اساس بحران در حزب حکمتیست! (بخش اول) / محمد فضلی و فردین آرام

ریشه یابی بحران به سبک گزارشگران جنگی!

ظاهرا طبق توافق اعلام نشده ای قبل از هر اظهار نظری در رابطه با بحرانی که نهایتا حدود دو ماه قبل به حیات سیاسی حزب حکمتیست پایان داد باید سرکی به سالن آخرین نشست مشترک دفترسیاسی کشید ، عملکرد یک جناح را تقبیح و محکوم کرد و از جناح مقابل به طور ضمنی هم که بوده دفاع کرد. گویا اگر آن پلاتفرم “انحلال طلبانه”  تصویب نمیشد و یا آن جمع “کودتاچی” دست به “شورش” نمی زدند همه چیز به خیر و خوشی برگذار میشد و کار به اینجا نمی کشید !. گویا اگر احزاب برادر آنچنانکه این اواخر مد شده بود در این نشست نیز به عنوان حـَکَم حضور پیدا میکردند با معجزه نوشدارویی که چرایی سر نکشیدن آن جهت بهبود حال نزار خودشان برعالمیان پوشیده است ، حزب را از بحران نجات میدادند!. گویا چند نفر چشم کورش مدرسی را دور دیده اند و فرصت را غنیمت شمرده به این نتیجه رسیده اند که “سکوت بامعنی” دیگر جایز نیست و به شیوه چپ سنتی به محض اکثریت شدنشان در دفتر سیاسی به خط رسمی که با او تداعی میشود حمله ور گشته اند ، گویا جمعی نیز در دفاع از این خط که در واقع همان کمونیسم کارگری منصور حکمت بوده و با درافزوده های کورش مدرسی به آن به روز گشته سنگر گرفته اند!. گویا در این جلسه “بدعت گذاری شد، برخورد غیر سیاسی،غیر کمونیستی، غیر اصولی و بی سابقه در چپ ایران و جهان صورت گرفت” !.  گویا اگر چنین و چنان میشد امروز “حزب سر جای خودش بود”!.

 قطعا نباید در اهمیت و جایگاه ویژه آخرین نشست مشترک دفتر سیاسی که به ادامه بحران در شکل قبلی خود و در چارچوب موجودیتی به نام حزب حکمتیست پایان داد و آن را به فازی که امروز در آن قرار دارد برد تردید کرد . اما  آیا با کالبد شکافی این نشست میتوان به کنه بحرانی که قاعدتا خود نشست و رویدادهای بعدی  تنها و تنها در ادامه آن  معنی پیدا میکنند پی برد؟.اگر حتی روزی کسی چنین فکر کرده است ، آیا تجربه دو ماه گذشته به روشنی نشان نداده است که این متد برخورد به بحران بجز فراهم کردن زمینه  مناسب برای شیطان سازی و شکستن حرمت همدیگر و آدرس غلط دادن قرار نیست راه به جایی ببرد؟. راستی جواب دوستانی که  با این متد سراغ زمینه های شکل گیری بحران در حزب حکمتیست می روند ، به کسی  که ادعا کند ، اگر گلوله ای که از اسلحه پرنزیب شلیک شد به خطا میرفت و یا اگر به جای فردیناند فرانتز راننده اش کشته میشد جنگ جهانی اول دیگر رخ نمی داد چه خواهد بود؟.

  راستش را بخواهید اگر کمی با دقت سرمایه گذاری کلانی که رهبری هر کدام از جناحین بنا به مصالح خود بر تعیین  مقاطعی به عنوان منابع اولیه ریشه های بحران کرده اند را در نظر بگیریم ، دیگر عجیب نخواهد بود که در میان همه اظهار نظرهای تا کنونی نسبت به بحران آخر حزب حکمتیست ، به استثناء چند مورد مشخص ، مابقی به سبک گزارشگران جنگی از همین گویا و اما و اگرها در رابطه با نشست آخر که نقش تاریخ تمدن را در این ماجرا پیدا کرده  شروع میکنند و در بهترین حالت با توقف های کوتاهی  پشت در سالن پلنومهای ۲۲، ۲۱ و کنگره ۴ به تاریخ پیدایش که همان  پلنوم ۱۵ باشد میرسند. رهبری هر دو جناح  تنها با علم به این واقعیت که اگر در جستجوی ریشه های بحران فراتر از این مقاطعی که به طور دلبخواهی انتخاب کرده اند بروند باید مشترکاً به سؤالات اساسی تری پاسخ دهند  بر کالبد شکافی آخرین نشست مشترکشان اصرار می ورزند و چون در این متد روایی ،  با فرض گرفتن نیات خیر و شر آدمها و در نتیجه تلاش جهت رمز گشایی  و کشف آنها ،  سیاست  ناگزیر جایگاه خود را از دست میدهد ، جبهه هایی که شکل می گیرند نیز مبنایشان نه سیاست و جامعه و واقعیات ، بلکه نتایج این رمز گشایی ها و کشفیات خواهد بود که به محفلیسم و محدود نگری و خود محور بینیهای زننده ای منتهی خواهد گشت که تاکنون بارها شاهد آن بوده ایم .

