دولت و کارگران در ایران( قسمت ششم )

توضیح: در ادامه بحث دولت و کارگران در ایران به نقد و بررسی منشویسم ایرانی و موارد مشخص آن در دوره کنونی رسیدیم. در بخش قبل ضمن بررسی یکی از موارد آن گفتیم که پس از انشعاب جریان اکثریت از چپ رادیکال این در اوایل دهه ۶۰، و نزدیک به سه دهه پس از آن، منشویسم ایرانی دومین انشعاب راست از چپ رادیکال است. همچنین تاکید کردیم که نقد و افشای ماهیت بورژوایی این جریان از شروط مهم شکل دادن به سیاست مستقل و رادیکال و طبقاتی  کارگران در متن مبارزه طبقاتی و پرتلاطم  حاضر است. اکنون به مورد دیگری از این جریان می پردازیم.

 

 

مورد ایرج آذرین

 

 

در نقد سیاست منشویکی ایرج آذرین بیش از موارد دیگر منشویسم ایرانی گفته و نوشته شده است. همینطور نتایج عملی شناخته شده و مخرب آن که بعدا به بعضی از آنها اشاره خواهد شد این سیاست را افشا و بی اعتبار ساخته است. بنابراین اینجا ما صرفا به آن جنبه هایی از این خط نگاه می کنیم که بتواند شِمای عمومی آنرا ترسیم نموده و به مرزبندی بیشتر جنبش مستقل کارگری با منشویسم ایرانی کمک نماید. به این منظور عمدتا به برخی از مبانی منشویسم ایرج آذرین که از مصالح و پایه های فکری وی در رابطه با دولت و طبقه و انقلاب و سرنگونی در ایران هستند اشاره می کنیم و سپس به تبیین کلی آن می پردازیم.

استراتژی کارگری با متد غیرمارکسیستی

– « طرح مبانی استراتژی و تاکتیکهای طبقه کارگر در وضعیت حاضر ایران میباید با نقد دستگاه تحلیلی و موضع سیاسی چپ رادیکال، از تقابل توده مردم و رژیم فراتر برود و وراء رژیم اسلامی و جناحهای آن، شرایط مبارزه طبقاتی را، یعنی کشمکش طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر را بازشناسد. » ( ۴۰- تاکیدها همه جا از من )

از نظر ایرج آذرین « طرح مبانی استراتژی و تاکتیکهای طبقه کارگر » اساسا از طریق « نقد دستگاه تحلیلی و موضع سیاسی چپ رادیکال » انجام می پذیرد. سپس با چنین نقدی است که وی « از تقابل توده مردم و رژیم » عبور نموده  و در « وراء رژیم اسلامی و جناحهای آن » به بررسی شرایط مبارزه طبقاتی و به اصطلاح طرح مبانی استراتژی و تاکتیهای طبقه کارگر می پردازد. این شیوه ایرج آذرین به لحاظ متدولوژی غیرمارکسیستی است و به لحاظ محتوایی بورژوایی می باشد. از نظر متد تحلیل طبقاتی، مانیفست کمونیست راهنمای ماست. مارکس و انگلس از مبارزه طبقاتی و شرایط رشد و پیشروی و امکانات طبقات متخاصم در این مبارزه شروع کرده و گام به گام به تبیین افق و هدف و تاکتیکها و مطالبات فوری پرولتاریا می پردازند. تنها پس از انجام این تحلیل و تبیین تعیین کننده و دورانساز از مبارزه طبقاتی است که جریانات مدعی سوسیالیسم و نقش آنان در مبارزه جاری را مورد نظر قرار می دهند. ایرج آذرین همه این مسیر را وارونه و از آخر و با نقد « موضع سیاسی چپ رادیکال » شروع می کند. اما این مسیر وارونه شرط لازم تولید استراتژی بورژوایی برای کارگران است. آن « موضع سیاسی چپ رادیکال » که بدون نفی و عبور از آن ایشان قدم از قدم برنمی دارد همان  ضرورت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی است که در بخش « چرا سرنگونی؟ » از مطلب حاضر بدقت در باره اهمیت آن در مبارزه طبقاتی کارگران صحبت کردیم.

منشویسم ایرج آذرین بر پایه نفی ضرورت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی بنا شده و لذا ایشان بسادگی از « تقابل مردم و رژیم » که در بستر تضاد تعیین کننده کار و سرمایه در ایران از مشخصات مبارزه طبقاتی است فراتر رفته و در « وراء رژیم اسلامی و جناحهای آن »  به اصطلاح به مبارزه طبقاتی می پردازد. این « فراتر » رفتن ایرج آذرین از « تقابل توده های مردم و رژیم » نه به معنای لحاظ داشتن و دخیل نمودن آن « تقابل » در تحلیل از مبارزه طبقاتی در ایران، که به معنای نفی آن بهمراه نفی ضرورت سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی است. صفحات زیادی از تحلیل ایشان به نفی این رکن از ارکان حیاتی مبارزه طبقاتی در ایران اختصاص دارد. اما به همین اندازه مهم ادعای تبیین مبارزه طبقاتی در « وراء رژیم اسلامی و جناحهای آن » است. چنین چیزی چطور ممکن است؟ چگونه می توان بدون قراردادن « رژیم اسلامی و جناحهای آن » در مرکز و محور تحلیل از مبارزه طبقاتی در ایران امروز در باره این مبارزه صحبت کرد؟ توجه کنیم که « رژیم اسلامی و جناحهای آن » اداره ثبت احوال و ژاندارمری و سازمان تربیت بدنی نیست که بتوان از قلم انداخت و به  « وراء » آن پرید. « رژیم اسلامی و جناحهای آن » دولت طبقه سرمایه دار در ایران و ابزار سلطه و اقتدار این طبقه برای حفظ و ابقا و تحکیم و تداوم بردگی مزدی طبقه کارگر و بویژه برای انقیاد طبقه کارگر به منظور تامین نیروی کار ارزان می باشد.

ازاینرو سخن راندن از مبارزه طبقاتی بدون قراردادن دولت، یعنی این ارکان تامین و حفظ سلطه و سیطره طبقه سرمایه دار بر طبقه کارگر، در مرکز مبارزه طبقاتی فریبکاری تمام عیار است. مبارزه طبقاتی بدون قرار داشتن دولت در مرکز و محور آن پوچ و دروغین است. این  مساله بویژه در ایران که جمهوری اسلامی به مثابه دولت طبقه سرمایه دار بواسطه استبداد سیاسی و قدرت سرکوب بی امانش فعال مایشاء سیاست و همه کاره مبارزه طبقاتی سرمایه داران است تماما خاک پاشیدن بر چشم طبقه کارگر و یکسره در خدمت  طبقه سرمایه دار و حاکمیت ارتجاعی آن می باشد. بنابراین هنگامی که ایرج آذرین با فراق بال از بازشناسی مبارزه طبقاتی بدون « رژیم اسلامی و جناحهای آن » سخن می راند اولا، درک لیبرالی و بورژوایی خود از مبارزه طبقاتی را به نمایش می گذارد که بدون در نظر گرفتن دولت و نقش منحصر به فرد آن در حفظ و ابقاء و تحکیم موقعیت طبقات و مناسبات آنان، مبارزه طبقاتی را تنها بر پایه موقعیت اقتصادی طبقات در نظر می گیرد که گویا آزادانه وارد مراوده و یا کشمکش می شوند. لیبرالیسم بورژوایی همیشه نقش بلامنازع قدرت دولتی طبقه حاکم در حفظ و تحکیم سلطه اقتصادی و ستمگری طبقاتی سرمایه داران عیله کارگران را کتمان و انکار می کند. دوما همانطور که جلوتر خواهیم دید ایشان  جمهوری اسلامی را دولت طبقه سرمایه دار نمی داند و لذا نقشی اساسی برای آن در جدال بین دوطبقه اصلی جامعه یعنی کارگران و سرمایه داران قایل نیست.

  دولت شناسی آذرین

– « جوهر وضعیت سیاسی حاضر در ایران تلاشی است که برای گذار جمهوری اسلامی از « دولت سرمایه » به « دولت سرمایه دارها » صورت می گیرد. »      (۴۱)

بعدا به این نقل قول باز می گردیم و همینطور پایین تر به  معانی مشخص این دو نوع دولت سرمایه داری اختراعی و من درآوردی توسط ایرج آذرین خواهیم پرداخت. اما همینجا و در سطح کلی و بسیار حیاتی و تعیین کننده یعنی مساله تبیین طبقاتی از دولت باید مکث نمود. کسی که تبیین طبقاتی از دولت را نفهمد و یا بفهمد و آنرا تخطه نماید، یا ساده لوح سیاسی و عابدی است که  چشم به دهان معبود خود زندگی می کند  و یا « تئوریسین » هفت خطی که همه چیز را برای تامین منافع طبقه حاکمه توجیه می نماید. نزد ایرج آذرین جمهوری اسلامی « دولت سرمایه دارها » نبوده و « دولت خود بورژوازی » نیست و دولت طبقه سرمایه دار در ایران نمی باشد. اینکه از نظر ایشان جمهوری اسلامی پس دولت کدام طبقه است از آن شعبده بازیهاست که علاقمندان می توانند خود را با توضیحات کشاف وی حول « دولت سرمایه » سرگرم کنند. اما یک چیز  مسلم است و آن اینکه « دولت سرمایه » ایرج آذرین هر چه که هست ولی دولت خودی و مناسب و معمولی و هم طبقه و هم منفعت و هم سرنوشت و نرمال و متعارف و  روتین طبقه سرمایه دار، و ابزار اعمال سلطه و اقتدار این طبقه، و ماشین تامین منافع طبقاتی آن در ایران نیست. طبق روایت ایشان از دولت در ایران، طبقه سرمایه دار همیشه در طول حیاتش از دولت خود محروم بوده، و به دلایلی راز آلود برای نزدیک به یک قرن در جامعه سرمایه داری ایران ناچار بوده است که به « دولت سرمایه » رضا شاه و محمد رضاشاه و  جمهوری اسلامی تن دهد و به آنها تمکین کند.

اینجا وجه دیگری از متدولوژی غیرمارکسیستی و محتوی بورژوایی سیاست ایرج آذرین را در پیش رو داریم. نقطه عزیمت ایشان در برخورد به دولت، تضاد دوطبقه اصلی یعنی پرولتاریا و بورژوازی نیست و از تبیین ماهیت طبقاتی دولت و از موضع منافع طبقه کارگر حرکت نمی کند. او برعکس از کشمکش اقشار دورن سرمایه و از موضع منافع طبقه سرمایه دار و اینکه چه دولتی برای آن مفید است حرکت می کند. اما در تقابل آشکار با این رویکرد، برای مارکسیسم که از موضع منافع طبقه کارگر به هر پدیده ای در جامعه سرمایه داری می پردازد، دولت در جامعه سرمایه داری مستقل از اینکه سرنشینان و گردانندگان آن کیانند عبارت است از اینکه: « قدرت دولتی نوین فقط کمیته ایست که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می کند. » (۴۲) برای مارکس و انگلس همینکه دولت در جامعه سرمایه داری « امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می کند » دولت طبقه سرمایه دار است. اینکه هر دولت مفروض سرمایه داری چقدر آن « امور مشترک همه طبقه بورژوازی » را خوب یا بد، کارآمد یا ناکارآمد، و مطلوب یا نامطلوب اداره می کند، و به همین اعتبار اینکه چه بخش هایی از طبقه سرمایه دار از آن راضی اند و چه بخش هایی از آن ناخرسند، ذره ای از ماهیت طبقاتی این دولت یعنی تعلق آن به طبقه سرمایه دار و این حقیقت سترگ که دولت در جامعه سرمایه داری مال طبقه سرمایه دار است و دولت خود بورژوازی و دولت همه سرمایه داران می باشد نمی کاهد. بنابراین دولت رضا شاه و دولت محمد رضا شاه و دولت جمهوری اسلامی همه دولت های خود طبقه سرمایه دار در ایران ومال و مایملک خود طبقه بورژوازی اند و خوب و بدشان هم بیخ ریش این طبقه بسته است.

