گرایشات درون جنبش کارگری(بخش سوم)

کارگر کمونیست: دو بخش قبلی درباره دو گرایش آنارکوسندیکالیستی و سندیکالیستی در جنبش کارگری و تاریخچه و عملکرد آنها اشاراتی شد. در اینجا در بخش پایانی به چند نکته از جمله گرایش سوسیالیستی و موقعیت این گرایشات در ایران میپردازیم. اولین سوال اینست که مختصات گرایش سوسیالیستی درون طبقه چیست و در این مورد نیز مختصری به جنبه تاریخی آن لطفا اشاره کنید. مهمترین تمایزات گرایش کمونیستی با دو گرایش سندیکالیستی و آنارشیستی کدامند؟ 
ناصر اصغری: گرایش سوسیالیستی یکی از گرایشات اصلی درون جنبش کارگری است که در هر مبارزه‌ای بر سر حتی کوچکترین امکانات رفاهی کارگران و جامعه دخیل بوده، اما در نهایت فراتر رفتن از این وضعیت و اصلاحات را هدف خود قرار داده است. یعنی هدف آن لغو مناسبات سیستم کار مزدی است. گرایشی است درون جنبش کارگری به قدمت خود سیستم سرمایه داری. این گرایش هم بازتابی از یک جنبش عمومی‌تر در جامعه است که میخواهد نظام کار مزدی و مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و اساس استثمار را کنار بگذارد و تولید در جامعه هم در خدمت رفع نیازمندیهای انسان صورت بگیرد. این گرایش میخواهد اراده مستقیم کارگران اعمال بشود و قدرت آنها را از طریق اتحاد و اتکا بر قدرت جمعی آنان در مبارزه بکار می‌گیرد. اگر در دستگاه فکری بورژوازی کار کارگر کالاست و انعکاس آن در درون جنبش کارگری توسط سندیکالیسم این است که این کالا باید هرچه بهتر فروخته شود، گرایش سوسیالیستی کار را خلاقیت انسان می‌داند و می‌خواهد به اسارت این خلاقیت در تار و پود زنجیرهای بورژوازی خاتمه بدهد. برعکس گرایش سندیکالیستی که دائم در تلاش است کارگران را کنترل کرده و پتانسیل نهفته در حرکت آنها را به کنترل خود در آورد و آنجا که لازم باشد برای اهداف خود از آن استفاده کند، گرایش سوسیالیستی می‌خواهد این پتانسیل جاری شود تا بلکه سیستم برده داری مزدی برای همیشه از بین برود. این گرایش مبارزه کارگران را حتی آنجا که بر سر امور صنفی مثل افزایش دستمزد، مرخصی، بیمه و مزایا و غیره هم باشد، یک امر سیاسی می‌داند که ریشه در جاهای دیگری دارد. برخلاف سندیکالیسم که دائم تلاش دارد تضاد بین کار و سرمایه را پوشانده و ماستمالی کند، گرایش سوسیالیستی می‌خواهد این تضاد هرچه بیشتر نمایان شود و دستهای نامرئی‌ای که باعث می‌شوند این روابط ناپیدا و مستتر بمانند را نیز بی آبرو کند. بر خلاف سندیکالیسم که دائم در حال تلاش است که دو طبقه اصلی جامعه، بوژروازی و پرولتاریا را آشتی دهد، از نظر گرایش سوسیالیستی سازش بین این دو طبقه موضوعیت ندارد و جدال بین کارگر و کارفرما یک جدال طبقاتی غیرقابل سازش است. نقطه عزیمت گرایش سوسیالیستی طبقاتی است و به منفعت و اتحاد طبقاتی کارگران توجه دارد و مثل سندیکالیسم اساسش را روی اصناف متمرکز نمیکند. زبان فعالین این گرایش در خطاب قرار دادن جامعه، کارگران، دولت و سیستم سرمایه داری، با زبان گرایشات دیگر و مشخصا گرایش سندیکالیستی، از اساس متفاوت است. اگر سندیکالیسم از شراکت در سیستم موجود حرف می‌زند، گرایش سوسیالیستی از الغا آن می‌گوید و دست به ریشه می‌برد. اینها و دهها و صدها نمونه دیگر از خصوصایت گرایش سوسیالیستی را می‌توان اسم برد.
در بخش قبلی به تفصیل توضیح دادم که گرایش سندیکالیستی و سندیکالیسم انقلابی چگونه پا گرفتند و در چه جدالهایی دخیل بوده و پیروز شده و یا شکست خوردند. گرایش سوسیالیستی هم پابپای این گرایشات در اعتراضات جنبش کارگری دخیل بوده و راه حل خود را جلوی جنبش کارگری گذاشته است. انقلاب کبیر فرانسه نه تنها ایده‌های برابری طلبانه و آزادی از قیود جامعه طبقاتی را به صحنه سیاست کشاند، بلکه به این ایده‌ها گوشت و پوست داد و رهبران فکری این ایده‌ها را در کشورهای مختلفی و مشخصا در انگلیس و فرانسه به جلو صحنه کشاند. گرچه در تلاطمات انقلابی ١٧٨٩ و ده سال بعد از آن پارلمان فرانسه در دست نمایندگان بورژوازی بود، اما قدرت اصلی که گوش این نمایندگان را می‌کشید و سر به راهشان می‌کرد در دست “کمون پاریس” بود. (اشتباه نشود این کمون پاریس با کمون پاریس ١٨٧١ فرق دارد. در اینجا منظور دولت انقلابی پاریس است که بدنبال انقلاب سر کار آمد و آنرا هم کمون پاریس میگفتند) “کمون پاریس” همانند شورای پتروگراد در دو انقلاب ١٩٠۵ و ١٩١٧ روسیه، صحنه گردان مسائل اصلی سیاسی بود که هم امکان بازگشت خانواده بوربون را غیرممکن کرد و هم فشار برای رفاه جامعه و اصلاحات سیاسی و اقتصادی مهم را به دولت انقلابی فرانسه تحمیل می‌کرد. کمون پاریس که مرکز ثقل بسیج مردم فقیر در فرانسه و قدرت پشت ژاکوبنها بود، نیروی اصلی خود را از ٩٠ درصد مردم عادی فرانسه می‌گرفت که به آنها می‌گفتند sans-culottes. این کمون به طور دوفاکتو یک طرف اصلی قدرت دوگانه در آن جامعه بود. ژاک روو (Jacques Roux)، یکی از رهبران “سانس کولوتها” در مجلس می‌گوید: “آزادی صرفا توهمی توخالی خواهد بود، اگر یکی از طبقات در جامعه با معافیت از مجازات، طبقه دیگری را با گرسنه نگه داشتن نابود کند. آزادی صرفا توهمی توخالی خواهد بود زمانی که ثروتمندان قدرت انحصاری خود را بر مرگ و زندگی دیگر آحاد جامعه حفظ کنند.” از دل همین سانس کولوتها ها گروه کمونیسم بابوف تحت عنوان Conspiracy of Equals (تحت الفظی: “توطئه برابرها”) بیرون آمد که برای برابری واقعی همه هم در عرصه سیاست و هم در عرصه اقتصاد مبارزه می‌کرد. در انگلیس هم شاهد پا گرفتن گروه Corresponding Society (جامعه مکاتباتی) بودیم که از دل طبقه کارگر انگلیس و به دفاع از انقلاب فرانسه و آزادی و برابری‌ای که انقلاب فرانسه به جامعه وعده می‌داد، بیرون آمد. در انگلیس در آن زمان ایجاد سازمان و محافل غیرقانونی بود و تجمع بیش از ٣ نفر باعث دردسر می‌شد. در نتیجه رهبران کارگری، کسانی مثل توماس هاردی که خود یک کفاش اسکاتلندی بود و جان فراست برای ارتباطات هرچه بیشتر با کارگران و مخالفین سیاسی آن جامعه، اقدام به ایجاد “جامعه مترادف” کردند. اعضای این نهاد عمدتا از کارگران بودند و در وهله اول دنبال حق رأی برابر با دیگر اقشار در جامعه بودند.
اما با شفاف شدن اختلافات عمیق بین اقشار غیر آریستوکرات، گرایشات و جنبشهای مختلف هم شفاف‌تر شدند. کارگران و دیگر مهاجران آلمانی در فرانسه، در ابتدا گروهی تحت عنوان “جامعه غیرقانونی ها” (Society of Outlaws) تشکیل می‌دهند که از دل این سازمان، گروه چپی می‌زند بیرون تحت عنوان “اتحادیه عدالت” (League of Just) که بعدها با تدقیق جهانی بینی خود توسط مارکس و انگلس به “اتحادیه کمونیستها” تغییر نام می‌دهد. اتحادیه عدالت در فرانسه و پاریس، در ارتباط نزدیکی با گروه آگوست بلانکی و سوسیالیستهای آن جامعه بودند. عضویت در “اتحادیه عدالت” به سادگی سوگند به این تعهد بود: “ما دیگر آن قوانینی که بخش عظیمی از جامعه و طبقات مفید آن را در شرایط غیرانسانی و تحقیرآمیز و ناامن نگه می‌دارد تا برای بخش کوچکی از جامعه اسباب فراهم آوردن شرایط خداگونه علیه طبقه کارگر بوجود ‌آورد را به رسمیت نمی‌شناسیم. ما می‌خواهیم آزاد باشیم و شرایط آزاد زیستن را برای همه انسانها بر روی کره زمین آرزومندیم”. مارکس با همه گروههای سوسیالیست در ارتباط بود و درباره بلانکی می‌گوید: “قلب و مغز پرولتاریای فرانسه.” اما با وجود نزدیکی به اینها و هم جنبشی خود دانستن، امید زیادی را به آنها نمی‌بندد. در عوض چارتیسم و جنبش چارتیستی است که او را بیشتر از هر چیز دیگری به وجد می‌آورد و آنرا اولین جنبش چپ کارگری می‌داند. چارتیسم جنبش طبقه کارگر در بین سالهای ١٨٣٨ و ١٨۴٨، درست قبل از شعله ور شدن انقلابات اروپا بود که هدف آن فشار برای اصلاحات سیاسی در بریتانیا، طوری که مسئله مالکیت شرط واجد شرایط بودن برای شرکت در انتخابات نباشد و اینکه شرایطی برای نمایندگان پارلمان تعریف شود که کارگران هم بتوانند خود را کاندید کنند و انتخاب شوند، بود. مسئله مالکیت و واجد شرایط بودن برای شرکت در انتخابات یک مسئله مهم جنبش کارگری در آن دوره بود. نه تنها چارتیسم جنبش مهم مطالبه حق رأی برای کارگران بود، بلکه انقلاب ١٨٣٠ فرانسه هم عمدتا بر علیه همین موقعیت بود که فقط ١ درصد از جامعه واجد شرایط شرکت در انتخاب بود. جنبش کارگری در هر دوی این جنبشها چاره‌ای جز فکر کردن به تغییر بنیادی شرایط زندگی خود نداشتند. نیروی اصلی هر دوی این جنبشها کارگران بودند که تمام ارتجاع آن ممالک و در سطحی در کل اروپا را بر علیه خود “تحریک” نیز کردند.