 به این جهت برای کسی که از بیرون به این دایره تقدیس محدودنگری مینگرد متد آشنای برخورد رهبری جناحین  تنها میتواند بیانگر این واقعیت باشد که هیچ کدام از طرفین درگیر کماکان قصد ندارند به سؤالات اساسی ای که درکنگره سوم و  پلنوم ۱۴ حزب کمونیست کارگری ایران، منصور حکمت روی میز رهبری وقت گذاشت و اهمال در جدی دیدن آنها آن حزب را دوشقه کرد جواب واقعی بدهند. و واقعیت این است که  تا روزی که این سؤالات جواب واقعی خود را نگیرند هر از چند گاهی رهبری ح.ک.ک.ا و احزاب ، سازمانها و محافل منشعب از این حزب را با چالش جدی روبرو خواهند کرد.

پس بر خلاف ادعای رهبری هر دو جناح ، چرایی وضعیت فعلی  نه در نشست اخر دفتر سیاسی ، کنگره ۴ و پلنوم های قبل و بعد از آن بلکه حتی سالها قبل از تاریخ پیدایش نهفته است.

  نقش وجایگاه رهبری

رهبری در احزابی که دارای یک سنت سیاسی و مبارزاتی زنده در درون جامعه هستند هر چند باصطلاح ، زنده تر و به معنای اخص کلمه پدیده ای اجتماعی تر است و هر چند قدرت جابجایی نیرو و عرض اندام و تأثیرگذاری در سطح وسیعتری را دارد ، اما با توجه به رابطه واقعی تر و عینی تر و اجتماعی تری  که در نتیجه زنده بودن آن سنت سیاسی و مبارزاتی با جنبش و طبقه خود پیدا کرده است ، به موانع سر راه  حفظ ، اتحاد ، بشاشیت و ادامه کاری حزب خود نیز واقعی تر ، عینی تر و اجتماعی تر برخورد میکند. حیات و ممات این احزاب را دیگر رهبری “حزب” نمیتواند رقم بزند ، بلکه در نتیجه رابطه متقابل و اجتماعی تری که با جنبش خود دارند مصالح عمومی تری در مقیاس جنبش و طبقه تعیین کننده هستند که حزب و رهبری تنها جزئی از آن را تشکیل میدهند و به این اعتبار قاعدتا کناره گیری یک عضو یا بخشی از رهبری ، مرگ و یا غیاب فیزیکی چهره یا چهره های اصلی و شاخص حزب ، به بحران و یا تشتت و یأس و بی افقی در رهبری منجر نمیشود و اتحاد و آینده حزب را به خطر نمی اندازد ، با این وجود اگر روزی حزب در اثر یک بحران نه تنها دچار رکود و بی عملی بلکه حتی اگر از صحنه روزگار هم محو شود ، سنت اجتماعی ای که به آن تعلق داشته است به حیات خود ادامه خواهد داد و از دل همین سنتها حزب و یا احزابی دوباره اگرچه نه الزلما با همان عناصر قبلی پا به عرصه وجود خواهند گذاشت. خلاصه اینکه رهبری احزابی که در این موقعیت اجتماعی قرار گرفته اند بیشتر نقش ناخدای کشتی بادبانی ای در یک شرکت تجاری را دارد که هرچند برای شروع حرکت و ادامه مسیر تا رسیدن به مقصد ، جایگاه هر تک ملاح و افسری در آن و هماهنگی کامل آنها با همدیگر نه تنها مشخص بلکه مهم و حیاتی نیز هست اما در صورتی که بخشی از این ارگان به هر دلیلی امکان ادامه کار را از دست بدهد ، ترمیم ، جایگزینی و پر کردن خلائی که به وجود میآید را باید با چنان سرعتی به انجام برساند که در وهله اول کشتی را از غرق شدن نجات بدهد و عاقبت اینکه ادامه دادن مسیر را با کمترین خللی تضمین کند. در متن همین احساس هم سرنوشتی ای که نفس حضور در کشتی پدید آورده است  اگر روزی خود ناخدا نیز از ایفای نقشی که بر عهده دارد به هر دلیلی باز بماند حیاتی بودن جایگزینی آن برای ادامه طریق راهی باقی نمی گذارد جز اینکه بدون در نظر گرفتن جوانب حاشیه ای و وارد شدن به فاز مقایسه تواناییهای ناخدای قبلی با الترناتیو یا آلترناتیو های موجود این خلاء در خدمت ادامه مسیر پر شود.