لنین نظر مارکس در باره دولت را چنین فشرده و موجز بیان می دارد: « به نظر مارکس دولت دستگاه فرمانروایی طبقاتی، دستگاه ستمگری یک طبقه بر طبقه دیگر و دستگاه ایجاد نظمی است که به این ستمگری صورت قانونی می دهد و پایه های آنرا محکم می کند. » (۴۳) این دولت در جامعه سرمایه داری، که بر محور استثمار اکثریت عظیم تولید کننده گان همه ثروت موجود یعنی بردگان مزدی و همان پرولتاریا، توسط اقلیت استثمار کننده و مالکین ثروت موجود  یعنی همان سرمایه داران می چرخد، عبارت است از: « دستگاه فرمانروایی طبقاتی » سرمایه داران بر کارگران، و نیز عبارت است از: « دستگاه ستمگری یک طبقه » یعنی سرمایه دارن بر « طبقه دیگر » یعنی کارگران. لنین خود با اتکا به آموزش های مارکس و انگلس سه مشخصه برای دولت تعریف می کند که چنین اند: « ۱- دولت  محصول آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است. ۲- دولت دسته های ویژه افراد مسلح و زندانها و انواع نهادهای اعمال جبر دارد. ۳- دولت افزاری برای استثمار طبقه ستمکش است. » (۴۴) بنابراین دولت که در جامعه سرمایه داری خود محصول « آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی » یعنی تضاد بین طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر است، با سازمان دادن و ایجاد « دسته های ویژه افراد مسلح و زندانها و انواع نهادهای اعمال جبر » افزاری « برای استثمار طبقه ستمکش » یعنی استثمار پرولتاریاست.

از اینرو مفهوم ساختگی « دولت سرمایه » که دیدیم « دولت سرمایه دارها » نیست، توسط ایرج آذرین که برای تصویر جدایی بین دولت های تاکنونی با طبقه سرمایه دار در ایران، و بوِیژه برای تصویر جدایی بین جمهوری اسلامی و  این طبقه به کار گرفته شده است، مفهومی غیرطبقاتی و غیرمارکسیستی می باشد. در جامعه سرمایه داری دولت ابزار بهره کشی استثمارکنندگان از استثمار شوندگان، و ابزار سلطه طبقه حاکم بر طبقه محکوم است، و در این جامعه نیز طبقه حاکم طبقه سرمایه دار است. لذا در جامعه سرمایه داری دولت تنها می تواند دولت طبقه سرمایه دار و متعلق به خود طبقه بورژوازی باشد. طبعا هر دولت بورژوایی دارای ویژگی هایی است که در تعیین سیاست ها و تاکتیک های مبارزه طبقاتی کارگران موثراند و ما قبلا در بخشهای « ماهیت دولت » و « ویژگی های دولت » در این زمینه صحبت کردیم، اما هیچ اندازه از این ویژگیها سرسوزنی از این ماهیت عام و جهانشمول و تاریخی و طبقاتی دولت بورژوایی نمی کاهد که دولت همه سرمایه داران و دولت خود طبقه بورژوازی است و « کمیته ایست که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می کند. » به همین روال همه دولت های جامعه سرمایه داری ایران از رضا شاه و محمد رضا شاه تا جمهوری اسلامی، و از دولت های مصدق و قوام تا دولت های بازرگان و بنی صدر همه دولت های طبقه سرمایه دار ایران و « کمیته » هایی بودند که  « امور مشترک همه طبقه بورژوازی » ایران را در دوره های مختلف اداره می کرده و می کنند.

اختراع مفهوم « دولت سرمایه » و الصاق آن به جمهوری اسلامی ایران سه وظیفه مهم را در سیاست منشویکی ایرج آذرین دنبال می کند. اول اینکه همه ارتجاع و استبداد و جنایات بیش از سی سال حیات خونبار جمهوری اسلامی را از دوش طبقه سرمایه دار ایران برداشته و این طبقه را از این نظر تطهیر و پاک و بی مسئولیت می سازد. دوم، هر گونه پایه مادی و طبقاتی برای حاکمیت استبداد سیاسی در سرمایه داری ایران را ذایل می کند. یعنی ضرورت استثمار نیروی کار ارزان و ضرورت انقیاد طبقه کارگر برای تامین آن به عنوان پایه مادی و طبقاتی حاکمیت استبداد سیاسی را بی اعتبار می سازد. سوم، برای طبقه سرمایه دار ایران نقشی متفاوت و متمایز از دولت های تاکنونی آن در ایران قایل شده و به همین اعتبار برایش نقشی نو و سازنده در سیر تحولات می تراشد.

– « رژیم جمهوری اسلامی، چه از نظر بافت و چه از نظر سنت سیاسی، دولتی مستقل از بورژوازی و بر فراز بورژوازی ایران بود. اما پاسخگوی نیازهای سرمایه داری ایران بود. » (۴۵ –  تاکیدها همه جا از من)

این تعریف ایرج آذرین از جمهوری اسلامی به عنوان « دولت سرمایه » است. دولتی که ظاهرا مستقل از طبقه سرمایه دار و بر فراز طبقه سرمایه دار قرار دارد. همینجا فراموش نکنیم که این دقیقا همان تصویری است که جمهوری اسلامی بی وقفه از خود ارائه می کند یعنی تصویر حاکمیتی مستقل از طبقه سرمایه دار و بر فراز آن. در این صورت پس ماهیت طبقاتی جمهوری اسلامی چیست؟ این رژیم حافظ و مدافع و تامین کننده کدام منافع طبقاتی می باشد؟ اگر جمهوری اسلامی « مستقل از بورژوازی و بر فراز بورژوازی ایران » است پس متعلق به کدام طبقه در ایران است؟ ماتریال انسانی این رژیم و آدمهای درون این دولت از رهبران و ایدئولوگ ها و سیاستمداران و روحانیان و قانون نویسان و قضات و نظامیان و امنیتی ها و تکنوکراتها و مدیران و مجریان و دهها هزار کارگزار و کارچاق کن و مسئول و مزدور ریز و درشت آن، با چه انگیزه  و منفعتی دولتمند و دولتیار و دولتمدار و دولتی شده اند؟  حال از آنطرف، چرا دولتی که مستقل از طبقه سرمایه دار و بر فراز آنست و ربطی به این طبقه ندارد باید « پاسخگوی نیازهای سرمایه داری ایران » از آب دربیاید؟ چرا هیچ رابطه ای بین ماهیت طبقاتی رژیم و پاسخگویی آن به « نیازهای سرمایه داری ایران » موجود نیست؟ اگر پاسخگویی به نیازهای سرمایه داری اینقدر الابختکی رخ می دهد پس حتمی ایرج آذرین می تواند رژیم را پاسخگوی نیازهای طبقات دیگر هم قلمداد کند؟ چگونه چنین دولت بیگانه ای با طبقه سرمایه دار پاسخگوی نیازهای این طبقه است؟ تناقض در کجاست؟

حقیقت اینست که تناقضی موجود نیست. جمهوری اسلامی هم به دلیل « بافت » درونی اش تماما متشکل از سرمایه داران و متعلق به طبقه سرمایه دار است، و هم « سنت سیاسی » اش همان سنت سیاسی همیشگی و دیرینه طبقه سرمایه دار ایران در یک قرن اخیر، یعنی استثمار نیروی کار ارزان و انقیاد طبقه کارگر برای تامین آن بضرب سرکوب بی وقفه و ِاعمال استبداد سیاسی می باشد. « سنت سیاسی » بورژوازی ایران هیچگاه چیزی غیر از سرکوب بی امان طبقه کارگر و توده های تحت ستم نبوده و جمهوری اسلامی نیز یکسره پرچم دار همین « سنت سیاسی » خونبار طبقه سرمایه دار است. اتفاقا جمهوری اسلامی آن بخشی از طبقه سرمایه دار است که از پیگیرترین ها و متعهد ترین ها و وفادارترین ها به این « سنت سیاسی » می باشد. بورژوازی ایران برای این درجه از پیگیری و تعهد و وفاداری جمهوری اسلامی به « سنت سیاسی »  طبقاتی اش، کلاه از سرگرفته در برابر این حکومت خود سر تعظیم فرود آورده است. تناقضی که می بینیم بین افکار و آرا و توهمات ایرج آذرین با واقعیات سخت و خشن طبقاتی در سرمایه داری ایران است. ایشان طبقه سرمایه دار ایران را تافته ای جدا بافته از حکومت های استبدادی و سرکوبگر و جنایتکار آن می داند و خیلی ساده نمی خواهد بپذیرد جمهوری اسلامی متشکل از سرمایه داران است و توسط آنان سازمانیافته و حکومت طبقاتی شان می باشد.

– « این بورژوازی جدید، برخلاف بورژوازی زمان شاه، هیچ دوره ای را به یاد ندارد که علمکرد اقتصادی دولت ضامن حیات اقتصادی او بوده باشد؛ برعکس، برای این بخش از بورژوازی عملکرد اقتصادی دولت همواره بشکل محدودیتی بر امکان کسب و کار او ظاهر شده است.» (۴۶)

در ابتدای بحث حاضر در قسمت مربوط به « ماهیت دولت » به سه بخش طبقه سرمایه دار ایران، شامل سرمایه دارن عصر سلطنت و فرزندان آنان که به دنبال انقلاب ۵۷ از قدرت سیاسی محروم شدند، سرمایه داران اسلامی که بدنبال انقلاب ۵۷ به حکومت رسیدند، و نسل سکولار و مدرنی از سرمایه داران که در حیات جمهوری اسلامی و با اتکا به همین رژیم متولد شده و بویژه بدنبال برنامه های اقتصادی رفسنجانی از ۶۷ سال  به وزن بسیار مهمی در سرمایه درای ایران بدل شدند پرداختیم. ایرج آذرین دوبخش سرمایه داران اسلامی و نسل جدید سرمایه داران سکولار و مدرن ، یعنی اکثریت بزرگ طبقه سرمایه دار کنونی ایران را که جمهوری اسلامی همه حیات و ممات آنهاست و با آن عجین شده و خود جمهوری اسلامی اند  را به عنوان  « این بورژوازی جدید » مدعی می شود که « عملکرد اقتصادی دولت ( یعنی جمهوری اسلامی – از من ) ضامن حیات اقتصادی او » نبوده و « همواره بشکل محدودیتی بر امکان کسب و کار او ظاهر شده است.»

 

هنگامی که ایرج آذرین از بیگانی دولت با طبقه سرمایه دار در ایران حرف می زند در نگاه اول به نظر می آید که منظور وی از طبقه سرمایه دار همان سرمایه داران عصر سلطنت است که به دنبال انقلاب ۵۷ از قدرت ساقط شدند. اما اکنون بوضوح می بینیم که ایشان صریحا تاکید دارد که حتی سرمایه داران سکولار و مدرن تولید شده توسط جمهوری و نیز همینطور سرمایه داران اسلامی، و به اینترتیب کل طبقه سرمایه دار کنونی با همه ترکیباتش با جمهوری اسلامی بیگانه بوده و این دولت را که « عملکرد اقتصادی » آن « ضامن حیات اقتصادی او » نبوده و « همواره بشکل محدودیتی بر امکان کسب و کار او ظاهر شده است»، دولت طبقه خود نمی داند.  از اینرو ایرج آذرین: ۱- بار دیگر برخورد غیرطبقاتی وغیرمارکسیستی اش در برخورد به دولت را نشان می دهد که گویا جمهوری اسلامی فاقد ماهیت و بافت و پایگاه طبقاتی بورژوایی است. ۲- نقش یکتا و بلامنازع جمهوری اسلامی در تامین شرایط استثمار نیروی کار ارزان و انقیاد طبقه کارگر برای تولید آن و به اینترتیب ایجاد بی سابقه ترین شرایط سهل و پرسود انباشت سرمایه برای طبقه سرمایه دار را کتمان می کند. ۳- طبقه سرمایه دار ایران را از ایجاد و تحمیل و حفظ و تقویت یکی از جنایت کار ترین و خونبار ترین دولت های استبدادی خود، پاک و مبرا نموده و از این جنایت بزرگ طبقاتی تطهیر می کند.