با فروکش کردن جنبش چارتیستی، شاهد انقلابات ١٨۴٨ اروپا هستیم که مشخصا انقلاب ١٨۴٨ فرانسه یک انقلاب به معنای واقعی کلمه، اولین انقلاب کارگری بود که گرایش سوسیالیستی و مشخصا آگوست بلانکی و سوسیالیستهای کمی رقیق‌تر مثل لوئی بلان رهبران اصلی آن بودند. این انقلاب و جنگ تن به تن کارگران با نیروهای ارتجاع نهایتا با سرکوب خونین کارگران در ماه ژوئن شکست خورد، اما دستاوردهای زیادی برای جنبش کارگری و از جمله نقش محوری حزب طبقه کارگر داشت. چرا که این انقلاب و گرچه کارگران قهرمانانه برای مطالبات خود جنگیدند و به مجلس ارتجاع حمله کرده و غیره، اما پراکنده بودند و فاقد حزبی که مطالبات آنها را فرموله کرده و جنبش اعتراضی را به یک کانال مناسب سوق دهد، بود. عدم توجه جنبش کارگری به درهم شکستن ماشین دولتی و عدم حضور حزب طبقه کارگر در سازماندهی این مسئله خود را در کمون پاریس بهتر از هر زمان دیگری نشان داد که چگونه طبقه کارگری که بورژوازی را فراری داده، اما از سرکوب باقی مانده‌های ارتجاع و درهم شکستن آن غفلت می‌کند که باعث سرنگونی حکومت کمون شد. و بالاخره احزاب قوی سوسیال دمکرات کارگری در اروپا و انترناسیونال اول در سازماندهی رهبران کارگری و تقویت گرایش سوسیالیستی، چه در درسگیری از انقلاب ١٩٠۵ و جاهای دیگر، گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری را در تقابل با گرایشات دیگر، هرچه بیشتر تقویت کرد. اما آنچه که گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری را بیش از هر زمان دیگری تقویت و گرایشات دیگر را حاشیه‌ای کرده و در جای واقعی آن قرار داد، انقلاب اکتبر روسیه و نقش محوری لنین و حزب بلشویک بود. نه تنها توجه کمونیستهای فعال جنبش سندیکالیسم انقلابی را به طرف گرایش سوسیالیستی جلب کرد، بلکه دشمنی گرایش سندیکالیستی را نیز بر علیه تحولات رادیکال در جنبش کارگری برانگیخت و جلوی چشم جامعه قرار داد.
اما تا جائیکه به تمایزات گرایش سوسیالیستی با دو گرایش عمده دیگر، آنارکوسندیکالیسم و سندیکالیسم بر می‌گردد، گرایش سوسیالیستی با هر درجه اصلاحات در سیستم سرمایه داری، می‌خواهد این مناسبات را براندازد و سیستم و نظامی را پایه گذاری کند که شایسته انسان باشد. و در عین حال طبقه کارگر را به ابزاری مناسب مسلح می‌کند که این خلع مالکیت کردن از بورژوازی را تسهیل کند. گرایش سندیکالیستی که خود شریک سیستم کار مزدی سرمایه داری است، چنین ایده‌ای را در سر ندارد. کارش در بهترین حالت فروش نیروی کار کارگر به قیمتی بهتر از آنچه که اکنون هست می‌باشد و در موارد بسیار زیادی هم شاهد بوده‌ایم که مانع سر راه اعتراض کارگری ایجاد کرده است. مبارزات آنها را به بیراه برده و حتی چانه زنی کارگران با سرمایه داران را برای تحمیل شرایط بهتر کاری را در نیمه راه متوقف کرده است. گرایش آنارکوسندیکالیستی هم رسالتش، حداقل این اواخر، تبدیل به مبارزه‌ای تمام وقت بر علیه حزب طبقه کارگر شده است. نمی‌تواند فرقی بین حزب کمونیستی طبقه کارگر با احزاب بورژوائی ببیند و هر دو را با یک چوب می‌راند! برای گرایش سوسیالیستی این امر بدیهی است، همچنانکه مارکس هم تأکید می‌کند که بورژوازی سلاح خود، حزب، دولت، تشکیلات و غیره خود را دارد، کارگر هم باید خود را مسلح کند. باید حزب و تشکیلات خود را بسازد تا از شر کار مزدی خلاص شود. برای گرایش آنارکوسندیکالیستی اما حزب طبقه کارگر همانقدر مخرب است که حزب محافظه کار پارلمانی!

کارگر کمونیست: علاوه بر نکاتی که بعنوان تمایز گرایش سوسیالیستی با گرایش رفرمیستی و سندیکالیستی اشاره کردید، یک تمایز مهم دیگر مربوط به نگاه به کارگران بعنوان طبقه و صنف است. کلا فرق طبقه و صنف چیست، پایه نظری این دو نگاه متفاوت به کارگر از چه ناشی میشود و بالاخره بلحاظ پراتیک و در مبارزه جاری کارگران این دو نگاه چگونه خود را نشان میدهد؟
ناصر اصغری: تا آنجا که به فرق طبقه و صنف برمی گردد، برای گرایش سندیکالیستی چیزی بنام طبقه کارگر وجود ندارد چرا که کارگران بخش بخش هستند و هر بخشی مثل صنفی، مثلا صنف کفاشان، صنف زرگران، صنف آجیل فروشان و غیره، هستند که هر صنف منفعتی دارد که ربطی به منفعت بقیه اصناف ندارد. هر یک از این اصناف باید خود بتواند کالای خود را به بهترین وجهی که برایش ممکن است بفروشد و در نتیجه سندیکالیسم برایشان “بنگاه معاملاتی” (اتحادیه صنف) درست می کند. در این نگرش کارگران تعدادی آدم هستند که انتخاب کرده اند بجای کاسبکار شدن و غیره، کارگر بشوند و عضو یکی از اصناف چندگانه بشوند. اصناف در جامعه بر علیه منافع همدیگر بر می خیزند و پایمال شدن شرایط زیست همدیگر، موجب بالا رفتن پایمال کننده از نرده ترقی است.
برای گرایش سوسیالیستی اما مسئله این است که این عده آدم که نه به اختیار، بلکه بالاجبار به این شرایط رانده شده اند، گرچه یکی در شرکتی کفش درست می کند و دیگری آجیل خشک می کند و دیگری نفت تولید می کند و یا در ماشین سازی ها خودرو تولید می کند، بعنوان یکی از دو طبقه اصلی جامعه هستند که بقول انگلیسی An injury to one is an injury to all “صدمه به یکی از ماها، صدمه به همه ماست”. در سرکوب و بی حقوقی بعنوان طبقه سرکوب می شود و بی حقوق می ماند، در پیروزی هم بعنوان یک طبقه پیروز می شود و جامعه را رهبری می کند. بر خلاف اصناف، اعضای طبقه، با پایمال کردن حقوق و شرایط زندگی همدیگر، شرایط پایمال شدن حقوق و زندگی خود را نیز فراهم می کنند!
