سطوح مختلف در آمد اجتماعی و طبعا گرایشات اجتماعی و سیاسی گاها متضاد، درون طبقه کارگر ایجاد گردد.

درون طبقه سرمایه دار هم، با وجود قطبی شدن نظام طبقاتی و روند مداوم انحصاری شدن سرمایه، در بخشهای بیشتر خدماتی، مرتب لایه های میانی سرمایه داری بازتولید می شود. به عبارت دیگر روند قطبی شدن نظام سرمایه داری هرگز قطعی نمی شود و نیاز به بخشهای کوچکتر سرمایه داری به پایان نمی رسد. در “حاشیه” موسسات غول آسای بزرگ تولیدی و خدماتی، که کنترل اصلی نظام سرمایه داری را به عهده دارند، اقشار کوچکتر سرمایه داری به عنوان بخش مهمی از “طبقه متوسط” حضور دارند که در تحولات سیاسی گاها نقش مهمی ایفا می کنند.

بگذارید نگاهی بیندازیم به تعاریفی ساده شده از سه پدیده عمده در جهان کنونی خویش، یعنی: طبقه کارگر، خرده بورژوازی و طبقه سرمایه دار:

(۲) تعریف طبقه کارگر

این طبقه شامل آندسته از مردم می‌ شود که زندگی‌ خود را از راه فروش نیروی کار خود – یدی یا فکری – و دریافت مزد در قبال آن، تامین می‌ کنند. طبقه کارگر امروزه شامل طیف رنگارنگی می‌ باشد، و با دربرگرفتن کارگران صنعتی و سایر کارگران، کارمندان در اماکن مختلف دولتی یا خصوصی، پزشکان، محققین و سایر گروههای کاری جامعه، اکثریت مردم جهان را تشکیل می‌ دهد.  واضح است که مقدار درآمدها در میان این اقشار یکی‌ نیست، و گاها شکافهای نسبتا بزرگی‌ بین آنها موجود است، بطوریکه مثلا درآمد یک پزشک یا یک پژوهشگر ممکن است به چند برابر حقوق یک کارمند متوسط نیز برسد، اما از آنجا که دلیل این تفاوت را استثمار تعیین نمی‌ کند، و این افراد از لحاظ موقعیت خویش نسبت به روابط تولیدی – توزیعی در یک صف جامعه قرار می‌ گیرند، نمی‌ توان آنها را در دو طبقه متفاوت اجتماعی در نظر گرفت. جمله این افراد در ازای فروش نیروی کار خود – مکانیکی/ یدی و یا فکری – مزد دریافت می‌ کنند و در نتیجه هر سه متعلق به یک طبقه ا‌ند: طبقه کارگر.

به این ترتیب مشاهده خواهیم کرد که اکثریت مردم دنیای امروز را کارگران تشکیل می‌ دهند . بعنوان مثال در بررسیهای جامعه شناسانه اخیر درباره ایران، طبقه کارگر، نزدیک به ۷۰ تا ۸۰ در صد کل جامعه را تشکیل می دهد.

(۳) تعریف خرده بورژوازی

خرده بورژوازی بخشی از جامعه است که منبع اصلی در آمدش به رغم استفاده از نیروی کار دیگران ، هنوز نیروی کار خودش می باشد. خرده بورژوازی بخش مهم “طبقه متوسط” را شامل می شود و به جهت اقتصادی بخشی بیشتر سیال و متزلزل است، زیرا بطور مرتب لایه هائی از آن به صف طبقه کارگر می پیوندد، و بخشهای کوچکتری از آن به سطح “بورژوازی” ارتقاع می یابد.

برخی از متفکرین علوم اجتماعی، خرده بورژوازی را یک طبقه مستقل می دانند، اما خصلت سیال و گذرای خرده بورژوازی خصوصا با گسترش پروسه قطبی شدن جامعه، بیشتر این نظریه را تقویت می کند که خرده بورژوازی پدیده ای بیابینی است، و علیرغم اینکه در دورانهای “رونق اقتصادی” نظام سرمایه داری با گسترش این طیف، بواقع با رشد “طبقه متوسط”، از کلیت نظام سرمایه ظاهراً بهشتی به تصویر می کشد، اما در روند عمومی، بیشتر شاهد هستیم که با مزمن شدن بحران سرمایه داری، این ضخامت حاشیه ای طبقه سرمایه دار، فروکش می کند .