همه اینها در حالی است که همگان می دانند جمهوری اسلامی ایران یکی از هارترین و ضدکارگری ترین و سرکوبگرانه ترین پرچم داران  نئولیبرالیسم اقصادی سرمایه داری در جهان است. توسط این نئولیبرالیسم اقتصادی و بر متن بی حقوقی مطلق تحمیل شده توسط همین رژیم به طبقه کارگر و در پناه سرکوب بی امان جنبش کارگری و فعالین و تشکلات مستقل آن، طبقه سرمایه دار به ثروت اقتصادی و قدرت سیاسی و اقتدار طبقاتی بی نظیری در همه دوران سرمایه داری ایران دست یافته است. آنوقت ایرج آذرین کاسه داغ تر از آش شده و اعلام می فرمایند که « عملکرد اقتصادی » جمهوری اسلامی « ضامن حیات اقتصادی » کل طبقه سرمایه دار نبوده و « عملکرد اقتصادی دولت  همواره بشکل محدودیتی بر امکان کسب و کار » این طبقه ظاهر شده است.

تا اینجا به ادعای ایرج آذرین مبنی بر فاصله و جدایی بین جمهوری اسلامی و طبقه سرمایه دار پرداختیم. حال از آنطرف و به برخورد طبقه سرمایه دار  با این به اصطلاح « دولت سرمایه » نگاه کنیم.

مرده ای که زنده می شود!

– « در جهان سوم یک دلیل اصلی شکلگیری « دولت سرمایه » انکشاف ناکافی مناسبات سرمایه داری و ضعف اقتصادی و سیاسی بورژوازی بود، و مدل « دولت سرمایه دارها » تنها وقتی امکان پذیر است که مناسبات سرمایه داری، و در نتیجه بورژوازی، به درجه ای از رشد و بلوغ رسیده باشد. » (۴۷)

طبعا بزعم ایرج آذرین اولین برخورد طبقه سرمایه دار به « دولت سرمایه » اینست که آنرا متعلق به خود نمی داند و دنبال ایجاد دولتی است که مال خودش باشد، یعنی دولتی که واقعا « دولت سرمایه دارها » باشد. ایرج آذرینی که تا اینجا مدعی بود جمهوری اسلامی دولت طبقه سرمایه دار نیست و طبقه سرمایه دار ایران در طول یک قرن گذشته از دولت خود یا « دولت سرمایه دارها » اینچنین « محروم » بوده است، حال ناچار است که چرایی این وضع را توضیح دهد.  ایشان معتقدند که « دلیل اصلی » این محرومیت در « انکشاف ناکافی مناسبات سرمایه داری » و نیز به تبع آن « ضعف اقتصادی و سیاسی بورژوازی » است. همچنین رفع آن ضعف و پیدایش « دولت سرمایه دار ها » نیز تنها وقتی امکان پذیر است که « مناسبات سرمایه داری، و در نتیجه بورژوازی » هر دو به « درجه ای از رشد و بلوغ » رسیده باشند. کسانی که در مباحثات پر بار و ماندنی وتاریخی چپ رادیکال در دل انقلاب ۵۷ و عروج جنبش طبقاتی کارگران حاضر و شریک بودند بخوبی با مفاهیم « انکشاف ناکافی » و « درجه ای از رشد و بلوغ » که ابزار های تحلیلی عشاق سینه چاک « بورژوازی ملی و مترقی » ایران بودند، آشنا هستند. آنها دیدند که نقد مارکسیستی و پرصلابت « اسطوره بورژوازی ملی و مترقی » پرونده این تئوریهای مشاطه گر بورژوازی ایران را بست و به ذباله دان تاریخ ریخت. ایرج آذرین بدون نام بردن از « بورژوازی ملی و مترقی »، با بکار گرفتن همان الفاظ و ابزارهای انحطاط یافته می خواهد این مرده را زنده کند.

آن « انکشاف » کافی مناسبات سرمایه داری و آن درجه مناسب « رشد و بلوغ » بورژوازی که گویا قادر خواهد شد نظام سرمایه داری  بهتر از آنچه تاکنون در ایران موجود بوده را به ارمغان آورد تماما دروغین و چپزی جز تلاش مزورانه و فریبکارانه خود طبقه سرمایه دار ایران نیست. این تلاش طبقه سرمایه دار و روشنفکران آن برای توجیه همه مشقات ومصائب گریبان گیر طبقه کارگر است. این توجیهی شیادانه است که مدعی می شود اگر طبقه کارگر در یک شرایط فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی قرار داده شده است به دلیل اعمال سلطه و اقتدار طبقه سرمایه دار و دولت استبدادی آن نیست و بخاطر استثمار نیروی کار ارزان و انقیاد طبقه کارگر برای تامین آن نمی باشد؛ و کاملا برعکس، این شرایط نتیجه « انکشاف ناکافی مناسبات سرمایه داری و ضعف اقتصادی و سیاسی بورژوازی » بوده و حاصل سرمایه داری کم رشد یافته ایران و کم بودن « رشد و بلوغ » طبقه سرمایه داراست. توجه به این نکته بسیار حائز اهمیت می باشد که از نقط نظر بخش های مختلف طبقه سرمایه همیشه ممکن است که مناسبات سرمایه درای از جنبه هایی به « انکشاف ناکافی » و « رشد وبلوغ » کم دچار باشد، اما از نقطه نظر منافع طبقه کارگر این انتها و آخر « انکشاف و رشد و بلوغ » سرمایه داری ایران است و دقیقا به دلیل همین  « انکشاف و رشد و بلوغ » عالی است که طبقه کارگر در فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی غوطه ور است. بنابراین بهبود وضع طبقه کارگر تماما در گرو بر چیدن کلیت نظام اقتصادی و سیاسی سرمایه داری و در گرو بدست گرفتن سرنوشت جامعه توسط طبقه کارگر است.

گفتیم که از نظر ایرج آذرین همه دولتهای تاکنونی سرمایه داری ایران، که ضمنا در ارتباط با سرمایه داری جهان عمل کرده اند چرا که « رضا شاه دست نشانده انگلستان بود » و « محمد رضا شاه سگ زنجیری امریکا بود » و جمهوری اسلامی مستقلا از پرچم داران نئولیبرالیسم سرمایه داری جهان است، هیچیک دولت طبقه سرمایه دار ایران نبوده و « علمکرد اقتصادی » آنها نه « ضامن حیات اقتصادی » این طبقه که « همواره بشکل محدودیتی بر امکان کسب و کار او ظاهر شده است ». به این ترتیب واضح است که این دولت ها که هم جهت با سرمایه داری جهان عمل کرده اند  عامل « انکشاف ناکافی مناسبات سرمایه داری » و « ضعف اقتصادی و سیا سی بورژوازی » هستند. ازاینرو بورژوازی ای که اینگونه تحت سلطه و حتی ستم این دولت های همبسته با سرمایه داری جهان تصویر می شود تنها می تواند یک « بورژوازی ملی » باشد حتی اگر ایرج آذرین آشکارا به آن اذعان نکند. خصوصا اینکه ایشان معتقد است « بورژوازی صنعتی پایه مادی شکل گیری  « دولت سرمایه دار ها » را در ایران می سازد » که بخاطر همان « انکشاف ناکافی » تاکنون نتوانسته به این آرمان دیرینه خود دست یابد. (۴۸)

حال باید اضافه کنیم که « بورژازی ملی » ایرج آذرین « مترقی » هم هست. ایشان معتقدند که از نظر بورژوازی ایران تحول جمهوری اسلامی از « دولت سرمایه » به « دولت سرمایه دارها » نتیجه انجام این تحولات است که طبقه سرمایه دار برای ایجاد آنها می کوشد، یعنی برقراری: « ۱- نظام اداری حرفه ای، و غیر سیاسی شدن دستگاه اداری »، « ۲- حاکمیت قانون و دستگاه قضایی مستقل »، « ۳- گشایش رژیم سیاسی ». (۴۹) ایرج آذرین مثل همیشه تلاش دارد ماهیت راست نظرات و سیاست هایش را توسط توضیحات « تئوریک » پنهان سازد  و در این مورد نیز صفحات زیادی را به پنهانکاری اختصاص داده است. او بکرات توضیح واضحات می دهد که این تحولات نه برای کارگران که برعکس برای تسهیل شرایط سیاسی به نفع طبقه سرمایه دار است. خوب معلوم است که محتوی این تحولات فرضی و ادعایی بورژوایی اند. مساله این نیست که آیا این تحولات به نفع کارگران هست یا نیست. مساله اصلی اینست و موضوع مورد نقد ما اینجاست که هیچ درجه ای از تاکیدات ایشان بر محتوی بورژوایی این تحولات ذره ای از ماهیت راست سیاست او  نمی کاهد. چگونه؟ به اینترتیب که عناصر « غیر سیاسی شدن دستگاه اداری » و « حاکمیت قانون » و « دستگاه قضایی مستقل » و « گشایش رژیم سیاسی » همه از عناصر مهم و تعیین کننده دمکراسی بورژوایی اند و هرگام پیدایش و استقرار آنها به معنای دمکراتیزه شدن بورژوایی رژیم سیاسی می باشند.

بنابراین تنها نتیجه منطقی تحلیل ایرج آذرین این میتواند باشد که محتوی تحول کنونی که از نظر وی عبارت است از گذار از « دولت سرمایه » به « دولت سرمایه دارها» چیزی جز تحولی بورژوا – دمکراتیک نیست.  البته که دمکراسی بورژوایی حتی در عالی ترین سطح نیز ضامن بهبود وضع کارگران نمی باشد، و بهبود وضع طبقه کارگر در همه حال به میزان آگاهی و اتحاد و سازمانیافتگی و مبارزه مشترک کارگران بستگی دارد. اما اکنون می بینیم که بورژوازی صنعتی و ملی ایرج آذرین که با برافراشتن پرچم دمکراسی بورژوازی می رود تا « دولت سرمایه » را به « دولت سرمایه دارها » متحول سازد و یا دومی را جایگزین اولی کند یک بورژازی « مترقی » نیز هست. پرچم این بورژوازی با هر ضعفی که داشته باشد، حتی با همان معنای مورد تاکید ایرج آذرین یعنی « دمکراسی بمثابه روال کار »، در مقایسه با « دولت سرمایه » جمهوری اسلامی که پشیزی ارزش برای « غیر سیاسی شدن دستگاه اداری » و « حاکمیت قانون » و « دستگاه قضایی مستقل » قایل نیست و بی تزلزل و با همه قدرت می زند و می کشد و نابود می کند تا کسی کلمه ای برای « گشایش رژیم سیاسی » به زبان نیاورد، آری در مقایسه با این رژیم، « بورژوازی صنعتی و ملی » ایرج آذرین « مترقی » نیز هست.

ایرج آذرین دایما تلاش دارد تا با بورژوایی نامیدن استنتاج بورژوا – دمکراتیک اش در باره  تحولات جاری گریبان خود را از اتهام راست بودن رها سازد. در حالی که مساله مطلقا این نیست که آیا چنین استنتاجی بورژوایی هست یانه، معلوم است که هست. مساله اصلی خود استنتاج است که سیاست ایشان را در سمت راست و صف بورژوازی قرار می دهد. ایرج آذرین هر طور که تحلیل خود را بچرخاند و بپیچاند نفس قایل شدن محتویی بورژوا – دمکراتیک برای تحولات سیاسی دوران خاتمی به اینسو چیزی جز قایل شدن ظرفیت مترقی و دمکراتیک ( حتی همان با دُوز پایین « دمکراسی بمثابه روال کار » ) برای بورژوازی ایران و بخش هایی از جمهوری اسلامی نیست. لذا از آنجا که کل بورژوازی ایران و جمهوری اسلامی با همه جناحهایش نیروهایی یکسره و مطلقا و تا مغز استخوان ارتجاعی اند و نیز فاقد هر ذره ای از ترقی خواهی بورژوایی اند، تبیین ایشان تماما در خدمت تطهیر ارتجاع است. اگر « دولت سرمایه دارها » ی ادعایی ایرج آذرین هم جنس و هم محتوی « دولت سرمایه » است و هر دو از ماهیت مشترک و یکسان برخورداند، آنگاه کل تحلیل وی پوچ و بی معنی می شود چرا که در اینصورت جمهوری اسلامی همان « دولت سرمایه دارها » خواهد بود. اما اگر برعکس، « دولت سرمایه دارها » با هر تعریفی بهتر از « دولت سرمایه » است ( که نزد ایرج آذرین کاملا چنین است ) آنگاه این چیزی جز مشاطه گری بورژوازی ایران نیست.