پایه نظری این دو نگاه متفاوت به کارگر هم به سادگی برمی گردد به این موضوع که سندیکالیسم نمی خواهد کارگران بعنوان یک طبقه یکدست و دارای منافعی مشترک در برابر طبقه دیگری که زندگی را بر آنها تیره و تار کرده است روبرو شوند. بلکه هر صنفی از کارگران را در مقابل کارفرمای خاصی قرار می دهد که مجموعا ضعیفتر است (رسالتی که سندیکالیسم بعنوان بخشی از سیستم بر عهده دارد) و در اعتراضشان به کارفرمای مشخص، اصناف دیگر را از اعلام همبستگی عملی برحذر می دارد. برای گرایش سوسیالیستی مسئله تماما برعکس است. هر تک کارگری عضو طبقه ای است که منفعتش مستقیما به کل طبقه و بتبع آن کل جامعه ربط دارد. می خواهد توجه کارگران را به این موضوع جلب کند و در مبارزه و اعتراض همدیگر دخالت بدهد. این تا جائی که مستقیما به فرق طبقه و صنف بر می گردد. اما در بحث مربوط به “بیزنس یونیونیسم” گفتم که گرایش سندیکالیستی، همچنانکه بالاتر هم گفتم، علی العموم اتحادیه‌ها را بعنوان یک بنگاه برای فروش کالائی که کارگر برای فروش در اختیار دارد، یعنی نیروی کار خود، در نظر می‌گیرد که کالای او را به بهترین قیمتی که در آن زمان مشخص ممکن است، بفروشد. “بیزنس یونیونیسم” نام زمختی است که فعالین چپ و ناراضی از وضعیت سندیکالیسم به سندیکالیسم و مشخصا نوع آمریکائی آن داده‌اند. اما در واقع نگاه گرایش سندیکالیستی به کارگر همین است، حال با کمی تفاوت در جاهای مختلف و بنا به فشارهای متعدد از جانب گرایش سوسیالیستی. در نگاه سندیکالیسم به جامعه چیزی به نام طبقه وجود ندارد، بلکه کارگران صنف و قشری مثل هر صنف دیگری از جامعه هستند که باید در اتحادیه‌های خود متشکل شده و تنها کالای خود را به بهترین قیمت و با چانه زنی در محدوده قانون بفروشند. در این نگاه کارگر باید از حیطه خود بعنوان کسی که منفعت شخصی صنفی دارد دفاع کند. جنگ در مدرسه بر سر تحمیق مذهبی و ناسیونالیستی به او ربط ندارد. لشکرکشی به عراق و ایران و یوگسلاوی و لیبی به او بی ربط است. تروریسم اسلامی به او بی ربط است. موقعیت زن تا جائی که در کارخانه و محیط کار حوزه فعالیت او قرار ندارد، ربطی به او ندارد. اعتراض کارگر و جنگ او با سرمایه دار، مثل دعوای پیازفروشان با خریداران پیاز است. مثل دعوای بقال سر کوچه با مشتری لبنیاتش است. برای گرایش سوسیالیستی اما، تاریخ جامعه بشری تاریخ مبارزه طبقاتی است. کار کارگر صرفا یک کالای دیگر نیست. کار کارگر منبع ارزش اضافه و در نتیجه منبع زندگی است. تمام جنگ و جدال در جامعه بر سر این ارزش اضافه است که طبقه‌ای توپ و تانک و ارتش و زندان و ساواک و غیره را بسیج کرده که طبقه دیگری را به اسارت بکشد و ارزش اضافه از گرده او استخراج کند. گرایش سوسیالیستی بخشی از جنبش کارگری است که می‌خواهد این حمله به کارگران را درهم بشکند، در حالیکه گرایش سندیکالیستی خود بخشی از این دم و دستگاه است که نهایتا باید بساط این دم و دستگاه هم جمع شود.
جدال این دو طبقه کارگر و سرمایه دار، بخصوص در مبارزه جاری کارگران و جامعه علی العموم، به این صورت است که گرایش سوسیالیستی نشان می‌دهد که سیستم سرمایه داری برای کارگران و بشریت منبع شر است. که این سیستم در ذات خود بحرانزاست و با هر بحرانی که مواجه می‌شود، توده وسیعی از جامعه و بخصوص بخش کارگر این جامعه قربانی بحرانهای آن می‌شوند. گرایش سندیکالیستی می‌خواهد کارگران را ملعبه احزاب سوسیال دمکرات بکند که اکنون به سختی می‌توان فرق آنها را با دیگر احزاب طبقه سرمایه دار متوجه شد. گرایش سوسیالیستی امروزه در سنگر انقلاب است و با سازماندهی جنبش کارگری و انداختن قدرت این جنبش پشت انقلابی که شروع شده بود سرنگونی حکومت مبارک در مصر و بن علی در تونس را تسهیل کرد؛ گرچه گرایش سوسیالیستی در این کشورها هنوز باید گامهای بلندی برای خارج کردن قدرت سیاسی از دست بورژوازی بردارد. سندیکالیسم و گرایش سندیکالیستی درون جنبش کارگری در تونس، در بحبوحه سرنگونی بن علی و حزب ایشان می‌خواست با این حزب دولت ائتلافی تشکیل بدهد و جنبش کارگری که نبض اصلی انقلاب در تونس بود را به خانه بفرستد اما فعالین گرایش سوسیالیستی با افشاء ترفندشان، پته آنها را روی آب انداختند و با سازمان دادن اعتراضات کارگری از پائین، باعث عقب نشینی هم کاسه های بن علی در اتحادیه های شدند. در جنبش اشغال در غرب هم به نظر من جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر کاملا سندیکالیسم را غافلگیر کرد و تماما در خارج از دید این گرایش مشغول سازمان دادن اعتراضات کارگری بود. اعتراض بر سر آزادی بیان و حق تشکل و همچین بر علیه بازپس گیری حقوق دمکراتیک و مزایای کار در ایالت ویسکانسن که موضوع حاد جنبش کارگری هم در آمریکا و هم در جهان بود، از دل جنبش کارگری ویسکانسن بیرون آمد و فدراسیون کار آمریکا را نه تنها غافلگیر کرد، بلکه دنباله رو این اعتراضات کرد. معلمین عضو فدراسیون معلمان ویسکانسن که قانونا حق اعتصاب ندارند، بخش مهمی از اعتراض و اعتصاب “انقلاب در مقایس کوچکتر” در ویسکانسن بودند. گرایش سندیکالیستی در تمام این اعتراضات مشغول دعوا بر سر تفسیر قوانین آمریکا بر سر آزادی بیان و آزادی تشکل و غیره، با فرماندار این ایالت بود. در ایتالیا، یونان، فرانسه و اسپانیا و بریتانیا و غیره هم وضع علی العموم بر همین منوال بوده است.
علاوه بر سازماندهی اعتراضات کارگری بیرون از چهارچوب اتحادیه‌های سنتی و گرایش سندیکالیستی، همچنین شاهد رو آمدن فعالین سوسیالیست و گرایش سوسیالیستی درون همین اتحادیه‌ها هستیم که فشارشان بر گرایش سندیکالیستی درون اتحادیه‌ها افزایش می‌یابد. این را به وضوح می‌توان در یونان و انگلیس و فرانسه دید.

کارگر کمونیست: شورا و مجمع عمومی بعنوان تشکلی که کمونیستها و سوسیالیستها به آن تاکید میکنند از چه جنبه‌هائی با سایر تشکلهای طبقه متفاوتند و اهمیت آنها چیست؟
ناصر اصغری: شورا و مجامع عمومی کارگری، تشکلهائی هستند که تکیه شان بر قدرت و مشارکت کارگران است. در واقع مجمع عمومی پایه شوراهای کارگری است. شوراها و به تبع آن مجامع عمومی کارگری هم، بر نقش مهم دخالت هر چه وسیعتر خود کارگران و تصمیم آنها و همچنین دخالت خانواده‌های کارگران هم تأکید دارند. نه فقط این، بلکه خود را به چهاردیواری کارخانه محدود نمی‌کند و می‌خواهد جامعه را هم در مسائلی که پیش رویش هست، تا جائی که ممکن است دخیل کند. می‌گویم تا جائی که ممکن است، برای اینکه این در افق شوراها و گرایش سوسیالیستی است و شاید لزوما در یک جای مشخصی امکان پذیر نباشد؛ اما مسئله را صنفی نگاه نمی‌کند و جنگ کارگر با کارفرما را فراتر از محدوده محیط کار می‌بیند. هر تشکلی که چنین نقشی برای توده‌های کارگر عضو خود قائل بوده، حال چه اسمش کمیته‌های کارخانه بوده باشند، چه تعاونی‌های کارگری و حتی اتحادیه‌ها هم، آنجا سوسیالیستها و رهبران گرایش سوسیالیستی دست بالا داشته‌اند. نکته مهم دیگر اینکه شوراها و مجامع عمومی کارگری نمایندگان خود را برای یک مسئله مشخص از میان خود کارگران انتخاب می‌کنند و هر وقت کارگران اراده کنند این نمایندگان قابل عزل هستند و عده‌ای دیگر جای آنها را می‌گیرند. اما اتحادیه‌ها، و بخصوص در تداوم رشد خود تا جائی که جزئی از سیستم شده‌اند، فاقد چنین خصوصیاتی هستند. تا جائی که برای گرایش سندیکالیستی که در سندیکاها و اتحادیه‌ها سنگر گرفته‌اند امکان داشته، سعی کرده اعتراض کارگر را یک مسئله صرفا مربوط به توده عضو و جدا از جامعه و خانواده کارگران بداند و در همان چهارچوب هم محدود کرده است. سندیکاها سعی می‌کنند توده کارگران را هر چه کمتر در مسائل دخالت بدهند و سیستم نمایندگی در این گرایش، مثل سیستم دمکراسی‌های غربی است که نماینده برای یک دوره دو و یا چند ساله انتخاب می‌شود و اگر خود نخواهد استعفا بدهد، در این دوره توده کارگران باید با این وضعیت بسوزند و بسازند. اما نمایندگی در شوراها همچنانکه گفتنم اینطور است که در شوراها هر وقت کارگران از نمایندگی شدن خودشان راضی نبودند، می‌توانند نمایندگان خود را فرابخوانند و عده‌ای دیگر را انتخاب کنند که زد و بندی و ارعابی نتواند منافع آنها را به مخاطره بیاندازد. در سیسم اتحادیه‌ای این خطر دائما بالای سر کارگران است که بند و بستهائی بشود و با منافع عمومی کارگران بازی شود. و دیگر اینکه در سیستم دخالتی شوراها و مجامع عمومی، این کارگران هستند که تصمیم می‌گیرند چه موضوعی اهمیت دارد و راه و چاه برای آن به بحث و گفتگو گذاشته می‌شود، در حالیکه در سیستم اتحادیه‌ای، این هیأت مدیره سندیکا است که برای اعضای سندیکا تصمیم می‌گیرد.