موقعیت و وظایف رهبری در احزابی که از این جایگاه اجتماعی برخوردار نیستند اما کاملا متفاوت است و اگر جریانی بخواهد این جایگاه را کسب کند رهبری آن قبل از چیز باید قادر باشد افق خود را به درون جامعه ببرد ،از سنگر خودش دفاع کند ، امید به وجود بیاورد و مسیر تعیین کند ، قادر به تأمین اتحاد سیاسی و حضور قدرتمند در جدالهایی که در سطح جامعه صورت میگیرند باشد ، درایت سیاسی و قدرت و توانایی جلب و جزب و حفظ آدمها را به درون صفوف خود داشته باشد ، دچار محدود نگری و به خود مشغولیهای فرقه ای نگردد و در قامت یک رهبری سیاسی که اساسا جنبشی به دنیای بیرون خود مینگرد ظاهر شود و ……….. یکی از محورهای اساسی تلاش منصور حکمت نیز این بود که حزب کمونیست کارگری ایران را به این موقعیت اجتماعی سوق دهد و هر چند گامهای مهمی در این راستا بر داشته شد اما متاسفانه مرگ زودرس ناخدای کشتی کمونیسم کارگری و عدم احساس و درک ابعاد خطری که در دریای متلاطم تحولات اجتماعی میتواند حزب را به جزایر متروک و دور افتاده و بی ارتباط با جامعه پرت کند پیشروی در این راستا را نه تنها متوقف کرد بلکه با ضرباتی که تاکنون تحزب کمونیسم کارگری متحمل شده بازگشت به موقعیت قبلی نیز خود  تلاش هرکولی و عظیمی را میطلبد.

تئوری تحزب کمونیسم کارگری

چنانکه اشاره شد هر چند حزب کمونیست کارگری ایران گامهایی مهم و اساسی که عمدتا زیر سایه و در نتیجه تلاشهای منصور حکمت در راستای تبدیل شدن به حزبی با یک سنت سیاسی و مبارزاتی زنده در درون جامعه برداشت اما واقعیت این است که هیچگاه چنین موقعیتی را در جامعه کسب نکرد و کسانی که ادعا میکنند  گویا حزب از همان بدو تشکیل و یا بعدها در مقاطعی از حیات خود چنین جایگاهی داشته و یا کسب کرده تنها دارند آرزوهایشان را بیان میکنند و هر چند بیان آرزوها گناه نیست اما گاها میتواند وارونه جلوه دادن حقایق باشد که  مشخصا در این مورد خاص چنین است ، و گرنه اگر آنچه را که  ادعا میشود قبول کنیم در آن صورت اولا : اساس تئوری تحزب کمونیسم کارگری نمیبایست آن چیزی باشد که حزب روی آن بنا شد و دوما مباحثی از قبیل حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه نمیبایست هیچگاه مطرح میشدند و به این اعتبار کنگره سوم و پلنوم چهارده نیز قاعدتا نمیتوانستند نقش و جایگاهی را که در تاریخ حزب ایفا و کسب کردند داشته باشند .  به این جهت قبل از پرداختن به سوالاتی که منصور حکمت در کنگره سوم و بعدها مشخّص تر در پلنوم ۱۴ ح.ک.ک.ا در مقابل رهبری وقت آن حزب قرار داد برسیم ، ضروریست که ببینیم تئوری تحزب کمونسیم کارگری بر روی چه اساسی بنا نهاده شد و همچنین ببینیم آیا رابطه ای میان این تئوری ، بحرانهای “رهبری” و موقعیت کنونی کمونیسم کارگری در جامعه وجود دارد یا نه؟.

ح.ک.ک.ا “روی تئوری رهبری و کادرها”  بنا شد و هیچ کدام از احزاب و محافل منشعب از آن نیز تغیری در اساس این تئوری نداده اند  و سازمانهای خود را بر روی همین تئوری بنا نهاده اند  و کماکان ، هم در خود این حزب و هم در احزاب و سازمانهای منشعب از آن مبنای تئوری تحزب ،  رهبرى روشن و هدفمند در جامعه است، که یک قطب اجتماعى- طبقاتى روشن را در جامعه بیان کند و از سنگر خودش دفاع کند؛ باضافه لایه‌اى از کادرهاى سیاسى، کمونیست که بخواهند این افق را به درون جامعه ببرند و بخواهند فعالیت سیاسى را سازمان بدهند.  (خط تآکیدها قسمتهایی از متن پیاده شده سخنرانی منصور حکمت. در گزارش و ارزیابی از کار حزب، پلنوم ۱۴ ح.ک.ک.ا را نشان میدهند).