از علائم بحران جهانی کنونی سرمایه اینست که اقشار میانی، دچار کاهش چشمگیر شده اند و اکثریت آنها به صف فروشندگان نیروی کار سقوط کرده اند.

(۴) طبقه سرمایه دار

این طبقه شامل کارخانه داران بزرگ، بانکداران، صاحبین املاک، ساختمانها و غیره.. می‌ شود، که یا از طریق استخدام کارگران بطور مستقیم، و یا بطور غیر مستقیم، سود (ارزش اضافه) کسب می‌ کنند. طبقه بورژوازی مالک کلیه وسایل حیاتی و افزارهای لازم برای ایجاد این وسایل حیاتی (کارخانه ها – ماشین ها) می‌ باشد.

در روند جهانی‌ شدن سیستم سرمایه داری، تولید و  توزیع کالا بعنوان عرصه های اصلی این نظام، نه تنها گسترش یافته ا‌ند، بلکه سرمایه مالی نیز عرصه مهم جدیدی را ایجاد کرده، که مرحله امپریالیستی نظام سرمایه را از مرحله ماقبل آن در قرن ۱۹ مشخص می کند.

سرمایه داران سود خود را از طریق ارزش اضافه تولید شده توسط کارگران فراهم می‌ کنند. با بوجود آمدن سیستم سرمایه داری پس از انقلاب صنعتی در نیمه دوم قرن هجدهم در انگلستان،  نیروی کار در کنار سایر مایحتاجات زندگی‌، به کالا تبدیل شد. ارزش کالاها “بطور متوسط”  برابر با مخارج تولید آن است. بهای نیروی کار نیز “به همین ترتیب” مساوی مخارج تولید آن می‌ باشد. مخارج تولید نیروی کار عبارتست از حد اقل وسایل زندگی‌ که برای حفظ قابلیت کار کارگران کافی‌ باشد و از معدوم شدن طبقه کارگر جلوگیری نماید. بنابراین، کارگر در مقابل نیروی کار به هیچوجه زیادتر از مقداری که برای منظور فوق – یعنی حفظ قابلیت کار – لازم است، دریافت نمی‌ کند. از اینرو بهای نیروی کار (مزد) عبارتست از حد اقل وسایل زندگی‌ که برای ادامه حیات لازم است.

اما ارزش تولید شده توسط نیروی کار کارگر، که در تولیدات او متبلور می‌ شود، برابر با ارزش نیروی کار او نیست، بلکه از آن بیشتر می‌ باشد، وگرنه، سرمایه دار به استخدام کارگر اقدام نمی‌ کند. این تفاوت بین ارزش تولید شده توسط نیروی کار کارگر و قیمتی که سرمایه دار برای ادامه “زندگی” به کارگر می پردازد، همان است که سرمایه دار “سود” می نامد و در نظریه مارکس، بنام “ارزش اضافه” نامیده می شود.

سرمایه دار مدعی است که سودش را از طریق “سرمایه گذاری”، خرید مواد اولیه، ماشین آلات و “ریسک کردن” و “خلاقیتهای مدیریتی” خودش بدست می‌ آورد، در حالیکه بواقع بدون ورود نیروی کار کارگر (چه یدی و چه فکری)، هبچکدام از عناصر دیگر پروسه تولید، ارزش افزا نیستند.

تغییرات ظاهری در ارزش مواد اولیه یا ماشین آلات در جامعه، از طریق بازتوزیع ارزش افزوده در مراکز تولیدی حاصل می شود. به همین دلیل است که با تداوم چرخش سرمایه داری، بازتوزیع ارزش اضافه از تولید به بخشهای خدماتی و مالی از یک سوی، و تلاش سرمایه داران برای پیشی گرفتن گوی سبقت از رقیبان همکدیگر بوسیله بهتر کردن تکنولوژی تولیدی و بالا بردن راندمان تولید از سوئی دیگر، بطور مداوم نرخ سود حاصله را کاهش می دهد، و سرمایه داری در بلند مدت دچار مشکلات بزرگی‌ می شود که در شکل بحرانهای ادواری بروز می‌ نماید. این بحرانهای ادواری در واقع چیزی نیستند بجز شکستهای نظام سرمایه داری در نتیجه کاهش نرخ سود.