نکته مهم به نظر من اینجاست که گرایش سوسیالیستی می‌خواهد کارگر را به میدان بیاورد که قدرت خود را دریابد و به میدان آمدن او به قول لنین یک مدرسه‌ای برای انقلاب است. مجمع عمومی کارگران و شوراهای کارگری دقیقا این را تأمین می‌کنند که کارگران یکپارچه و متحدانه بیرون بیایند و خودشان تصمیم می‌گیرند که چه بکنند. مجمع عمومی به کارگران امکان می‌دهد که حرف بزنند و حول مسائل به بحث و گفتگو بپردازند. رهبر کارگری در چنین موقعیتهائی ظهور می‌کنند و کارگران دیگر آنها را می‌شناسند. اتحادیه‌ها چنین کارکردی ندارند. حداقل اتحادیه‌های مدرن چنین کارکردی ندارند و چنین تعریف نشده‌اند. ظرفهائی هستند که وکلائی دارند که هر چند وقت یکبار که قراردادها به پایان می‌رسند، این وکلا و یا بقول معروف بوروکراتهای حقوق بگیر این اتحادیه‌ها با نمایندگان کارفرهاما چانه می‌زنند و بر سر حدود و ثغور شرایط کار، دستمزدها و دیگر مزایا به توافقاتی می‌رسند. در بسیاری از مواقع کسی از کارگران عضو این نهادها نمی‌پرسد که نظرت چیست؟!

کارگر کمونیست: در عمده کشورهائی که سرمایه داری تشکل کارگری را تحمل کرده است با سندیکا و اتحادیه‌ها مواجه هستیم. این چه چیزی راجع به شورا و تشکل شورائی میگوید و دلایل آن چیست؟ در جنبش کارگری این کشورها گرایش سوسیالیستی چگونه حضور دارد؟
ناصر اصغری: اول باید دید که چرا بورژوازی سندیکا و اتحادیه را “تحمل” می‌کند. اینجوری نیست که دو ظرف نمایندگی کارگران را جلوی بورژوازی گذاشته‌اند و ایشان مثلا سندیکاها را انتخاب و “تحمل” کرده است. اولین نکته که دلیل این تحمل را توضیح میدهد اینست که اتحادیه‌ها قدرت دخالت را از کارگران می‌گیرند و بورژوازی می‌تواند بسیار راحتتر با این نوع تشکلها کنار بیاید. در طول تاریخ در جنگ بین بورژوازی و کارگران که غالبا توسط گرایشات سوسیالیستی و سندیکالیسم انقلابی رهبری می‌شدند، کارگران تشکلهای خود را در اشکال مختلفی ایجاد می‌کردند و بورژواها هم با داشتن قدرت دولتی پشت سر خود، با کارگران مثل برده‌ها برخورد می‌کردند و ظاهرا کوچکترین اعتنائی به تشکلهای کارگران نمی‌کردند. می‌گویم “ظاهرا” و بعدا این موضوع را توضیح خواهم داد. مثلا در آمریکا شرایط کار کارگران آنقدر بد بود که آن را با شرایط بردگان در جنوب آمریکا مقایسه می‌کردند و ترمینولوژی “بردگی مزدی” (Wage Slavery) اتفاقا از آنجا آمده است. جنگ و گریز جنبش کارگری آمریکا را هم با بورژوازی آنجا کمتر کسی است که خبر نداشته باشد. کارگران همیشه در حال سازمان دادن تشکلهای خود بودند و دائم هم سرکوب می‌شدند. بورژواها هم بی اعتنائی می‌کردند و کارگرانی را که سندیکاهای خود را یجاد کرده بودند کرور کرور اخراج می‌کردند و با هزاران بیکار دیگر که از سراسر جهان دنبال طلا و زندگی بهتری و بقول معروف بدنبال “رویای آمریکائی” به این کشور مهاجرت کرده بودند، جایگزین می‌شدند. سندیکاهای کارگری‌ای که آن دوره تشکیل می‌شدند، بیشتر مثل شوراهای کارگری و مجامع عمومی کارگری امروزی مورد نظر گرایش سوسیالیستی بودند. منتها بورژوازی احتیاج به ثبات داشت و مجبور بود که یکجوری با کارگران کنار بیاید. دولت قدرت خود را پشت گرایش سندیکالیستی انداخت و با دادن اختیاراتی به رهبران گرایش سندیکالیستی و وضع قوانین کار و غیره، سندیکاها را بعنوان تنها نمایندگان کارگران در چهارچوب قوانین کار، به رسمیت شناخت. سرکوبهای خونینی که در این بین صورت گرفت که فعالین گرایش سوسیالیستی و سندیکالیسم انقلابی را کنار بزنند و همچنین با راه انداختن مک کارتیسم که صرف اتهام “کمونیست” بودن در آن کشور زندگی فرد را از هر جهتی تباه می‌کرد، قادر شد که سندیکالیسم را نهادینه کند. این نمونه نوع آمریکا در کشورهای دیگر اروپائی هم کمابیش یک چنین پروسه‌ای را طی کرده است. در هم شکستن جنبش کارگری در اعتصاب عمومی سال ١٩٢۶ انگلیس و جنبش شاپ استوارتها در دهه دوم قرن ٢٠ در اسکاتلند، خود یک نوع چنین سرکوبهایی بود که گرایش سوسیالیستی را با تمام قدرتی که کمونیستها و سوسیالیستها در آن کشور داشتند، عقب راند و راه را بر گرایش سندیکالیستی باز کرد. بهرحال می‌خواهم نتیجه بگیرم که بورژوازی صرفا طبقه‌ای نیست که بشود آن را به یک عده آدم پولدار تنزل داد. بورژوازی دم و دستگاه دولتی را در اختیار دارد که دائم در حال ریختن برنامه‌هائی برای حفظ منافع طبقاتی کل طبقه است. برنامه ریزی دقیق برای حاشیه‌ای کردن گرایش سوسیالیستی طی یک دوره‌ای با وضع قوانین به نفع گرایش سندیکالیستی که منافع صنفی و نان و قاتق کارگران را واقعا نمایندگی می‌کردند، گردن گذاشتن به قانون را به نحوی در جنبش کارگری نهادینه کرد. بورژوازی نمی‌خواهد با زبان خوش و آدمیزاد تشکلهائی مثل شوراها و مجامع عمومی کارگران را بپذیرد که کارگران در امور مربوط به زندگی روزمره خود و در سیاست مربوط به خود و آینده خود، دخیل باشند. اما قدرت مبارزه متشکل و معترض کارگران در بسیاری از مواقع دخالتگری کارگران در سرنوشت خود را به بورژوازی تحمیل کرده است. جنگی که اکنون فعالین چپ درون اتحادیه‌ها با این تشکلها بر سر نبود “دمکراسی در محل کار” دارند، به نوعی این واقعیت را از زبان خود آنها منعکس می‌کند. متأسفانه گفتن این واقعیت تلخ را اکنون بسیاری از جمله بسیاری از فعالین چپ و شریف جنبش کارگری را خوش نمی‌آید که سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری در غرب اکنون ارگانهایی برای فروش نیروی کارند و هیچگونه ربطی به دخالت کارگران در سرنوشت خود ندارند. در نتیجه اگر بخواهم به سئوال شما برگردم، که تحمل سندیکاها از جانب دول غربی چه چیزی راجع به شورا و گرایش سوسیالیستی می‌گوید، باید بگویم که حکایت از دخالت برنامه ریزی شده بورژوازی در انداختن قدرت خود به پشت گرایش سندیکالیستی و سرکوب باز هم برنامه ریزی شده گرایش سوسیالیستی دارد. منتها اگر بورژوازی بتواند و همچنانکه در عرض دو سه دهه گذشته در بسیاری از جاها این کار را هم کرده است، همین سندیکاها را هم تحمل نخواهد کرد و تکلیف خود را با کارگر تنها و ایزوله شده یکسره می‌کند. همین اتحادیه‌ها هم اگر نبودند، بورژوازی نیروی کار کارگران را نصف قیمتی که اکنون برای آن پرداخته می‌شود، خواهد پرداخت. هزاران نمونه می‌شود آورد. فشار جنبش کارگری بورژوازی را مجبور می‌کند که با گرایشی که از خودش است، راه بیاید و تحملش کند. حتی وقتی که بورژوازی با فروریختن دیوار برلین و پس زدن دولت رفاه و غیره، نتوانست تماما یقه خود را از دست جنبش کارگری رها کند و همچنان مجبور بود با اتحادیه‌ها کنار بیاید! اگر حاضر نباشد یک بخش کمی بیشتر از ارزش اضافه استخراج شده از گرده کارگران به او برگرداند، فردا مجبور است بدون حفاظ در مقابل کل جنبش کارگری قرار بگیرد که خود خوب می‌داند این پتانسیل را دارد که طومارش را در هم بپیچد.
اما حضور گرایش سوسیالیستی در این کشورها قوی است. تمام اعتراضات کارگران حتی حول آنچه را که ظاهرا توسط گرایش سندیکالیستی کمک کرده که به سفره کارگران اضافه شود، حاصل کار و فعالیت فعالین گرایش سوسیالیستی است. همان اندازه که اعتراض و اعتصاب قانونی به راه می‌افتند، شاید حتی بسیار بیشتر از آنها، اعتراض غیرقانونی و یا بقول خودشان اعتصاب “وحشی” صورت می‌گیرند که توسط همین فعالین گرایش سوسیالیستی سازمان داده می‌شوند. “بوروکراتها”ی اتحادیه‌ها معمولا وقتی که بخواهند فشاری به کارفرما بیاورند و بخواهند کارگران را بسیج بکنند، سراغ کمونیستها و فعالین گرایش سوسیالیستی می‌روند که کارگران را بسیج کنند و به خیابان بیاورند. خودشان حرفشان زیاد برو ندارد و مجبورند که از اتوریته کمونیستها کمک بگیرند. این واقعیاتی را که اینجا می‌گویم، تنها مشاهدات من و کسانی مثل من نیست، بلکه واقعیاتی ثبت شده است که صدها و هزاران بار اتفاق افتاده است.