  حال اگر تئوری تحزب کمونیسم کارگری و راه بردن این افق به درون جامعه این است و اگر “رهبری” در قامتی که باید ، ظاهر شده و لایه کادرهای سیاسی ، کمونیست امرش را انجام داده و چنانکه ادعا میشود این بحرانها فراتر از بحران در “رهبری حزب” است و بازتاب کشمکشهای اساسی در بطن جامعه است که باعث به مصاف هم رفتن گرایشات اجتماعی گوناگون در حزب نیز شده است ،  پس راستی چرا :

 بحرانهایی که در طول یک دهه اخیر رهبری احزاب و محافل کمونیسم کارگری با انها دست به گریبان بوده اند همیشه  از چنان شباهتی به همدیگر برخور داراند که اگر  فاکتورهای زمان و مکان و شخصیتهای درگیر در این بحرانها را در نظر نگیریم تشخیص آنها از همدیگر ناممکن میشود؟. چرا همگی از یک مسیر مشخص عبور میکنند و همیشه نتایج مشابه به دنبال دارند؟، چرا در بطن این بحرانها مراجعه به اساسنامه ، اسناد و مصوبات و موازین تشکیلاتی اهمیت بالایی  پیدا میکند ؟. چرا در همه آنها تا لحظات پایانی سخنی از عضو ، جنبش و حتی کادر به میان نمی آید و درست قبل از انفجار ، ناگهان با شور انگیزترین واژگان مورد خطاب قرار میگیرند؟. چرا تمامی مباحثی که با پسوند “گرهی” در بطن این بحرانها  با شور و هیجان شاعرانه ای مطرح میشوند و گاها به مقام شامخ درافزوده گی نیز میرسند به محض آرام شدن نسبی اوضاع ، در وهله اول کاربردشان را از دست میدهند و بعد بلا استثناء از جانب قسمت عمده ای از سرسختترین مدافعانشان مورد بازبینی و نقد قرار میگیرند؟. چرا سوت پایان و شروع تاریخهای مشترکی که هر بار به طرز گوشخراشی از طرف این “رهبری” زده میشود ، خارج ار چارچوب سازمانی این جریانات حتی در صورت شنیده شدن هم جدی گرفته نمیشود؟ چرا با وجود اینکه در مراحل پایانی همه آنها ، هر کدام از طرفین به این نتیجه میرسند که جناح خودی نماینده اصیل کمونیسم کارگری و متشکل از مارکسیستهای ارتدکس است که در نتیجه یک مبارزه “ناگزیر” با این یا آن گرایش نا اصیل ، غیر مارکسیستی ، بی ربط به کمونیسم کارگری  و ……. راهشان را جدا کرده اند و صف مستقلی تشکیل داده اند که دیگر بدون هیچ مانع داخلی به امرشان میرسند ، باز بعد از چند صباحی دوباره روح همان موجود خیالی در کالبد یکی یا چند تن از اصیلترینهای دیروز حلول میکند و یک مبارزه “ناگزیر” دیگر و …….. ؟.  و بلاخره اینکه ، چرا هیچکدام از این بحرانها تاکنون مایه بحران و یا حتی بحث و جدلی در جنبش کمونیستی و یا میان رهبران و فعالین عملی طبقه کارگر نشده اند؟.

جواب “رهبری” به این سؤالات البته ، همیشه و مشترکاً هیاهوی تبلیغاتی ،گرد و خاک به پا کردن و اتهامات ناروا بوده است ، غافل از اینکه هچکدام از اینها ذره ای از این واقعیت که موقعیت و جایگاه کنونی کمونیسم کارگری در صحنه سیاست جامعه ایران و این بحرانهای پی درپی تنها و تنها میتواند زاده عدم ظاهر شدن در این قامت باشد را تغییر نخواهد داد.

  به گواهی تاریخ ۱۰ سال گذشته حیات سیاسی احزاب منتصب به کمونیسم کارگری  ، بعد از مرگ منصور حکمت ، رهبری این احزاب بجز موارد معدودی  هیچگاه  در قامت رهبرى روشن و هدفمندی در جامعه ، که یک قطب اجتماعى- طبقاتى روشن را در جامعه بیان کند و از سنگر خودش دفاع کند ظاهر نشده است . و هر گاه در چنین قامتی ظاهر شده نیز در نیمه راه با استنتاجات غلط از محاسبات نادقیق و در لاک رهبری تشکیلات خزیدن های همیشگی به جای رهبری سیاسی ، نتیجه ظاهر شدنش در این بعد نه به سود طبقه کارگر ، جامعه و تحزب کمونیستی بلکه به سکاندالهای سیاسی که که هر کدام از آنها به نوبه خود در تعمیق بحران مشخصی نقش اساسی ایفا کرده اند انجامیده است.