« بورژوازی ملی و مترقی » ایرج آذرین درتاریخ سرمایه داری ایران همچنین تحت ستم  « دولت سرمایه » ها بوده و مظلوم واقع شده است. این بورژوازی بشهادت ایرج آذرین در همه تاریخ اش مجبور به « پذیرش دیکتاتوری بر طبقه خود » بوده است. (۵۰) ماجرا از پذیرش دیکتاتوری رضا شاه « به منظور رشد مناسبات سرمایه داری و پیشرفت پروسه مدرنیزاسیون» شروع شد، با پذیرش دیکتاتوری محمد رضا شاه به دلیل « پیشرفت پروسه صنعتی کردن » ادامه یافت، و سپس با پذیرش دیکتاتوری جمهوری اسلامی به این دلیل که با سقوط سلطنت، بورژوازی ایران « بروشنی نمی دانست که چه باید بخواهد و در پی کدام تحولات معینی در ساختار دولت باید باشد» تاکنون ادامه دارد. (۵۱) در واقع بورژوازی ایران برای رشد و توسعه خود به « پذیرش دیکتاتوری » همان نیروهایی « بر طبقه خود » مجبور شد که بالاتر دیدیم عامل « انکشاف ناکافی مناسبات سرمایه داری و ضعف اقتصادی و سیاسی بورژوازی بوده » اند. خیر اینطور نیست. ادعای اجبار بورژوازی به « پذیرش دیکتاتوری به طبقه خود » تماما فریبکاری همان « بورژوازی ملی و مترقی  » است که رشد و توسعه مناسبات اقتصادی و انباشت سرمایه اش یکسره منوط و متکی به ایجاد و اعمال و تحکیم و تقویت استبداد سیاسی خونبار علیه طبقه کارگر برای استثمار نیروی کار ارزان و انقیاد طبقه کارگر برای تامین آنست. طبقه سرمایه دار ایران از یکسو خود باعث و بانی و صاحب و اداره کننده و گرداننده دولت های سرکوبگر و استبدادی و آدمکش در ایران است، و از سوی دیگر تحمیل یک قرن فقر و فلاکت و استثمار و ستم  به طبقه کارگر و سرکوب بی وقفه آن و جنایت طبقاتی خود و دولت های برگزیده اش را بگردن نیروهای ناشناختنی و رازآلود می اندازد.

دولت قرن نوزدهمی

تا اینجا محتوی غیرطبقاتی و غیرمارکسیستی مفهوم ساختگی « دولت سرمایه » توسط ایرج آذرین را بررسی کردیم. دیدیم که او با الصاق این مفهوم  به دولت های استبدادی طبقه سرمایه دار ایران، از دولت رضا شاه تا محمد رضا شاه و  بخصوص جمهوری اسلامی، از یکسو تلاش نمود تا ماهیت و عملکرد و تعلق طبقاتی این دولت های استبدادی به طبقه سرمایه دار را کم رنگ و نفی کند، و از سوی دیگر با جدا نمودن طبقه سرمایه دار از دولت های استبدادی اش وجه ای « ملی ومترقی » برای  آن تراشیده که گویا می تواند نقشی مثبت در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران ایفا کند. بنابراین اگر مفهوم « دولت سرمایه » چیزی راجب ماهیت طبقاتی دولت در ایران و بویژه جمهوری اسلامی که موضوع بلافاصله بحث ماست نمی گوید، آنگاه سوال اینست که پس بالاخره ماهیت طبقاتی جمهوری اسلامی نزد ایرج آذرین چیست؟

با پیروزی انتخاباتی دوره اول محمود احمدی نژاد در تیر ماه ۸۴ برای ریاست جمهوری اسلامی، ایرج آذرین آنرا پیروزی « قشر اوباش و چاقوکش » و « عروج جناح اوباش » این رژیم نامید. (۵۲) البته عناوین « اوباش و چاقوکش » صفات  گویایی برای بیان توحش و سرشت جنایت بار جمهوری اسلامی و دیگر دولت های استبدادی طبقه سرمایه دار ایران هستند. « اوباش و چاقوکشان » در حاشیه خارج از مدار فونکسیون طبیعی جامعه طبقاتی و بورژوایی بشیوه انگلی میزیند و توسط همین نظام دایما باز تولید می شوند. آنها از یکسو مزاحم شهروندان و مایه اذیت و آزار زحمتکشان و طبقه کارگرند، و از سوی دیگر نیروی ارتجاعی ذخیره طبقات حاکم و سرمایه دار در مبارزه عیله ناراضیان و  متعرضین هستند. همه دولت های سرمایه داری این نیروی ارتجاعی را در ذخیره دارند و در موقع لزوم به اشکال مختلف بکار می گیرند. ماشین سرکوب طبقه سرمایه دار هیچگاه بدون بکارگیری دستجات اوباش و گروههای جنایتکار و باندهای سیاه کامل نبوده است. در ایران غیر از گله های اوباش حزب اله و انصار در جمهوری اسلامی، نمونه های باندهای شعبان بی مخ و طیب حاج رضایی در عصر سلطنت و سیاه جامگان داریوش فروهر در طیف ناسیونالیست ها را شاهدیم.

 

در این مورد اما توجه به دو نکته مهم است. اول اینکه اگر چه سپاه پاسداران و بسیج مانند هر نیروی سرگوبگری شایسته اوباش و چاقوکش نامیده شدن هستند، اما بر خلاف ادعای ایرج آذرین آنها از زمره گروههای فشار که « منبع اصلی قدرتش تهدید خشونت عریان و فراقانونی » (۵۳) باشد نیستند. سپاه پاسداران و بسیج ارکان و نهادهای مهم و تعریف شده و رسمی و قانونی دستگاه سرکوب دولت استبدادی طبقه سرمایه دار در ایران می باشند. « خشونت عریان » این نهادها، رسمی و قانونی است و بخشی از خشونت طبقاتی سرمایه داران علیه استثمار شوندگان می باشد. دوم اینکه، « قشر اوباش و چاقوکش »  غیر از بعهده داشتن نقش گروه های فشار دولتی علیه مخالفین و ضمیمه دستگاه سرکوب رسمی بودن، هیچگاه به موقعیت حکومت کننده و متصدی دولت ارتقا پیدا نمی کنند. بنابراین اینکه ایرج آذرین سپاه پاسداران و بسیج را، که از ارکان و ماشین  سرکوب رسمی و قانونی دولت استبدادی طبقه سرمایه دارند به  « قشر اوباش و چاقوکش » تنزل می دهد و سپس این قشر را به موقعیت کسب قدرت دولتی برمی کشد و خبر از پیروزی « عروج جناح اوباش » می دهد، ریشه در نگاه ایشان به دولت در ایران دارد.  ایرج آذرین پیروزی دوره اول احمدی نژاد را در طی تحلیلی بسیار سطحی نشانه « طغیان جناح اوباش و چاقو کشان » نظام اسلامی بر علیه سلطه روحانیت و برای پاره کردن بندهای وابستگی اش به روحانیت و مستقلا قدرت را بدست گرفتن دانست. ایشان همچنین « هوشمندانه » پیش بینی نمود که « حداکثر عمر جناح جدید در قدرت نمیتواند بیش از دو سال باشد » (۵۴)  و  لذا جناح احمدی نژاد می بایست حول و حوش تیر ماه ۸۶ برکنار می شد. اما آنچه برای بحث ما جالب و مهم است اینکه در ضمن همین تحلیل سطحی او درک واقعی اش در باره ماهیت طبقاتی جمهوری اسلامی را که در پیچ وتاب های « دولت سرمایه » پنهان ساخته برملا می سازد. به این توجه کنیم:

– « این فاکت روشنی است که بخشی از فرمانده هان سپاه پاسداران، مسئولان رادیو و تلویزیون دولتی، و اکثریت آخوندهای شورای نگهبان سردمداران جناح در حال شکلگیری ای هستند که احمدی نژاد را رئیس جمهور کرد.» (۵۵)

پس بقدرت رسیدن جناح « اوباش و چاقو کشان » که احمدی نژاد بر دوش آنان رئیس جمهور شد، نه آنطور که ادعا می شود نتیجه « کودتا »ی آنان، بلکه با حرکت برنامه ریزی شده و هدفمند بخش مهمی از رژیم که « سردمداران » این جناح هستند رخ داد. اگر « اوباش و چاقوکشان » آنچنان جناحی اند که بخش مهمی از این حکومت از« سردمداران » آنانند و می توانند رئیس جمهور خود را بکار گمارند، بنابراین از وزن بالایی درون نظام برخوداراند،  و همین نیز برآورد ایرج آذرین از وزن این جناح در دوره اول انتخاب احمدی نژاد بود. بعدها در دور دوم انتخاب احمدی نژاد معلوم شد کل جناح غالب پشت احمدی نژاد است و از جناح « اوباش و چاقو کش » اند. حال از این نظر تکلیف جناح مغلوب نظام چه می شود؟ ارتجاع سبز موسوی و کروبی و دوم خردادهای سابق و خاتمی و رفسنجانی کجا قرار می گیرند؟ این جناح از مقطع دوم خرداد ۷۶ از طرف ایرج آذرین به لقب  « اصلاح طلبان دولتی » مزین شد و از جناح « اوباش و چاقو کشان » متمایز گشت. اما می دانیم که همین جناح مغلوب و یا بقول ایشان « اصلاح طلبان دولتی »  در زمانی نه چندان دور نیز جناح « اوباش و چاقو کشان » بود. ایرج آذرین به این اذعان دارد:

۷- « با عروج رژیم جمهوری اسلامی این قشر اوباش بعنوان یک نیروی شبه نظامی، در اشکال رسمی و غیررسمی، بخشی از پیکرهٴ دستگاه حکومت شد. » (۵۶)

بنابراین جمهوری اسلامی از همان ابتدا و از منشا « قشر اوباش و چاقو کشان » را وارد « پیکر دستگاه حکومت » خود نمود. لذا با همین متد ایرج آذرین، جمهوری اسلامی از ابتدا تا دوم خرداد ۷۶ بطور یکدست حکومت « اوباش و چاقوکشان » بوده است. همچنین از تیر ماه ۸۴ و با انتخاب احمدی نژاد تاکنون نیز حکومت « اوباش و چاقو کشان » است. فقط می ماند ۸ سال رئیس جمهوری خاتمی که بخشی از این حکومت « اوباش و چاقو کشان » از طرف ایرج آذرین به « اصلاح طلبان دولتی » ارتقا یافتند که قبلا قشر « اوباش و چاقو کشان » بودند. پس بروشنی می بینیم که نزد ایرج آذرین وجه غالب و تعیین کننده جمهوری اسلامی از ابتدا تاکنون از آن « اوباش و چاقو کشان » بوده و همین قشر سازنده بافت جمهوری اسلامی می باشد. قبلا ایشان مدعی شد که « رژیم جمهوری اسلامی، چه از نظر بافت و چه از نظر سنت سیاسی، دولتی مستقل از بورژوازی و بر فراز بورژوازی ایران بود » (۵۷)  لذا این سوال طرح می شد که از نظر ایشان پس بافت طبقاتی رژیم چیست؟ اکنون پاسخ وی اینست که بافت طبقاتی رژیم « قشر اوباش و چاقوکشان » می باشد. اما هنوز یک نکته مهم باقی می ماند و آن اینکه این قشر بخودی خود طبقه ای اجتماعی نیست که بتواند قدرت سیاسی را بخصوص برای بیش از سه دهه آنهم در جامعه بزرگی مثل ایران بدست بگیرد. برای چنین امری می باید به قشر و طبقه مستحکم تری متکی باشد. از اینرو ایرج آذرین اعلام می دارد:

۸ – « این قشری است که منافعش، همانطور که تاریخ نگاران نشان داده اند، از نیمهٴ نخست قرن نوزدهم با دستگاه روحانیت جوش خورد، توسط دستگاه روحانیت سازماندهی شد، و بعنوان یکی از ارکان اصلی قدرت مستقل آخوندها در جامعه بکار گرفته شد.» (۵۸)

آری « قشر اوباش و چاقو کشان » از نیمه نخست « قرن نوزدهم » با دستگاه روحانیت « جوش خورد »، و توسط همان دستگاه روحانیت که متعلق به « قرن نوزدهم » است و ضرورتها و زمینه های مادی و طبقاتی و اجتماعی اش  در قرن نوزدهم قرار دارد به عنوان « یکی از ارکان اصلی قدرت » بکار گرفته شد. می دانیم که مناسبات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی حاکم بر ایران در « نیمه نخست قرن نوزدهم » مناسبات فئودالی بود. بنابراین جمهوری اسلامی که بنا بر بافت درونی اش متشکل از اوباش و چاقو کشان و روحانیت است و اینها ریشه در مناسبات فئودالی دارند، حاکمیتی فئودالی و انعکاس بقایای همان مناسبات در دوران حاضر است. البته ایرج آذرین به صراحت نمی گوید جمهوری اسلامی حاکمیتی فئودالی است، ایشان گفت جمهوری اسلامی « دولت سرمایه » می باشد. این وظیفه ما بود که روکش « دولت سرمایه » را کنار بزنیم تا دولت فئودالی ایرج آذرین نمایان شود. اگر بار دیگر به نکات زیر توجه کنیم می بینیم که این استنتاج منطقی ما کاملا درست و صائب و مستحکم است. ایرج آذرین معتقد است: ۱- جمهوری اسلامی دولت طبقه سرمایه دار نیست. ۲- به لحاظ بافت طبقاتی و سنت های سیاسی متعلق به بورژوازی ایران نمی باشد.۳- عملکرد اقتصادی جمهوری اسلامی ضامن حیات اقتصادی طبقه سرمایه دار نیست و این عملکرد اقتصادی  همواره بشکل محدودیتی بر امکان کسب و کار بورژوازی ظاهرشده است. ۴- بخش عمده بافت درونی جمهوری اسلامی متشکل از اقشار اجتماعی متعلق به نیمه نخست قرن نوزدهم هستند. ۵- همه اینها به دلیل انکشاف ناکافی مناسبات سرمایه داری در ایران و ضعف اقتصادی و سیاسی بورژوازی صنعتی رخ داده است. ۶- تاریخا طبقه سرمایه دار ایران به پذیرش  دیکتاتوری حکومت های غیر خودی  بر طبقه خود مجبور گشته است.

 

اما چرا ایرج آذرین نام این دولت قرن نوزدهمی و فئودالی و بهرحال ماقبل سرمایه داری را « دولت سرمایه » گذاشت؟ پاسخ ساده است، اولا نام بردن از جمهوری اسلامی به عنوان دولتی ماقبل سرمایه داری جزو عقب مانده ترین و دست راستی ترین تبیین های موجود از دولت در ایران است و ایرج آذرین را فورا در کنار امثال مرتضی محیط ها و کاظم علمداری ها می نشاند و این همان چیزی است که او نمی خواهد. ایشان مایل است که « مارکسیست » قلمداد شود واین همه راز منشویسم ایرانی برای نیرو کندن از چپ رادیکال است. لذا او همان تزهای مرتضی محیطی را با لعاب چپ عرضه می کند و خاصیت کاربرد « دولت سرمایه » برای وی در همین است. دوم، بهرحال ایشان مناسبات اقتصادی ایران امروز ( و نه حاکمیت سیاسی آن ) را علی رغم همه « انکشاف ناکافی » اش سرمایه داری می داند، و واضح است که هر حکومتی با هر ماهیت طبقاتی غیر بورژوایی از جمله جمهوری اسلامی در این مناسبات باشد ناچار است که « پاسخگوی نیاز های سرمایه داری ایران » باشد. بنابراین ایرج آذرین به جای دولت فئودالی از عبارت خود ساخته « دولت سرمایه » که ماهیتا همان دولت فئودالی است استفاده می کند. عبارتی که هم حامل نظرات  واقعی او در باره دولت و طبقات در ایران است، و هم در گفتمان چپ قرار می گیرد و نزد ساده لوحان سیاسی به عنوان « نوآوری تئوریک » قلمداد می شود.

تا اینجا تبیین های راست و بورژوایی ایرج آذرین در باره دولت و طبقه سرمایه دار و جمهوری اسلامی را بررسی کردیم. ما با استناد به نظرات وی نشان دادیم که ایشان با کتمان این حقیقت که جمهوری اسلامی دولت استبدادی طبقه سرمایه دار ایران است اولا این حاکمیت را به قرون و اعصار ماقبل سرمایه داری متصل می کند تا جمهوری اسلامی به لحاظ مادی و طبقاتی در جامعه سرمایه داری بی ریشه و متضاد با دنیای امروز قلمداد شده و خود طبقه سرمایه دار به عنوان نیرویی جدی که خواستار تغییراساسی و برچیدن تدریجی آنست تصویر شود. لذا به زعم ایشان مبارزه انقلابی برای سرنگونی  رژیم ارتجاعی از پایه فاقد ضرورت می شود. دوما طبقه سرمایه دار را از بیش از سه دهه عملکرد جنایت بار و خونبارش علیه طبقه کارگر و مردم تحت ستم مبرا و تطهیر می کند. سوما و به اینترتیب برای طبقه سرمایه دار ایران ظرفیتی ترقی خواهانه قایل می شود که می تواند در سیرتحولات جاری ایران نقش مثبتی ایفا کند. بنابراین تبیین ایرج آذرین از دولت بطور کلی و جمهوری اسلامی بطور اخص و طبقه سرمایه دار تماما در خدمت این طبقه و برضد منافع آنی و آتی طبقه کارگر است.

سرنگونی و انقلاب و هیچکدام

یکی از مشخصات بارز و هویتی منشویسم ایرانی مخالفت و ستیز آن با امر سرنگونی جمهوری اسلامی است. در میان دلایل این مخالفت از جمله یکی هم ظاهرا اینست که سرنگونی طلبی جاری در بین چپ رادیکال یک سرنگونی طلبی کلی و غیرطبقاتی است و لذا مردود می باشد. اگر ما فرض کنیم که این قضاوت در باره سرنگونی طلبی چپ رادیکال درست است آنگاه بنا بر منافع طبقه کارگر بی درنگ موظف ایم که موضع آلترناتیو و اثباتی خود برای سرنگونی طبقاتی جمهوری اسلامی را در مقابل آن قرار دهیم. چرا که امر سرنگونی جمهوری اسلامی مساله ای بسیار حیاتی و تعیین کننده در مبارزه طبقاتی کارگران است و باید در همین سطح و وزن مورد مداقه قرار گیرد. ما همین کار را کردیم و در بخش های « چرا سرنگونی؟ » و « محتوای انقلاب » در بحث حاضر در جزئیات به این مساله پرداختیم. گفتیم که جمهوری اسلامی به مثابه دولت استبدادی طبقه سرمایه دار ایران سد و مانعی غیر قابل عبور در مقابل مبارزه طبقاتی کارگران برای مطالبات آنی و آتی آنان است، و نیز سدی در برابرهر گونه تحول ترقی خواهانه در جامعه و بهبود زندگی مردم تحت ستم می باشد. لذا سرنگونی آن امری ضروری و اجتناب ناپذیر و راه گشای مبارزه طبقاتی کارگران علیه کلیت نظام سرمایه داری ایران است. همینطور تاکید کردیم سرنگونی رژیم که به دنبال انقلابی همگانی رخ می دهد می تواند و می باید آغاز انقلاب کارگری باشد و تحت رهبری و هژمونی پرولتاریا به آن سمت هدایت شده و با استقرار حکومت کارگری تکمیل شود.

منشویسم ایرانی با نفی و تخطئه سرنگونی طلبی چپ رادیکال، که این خود فی نفسه عملی در خدمت ارتجاع است و پایین به آن اشاره می کنیم، اما مساله سرنگونی را کلا تمام شده و فیصله یافته تلقی می کند و با انکار ضرورت طرح آلترناتیو اثباتی خود برای آن، اساس امر سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی را با طاق نسیان کوبیده و از دستور مبارزه طبقاتی کارگران خارج نموده و مبارزه علیه رژیم استبدادی را تعطیل می کند. به این ترتیب هم خودش مبارزه انقلابی علیه رژیم را آنطور که ظاهرا می خواهد طبقاتی باشد طرح نمی کند و سازمان نمی دهد، و هم برای بی اعتبار نمودن و تخطئه  و تخریب مبازات ضد رژیمی و سرنگونی طلبی  چپ می جنگد. بنابراین مخالفت این جریان با سرنگونی طلبی چپ رادیکال هیچگونه جنبه چپ و ترقی خواه و مثبتی نداشته و از موضعی ارتجاعی و عقب مانده می باشد و در خدمت تطهیر و تثبیت جمهوری اسلامی است.

ایرج آذرین و گروه متبوع ایشان از قهرمانان مبارزه ضد سرنگونی طلبی و از مخالفین استوار کسب قدرت سیاسی توسط چپ رادیکال هستند. این جریان اگر در مبارزه عیله جمهوری اسلامی بیکار و خاموش است، اما در مبارزه برضد سرنگونی طلبی چپ رادیکال پرکار و سخت کوش است. بالاتر دیدیم که ایشان معتقد بود « طرح مبانی استراتژیک و تاکتیکهای طبقه کارگر » اساسا از طریق « نقد دستگاه تحلیلی و موضع سیاسی چپ رادیکال » انجام می پذیرد، و توضیح دادیم که این متدی غیرمارکسیستی می باشد. اینجا نقد همین متد را در رابطه با ضد سرنگونی طلبی ایشان بسط می دهیم.

ما مایلیم برای سهولت این بحث به غلط فرض کنیم که  سرنگونی طلبی چپ رادیکال غیرطبقاتی است تا نشان دهیم که حتی در اینصورت نیز نمی توان ضد آن بود مگر اینکه به همه سنت های رادیکال و انقلابی چپ پشت کرد و دقیقا این همان کاری است که منشویسم ایرانی بدان مشغول است. اما ابتدا باید غلط بودن این فرض را توضیح داد و ببینیم که چرا سرنگونی طلبی چپ رادیکال را اساسا نمی توان با طبقاتی بودن و یا نبودن آن توضیح داد. از نظر ما، که درست ترین موضع مارکسیستی در این مورد است، مهمترین نقطه ضعف سرنگونی طلبی چپ رادیکال ایران فقدان اتکا آن به طبقه کارگر به عنوان نیروی اصلی انقلاب برای سرنگونی و نیز به توجهی به ضرورت رهبری و هژمونی پرولتاریا بر این انقلاب است. یعنی سرنگونی طلبی چپ رادیکال فاقد همان دو عاملی است که تضمین کننده تکامل بی وقفه انقلاب برای سرنگونی به انقلاب کارگری علیه کلیت نظام سرمایه داری می باشد. جدا از این ضعف اما سرنگونی طلبی چپ رادیکال از بیخ  و بن با سرنگونی طلبی نیروهای ارتجاعی متضاد بوده و بنابر ماهیت پیشرو و انقلابی اش تماما علیه اینگونه سرنگونی طلبی ها می باشد. این سرنگونی طلبی پاسخی مشروع و بر حق به سلطه حاکمیت استبدادی طبقه سرمایه دار در ایران است، و نیز فریاد اعتراض میلیونها توده زحمتکش و تحت ستم استبداد، و بیان آشکار و صریح امید و آرزوی این توده عظیم برای رهایی از چنگال خونبار جمهوری اسلامی است. سرنگونی طلبی چپ رادیکال با بدست داشتن پرچم مطالبات آزدیخواهانه و برابری طلبانه و برخورداری از گرایشی قوی علیه مناسبات سرمایه داری به  تقویت موضع طبقه کارگر در مبارزه طبقاتی اش یاری می رساند. بنابراین تا آنجا که این سرنگونی طلبی به طور عمده به نیروی طبقه کارگر و  اصل رهبری و هژمونی پرولتاریا متکی نیست خصلتی غیر پرولتاریایی را نشان می دهد، و تا آنجا که پرچم دار مطالبات آزادیخواهانه و برابری طلبانه است در سمت طبقه کارگر قرار می گیرد و تضعیف آن تضعیف مبارزه طبقاتی کارگران و علیه منافع آنان می باشد.