نکته دیگر اینکه بسیار اتفاق افتاده است که فعالین گرایش سوسیالیستی با داشتن نیروی کافی در اختیار سعی در اصلاح ساختار اتحادیه‌ها کرده‌اند که هر بار با مقاومت سران اتحادیه‌ها و توطئه‌های پلیس و باز هم سران اتحادیه‌ها مواجه شده‌اند و در نهایت در سطح کارخانه همچنان در حال رهبری کارگران هستند، اما هنوز راه حل خاصی برای برون رفت از این وضعیت ارائه نداده‌اند. نمونه تونس که بالاتر به آن اشاره کردم در این رابطه بسیار آموزنده است. رهبران فدراسیون اتحادیه‌های کارگری تونس در حال لاس زدن با باقیمانده‌های رژیم بن علی بودند و می‌خواستند دولت ائتلافی تشکیل دهند. از کارگران خواستند که خیابانها را ترک کنند. اما فعالین چپ و سوسیالیست درون این تشکلها کارگران را همچنان در خیابانها نگه داشتند و رهبران فدارسیون مذکور را مجبور به بازبینی عملکرد خود در آن نمونه خاص کردند. منتها زمانی که گرایش سوسیالیستی امکان بیابد کارگران را در شوراها و مجامع عمومی خود سازمان بدهد، این کار را از قبل می‌کند و نمونه روسیه در قبل از انقلاب ١٩١٧ نمونه بارزی از این واقعیت است. اتحادیه‌های کارگری روسیه تا آخرین لحظه با دخالت کارگران در انقلاب مخالفت کردند؛ در حالیکه گرایش سوسیالیستی مشغول سازمان دهی کارگران در شوراها و کمیته‌های کارخانه بود که بساط تزار را همراه با اتحادیه‌های کارگرای آنجا را در هم پیچید.
نکته دیگری را نیز لازم است که اشاره وار مطرح کنم. بالاتر گفتم که بورژوازی در قرن ١٩ و در روبروئی با اعتراضات کارگران “ظاهرا” به تشکل‌های کارگری بی اعتنائی می‌کرد. بورژوازی هیچوقت تشکل‌های کارگران را به رسمیت نشناخت و با کارگران و تشکل‌هایشان بر سر میز مذاکره ننشست، اما فشار این تشکل‌ها باعث وضع قوانین کمی بهتر به نفع کارگران می‌شد. قبول ١٠ ساعت کار از ١۴ تا ١۶ ساعت کار در روز و سپس ٨ ساعت کار، حاصل مبارزه همین تشکل‌هائی بود که بورژوازی ظاهرا به آنها بی اعتنا بود! پذیرش گرایش سندیکالیستی بعنوان سخنگوی جنبش کارگری در رودروئی با کارفرما، حاصل مبارزه و فشار همین تشکل‌هائی بود که به آنها ظاهرا بی اعتنائی می‌شد. امن‌تر کردن محیط کار، مزایا و صدها نوع دیگر شل کردن سر کیسه حاصل مبارزه همین کارگران و تشکل‌های آنها بود. همین امروز هم رادیکال ظاهر شدن سندیکاها در بعضی از جاها و وضع قوانین نسبتا بهتر به نفع کارگران، حاصل مبارزه گرایش سوسیالیستی و توده کارگرانی است که هزار و یک نوع آخوند، سیاستمدار، جامعه شناس و پلیس و حراست و شورای اسلامی را برای سرکوب آن اجیر کرده‌اند.

کارگر کمونیست: علاوه بر سرکوب کمونیستها و سوسیالیستهای جنبش کارگری در مقاطع معینی که اشاره کردید، دلیل اینکه گرایش سوسیالیستی درون طبقه کارگر در اکثر جاها بخصوص در غرب در موقعیت ضعیف و تدافعی است چیست، تاثیر عدم وجود احزاب کمونیستی کارگری کجای این بحث قرار میگیرد؟
ناصر اصغری: یک اصل اساسی گرایش سوسیالیستی، تحزب آن است. احزاب چپ در غرب احزاب رفرمیستی هستند که یا بازمانده‌های احزاب برادر شوروی و نوع اروکمونیست هستند، یا تتمه انترناسیونال دوم و تفکرات کائوتسکی و یا احزاب تروتسکیستی که فرق چندانی در جهان بینی شان با احزاب برادر استالینی ندارند. اینها احزابی هستند که بعنوان حزب کمونیست این کشورها عرض اندام می‌کنند و در واقع حاشیه‌های احزاب سوسیال دمکرات هستند که هم در اتحادیه‌ها و رفرمیسمشان هم افق سوسیال دمکراسی هستند و هم در جهان بینی سیاسی وسیعتر در جامعه. بسیاری از این احزاب فراکسیونهای خودشان را در احزاب اصلی سوسیال دمکرات دارند و یک رسالت اصلی آنها مبارزه با و طرد گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری بوده است. اینجا وارد این مسئله نمی‌شوم؛ اما می‌خواهم بگویم که جای حزب کمونیستی کارگری در این کشورها غایب بوده و در نتیجه اعتراض رادیکال کارگران و گرایش سوسیالیستی جنبش کارگری همیشه در حاشیه مانده و در آخر فعالین سوسیالیست جنبش کارگری به انحاء مختلف قربانی شده‌اند. گرایش سوسیالیستی بعنوان یک گرایش نتوانسته است سازمان بیابد، چرا که فاقد حزب کمونیستی کارگری بوده است. حتی درباره اقشار دیگر هم باید بگویم که اگر گرایش سوسیالیستی درون جنبش زنان، جوانان و غیره نتواند با گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری در پیوند باشد و جنبش دست بردن به ریشه تحزب نیابد، گرایشات دیگری که در جامعه نماینده سیاسی در احزاب دارند، در مبارزه و سازمانها و نهادهای این اقشار نیز دست بالا را پیدا خواهند کرد.

کارگر کمونیست: یک موضوع مهم امروز دنیا و وضعیت سیاسی در چهار گوشه جهان بحران ساختاری و جدی سرمایه داری است که در مقابل آن انقلابات خاورمیانه و آفریقای شمالی از یکسو و اعتراضات سراسری بزرگ و جنبش اشغال در غرب را داریم. جنبش کارگری در این اوضاع چه چشم اندازی در مقابلش هست، گرایشات درون این جنبش در این شرایط چه موقعیتی دارند و به کجا میروند؟ مشخصا پیشروی و نقش ایفا کردن گرایش سوسیالیستی در گرو چیست؟
ناصر اصغری: موقعیت جنبش کارگری مثل یک ورزشکار رزمی است که ضربه سختی خورده و زمین خورده، اما شکست نخورده است. بخصوص بعد از رویدادهای بدنبال فروپاشی دیوار برلین و همچنین مناسبات سیاسی و روبنائی که نئولیبرالیسم با خود به همراه آورد، جنبش کارگری و بتبع آن همه گرایشات درون این جنبش تضعیف شدند. اکنون یک دوره برگشت است و همه جا شاهد سر بر آوردن گرایش و مشخصا گرایش سوسیالیستی هستیم. گرایش سوسیالیستی هنوز راه زیادی دارد که باید در مدت زمان نسبتا کوتاه تری بپیماید. باید هرچه سریعتر متحزب شود. اکنون اگر شما از بخش زیادی از فعالین جنبش “اشغال” بپرسید که مهمترین ضعف این جنبش را اسم ببرند، خواهند گفت که “حزب نداریم”. یعنی حزبی نداریم که بخواهد دست به تحولات ریشه‌ای بزند و جامعه را از سیستم کار مزدی برهاند. از هر ناظر سیاسی‌ای که اتفاقات خاورمیانه و شمال آفریقا را دنبال کرده باشد این سئوال را بپرسید، باز همان جواب را به شما خواهند داد.
در اتفاقات مهمی در غرب، مثل جنبش “اشغال”، اعتراضات یونان و اعتراض مهم ایالت ویسکانسن در آمریکا، جنبش سندیکالیستی عملا دنباله رو گرایش سوسیالیستی و گرایشات رادیکال دیگر بوده است. جامعه منتظر اتحادیه‌ها و رهبران اتحادیه‌ها نماند که اعتراض سازمان بدهد و از آینده خود دفاع کند. عملا رهبران گرایش سوسیالیستی و آنارشیستی جلو صحنه بودند و کارگران به فراخوان آنها جواب مثبت می‌دادند که رهبران اتحادیه‌ها و گرایش سندیکالیستی را نیز دنبال خود به اعتراض کشاند. در اوکلند مشخصا گرایش سوسیالیستی است که سکان را در دست دارد و می‌خواهد بار دیگر سنت اول ماه مه را بعنوان سنت اعتراض به وضع موجود زنده کند. در همه این موارد آنچه را که به آن اذعان شده اینست که کمبود وجود حزب احساس می‌شود، اما شاهد تلاشهای عملی برای جبران این کمبود نمی‌بینیم. این موضوع می‌تواند این تلاطمات انقلابی را زمینگیر کند!