تئوری تحزب در کمونیسم کارگری نه بر اثر ناکارامد بودن بلکه به علت ناتوانی رهبری و لایه کادری در ایفای نقش خود در راستای پراکتیزه کردن آن و قایل نبودن به جایگاه محوری آن در این سیستم حزبی ، قریب به یک دهه است که به – رهبرى ناروشن و بی هدفی در حزب که یک قطب تشکیلاتی ناروشن را در حزب بیان  می کند و از سنگر نالازم خودش حتی به قیمت ترور شخصیت ، بی حرمتی و به ریشخند گرفتن جایگاه اجتماعی رفقایش هم که بوده  دفاع می کند؛ باضافه لایه‌اى از کادرهاى سیاسى، کمونیست که بخواهند در خدمت این امر به صف شوند و در مقابل هم گارد بگیرند و در به انجام رساندن این کمپین نامیمون از هیچ تلاشی دریغ نورزند تنزل پیدا کرده است.

از کنگره سوم تا “جهش به حزب منصور حکمت” !

مقدم بر هر چیز تاکید بر یک نکته مهم را ضروری میبینیم و آن اینکه از نظر ما منصور حکمت نه یک رهبر روحانی و یا قدیس و کاهنی باستانی که پیروانش نیازمند باشند با ذکر مداوم نام ، و روایت و نقل قول بیجا و بجا از اثار و گفتار او اصالتشان را به عالمیان ثابت کنند ، بلکه یک رهبر صالح جنبش کمونیستی است که تنها وقتی به عنوان یک کمونیست از این زاویه به این شخصیت بنگریم قادر خواهیم بود تلاشهایی را که او در راه به سر انجام رساندن آرمانهای والایمان کرد ارج بگذاریم و پرچمی را که به اهتزاز در اورد برافراشته نگاه داریم . اگر در این نوشته مکررا به منصور حکمت مراجعه میشود و بعضا مقایسه هایی صورت میگیرد عمدتا به این دلیل است که از همان  “جهش” اول  تا به امروز و بحران اخیر ، جناح بندیهایی که صورت گرفته اند ، جبهه ها ، احزاب و سازمانها و محافلی که شکل گرفته اند همگی به نام منصور حکمت و در دفاع از “خط منصور حکمت” ، خود را تعریف کرده اند و چون هیچگاه به مثابه انسانهای زنده ، پای اعمال خود را مستقل امضا نکرده اند و هر برخورد مستقلی به خود را نیز با “دفاع از منصور حکمت” جواب داده اند راهی باقی نمی ماند جز اینکه با مراجعه به منصور حکمت واقعیات را چنانکه هستند و نه چنانکه میخواهیم باشند برجسته کرد و نشان داد که با آویزان شدن به دیگران در دفاع از شاهراه بودن کوره راهی که امروز در آن قرار دارند هر چند شاید همچنانکه تاکنون شاهد بوده ایم موقتا جمعی را بتوان با خود همراه کرد اما واقعیت این است که نه مسیری وسعت پیدا میکند و هموار خواهد شد و نه کسی به مقصد خواهد رسید.

  به بحث اصلی برگردیم . حدود ۸ سال از انشعاب اول در ح.ک.ک.ا میگذرد ، چیزی حدود ۴ سال قبل از این جدایی ، در کنگره سوم و نهایتا در آخرین پلنومی که منصور حکمت توانست در آن شرکت کند سؤالاتی را در مقابل رهبری وقت آن حزب قرار داد ، هشدار هایی در رابطه با سرنوشتی که ممکن است حزب در صورت جدی نگرفتن موقعیت ویژه ای که در آن قرار گرفته دچار شود داد و و نهایتا نگرانیهایش را در رابطه با موقعیت رهبری و نقش بازدارنده و مخربی که این بخش از حزب در صورت عدم ظاهر شدن در قامت یک رهبری سیاسی میتواند در مسیر پیشروی و حتی ادامه حیات حزب داشته باشد بیان کرد و راه حلهای عملی ای پیش رو گذاشت که کماکان تا به امروز برای هر انسان منصفی که خارج از  تعلق خاطر به هر حزب یا جریان خاصی به دنبال یافتن چرایی بحران و جدایی در عظیم ترین سازمان سیاسی اپوزیسیون ایران باشد ، راهی به غیر از اینکه از این کنگره و پلنوم ، از این سؤالات ، از این نگرانیها و هشدارها  و از این راه حلهای عملی شروع کند وجود ندارد و دقیقا تنها وقتی از اینجا شروع میکنیم خواهیم توانست پی به ریشه و اساس بحرانها و جداییهای مشابه بعدی هم در این حزب و هم در احزاب و سازمانهای منشعب از آن ببریم.