(۵) چرا تنها طبقه کارگر پتانسیل تاریخی رهاسازی، و پایان دادن به بهره کشی انسان از انسان را دارد؟  

همانطور که قبلا اشاره شد، در نظام سرمایه داری کسب سود هدف تمامی فعالیتهای اجتماعی است. انسان بدنیا می آید، درون خانواده رشد می کند، به مدرسه می رود و … و بتدریج وارد روابط اجتماعی بزرگتر می شود، با یک هدف از پیش تعیین شده که هدف واقعی زندگیش نیست. هدف واقعی انسان رشد کردن، شکوفا شدن و از شادیهای زندگی بهره بردن است، اما نظام سرمایه داری او را وادار می کند که “کار” کند یعنی نیروی کارش را بفروشد، یا در طرف دیگر معادله، به استثمار دیگران بپردازد ، به عبارتی دیگر، به داخل “چرحه نظام سرمایه داری” وارد شود. درون این چرخه انسان هویت انسانیش و اهداف اولیه زندگیش، تابع قوانین نظام سرمایه داری خواهند گشت. هویت وی از او گرفته می شود، و تعریفی دیگرگونه می‌ یابد. این هویت ساختگی عبارتست از “شغل” او، یعنی  جایگاهش در چرخه سرمایه.

انسان در این چرخه، تبدیل می شود به ابزاری برای تولید سود، و از “هویت اولیه” خود جدا می شود. مناسبات فرهنگی، مذاهب، ایدئولوژیها، ساختارهای اجتماعی و سیاسی، همه بهانه هائی هستند برای پوشاندن این تغییر هویت انسان به موضوع تولید سود. او دیگر آزاد نیست، چرا که آزادی یعنی داشتن “حق انتخاب”، و بنابر قانون سرمایه داری، آزادی انسان در برابر تولید “سود” برای طبقه بالادست، ارزشی ندارد.

آزادی را به اشکال مختلف و توجیهات مختلف از انسان می گیرند. در نظامهای دیکتاتوری این نقض آزادی ، اشکال خشن تری دارد، و در نظامهای “دموکراسی” سلب آزادی اشکال پیچیده تری بخود می‌ گیرد. در غرب، انسان بنام “آزادی فردی”، “لیبرالیزم”، “انتخابات ادواری” و انواع و اقسام عناوین، از آزادی واقعی‌ خود محروم می‌ شود. یکی‌ از بارزترین روشهای استفاده شده در به اصطلاح “دمکراسی” غربی، اینست که تعدادی از نمایندگان طبقه سرمایه دار، بعنوان نمایندگان احزاب متفاوت، که جمله مدافع یک سیستم هستند و بنظر خود بهترین نسخه‌ را برای اداره کردن جامعه و بیرون کشیدن سرمایه داری از پیامد های ناگواری‌ که خود موجب بوجود آمدن آنهاست، در قالب همین نظام دارند، برای رسیدن به پارلمان کمپین های تبلیغاتی براه می‌اندازند، و قاعدتا آنها که از امکانات مالی بهتری برخوردارند، با داشتن کمپین ها و حمایت های بهتر موفق به راه یافتن به پارلمان می‌ شوند، و پس از  تفویض حق به اصطلاح “رأی” شهروندان با “مقام” خویش، از آن پس بعنوان نماینده پارلمان یا ریاست جمهوری، و بدون هیچ دخالتی از جانب مردم، به اداره امور به شیوه خود می‌ پردازند .

نصویر واقعی‌ ارائه شده در بالا، پاسخ ما به این سوال را که “چرا تنها طبقه کارگر پتانسیل تاریخی رهاسازی، و پایان دادن به بهره کشی انسان از انسان را دارد؟” بهمراه دارد. اگر انسان درون نظام سرمایه داری هویتش گرفته می شود و آزادیش و حق انتخابش از او سلب می گردد، تنها طبقه ای نیز که از پایان این نظام سود می برد، و تنها طبقه ای که آزادی کلیت جامعه شرط آزادیش می شود، طبقه کارگر است.

ادعای تاریخی کمونیستها مینی بر اینکه “تنها طبقه کارگر می تواند انسانیت را از قید بندگی سرمایه داری آزاد کند”، از درون تحلیل علمی دلایل نقض آزادی در نظام سرمایه داری بیرون می آید.