اما به نظر من موقعیت گرایش سندیکالیستی در این دوره زیاد خوب نیست و جای امیدی هم ندارد. بیشتر دوران طلائی کینزنیسم را به یاد می‌آورند و از آنجا که جنبشی وسیعتر و احزاب سیاسی‌ای را که بخواهند به آن دوره برگردند را با خود ندارد، افقش کور است. نکته‌ای جالبتر که خود من به آن حساس شده ام این است که بسیاری از کسانی که سخنگویان و فعالین گرایش سندیکالیستی بودند، با پیش آمدن این وضعیت، لحن صدایشان شباهت بسیار بیشتری به سوسیالیسم و گرایش سوسیالیستی دارد تا سندیکالیسم.

کارگر کمونیست: به جنبش کارگری در ایران بپردازیم، موقعیت این گرایشات امروز چگونه است و حداقل بعد از انقلاب ۵٧ تاکنون چه مسیری را طی کرده است؟
ناصر اصغری: همه گرایشات درون جنبش کارگری تا حدودی به یک اندازه شامل توحش جمهوری اسلامی بوده و سرکوبهای خونینی را از سر گذرانده‌اند. “انقلاب سفید شاه و مردم” گرچه یک انقلاب از بالا و با طرح شاه ایران محمدرضا پهلوی بود، و گرچه سندیکاهای دست ساز همین آقای پهلوی واقعا زرد و دست ساز بودند، اما از آنجا که نیمچه جنبشی برای اصلاحات در سطح آن کشور در جریان بود، این سندیکاهای زرد هم به نوعی منافع کارگران را تا جائی که به این نیمچه جنبش اصلاحات در ایران مربوط بود، نمایندگی می‌کردند. سعی شده بود که این سندیکاها بر اساس طرح مورد نظر غرب در برخوردش به کارگران و دور نگه داشتن آنها از سوسیالیسم و ارودگاه شوروی که در کتاب جورج لاج؛ “پیشگامان دمکراسی: کارگران در کشورهای روبه توسعه” فرموله شده است، بنیان نهاده شوند. گرچه نمی‌شود این اتحادیه‌ها و سندیکاهای زرد را هم‌سطح سندیکاهای سنتی گرایش سندیکالیستی دانست، اما به آن تماما بی ربط هم نیستند چرا که بازار نیروی کار ارزان و حوزه فوق سود بودن کشورهایی مثل ایران، همین سطح “اصلاحات” و مانور به “رفرمیسم” و گرایش سندیکالیستی می‌داد. اگر در این دوره با تقلاهائی از جانب کمونیستها و گرایش سوسیالیستی برای سازماندهی مبارزات کارگری مواجه بودیم، از جانب گرایش سنتی رفرمیستی شاهد هیچ تقلائی در این مورد نبودیم، چرا که همین سندیکاهای زرد رستاخیزی، بستر سندیکالیسم بودند. با انقلاب ١٣۵٧، این سندیکاها به یکباره بساطشان با بساط شاه جمع شد و اینبار حزب توده بستر گرایش سندیکالیستی درون جنبش کارگری شد. جای پای گرایش توده‌ایستی درون جنبش کارگری هم مثل گرایش سندیکالیستی در هر جای دیگر دنیا در اوان پیدایش خود، در بین صنوف پیشاسرمایه داری محکمتر بود. در صنایع مدرنتر مثل نفت، خودروسازی، پتروشیمی، ذوب آهن، دخانیات، صنایع سنگین و غیره، این گرایش سوسیالیستی بود که دست بالا را داشت و شوراهای کارگری مثل قارچ شروع به سر بر آوردن کردند. گرایش آنارکوسندیکالیستی و سندیکالیسم انقلابی بعنوان یک گرایش هیچگاه مطرح نبوده، اما تعداد کمی از فعالین کارگری و فعالین گروههائی در دوره‌هائی و بعد از سرکوبهای خونین جمهوری اسلامی و از آنجا که تحلیل درست از سرکوبها و موقعیت گرایش سوسیالیستی نداشتند، تقصیر این وضعیت و سرکوبها را به گردن کمونیستها و احزاب و گروههای چپ می‌انداختند؛ در محافل کوچکی متشکل شدند و به عنوان خط ۵ شناخته شدند. اگر بخواهیم و شاید هم به زورکی کسانی را آنارکوسندیکالیسم نام بگذاریم، مجبوریم همین خط ۵ را که نمونه بسیار وارونه و از سر ضدیتشان با تحزب کمونیستی کارگران، “آنارکوسندیکالیست” معرفی کنیم. همچنین در دوره‌هایی محافلی نیز مبلغ سندیکاهای سرخ بودند که مشخصات سندیکاهای آنها تشابهاتی به سندیکاهای انقلابی داشت. لازم به یادآوری است که اینها فقط تئوریهایی بودند که فقط روی کاغذ ماندند و هیچ دوره‌ای شاهد ماتریالیزه شدن آنها نبودیم.
اکنون و بعد از اینکه جنبش کارگری یک دوره سخت سرکوب عریان را در زیر سلطه جمهوری اسلامی گذراند، دارد بار دیگر و این بار با قدرت عرض اندام می‌کند. گرایش سندیکالیستی که در یک دوره‌ای مبلغ فعالیت در نهادهای سرکوب رژیم مثل شوراهای اسلامی کار بودند، بعدها و با حلوا حلوا کردن اینکه سازمان جهانی کار در نظر دارد با رژیم ایران کنار بیاید و تشکل‌های کارگری برای کارگران درست کند، این گرایش در “هیأت مؤسس سندیکاهای کارگری ایران” متشکل شد و خودی نشان داد. حلوا حلوا کردند که خاتمی می‌خواهد گفتگوی تمدنها و اصلاحات راه بیاندازد، اینها نامه به وزیر کار جمهوری اسلامی نوشتند و اعلام آمادگی کردند که حاضرند سندیکا راه بیاندازند و عامل کنترل جنبش کارگری بشوند. همین که سر و صدا راه افتاد که بورژوازی بین المللی می‌خواهد با جمهوری اسلامی کنار بیاید و در فکر سرمایه گذاری و مدرنیزه کردن کارگاههای تولیدی و غیره است، اینها اعلام کردند که حاضرند طرف سوم “سه جانبه گرائی” باشند. اینها بعد از اینکه باز مدتی خود را در دفاتر ریاست جمهوری اسلامی و یا کاندیداهایی از جمهوری اسلامی علاف کردند، در نهایت اکنون مشاوره دهنده به و مبلغ شرکت در “انجمن‌های صنفی کارگری” هستند که نهادهایی مثل شوراهای اسلامی کار می‌باشند. اما حضور اینها فقط در حاشیه جنب و جوش اعتراضات و مبارزات کارگری نبوده، بلکه در خود اعتراضات هم شاهد حضور فعال اینها بوده‌ایم. سندیکای شرکت واحد که حاصل یک دوره مبارزه پرشور کارگران این واحد بود، عرصه رودر روئی گرایش سندیکالیستی و سوسیالیستی نیز بوده است. گرایش سندیکالیستی درون سندیکای واحد بر “مسالمت آمیز” بودن ابراز وجود و مطالبات کارگران تأکید داشت و خواهان روشن کردن چراغهای اتوبوسها به نشانه اعتراض بود؛ در حالیکه گرایش سوسیالیستی این شیوه از اعتراض را ناکارآمد می‌دانست و بر دخالت مستقیم کارگران و اعتصاب یکپارچه تأکید داشت. فعالینی از گرایش سندیکالیستی رسما در انتخابات جمهوری اسلامی از کاندیداهائی از رژیم دفاع کردند و بر شیوه‌های قانونی و انتظار کشیدن در سالنهای وزارت کار تأکید می‌کردند که عملا راه بجائی نبرد. یکی از اعضای برجسته هیأت مؤسس سندیکاهای کارگری به نام حسین اکبری رسما از لحن تند سندیکای واحد در مخاطب قرار دادن جامعه و تأکید بر استقلال آن و خود را مقید قانون نکردن آن انتقاد کرد و گفت که سندیکای مزبور قرار نبود چنین راهی را برود. وی در عین حالی که با سندیکای واحد این چنین صحبت می‌کرد دنبال دوستان خود در خانه کارگر رژیم و شوراهای اسلامی کار می‌گشت و در نهایت رسما به انجمن‌های صنفی کارگری مشاوره داد و در صدد راهنمائی آنها برآمد که خیلی از این انجمن ها نهاد دیگری از جمهوری اسلامی در میان کارگران هستند.
در مورد سندیکای کارگران هفت تپه اما موضوع کمی متفاوت بود. این سندیکا که حاصل یک مبارزه پرشور کارگران نیشکر هفت تپه و حمایت پرشورتر مردم شوش و هفت تپه می‌باشد، در عین حال در ادامه برگزاری منظم مجامع عمومی کارگری ایجاد شد. رژیم از همان ابتدا شروع به سرکوب آن و اذیت و آزار فعالین عضو هیأت مدیره آن کرد. رد پائی از گرایش سندیکالیستی دیده نمی‌شد. اما بعدها که تعداد زیادی از فعالین این تشکل به زندان افتادند و یا از کار بیکار و اخراج شدند، یکی از اعضای هیأت مدیره آن شروع به ابراز نظراتی در مخالفت با بکارگیری اعتراض و دفاع از پروژه احمدی نژاد کرد و تا جائی پیش رفت که زندگی کارگران در دوره احمدی نژاد را بهتر خواند و گفت کارگران اکنون می‌توانند صاحب خودرو بشوند. فعالین گرایش سندیکالیستی نوع توده ای در ایران و زیر فشار گرایش سوسیالیستی، روز بروز به باندهای مختلف جمهوری اسلامی نزدیک می‌شوند و مجبورند بر علیه کارگران و اعتراض آنها برخیزند.