کنگره سوم

کنگره سوم حزب کمونیست کارگری در شرایطی برگذار شد که از شواهد امر چنان بر میامد که جامعه ایران در آستانه یک تحول  عظیم و تاریخی قرار دارد. کنگره یک حزب  ” سنت شکن” و مدعی قدرت در چنین شرایطی نمیتوانست به شیوه روتین و همیشگی کنگره های جریانات چپ و کمونیست موجود برگذار شود و بر همین مبنا بود که این کنگره در یک حرکت بی سابقه و سنت شکنانه در چپ ایران و جهت برداشتن “یک قدم دیگر به جلو در مسیر تبدیل کمونیسم از یک حرکت مکتبی و فرقه ای و شبه مذهبی به یک حرکت سیاسی بزرگ و در دسترس مردم” به صورت علنی برگذار شد. از نظر منصور حکمت این کنگره میبایست” حزب را متوجه موقعیت ویژه و استثنایی خود کند. کنگره باید محل تولد یک حزب سیاسی به معنی واقعی کلمه باشد” و بعد در ادامه میگوید ” اگر این کنگره مقطع اعلام موجودیت یک حزب سیاسی باشد که پیروزی خود را ممکن میداند و این شهامت را دارد که این پیروزی را بخواهد آن وقت به نظر من فعالیت حزب کمونیست کارگری پس از کنگره به سرعت دگرگون خواهد شد. در بحثهای “حزب و قدرت سیاسی” و حزب و جامعه ” در این یکی دو سال تصویری که از آنچه بنظر من باید باشیم و میتوانیم باشیم داده ام. از نظر من کنگره سوم میتواند گام بلندی برای تحقق این تصویر باشد”.( خط تأکیدها قسمتهایی از نوشته منصور حکمت. در باره کنگره سوم حزب . گفتگو با انترناسیونال هفتگی شماره ۲۰ را نشان میدهند).

کنگره سوم با این جهت گیری برگذار شد و با نتیجه گیری از مباحث  کشافی که در این راستا مشخصا از جانب منصور حکمت ارائه شدند وبا تأکید بر امکان پیروزی کمونیسم در ایران به شرطی که این امکان و فرصت و فرجه به دست آمده را از دست ندهیم با عزمی راسخ جهت تلاش وقفه ناپزیری در راه به سرانجام رساندن این امر به کار خود پایان داد.  بند ۴ قطعنامه اوضاع ایران و موقعیت ویژه حزب کمونیست کارگری  با تأکید مجدد بر فرصت پیش آمده و موقعیت ویژه ای که حزب در آن قرار گرفته است چکیده ای از انتظاراتی که بعد از برگذاری این کنگره در مقابل حزب قرار میگیرند را چنین بیان میکند، “اوضاع سیاسى ایران یک فرصت معیّن براى یک حرکت تاریخساز کمونیستى با نتایج دگرگون کننده در ایران و در سطح بین‌المللى فراهم آورده است. این فرصت نباید از کف برود. کنگره سوم حزب کمونیست کارگرى ایران توجه حزب را در تمام سطوح به وظایف خطیرى که این موقعیت بر دوش حزب قرار میدهد جلب میکند. حزب کمونیست کارگرى باید بعنوان حزب کارگران در جدال قدرت و رهبر انقلاب مردم پا به میدان بگذارد. کنگره در عین وقوف به دشوارى‌ها و موانع عظیم و بسیارى که بر سر راه حزب و جنبش کمونیسم کارگرى در ایفاى این نقش قرار دارد، معتقد است حزب کمونیست کارگرى ایران میتواند و باید این گام بلند را بردارد.”.(منصور حکمت. قطعنامه اوضاع ایران و موقعیت ویژه حزب کمونیست کارگری).

پلنوم چهاردهم

آیا حزب کمونیست کارگری ایران موفق به برداشتن این گام بلند شد؟ ، آیا حرکتی تاریخ ساز و کمونیستی از طرف حزب در جواب به آن فرصت معینی که  فراهم شده بود صورت گرفت ؟، آیا از فراخوانی که کنگره به حزب داده بود استقبالی که شایان آن بود شد؟، آیا حزب موقعیت ویژه و استثنایی خود را چنانکه باید جدی گرفته بود و …….

جواب اینها و سؤالات بسیار دیگری را منصور حکمت در پلنوم ۱۴ که چند ماه بعد از کنگره ۳ تشکیل شد و بیشتر نقش وصیّتنامه سیاسی او را داشت با دقت و وسواس همیشگی خود میدهد و هر چند از نظر وی جواب قسمت عمده این سؤالات منفی است اما هنوز امیدوار است و باز مثل همیشه راه حل هایی برای برون رفت از رکودی که حزب دچار آن شده ارائه میدهد.