حال پس از این توضیح فرض کنیم سرنگونی طلبی چپ رادیکال غیرطبقاتی است. اما در اینصورت نیز ما بهیچوجه مجاز نیستیم و حق نداریم که آنرا تضعیف و تخطئه و تخریب کنیم. این عملی عمیقا ضدکارگری و ارتجاعی است و نمونه آنرا در هیچ جای تاریخ و سنت های مبارزاتی جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر نمی توان یافت. این تنها نزد منشویم ایرانی است که با عمل منحط تخطئه سرنگونی طلبی چپ رادیکال مواجه ایم. توجه به دومثال تاریخی بسیار گویا و آموزنده در این رابطه  که تحت سلطه استبداد سیاسی و در مبارزه علیه آن، جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر و جنبش چپ رادیکال متحد یکدیگرند همه حق مطلب را بیان می دارد.

مثال اول جنبش چریکی در عصر سلطنت است. پیدایش جنبش چریکی و مبارزه مسلحانه علیه سلطنت اساسا در طرد و نفی سیاست سازشکارانه و غیر سرنگونی طلبانه حزب توده نسبت به سلطنت استبدادی و رجوع به مبارزه انقلابی برای سرنگونی آن رخ داد. بخشی از جنبش سوسیالیستی آندوره که بعدها در قالب  خط سه و محافل کارگری سوسیالیستی شکل گرفت اگر مبارزه مسلحانه را به عنوان روش مبارزه رد می کردند اما بر سرنگونی سلطنت متعهد بوده و به عنوان هدف استراتژیک جنبش کارگری به آن اعتقاد داشتند. همین هدف مشترک، یعنی سرنگونی سلطنت، پایه همراهی آنان در بستر عمومی چپ رادیکال و انقلابی آندوره بود. اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک هیچگاه باعث نشد تا سرنگونی طلبی جنبش چریکی توسط این بخش از چپ زیر سوال رود و تخریب و تخطئه شود.   محافل کارگران سوسیالیست به جنبش چریکی به عنوان رفیق و متحد و همسنگر خود نگاه می کردند و هیچ اندازه مخالفت آنان با مبارزه مسلحانه و یا اختلافات دیگر خللی در این فضای رفیقانه و همدلانه ایجاد نمی کرد.

مثال دوم، رابطه سوسیال دمکراسی روس و بعدا بلشویکها با جنبش و سنت سیاسی نارودنیکی تحت حاکمیت استبداد تزاری بود. نقطه افتراق این دوجنبش یعنی سوسیال دمکراسی روس از یکسو و ناردونیسم از سوی دیگر به طور عمده بر سر نیروی محرکه انقلاب و اینکه کدامیک از طبقات تحت ستم روسیه قادرند امر انقلاب را بر دوش گرفته و بسرانجام رسانند بود. سوسیال دمکراتها معتقد بودند این نیرو، پرولتاریای در حال رشد است. در حالی که ناردونیکها به دهقانان به عنوان نیروی انقلابی باور داشتند. نکته مهم اینست که هر دو این جنبش ها به امر سرنگونی انقلابی استبداد تزاری معتقد بودند و مشترکا کل جنبش چپ و انقلابی آندوره روسیه را می ساختند و در مبارزه انقلابی برای سرنگونی تزاریسم به یک دیگر به عنوان متحد و همرزم می نگریستند. هیچگاه در صفوف سوسیال دمکراتها و نیز بلشویکها این مساله طرح نشد که سرنگونی طلبی ناردونیسم را به این دلیل که غیرکارگری و متکی به دهقانان و نیز بعضا متکی به تروریزم فردی روشنفکران طبقه متوسط نوپا بود، تخریب و تخطئه کنند و به باد تمسخر و استهزا بگیرند.  آنها نه تنها چنین برخورد تخریبی به انقلابیگری و سرنگونی طلبی نارودنیسم را عملی ضد انقلابی و در خدمت تقویت پایه های ارتجاع و استبداد تزاری می دانستند، بلکه خودشان بسیار با احترام به آن می نگریستند. این شیوه برخورد سوسیال دمکراسی روس به سرنگونی طلبی جنبش نارودنیکی در اولین برنامه سوسیال دمکراسی روس که توسط گروه رهایی کار تهیه شد چنین بیان شده است: « گروه رهایی کار، نشر سوسیالیسم نوین در روسیه و آماده نمودن طبقه کارگر برای حرکت آگاهانه سیاسی و اجتماعی را هدف خویش قرار می دهد……. گروه رهایی کار ضمن آنکه با هر چه در توان دارد در تحقق این هدف می کوشد، در همان حال، لزوم مبارزه تروریستی عیله حکومت استبداد را می پذیرد و با حزب اراده مردم تنها بر سر مساله موسوم به تسخیر قدرت بوسیله حزب انقلابی و مساله وظایف آنی سوسیالیست ها در بین طبقه کارگر، اختلاف دارد. » (۵۹)  واضح است که منظور ما از این نقل قول  تایید « مبارزه تروریستی عیله حکومت استبداد » نیست بلکه تاکید بر این حقیقت تاریخی است که سوسیال دمکراتهای روس در اعتقاد راسخ شان به ضرورت سرنگونی استبداد و در مبارزه پیگیرشان در این راه، تا آنجا با سرنگونی طلبی نارونیکی هم جهت و متحد بودند و از سرنگونی طلبی آنان حمایت می کردند که حتی گاها شیوه مبارزه آنها عیله تزاریسم را هم تایید می نمودند.

ایرج آذرین در نفی و تخطئه سرنگونی طلبی چپ رادیکال آنچنان پیگیر است که با تئوری بافی های من درآوردی به تحریف تئوری مارکسیسم و تاریخ جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر دست می زند. ایشان معتقد است:

۹- « مقوله سرنگونی طلبی، به معنایی که نزد چپ رادیکال رایج است، در سنت مارکسیستی وجود ندارد. در مارکسیسم سرنگونی مقوله ایست مربوط به تاکتیک، حال آنکه نزد چپ رادیکال مقوله سرنگونی، در ترکیباتی چون سرنگونی خواهی و سرنگونی طلبی، اکنون بدل به یک پرنسیب اعتقادی سوبژکتیو شده است. سنت مارکسیستی مقوله سرنگونی را در این معنا ندارد، بلکه مقوله انقلاب را دارد ؛ و انقلاب مقوله ایست ابژکتیو. » (۶۰)

هم در دو مثالی که از جنبش سوسیالیستی ایران در عصر سلطنت و سوسیال دمکراسی روس آوردیم و هم در برخوردهای حمایت آمیز مارکس و انگلس از مبارزات انقلابی برای سرنگونی حکومت های فئودالی و اشرافی و ارتجاعی در نیمه اول قرن نوزدهم همه تاییدی بر  وجود و مقبولیت  سرنگونی طلبی چپ رادیکال در سنت مارکسیستی است. ایرج آذرین مدعیست که « در مارکسیسم سرنگونی مقوله ایست مربوط به تاکتیک ». اینهم تحریف است. مسایل مربوط به تاکتیک در مبارزطبقاتی، مسایلی اند که اتخاذ آنها به شرایط حال و ضعف ها و قوت های طبقه کارگر و وضعیت تناسب قوای طبقاتی در مقطع و دوره حاضر وابسته است. استراتژی اما مربوط به اهداف بلند مبارزه طبقاتی در دوره های تاریخی تحولات اجتماعی است و از مناسبات بنیادین اقتصادی و سیاسی و طبقاتی موجود در این دوره ها استنتاج می شود. بنابراین تحت حاکمیت استبداد سیاسی و تا روزی که استبداد بر مسند قدرت است، سرنگونی حاکمیت هدف استراتژیک مبارزه طبقاتی کارگران می باشد. هدفی که قطب نمای مبارزه طبقاتی تحت سلطه استبداد است که باید برای آن آماده شد و با گردآوری نیروهای طبقه کارگر به سمت آن حرکت کرد. اگر تاکتیک که وابسته به شرایط حاضر و تناسب قوای موجود می باشد، عبارت است از  تلاش هایی برای گرد آوری نیروهای طبقاتی و برای تغییر تناسب قوا به نفع کارگران و گسترش مبارزه آنان و گسیل داشتن این مبارزه به سمت هدف سرنگونی استبداد، اما خود امر سرنگونی استبداد، هدف استراتژیک این مبارزه و افق ناظر برکل این پروسه و چراغ راهنمای آن است. ازاینرو، سرنگونی استبداد تزاری از ۱۸۸۴ تا فوریه ۱۹۱۷ یعنی برای ۳۳ سال هدف استراتژیک سوسیال دمکراسی و بلشویسم در روسیه تحت سلطه استبداد بود. در عصر سلطنت در ایران نیز سرنگونی سلطنت به عنوان هدفی استراتژیک تا انقلاب ۵۷ بر جنبش سوسیالیستی ایران ناظر بود. در جمهوری اسلامی هم سرنگونی رژیم از بهار خونین سنندج در ۵۸ تا سرنگونی قطعی رژیم هدف جنبش سوسیالیستی و کارگری است. همانطور که در نقل قول بالا دیدیم ایرج آذرین ابتدا امر سرنگونی را از هدفی استراتژیک به تاکتیک تغییر می دهد و به این ترتیب سرنگونی را به عنوان یکی از اهداف مبارزه طبقاتی نفی و تخطئه می کند. و سپس طرح آن از طرف چپ رادیکال را به  عنوان « پرنسیب اعتقادی سوبژکتیو » یعنی امری مکتبی و ذهنی و بی ارتباط با شرایط مادی و ضرورتهای عینی اقتصادی و اجتماعی و طبقاتی بی اعتبار می سازد.