(۶) آیا ارائه حکم “طبقه کارگر تنها عامل آزاد سازی انسانست” کافی است؟

 

این حکم درست است، اما هنوز سوالاتی حیاتی را در خود باقی‌ می‌ گذارد. هنوز باید به سوالات مهم دیگری نیز پاسخ داد، از جمله:

الف: مکانیزم آزاد سازی جامعه توسط طبقه کارگر چیست؟

ب: نقش تحزب سیاسی طبقه کارگر در آزاد سازی جامعه چیست؟

پ: چگونه می توان از پیشبرد دائم روند آزاد سازی انسان، و پیشگیری از بازگشت نظام بهره کشی به اشکال دیگر، اطمینان حاصل کرد؟

ت: آیا ممکن نیست بنام طبقه کارگر ، دیکتاتوری بازسازی شود؟

ث: چگونه ممکنست طبقه کارگر جامعه را آزاد کند ، نظام سرمایه داری را پایان دهد، اما هنوز “طبقه کارگر” باقی‌ بماند؟!

کمونیستها بطور عموم و کمونیستهای کارگری بطور اخص، به سوالات بالا پاسخ داده اند. آزاد سازی جامعه انسانی از طریق انقلاب اجتماعی و پایان یافتن کار مزدی، از طریق روندی بنام انقلاب سوسیالیستی آغاز می شود. نظام سوسیالیستی، نظامی شورائی و انسانگراست که هدفش درگیر کردن اکثریت جامعه در تعیین سرنوشت خویش است. از دیدگاه کمونیستها،  سازماندهی سیاسی طبقه کارگر برای کسب قدرت سیاسی، درون تحزب کمونیستی و کارگری امکانپذیر است . ما کمونیستهای کارگری، آزادی مطلق بیان، پذیرش اصل رقابت کمونیستها در نظام شورائی، و مخالفت با نظام تک حزبی را در برنامه سیاسیمان ارائه داده ایم.

طبعا با گسترش و تعمیق نظام سوسیالیستی، طبقه کارگر بعنوان یک مفهوم اقتصادی از بین خواهد رفت، چرا که نظام استثماری، قدم به قدم ریشه کن خواهد شد. نظام طبقاتی، در عدم حضور نظام استثمار انسان از انسان در هم شکسته خواهد شد. تضادهای اجتماعی بتدریج رخت خواهند بست، و انسانیت، مرزهای ملی و قومی را پشت سرخواهد گذاشت. پایان نظام سرمایه داری، آغاز نوزائی انسان، هویت جهانی انسان و شکوفائی انسان خواهد بود.

متاسفانه، تاریخ معاصر نشان داده است که دیکتاتوری بنام طبقه کارگر نیز می‌ تواند وجود داشته باشد. طبعا باید مکانیزمهای چنین انحرافی را شناخت، و از طریق سازماندهی جامعه، از تکرار چنین تجربه ای جلوگیری کرد. این مسئولیت جامعه است که از آزادی خود دفاع کند.

حامیان نظام بهره کشی، ما کمونیستها را متهم به “خیال پردازی” و دنبال “مدینه فاضله” بودن می‌ کنند. ایشان با پرتاب این اتهام بسوی ما، در واقع از ادامه نظام جنگلی موجود حمایت می کنند، و بدین طریق از تداوم فقر، بی آیندگی و نابودی اکثریت رو به گسترش در جامعه انسانی، دفاع می‌ نمایند‌!..

ما کمونیستهای کارگری، پایان دادن به بساط بهره کشی انسان از انسان را هرگز روندی ساده و بدون درد نمی دانیم. این نبرد را نیز، مانند هر کار بزرگ دیگر و هر هدف انسانی دیگر، نبردی سرنوشت ساز، اما مهمترین نبرد خود می دانیم. ما معتقدیم که آزاد شدن جامعه انسانی امری کاملا امکانپذیر ، شدنی و ضروری است. اعتقادات ما، آئینهای مذهبی نیستند!.. مشاهدات علمی ما، احکام ما را تایید می کنند.

زندگی ملیاردها انسان در گروی نبرد سرنوشت ساز طبقه کارگر جهانی است. برای پیوند دادن انسانیت و پایان دادن به بردگی سرمایه داری، اتحاد کارگران ضروریست..

منابعی دیگر:

سرمایه (کاپیتال) – کارل مارکس:

http://www.kapitalfarsi.com/

نظریه های کلاسیک پیرامون جهانی شدن –  کارل مارکس

http://anthropology.ir/node/3470

اصول کمونیسم – فردریش انگلس:

http://www.iwsn.org/aashr/1/marx/usul/0.pdf

یک دنیای بهتر- برنامه حزب کمونیست کارگری:

http://www.wpiran.org/fa/component/content/article/59-introductions/116-abetterworld.html