پلنوم ۱۴ ح.ک.ک.ا اساسا از دو ویژگی خاص برخوردار است که یکی بحران پزشکی منصور حکمت و دیگری بصدا درآمدن زنگ خطری که در نتیجه این بحران پزشکی بالای سر حزب قرار گرفته است و موجودیتش را تهدید میکند. ویژگی اول باعث شده است که منصور حکمت ناچارا همه تلاشش را با مخاطب قرار دادن رهبری حزب و بعضا وارد شدن به جزئیاتی که در نگاه اول برای کسی که از وضعیت خبر ندارد نالازم به نظر میاید ، به این مبذول دارد که در وهله اول نقاط ضعف و قوت حزب را با حوصله برشمرده و هر بحثی را با تأکید بر حفظ اتحاد حزب و نقش حیاتی ای که رهبری در تضمین این امر میتواند ایفا کند به پایان برساند. برای نمونه در بحث گزارش و ارزیابی از کار حزب میگوید – “بنظر من هر ارزیابی عینی ای کسی بخواهد از حزب کمونیست کارگری ایران بعد از کنگره سوم بکند چاره ای جز این ندارد که بگوید که این حزب یک حزب خیلی ناموفق بوده است. بعد از کنگره سوم با انتظارات کنگره سوم حزب به شدت ناموفق بوده است”.در ادامه همین بحث انتظارش از نتیجه پلنوم را چنین بیان میکند-” فرصت زیادی از دست داده ایم. چون یک ماه بعد از کنگره همه رفته اند دوش بگیرند ، و خسته اند و دارند ماساژ میدهند و کتف همدیگر را میمالند. بعد از سه ماه و چهار ماه و……. شما دارید از این صحبت میکنید که این پدیده دیگر خوابیده است. روی موفقیتهای سابق لم داده و دارد با موج میرود. این چیزیست که باید این پلنوم عوضش کند”.
تضمین اتحاد و آینده و سرنوشت  حزب ، چگونگی ایفای نقش به عنوان یک حزب کمونیستی مدعی قدرت و استفاده از فرصتهای معینی که میتوانند تأثیرات تاریخ ساز کمونیستی داشته باشند اساس مباحث طرح شده از جانب منصور حکمت در این نشست را تشکیل میدهند که بلا استثنا در پایان همه آنها به رهبری و نقش و جایگاه آن برمیگردد.منباب مثال در بخش دیگری از بحث گزارش و ارزیابی از کار حزب میگوید  “بدون تغیر در روش و سنت کاری رهبری ، برداشتن گامهای اساسی و قرار گرفتن در مقام رهبری جامعه ممکن نیست. روتین کاری به نظر من فلسفه وجودی ما شده است. فعالیت روتین در مبارزه سیاسی یک حزب خلاف جریان محکوم به فناست”.

  به ویژگی دوم نیز متأسفانه این باز تنها منصور حکمت است که درست برخورد میکند و تلاش میکند که رهبری حزب را برای رودر رویی با آن موقعیت اماده کند.

منصور حکمت در جواب به آنهایی که مشکلات حزب را “خطی” میبینند اعلام میکند که – ح.ک.ک.ا هیچ وقت روی خط کمونیسم کارگری نبوده . در عین حال تاکید میکند که مهم نیست این حزب روی چه خطی قرار دارد ، “حزب را باید مدام با تلاش یه عده ای روی خط نگرش داشت”.خطر را در اینکه حزب روی چه خطی هست نمیبیند ،میگوید: ” حزب روی هر خطی هست باید رهبریش به مثابه رهبر عمل کند. رهبرى در حزب ما حتى از مدیریت وضع موجود به رفعِ گیر تنزل پیدا کرده ، رهبری ای که نه میگوید ، نه مینویسد ، نه داخل حزب میگوید نه بیرون حزب میگوید ، نه کادرهایش را جمع میکند بگوید شما را کجا میخواهم ببرم نه میرود به مردم بگوید شما را میخواهم کجا ببرم. هشدار میدهد که : ” بحث چارپایه را از زیر رفیقت بکشی اگه جایی بیشتر از همه داغ باشه  بالای حزبه” .  سوال و خطر اصلی را نه در اینکه اگر نادر نباشد خط رسمی چه میشود ، بلکه در این میبیند که اگر نادر نباشد “اتحاد” حزب چه میشود.هدف از طرح آرایش رهبری جمعی را ارائه یک شکل مطلوب براى سازماندهى دراز مدت رهبرى حزب کمونیست کارگرى بیان میکند که با مشخصات ویژه ح.ک.ک خوانایى داشته باشد و در دفاع از طرح رهبری جمعی، “پیشروی قبلی” یعنی طرح لیدر در حزب را اشتباه میخواند و هشدار میدهد که به دلیل عدم وجود یک یا چند نفر در رهبری که بتوانند در غیاب نادر در نقش لیدر ، اتحاد حزب را تضمین کنند و همچنین به دلیل فردی بودن و معنوی بودن اتوریته و قوی نبودن این فرهنگ در حزب که کسی لیدر میشود پس باید از او تبعیت کرد ،جهت متحد نگاه داشتن حزب باید ناچارا به طرح قبلی یعنی رهبری جمعی باز گشت. از عدم احترام متقابل و عدم درک جایگاه اجتماعی همدیگر در رهبری حزب ابراز نگرانی میکند و توصیه میکند که اعضای رهبری کدهای رفتاریشان در مقابل همدیگر را عوض کنند( نقل ازسخنرانیهای منصور حکمت در رابطه با رهبری در پلنوم ۱۴ح.ک.ک.ا)