ممکن است بر کسی مشتبه شود اگر ایرج آذرین به سرنگونی طلبی اعتقاد ندارد خوب در عوض خواستار انقلاب است. پایین تر خواهیم دید که چنین نیست و ایرج آذرین نه خواستار سرنگونی رژیم  به روایت چپ ادیکال است و نه آنطور که بعضا وانمود می سازد خواستار انقلاب علیه آن می باشد. در نقل قول فوق که بیان فشرده نظر وی در این زمینه است، او از یکسو سرنگونی طلبی را به « تاکتیک » تقلیل داد و سپس به « سوبژکتیو » بدل نمود و از دور خارج ساخت، و سپس انقلاب را صرفا به عنوان مقوله ای « ابژکتیو » طرح نموده و در همین سطح رها می سازد و آنرا به مساله ای آکادمیک بدل می کند. به این ترتیب می توان برای همیشه به بحث آکادمیک در باره اینکه انقلاب مقوله ای « ابژکتیو » یا « سوبژکتیو » است مشغول بود بدون آنکه این انقلاب به امر انقلاب این جهانی علیه جمهوری اسلامی ربط داشته باشد. او می گوید:

« از نظردیدگاه مارکسیسم تنها در صورت وجود اوضاع انقلابی، و باز تنها در فاز معینی از پروسه یک انقلاب جاری، است که می باید سرنگونی به مثابه یک شعار تاکتیکی در دستور روز قرار گیرد. » (۶۱)

اینجا بار دیگر می بینیم که طرح امر سرنگونی و نیز انقلاب هر دو از نظر ایرج آذرین منتفی و مردود است. ایشان تنها زمانی که « اوضاع انقلابی » بوجود آمده  و عمق و وسعت یافته و به « یک انقلاب جاری » یعنی انقلابی پایدار و ادامه دار بدل گشته و « باز تنها در فاز معینی »  از آن که انقلاب به نهایت پختگی و آمادگی برای فرودآوردن ضربه نهایی بر حاکمیت و بزیر کشیدن عملی آن رسیده است سرنگونی را در دستور خود قرار می دهد. یعنی در حقیقت یکی دو روز قبل از قیام یا در روزهایی نظیر ۱۹  و ۲۰ بهمن ۵۷ که برای ما آشناتر است، آری تنها در چنین « فاز معینی » که سرنگونی رژیم توسط مردم انقلابی قطعی شده و رژیم استبدادی در یک قدمی ذباله دان تاریخ قرار گرفته  ایرج آذرین به بالکن آمده و  سرنگونی به مثابه « شعار تاکتیکی » را اعلام می فرمایند. اما در مورد خود انقلاب هم رویکرد وی همینطور  است. ایشان اهمیت و ضرورت انقلاب در مبارزه طبقاتی جاری در ایران را زمانی طرح می کند و خواهان آن خواهد شد که « اوضاع انقلابی » شده و به « یک انقلاب جاری » بدل گشته و به اینترتیب انقلاب راسا خود را به همه و از جمله به ایرج آذرین تحمیل نموده و در آنموقع احتمالا ایشان محبت کرده و انقلاب را از پذیرش خود محروم نخواهد کرد.

ایرج آذرین برای مستدل نمودن این دقت جراحی خود در تعیین آن لحظه موعود « فاز معینی » تاکید بر این نکته را لازم می داند که:

« فراخوان تاکتیکی به سرنگونی حتی متناظر با اوضاع انقلابی بطور کلی نیست، بلکه متناظر با فاز معینی در سیر یک پیشرفت انقلاب است – به عنوان نمونه رجوع کنید به شعارهای دوره ای بلشویکها در فازهای مختلف انقلاب در فاصله فوریه تا اکتبر ۱۹۱۷٫ ) (۶۲) و همانجا بلافاصله تاکید دارد « بنابراین حتی اگر وضعیت انقلابی در ایران حاکم بود، هنوز این امر توجیه شعار تاکتیکی سرنگونی نمیتوانست شمرده شود.» ( تاکید از من)

استفاده ایرج آذرین از مثال تاریخی تجربه « فاصله فوریه تا اکتبر ۱۹۱۷ » که فاصله کوتاه بین دو انقلاب است برای بحث حاضر در شرایط کنونی ایران قیاس مع‌الفارق و گمراه کننده است. با انقلاب پیروزمند فوریه که استبداد تزاری سرنگون شد، جامعه روسیه وارد دوران تعیین تکلیف بر سر قدرت سیاسی  می شود. دولت موقت مشتکل از لیبرالها و منشویکها که بروی کار می آید در آغاز از مشروعیت سیاسی نزد توده های مردم برخوردار است، لذا بلشویکها می بایست بتدریج با اتخاذ تاکتیک ها و شعارهای مناسب طبقه کارگر را به فراتر رفتن از دولت موقت و کسب قدرت توسط خودشان عملا متقاعد می کردند. در  ایران اما حکومت  استبدادی سرنگون نشده تا مانند روسیه پس از فوریه ۱۹۱۷ وارد دوره ای انقلابی برای تعیین تکلیف بر سر قدرت سیاسی شویم. ما در دروان تاریخی مشابه قبل از فوریه ۱۹۱۷ قرار داریم که سرنگونی استبداد هدف کل جنبش انقلابی بود که هنوز می باید به آن دست می یافت. بنابراین شرایط مورد بحث ما در ایران نه با « فاصله فوریه تا اکتبر ۱۹۱۷ » در روسیه، که با دوران طولانی ۱۸۸۴ تا فوریه ۱۹۱۷، یعنی از مقطع ورود با برنامه سوسیال دمکراسی به مبارزه طبقاتی تحت سلطه استبداد تزاری تا سرنگونی آن مشابه است. تشابه از این نظر که جنبش سوسیالیستی ایران نیز مانند جنبش سوسیال دمکراسی تحت سلطه استبداد سیاسی فعالیت می کند. بنابراین به همان ترتیب که از ۱۸۸۴ تا فوریه ۱۹۱۷ امر سرنگونی انقلابی استبداد تزاری چراغ راهنما و افق ناظر بر سوسیال دمکراسی و بلشویسم در روسیه و شعار استراتژیک آنان در همه این دوران بود، در ایران تحت استبداد سیاسی نیز بدرستی چنین است و شعار « سرنگون باد جمهوری اسلامی » شعار استراتژیک مبارزه طبقاتی کارگران است.

سوسیال منشویسم کارگری

تا اینجا مبانی فکری ایرج آذرین در باره دولت و طبقه و انقلاب و سرنگونی را بررسی کردیم و دیدیم که این مبانی تماما غیرمارکسیستی و از موضع منافع طبقه سرمایه دار است. منشویسم وی در همین تبیین های بورژوایی از دولت و جمهوری اسلامی و امر سرنگونی و انقلاب و ماهیت طبقه سرمایه دار  ریشه دارد. لذا هر نقدی از دیدگاههای ایرج آذرین چنانچه به تبیین های وی از دولت و طبقه و سرنگونی  و انقلاب توسعه نیابد و آنها را به نقد نکشد، در سطح باقی مانده و قادر نیست محتوی راست این نظرات را نشان داده و به مرزبندی رادیکال با آنها یاری رساند. با اتکا به این مبانی فکری است که او سیر تحولات ایران بویژه در دو دهه اخیر را بررسی نموده و سیاست منشویکی خود را فرموله می کند که اکنون به نقد آن می پردازیم.

از انقلاب ۵۷ تا انتخاب خاتمی دردوم خرداد۷۶، ایرج آذرین با سیاست حاکم بر چپ رادیکال مبنی بر اینکه جمهوری اسلامی رژیمی استبدادی و ارتجاعی است که می باید توسط انقلابی توده ای سرنگون شود همراه بود. تا آن موقع او تلاش داشت که در بستر عمومی چپ رادیکال و با اتکا به آرمانخواهی و انقلابیگری آن، در ترویج مارکسیسم و ایجاد یک جنبش کارگری سوسیالیست نقش داشته باشد.

با پیروزی خاتمی در دوره اول، جهتگیری سیاسی ایرج آذرین کاملا تغییر کرد که ظاهرا با مشاهده تغییر روحیات مردم نسبت به رژیم آغاز شد:

– « با ظهور دوم خرداد بخش هایی از توده مردم می روند تا اهداف و مطالبات خود را نه از طریق تغییرات انقلابی بلکه از طریق تغییرات تدریجی در رژیم آزمایش کنند. این است تغییری که ظهور دوم خرداد در وضعیت ایجاد کرده. » (۶۳)

کسی که معتقد باشد جمهوری اسلامی رژیمی استبدادی و ارتجاعی است که ضرورت مادی و پایه طبقاتی آن در نظام سرمایه داری موجود قرار دارد، آنگاه از موضع منافع طبقه کارگر براحتی می فهمد که چنین رژیمی اصلاح شدنی نیست وتنها راه مقابله با آن سرنگونی انقلابی آنست. همچنین اینرا نیز درک می کند که تشبثات رژیم ارتجاعی و جناحهای آن برای ایجاد اصلاحات و تغییرات تدریجی مثبت یکسره دروغ و فریب است. می داند که اینها تلاش هایی شیادانه برای کاهش نفرت و انزجار توده های تحت ستم و خاموش کردن روحیات تعرضی آنها و خریدن وقت برای بازسازی و تثبیت و استحکام بیش از پیش حاکمیت ارتجاع است. بنابراین در چنین شرایطی، رویکرد کارگر سوسیالیستی که ماهیت ارتجاعی حکومت و ضرورت سرنگونی آنرا از روحیات توده ها و نوسانات آن استنتاج نمی کند، بلکه از مناسبات اقتصادی و سیاسی و طبقاتی حاکم نتیجه می گیرد، تنها این می تواند باشد که با حفظ همان جهتگیری سرنگونی طلبانه، صبورانه و پیگیر ترفندهای ارتجاع را توضیح دهد و افشا کند تا توده مردم در عمل به نادرستی توهمات خود پی ببرند.

اما ایرج آذرین بدنبال همان « بخش هایی از توده مردم »، ترفندهای ارتجاع برای فریب آنان را به مثابه « اصلاح طلبی » و « اصلاح طبان دولتی » به فال نیک گرفت و استراتژی خود را برآن بنا نمود. او در اولین قدم بی درنگ و بدون اینکه ذره ای تغییر مثبت توسط « اصلاح طلبان دولتی »  رخ دهد به نفی و تخطئه امر سرنگونی ارتجاع پرداخت:

– « از اینروست که شعار سرنگونی نزد چپ رادیکال در شرایط امروز ایران حتی کارکرد آگاهگرانه تهییجی را نمی تواند داشته باشد…… امروز نفس تبلیغ سرنگونی آگاهگری محسوب نمی شود.» (۶۴)

اگر برای ایرج آذرین یک دلیل نفی سرنگونی طلبی (که تا پیش از دوم خرداد ۷۶ ایشان با سرنگونی طلبی مشکل نداشت) تغییر روحیات « بخش هایی از مردم » بود، دلیل دیگرش این بود که از دید وی بطور واقعی امکان اصلاح رژیم فراهم شده بود در حالی که بزعم او چپ رادیکال:

– « امکان وقوع رفرم سیاسی در رژیم را از ریشه نفی می کند » ولذا این چپ به تکرار « جمهوری اسلامی اصلاح بشو نیست، پس باید سرنگون شود » ادامه می دهد. (۶۵)

اما آنچه منحصرا ایرج آذرین را به « اصلاح پذیری » رژیم متقاعد کرد تحولات درون رژیم و بورژوازی از نظر وی بود. قبلا دیدیم که او گفت:

 

– « جوهر وضعیت سیاسی در ایران تلاشی است که برای گذار جمهوری اسلامی از « دولت سرمایه » به « دولت سرمایه دارها » صورت می گیرد. » (۶۶)

بر پایه چنین تفسیری از سیر تحولات در ایران است که ایشان به این نتیجه می رسد:

– « در تمام قرن بیستم هیچگاه اوضاع به اندازه امروز برای چنین تحولی در ایران آماده نبوده است. هیچگاه بورژوازی ایران به اندازه امروز خود آگاه و مهیا نبوده است، هیچگاه چون امروز بخشی از حکومت نیز قصد چنین تحولی را نکرده است. » (۶۷)

از این بگذریم که این سخنان « هوشمندانه » در سال ۱۳۷۹ بیان شده و اکنون بیش از یک دهه پس از آن، میزان واقعی وقوع « چنین تحولی » بهتر از هرچیز بی پایه گی و پوچی اینگونه نظرات که ایرج آذرین همچنان استوار بر آنها متکی است را نشان می دهد. بالاتر در باره محتوی وهم آلود بورژوا – دمکراتیک  این تحول نزد ایرج آذرین که اکنون مدعی می شود هم بورژوازی برای آن « مهیا » است و هم بخشی از حکومت « قصد » آنرا دارد صحبت کردیم. گفتیم که این تحول ادعایی ذره ای منفعت برای طبقه کارگر ندارد. اما الصاق همین نیز به بورژوازی ایران و هر جناحی از حاکمیت آن  چیزی جز تراشیدن ظرفیت مثبت و « ترقی » خواهانه برای آنها و تطهیر ماهیت ارتجاعی شان و فریب طبقه کارگر و توده های تحت ستم نیست. بنابراین اساس محتوی راست و بورژوایی نظرات ایشان اینست که در حالیکه کل طبقه سرمایه دار ایران و حاکمیت آن با همه جناحهایش تماما و مطلقا ارتجاعی اند، او ظرفیت های « ترقی » خواهانه برایشان قایل می شود.