اما در تمام این دوران به طور مداوم شاهد فشار گرایش سوسیالیستی بوده‌ایم. در برگزاری مراسمهای اول مه، سازماندهی غیرقانونی اعتصابات و اعتراضات، ایجاد تشکلهای موجود کارگری و غیره، می‌توانید حضور قدرتمند این گرایش را احساس کنید. در سیاه‌ترین دوران سرکوبهای جمهوری اسلامی شاهد برگزاریهای قدرتمند اول ماه مه در سنندج از طرف فعالین این گرایش بودیم. در هیچ زمانی کوچکترین توهمی به قانون و قانونگذاران این مملکت از خود نشان نداده‌اند. در بیانیه‌های منتشر شده توسط این تشکلها و فعالین سرشناس آن، مرتب شاهد این بوده‌ایم که بر ناکارآمد بودن این سیسم تأکید شده و بر لزوم فراتر رفتن از آن صحبت شده است. می‌توانیم در قدم بقدم ایجاد تشکلهای کارگری مثل سندیکای کارگران شرکت واحد، سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه، سندیکای کارگران خباز سقز، کمیته پیگیری، کمیته هماهنگی، انجمن صنفی کارگران برق و فلزکار کرمانشاه، اتحادیه آزاد کارگران ایران و غیره نقش فعال این گرایش را ببینیم که نقد و مشکلشان را هم با سیستم سرمایه داری بیان کرده اند.

کارگر کمونیست: درباره “خط ۵” و “سندیکاهای سرخی” که مطرح کردید، آیا واقعا می‌شود اینها را بعنوان “نمونه ایرانی” آنارکوسندیکالیسم و یا سندیکالیسم انقلابی معرفی کرد؟
ناصر اصغری: بالاتر گفتم که “اگر بخواهیم و شاید هم به زورکی کسانی را آنارکوسندیکالیسم نام بگذاریم، مجبوریم همین خط ۵ را که نمونه بسیار وارونه و از سر ضدیتشان با تحزب کمونیستی کارگران، “آنارکوسندیکالیست” معرفی کنیم.” در باره “سندیکاهای سرخ” و مبلغین آن هم گفتم که مشخصات آنها تشابهاتی به سندیکاهای انقلابی داشتند که “فقط تئوریهایی بودند که فقط روی کاغذ ماندند و هیچ دوره‌ای شاهد ماتریالیزه شدن آنها نبودیم.” سندیکاهای انقلابی همانطور که قبلا توضیح دادم علاوه بر اینکه محصول یک شرایط معین بودند یک استخوانبندی داشتند و نقش مهمی در تلاشهای کارگران بر علیه کارفرماها ایفا میکردند. خط ۵ محصول شکست انقلاب ۵٧ بود و بهمین دلیل رفتند فلسفه خواندند و علیه تحزب کارگران شروع به تبلیغات کرده و نقش ایفا کردند.
“خط ۵” عمدتا به دو محفل کوچکی که اعضایشان عمدتا کارگران بودند و دشمنی خاصی با “روشنفکران” مارکسیست غیرکارگر داشتند، اطلاق می‌شود. این دو محفل، “مشورت” و “سازمان سرخ کارگران ایران” قبل از هر چیزی در بین فعالین چپ کارگری بعنوان ضد روشنفکران و ضد تحزب کمونیستی کارگران معروف شده بودند. محفل “مشورت” محفلی از کارگرانی بود که در زندان و از سازمانی به نام ساکا (سازمان انقلابی کارگران ایران) که شرح آن به تفصیل در کتاب آلبرت سهرابیان آمده است، جدا شد. برای این محفل، کتابخوان غیرکارگر روشنفکر معرفی می‌شد و همه روشنفکران خرده بورژوا و علیه منافع کارگران بودند! در تلاطمات انقلاب ۵٧، اعضای محفل فوق نه دستی در تشکیل شورا و سندیکائی داشتند و نه بعدها تلاشی در راستای دفاع از موجودیت آنها کردند.
محفل “سازمان سرخ کارگران ایران” با داشتن تجربه “مشورت”یها ظاهرا به همان اندازه مرتجع نبودند و کتابخوانی را روشنفکری تلقی نمی‌کردند؛ اما عموما همان “کارگرکارگری” بودند و رجوع آنها به افراد، پینه‌های بسته دستانشان و نوع شغلی بود که به آن مشغول بودند! اعضای این محفل هم نقش زیادی در سازماندهی کارگران و شوراها و سندیکاهای کارگری نداشتند. بیشتر فلسفه می‌خواندند و ضدیتشان با تحزب کمونیستی کارگران مایه افتخارشان بود. اما همچنانکه بالاتر هم گفتم، اینها را صرفا به دلیل رتوریکهای ضدیتشان با تحزب کارگران و “کارگر” بودنشان “آنارکوسندیکالیست” خواندم و گرنه بی انصافی است که این محافل بی ریشه را سندیکالیست انقلابی و آنارکوسندیکالیست معرفی کنیم!

کارگر کمونیست: بالاتر درباره تمایز شورا و سندیکا بطور عمومی بحث شد. در ایران جدا از بحثهائی که درباره شورا و سندیکا تاکنون میان فعالین جنبش کارگری و نیز احزاب وجود داشته، واقعیت اینست که بخش عمده مبارزات کارگری در همین دوره جمهوری اسلامی با اتکا به مجامع عمومی کارگری پیش برده شده، اولا این چگونه ممکن شده و ثانیا کمبود این حرکت مجامع عمومی در جنبش کارگری ایران کجاست؟
ناصر اصغری: توده کارگران که منتظر این نمی‌مانند تا دولتی بیاید و از سر لطف به آنها مثلا رفاهیاتی اهدا کند؛ و یا سندیکاهائی درست بشوند و بر سر اضافه دستمزد و شرایط بهتر کار و غیره برایشان قانونا با دولت بر سر میز مذاکره بنشیند. خود برای شرایط کار و زندگی خود تلاش و تقلا می‌کنند و مجمع عمومی هم، همچنانکه گفتیم، بهترین و راحتترین ظرفی است که کارگران می‌توانند از آن طریق حرف خود را به کرسی بنشانند را بر می‌گزینند. در نتیجه درست است که شما در ایران تعداد زیادی تشکل کارگری با اسم و رسم ندارید که هیأت مدیره اش و دفتر و دستکش معلوم باشد. اما هزاران اعتراض از هزاران مراکز کاری را می‌شناسیم که بدون سازمانیابی و مجامع عمومی کارگری اعتراضاتشان بجائی نمی‌رسید. نمونه پتروشیمی‌های ماهشهر و تبریز، نوشابه ساسان، کیان تایر، نساجی‌های کردستان و شاهو، لوله سازی اهواز، معلمان، بازنشستگان، ذوب آهن و غیره از همین نوعند. مجامع عمومی و پیش بردن اعتراضات کارگری از طریق مجامع عمومی هم حاصل طیف وسیعی از کارگران و فعالین سوسیالیستی است که دائم در جنگ و جدال با جمهوری اسلامی بوده و صدها تن از آنها زندانی و اعدام شده، به خارج تبعید و پناهنده شده و یا هم اکنون روزانه با اذیت و آزار بازجوهای جمهوری اسلامی در جنگ و گریزند. در نتیجه می‌خواهم به این نکته تأکید کنم که جنبش سوسیالیستی در جامعه ایران و بتبع آن در محیط کار و در بین کارگران هم، بسیار قوی است که پیشینه اش به انقلاب ١٣۵٧ برمی گردد که سهم بسیار عظیمی در سرنگونی رژیم شاه داشت.
بنظر من کمبود مجامع عمومی کارگری، ادامه دار نبودن آنهاست. مجامع عمومی کارگری باید منظم باشند که نه تنها برای اعتراضاتی را که شما به آن اشاره کردید راه و چاه نشان بدهند و دائم سلاح خود را برای چنین مواقعی صیقل بدهند، بلکه باید بر سر مسائل روزمره محیط کار و جامعه، مرکز بحث و گفتگو و راه و چاه نشان دادن باشند. کم اتفاق افتاده است که این مجامع رهبران کارگری به جامعه معرفی کند. می‌دانیم که هزاران فعال کارگری هستند که بدون وجود آنها امکان تشکیل مجامع عمومی و در نتیجه اعتراضات کارگری بسیار ضعیفتر می‌بود، اما جامعه آنها را نمی‌شناسد و این نقطه ضعف اساسی است.

کارگر کمونیست: یک نکته جالب و بدیع که اخیرا با آن مواجه هستیم رجز خوانی عده‌ای که لباس “چپ” هم دارند علیه مجامع عمومی کارگری است، چیزی که حتی سندیکالیستها تاکنون در این سطح ابراز نکرده‌اند. بنظر شما کدام جنبه از تعرض بورژوازی به طبقه کارگر و کمونیستها پشتوانه این رجزخوانی است؟
ناصر اصغری: این کسانی را که شما به آن اشاره می‌کنید نمونه مضحکی هستند که درباره کارگر اظهار نظر می‌کنند. کسانی که می‌گویند احمدی نژاد امیرکبیر زمانه است، واضح است که انتظار دیگری از آنها جز لیچارگوئی به سوسیالیستها و فعالین گرایش سوسیالیستی جنبش کارگری نمی‌رود. شاید آن جنبه از تعرض بورژوازی که پشتوانه این رجزخوانی است همان سرکوب انقلاب ٨٨ و تعرض دائمی رژیم به کارگران و فعالین سوسیالیست است. مدافعین احمدی نژاد بیشترشان در خبرگزاری فارس جمعند و تعدادی هم ظاهرا لباس “چپ” پوشیده‌اند. اینها از سرکوب اعتراضات توده‌ای سال ٨٨ به وجد آمده و می‌خواهند در حمله به کمونیسم و گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری عقب نمانند. کار اینها این شده که در کنار سکوت در مورد حملات روزافزون جمهوری اسلامی به سطح معیشت کارگران، مدافع تزهای تاچریستی احمدی نژاد شده و سیاه بر سفید نوشته‌اند که کارگری که در اعتراضات سال ٨٨ به خیابان آمده، حقش است که کشته شود! بیشتر از این در باره اینها حیف است که آدم چیزی بگوید.