 عمق نگرانیش از موقعیت رهبری حزب را در سطر به سطر نامه ای که به اذر مدرسی نوشته میتوان دید. در بخشی از این نامه مینویسد: تشکیلاتى دیدن سیاست و جایگزین کردن “اداره” حزب بجاى “رهبرى” کردن آن یک مشکل قدیمى رفقاى مسئول ماست و این “بحران پزشکى”، که باز همه را بجاى یافتن پاسخهاى واقعى به مسائل عمیقا سیاسى و اجتماعى، دنبال راه حل اساسنامه‌اى و “آرایش بالا”یى فرستاده است تصویرى بینهایت مأیوس کننده از عمق این تشکیلاتچى‌گرى در سطوح بالاى حزب ما میدهد. (از نامه منصور حکمت به آذر مدرسی ۱۵ جون ۲۰۰۱).

و اما طنز تلخ اینکه ، رهبری وقت ح.ک.ک.ا ، ناتوان از ظاهر شدن در قامت یک رهبری سیاسی ، اولین قدم مستقل خود در غیاب منصور حکمت را با به خطر انداختن اتحاد حزب بر داشت!.

 ضربه اول به آنچه منصور حکمت سؤال و خطر اصلی مینامید ، یعنی اتحاد حزب ، در پلنوم ۱۶ با روی میز گذاشتن طرح باز گرداندن لیدر از طرف بخشی از رهبری حزب در مقابل آرایش رهبری جمعی زده شد، پرداختن بیشتر به جوانب مسأله و تصمیم گیری نهایی در این رابطه به پلنوم بعدی موکول شد، و بلاخره آن “جهش” تاریخی عظیم درپلنوم ۱۷ رخ داد . گویا “روند اوضاع سیاسی ایران” یک اولویت  فوری را در دستور کار رهبری حزب گذاشته بود که بر حسب اتفاق این اولویت هم چیزی نبود جز ضرورت “جهش از حزب بعد از منصور حکمت به حزب منصور حکمت”، یعنی انتخاب لیدر وبه بایگانی سپردن طرح رهبری جمعی!. اما آیا واقعا “روند اوضاع سیاسی ایران” طرح لیدر را باز گرداند؟.  آیا اصلا این طرح بر اساس “روند اوضاع سیاسی ایران” کنار گذاشته شد که بتوان با تغییر” روند” ، باز گرداندنش را در دستور کار گذاشت؟.مگر نه اینکه این طرح به دلیل نبود اتوریته ای که بتواند بعد از نادر اتحاد حزب را تضمین کند کنار گذاشته شد؟.  و آیا رهبری حزب بیشتر از هر کسی مشخصا بعد از مخالفت بخشی از خود همان رهبری با این طرح  بر این امر واقف نبود که همچین اتوریته ای کماکان در حزب وجود ندارد و ساختن این پروسه  زمان بیشتری میخواهد؟. و ………؟

 به هر جهت با تصویب طرح لیدر به عنوان آرایش جدید رهبری که در عین حال نقش پاشنه آشیل اتحاد در حزب را داشت ، رهبری وقت ح.ک.ک.ا در اولین و در واقع تنها اقدام عملی مشترکی که تا به انجام رساندن آن از هیچ تلاشی  دریغ نورزید ، با دهن کجی به نگرانیهای منصور حکمت از سرنوشت و آینده حزب ، در پلنوم ۱۶  استارت حرکت در مسیری را زد که با سرعت خیره کننده ای که از پلنوم بعدی به خود گرفت تا تلاشی کامل ، آن را در چنان مدت زمان کوتاهی طی کرد که  حتی با آرزوهای دشمنان طبقاتی خود نیز فرسنگها فاصله زمانی داشت.

محمد فضلی

فردین آرام

۱۳-۰۲-۲۰۱۲