کارگر کمونیست: یک بحث ما درباره گرایش رفرمیستی در ایران این بوده که این گرایش حتی اگر بتواند در جنبش کارگری تشکلش را ایجاد کند پایدار نمیتواند باشد، بعبارت دیگر جنبش اتحادیه‌ای آنطور که در کشورهای غربی هست نمیتواند پاپرجا بماند، دلیل این چیست؟
ناصر اصغری: واضح است که گرایشی که تکیه گاهش قانون باشد، باید شرایط بسیار بهتری از آنچه که جمهوری اسلامی برای طرفداران گرایش سندیکالیستی دنبال آن هستند برایشان مهیا باشد. بالاتر اشاره کردم که باید یک جنبش وسیعتری برای اصلاحات در جامعه باشد که گرایش سندیکالیستی بتواند بعنوان انعکاس آن در جنبش کارگری قد علم کنند و چنین چیزی در چشم انداز این گرایش زیر سیطره جمهوری اسلامی غیرممکن است. جالب اینکه هر زمانی باندی در جمهوری اسلامی از اصلاحات حرف زده، حال این اصلاحات چه از نوع رفسنجانی بوده و چه از نوع خامنه‌ای و مصطفی معین، شاهد سر بر آوردن فعالین گرایش سندیکالیستی بوده‌ایم. اما در جائی مثل ایران برای قد علم کردن موفق گرایش سندیکالیستی، صرف اینکه دنبال قانون باشند و کسانی از اصلاحاتی حرف زده باشند، برای گرایش سندیکالیستی کافی نیست. ایران فاقد احزاب و سنت سوسیال دمکراتیک و سنت رفرمیستی است. سیستم سرمایه داری ایران دنبال شریکی در جنبش کارگری نیست و فقط با زور با کارگران حرف می‌زند و فقط زبان زور هم می‌فهمد. هر گاه جنبش وسیعتری برای اصلاحات رفاهی و نه صرفا اصلاح کردن حکومت اسلامی، به راه افتاد و احزابی بر سنت سوسیال دمکراتیک سنتی و نه “سوسیال دمکراسی ملی و مذهبی” تشکیل شدند و بخشی از سیستم پارلمانی در آن کشور شدند، مثل ترکیه، شاید گرایش سندیکالیستی و قانونگرا هم شانسی داشته باشد! اما فعلا که چنین چیزی در چشم انداز نیست.
نکته دوم اینکه اگر آن شرایطی که به آزادی فعالیت گرایش سندیکالیستی منجر می‌شود فراهم شود، این گرایش سوسیالیستی است که دست بالا را پیدا خواهد کرد نه لزوما گرایش سندیکالیستی. جنبشی که بخواهد از این شرایط و سیستم فراتر برود، یعنی جنبش سوسیالیستی، و بتبع آن بازتاب آن در جنبش کارگری، بسیار ریشه دارتر از آنی است که گرایش سندیکالیستی بتواند بدون رقیب و با خیال راحت کارگران را سازمان بدهد. گرایش سوسیالیستی در بین کارگران در ایران به قدمت خود نظام سرمایه داری و یا حتی قبل‌تر از آن است که کارگران مهاجر ایرانی به مناطق روسیه تزاری به دنبال کار مهاجرت می‌کردند و با کوله باری از سنت انقلابی و سوسیالیستی به ایران برمی گشتند و شروع به سازماندهی کارگران می‌کردند. شما یک چنین چیزی را نمی‌توانید درباره دیگر گرایشان شناخته شده سنتی درون جنبش کارگری بگوئید. حزب کمونیست اولیه ایران یک حزب تماما سوسیالیستی بود که رهبران و کادرها و اعضای برجسته آن رهبران کارگری و سازماندهندگان تشکلهای کارگری در ایران بودند. سنت و گرایش سوسیالیستی در میان کارگران یکی از قوی‌ترین گرایشات نه تنها امروز، بلکه سنتا اینجوری بوده است. تمام کتب و اسناد جنبش کارگری را که مطالعه میکنید، احساس اینکه جنبش کارگری دارد توسط گرایش سندیکالیستی و یا آنارکوسندیکالیستی رهبری می‌شود، به شما دست نمی‌دهد! حتی در دوره جنگ جهانی دوم هم در سندیکاهایی که توسط کادرهای حزب توده سازماندهی و رهبری می‌شدند، شما چیزی بعنوان قانونگرائی و صنفی گرائی در آن نمی‌بینید. یک رسالت اصلی حزب توده و کادرهای آن در آن دوره کنترل همین تشکلات کارگری بوده که با دولت نجنگند چرا که اکنون کشور در موقعیت جنگی است! می‌خواهم نتیجه گیری کنم که سنت و گرایش سوسیالیستی چنان در آن جامعه قوی است که کنترل جنبش کارگری برای گرایش سندیکالیستی که بنیان سرمایه داری را به چالش نکشد و یا اینکه این گرایش بخواهد کارگران را در راهروهای مجالس و کمیسیونهای قانونی محصور کند، بسیار سخت خواهد بود.

کارگر کمونیست: موانع اساسی مقابل طبقه کارگر در ایران کدامند و گرایش سوسیالیستی برای کنار زدن این موانع چه وظیفه و نقشی بعهده دارد؟
ناصر اصغری: به نظر من مهمترین و اساسی‌ترین مانع جلوی پای طبقه کارگر و بتبع آن جلوی پای همه گرایشات درون جنبش کارگری در ایران، سرکوب است. اما سرکوب به تنهائی نمی‌تواند مانع تشکل پذیری و سازمانیابی کارگران باشد. طبقه کارگر در دو سه دهه اخیر شاهد عدم ثبات وضع معیشتی خود بوده که عقب نشینی‌هایی را به کل جنبش کارگری تحمیل کرده است. مسئله قراردادهای موقت و سفید امضاء، چماق حربه بیکاری، خطر ورشکستگی واحدهای تولیدی، بروز نبودن بسیاری از دستگاههای کارخانجات ایران با کارخانجات نوع خود در سطح بین المللی، پیمانکاری و قطعه قطعه کردن شرکتها و کارخانجات بزرگ، عدم پرداخت دستمزدها برای چندین ماه و گاها چندین سال، دستمزدهای چندین بار زیر خط فقر و نبود بیمه و مزایا و غیره، طبقه و جنبش کارگری را در موقعیت بسیار سختی قرار داده است که باید با اتحاد کارگران و آماده شدن برای راه انداختن جنبش اعتصاب عمومی به جنگ این اوضاع رفت. گرایش آنارکوسندیکالیستی که در جنبش کارگری ایران همیشه غایب بوده است و گرایش سندیکالیستی هم ابدا نه زمینه دارد و نه در چنین وضعیتی جوابگوی وضعیت رفاهی نسبی کارگران است. در نتیجه اگر روی کاغذ چیزی دیده می‌شود، صرفا تئوریهای بی پایه هستند که گاه گاهی نزد تعدادی از فعالین کارگری هم پژواکشان شنیده می‌شود و توهم ایجاد می‌کند؛ اما با زندگی واقعی کارگران خوانائی ندارد. می‌ماند گرایش سوسیالیستی جنبش کارگری. به نظر من این گرایش هم با موانعی روبروست که باید بر آنها فائق‌اید. اختلافات تاکتیکی و خرد، همچنین سنتهای جان سخت مخفی کاری نالازم تا حدودی متحد شدن فعالین گرایش سوسیالیستی را با مانع روبرو کرده است. ما در چند سال گذشته به درجاتی شاهد نزدیک شدن این فعالین به هم بوده‌ایم که به همان درجه شاهد فشار بیشتر بر جمهوری اسلامی بوده‌ایم. موقعیت فعلی طبقه کارگر می‌تواند فعالین این گرایش را به هم نزدیک و همدل و همنظر کند. فعالین گرایش سوسیالیستی باید در اعتراضاتی که هر روزه به راه می‌افتند، یک تداوم و همبستگی ایجاد کنند که خود این جویبارها به یک رود خروشانی تبدیل شوند. شاهد بودیم که چگونه اعتراض کارگران نساجی‌های در سنندج، اعتراض کارگران نیشکر هفت تپه و کارگران شرکت واحد، اعتراض کارگران پتروشیمی‌های ماهشهر و تبریز، اعتراض کارگران کیان تایر و سالها قبلتر هم اعتراض کارگران نفت در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی، جرقه امید در دل کل جنبش کارگری زد و جامعه را به وجد آورد. مبارزات معلمان همچنین. موقعیت دستمزدها نسبت به تورم امروزی خود می‌تواند جرقه یک حرکت اعتراضی مهم را دامن بزند. اعتراض به وضعیت بازنشستگی می‌تواند تحرکی به کل جنبش کارگری بزند. این جرقه باید به پالایشگاهها برسد و آتش را آنجاها هم که می‌تواند طومار سرکوب رژیم اسلامی را در عرض چند روز در هم بپیچد، شعله ور کند. این وضعیت می‌تواند به یک اعتراض سراسری و اعتصاب عمومی کارگری منجر شود؛ اگر تاکتیکهای مناسب اتخاذ شوند. تا آنجا که به جنبش کارگری و بتبع آن به گرایش سوسیالیستی درون این جنبش برمی گردد، اکنون به نظر من توپ در میدان این گرایش است و توان یکسره کردن این وضعیت را دارد.*