حال به نادرست تصور کنیم وبه غلط فرض کنیم که حق با ایرج آذرین است که بورژوازی ایران و جناحهایی از حاکمیت اش داری چنین ظرفیت وهم آلودی هستند و می خواهند حاکمیت ارتجاعی را تدریجا اصلاح و دمکراتیزه نموده و آنرا از « دولت سرمایه » به « دولت سرمایه دارها » بدل سازند. در اینصورت نیز اما سوال اساسی و تعیین کننده ای که پاسخ به آن خط تمایز سیاست بلشویکی از سیاست منشویکی است طرح می شود اینستکه حال چرا باید سرنگونی طلبی را تعطیل نمود و چرا طبقه کارگر باید خواست سرنگونی ارتجاع را کنار بگذارد؟ چرا طبقه کارگر باید اجازه دهد تا این تحول بورژوایی انجام گیرد و « دولت سرمایه » به « دولت سرمایه دارها » بدل شود؟ مگر « دولت سرمایه دارها » چه اهمیت و ارزش و منفعتی برای کارگران دارد و چه تاج گلی بر سر طبقه کارگر می زند که اجازه دهد این دولت به منصه ظهور رسد؟ آیا « دولت سرمایه دارها » ی مورد ادعای ایرج آذرین در کامل ترین حالت اش چیزی فراتر از دولت های پیشرفته سرمایه داری همین امروز است که سطح معاش و زندگی و حقوق و شان طبقه کارگر را بی وقفه به قهقرا می برند و جنگی های ویرانگر به بشریت تحمیل می کنند و هستی آنرا به تباهی می کشند.

پاسخ بلشویسم به همه این سوالها اینست که مطلقا نباید  گذاشت و نباید اجازه داد  دولت طبقه حاکمه که به هر دلیلی در بحران و نابسامانی فرو رفته از گزند انقلاب کارگران و مردم تحت ستم جان سالم بدر برد و مشروعیت وهژمونی و اقتدار خود را باز یابد. در مقابل اما پاسخ منشویسم اینست که بگذار تا بورژوازی دولت خود را از بحران نجات دهد و آنرا تعمیر و بازسازی و تقویت و کامل کند. تا به این ترتیب بتواند برای یک دوره تاریخی دیگر استثمار و ستم و فقر و فلاکت و بی حقوقی و بی منزلتی و جنگ و جنایت و کشتار و ویرانی را به چند نسل دیگر تحمیل کند. البته بی انصافی نباید کرد چرا که از نظر منشویسم طبقه کارگر می تواند از « مواهب » ایجاد شده توسط « دولت سرمایه دارها » برای رشد و آمادگی خود سود جسته و منتظر بماند تا روز موعود و نوبت وی برای ایجاد نظام دلخواهش فرا رسد. پاسخ ایرج آذرین به سولات بالا نیز همین پاسخ منشویکی است.

تا اینجا که اگر ایرج آذرین با اتخاذ این سیاست منشویکی، طبقه کارگر را در یکی از بحرانی ترین مقاطع سرمایه داری ایران به انفعال و دنباله روی از بورژوازی می کشاند، اما چنین به نظر می آید که برای دراز مدت خواهان استقلال طبقه کارگر و رشد صف مستقل آن می باشد. یا حداقل چنین وانمود می کند:

– « در شرایط فعلی طبقه کارگر می باید برای شکل دادن به آلترناتیو طبقاتی خود، یعنی یک جنبش کارگری سوسیالیست تلاش کند. تنها با چنین جهتگیری ای است که طبقه کارگر قادر خواهد شد در مقابل بورژوازی بایستد. » (۶۸)

اما این « آلترناتیو طبقاتی » و «جنبش کارگری سوسیالیست » مورد نظر ایشان که « تنها » مسیری است که طبقه کارگر بواسطه آن می تواند در برابر بورژوازی مقاومت کند چیست؟ محتوی طبقاتی « آلترناتیو طبقاتی » ایرج آذرین از چه هست؟ ماهیت طبقاتی « جنبش کارگری سوسیالیست » ایشان کدامند؟

در همه تاریخ نظام سرمایه داری و در همه لحظات جنبش طبقاتی کارگران، طبقه کارگر برای مقاومت در مقابل تعرضات بورژوازی و مبارزه علیه آن، غیر از مبارزه متحد و متشکل خود علیه سرمایه داران و کارفرمایان و دولت آنان و برای مطالبات آنی و آتی خود مطلقا هیچ امکان دیگری نداشته و نخواهد داشت.  بنابراین تضعیف وتنزل و نفی مبارزه مطالباتی طبقه کارگر و تخطئه تلاش های آن برای کسب مطالباتش در دل مبارزات جاری با هر توجیهی که انجام شود تماما به معنی تعطیلی مبارزه طبقاتی کارگران  است. اما اکنون می بینیم که در تقابل آشکار با این حقیقت تاریخی و سنت طبقاتی که بهبود وضع کارگران همیشه و همه جا تنها در گرو مبارزه  متشکل و متحد آنان برای کسب مطالبات شان است، ایرج آذرین ساز دیگری کوک کرده و « آلترناتیو طبقاتی » اش کاملا از جنس دیگری است و معتقد است که:

– « گرایش سوسیالیستی در طبقه کارگر در دوره حاضر نمی تواند صرفا برای ایجاد تشکل توده ای تلاش کند و صرفا به طرح و تبلیغ مطالبات سراسری برای طبقه تکیه کند. » (۶۹)

به نظر ایرج آذرین در دوره حاضر « تکالیف جدیدی » در مقابل طبقه کارگر قرارگرفته است و همین نیز محتوی طبقاتی « آلترناتیو طبقاتی » وی را می سازد. « تکالیف جدید » ایرج آذرین برای طبقه کارگر که ضمنا آنرا « سوسیالیسم کارگری در آغاز قرن بیست و یکم » نیز می نامد چنین اند:

– « نفس تلاش عملی برای ایجاد تشکل توده ای، و نفس طرح مطالبات طبقاتی در دوره حاضر ناکافی است. تازگی تکالیف ما در دوره حاضر در این است که می باید با جانبداری بر پروسه شکلگیری الگوی جدید اقتصادی ایران تاثیر گذاشت. » (۷۰)

ایرج آذرین مفصل توضیح می دهد که « الگوی جدید اقتصادی » همان ادغام در بازار جهانی و اتخاذ نئولیبرالیسم اقتصادی توصیه شده توسط بانک جهانی است و ایشان هم بی تعارف « جانبداری » از آنرا از « تکالیف جدید » کارگران سوسیالیست و جوهر « آلترناتیو طبقاتی » خود برای آنان می داند. اما معنی کنکرت این « جانبداری » چیست؟ ایرج آذرین پاسخ می دهد:

– « طبقه کارگر می تواند در موارد معین در قبال اختلافاتی که میان بخش های مختلف سرمایه ( مالی و صنعتی، دولتی و خصوصی، داخلی و خارجی، صادراتی و بازار داخلی، و جز اینها ) بر سر سیاست های اقتصادی مشخص در می گیرد بی تفاوت نماند و بر حسب منافع خود، در این یا آن مورد، وزن خود را پشت این یا آن سیاست اقتصادی معین بیندازد. » (۷۱)

به اینترتیب ایرج آذرین دار و ندار طبقاتی و سیاسی جنبش مستقل کارگری ایران را برباد می دهد. بی تردید محتوی راست و بورژوایی این سیاست برای کارگران سوسیالیست و فعالین مستقل کارگری آشکار است. اما اگر به هر تقدیر هنوز کسی هست که به منافع طبقه کارگر متعهد است و اما به این سیاست متوهم می باشد لازم به یادآوری است که طبق این سیاست: ۱- ادعا می شود که در میان خیل سیاست های اقتصادی بورژوازی، همیشه سیاست هایی پیدا می شود که تامین کننده منافع کارگران است. ۲- طبقه کارگر برای کسب منافع اش می باید به جای اتکا به نیروی مبارزاتی خود و طرح عملی و سازمانیافته مطالبات اش وتلاش برای تحمیل آن، دنبال بورژوازی افتاده و با حمایت از سیاست های اقتصادی آن در جستجوی منافع اش باشد. ۳- از آنجا که سیاست های اقتصادی بورژوازی در خلاء طرح نشده بلکه توسط دستجات و جناحها و جریانات سیاسی طبقه سرمایه دار در جهان و ایران و در جمهوری اسلامی طرح می شوند، لذا حمایت از طرح های اقتصادی بورژوازی به معنی حمایت از جریانات سیاسی سرمایه داران  در خارج و داخل جمهوری اسلامی است. ۴- معنی اینکه طبقه کارگر « وزن خود را پشت این یا آن سیاست اقتصادی بیندازد » اینستکه طبقه کارگر « وزن خود را پشت این یا آن » جناح طبقه سرمایه دار و حاکمیت سیاسی آن قرار دهد. ۵- توجه باید داشت که این سیاست برای کشورهایی مثلا مانند سوئیس ودانمارک ( که در آنجا نیز سیاستی راست و بورژوایی خواهد بود ) که طبقه کارگر حداقل حقوقی را به طبقه سرمایه دار تحمیل کرده است طرح نمی شود، این حمایت کردنها و وزن خود را پشت این و آن انداختن ها برای جامعه سرمایه داری نظیر ایران تجویز می شود، که طبقه سرمایه دار آن به واسطه اِعمال نزدیک به یک قرن حاکمیت استبدادی و سرکوبگر، طبقه کارگر را در محرومیت و بی حقوقی مطلق فرو برده است. ۶- همه این سیاست ایرج آذرین یعنی نفی استقلال طبقاتی کارگران و کشاندن این طبقه به زیر دست و پای سیاست های بورژوایی و مبدل نمودن کارگران به دنبالچه جریانات سیاسی طبقه سرمایه دار، و در یک کلام یعنی انحلال کامل چیزی به نام جنبش مستقل کارگری در ایران.

ایرج آذرین در طرح محتوی بورژوایی و دست راستی «آلترناتیو طبقاتی » اش صریح و بی تعارف است و برای اینکه جای هیچ ابهامی نسبت به سیاست سازش و همکاری طبقاتی وی باقی نماند و کسی فکر نکند منظور ایشان چیز دیگریست صریحا می گوید:

– « حتی در مقطعی ممکن است طبقه کارگر برای تحقق یا حفظ این خواسته های اقتصادی و سیاسی با نیروها و طبقات دیگر در عمل متحدا عمل کند یا رسما وارد ائتلاف شود، و یا حتی تشکیل یک دولت ائتلافی ( دولتی غیر سوسیالیستی و غیر کارگری ) را به صلاح خود ببیند. » (۷۲)

بار دیگر لازم به تکرار است که همه آن « نیروها و طبقات دیگر » که ایرج آذرین از « عمل متحد و ائتلاف و تشکیل دولت ائتلافی » با آنان سخن می راند، چیزی غیر از جناحها و جریانات سیاسی بورژوایی و حکومتی در ایران نیستند که بی استثنا همگی جریاناتی ضد کارگر و ضد آزادی و ارتجاعی و مستبد و سرکوبگر و دارای پیشینه ای خونبار اند. بنابراین بنحوی بسیار آشکار و بی ابهام می بینیم که « آلترناتیو طبقاتی » ایرج آذرین همان آلترناتیو سازش و همکاری طبقاتی است که تشریح کردیم. ضمنا ایشان آلترناتیو سازش و همکاری طبقاتی اش را « سوسیالیسم کارگری » نیز نام نهاد تا با سود جویی از اعتبار و ارزش نام سوسیالیسم نزد کارگران چپ آنان را به سازش و همکاری طبقاتی بکشاند. به ترتیب نام حقیقی « سوسیالیسم کارگری » ایرج آذرین « سوسیال منشویسم کارگری »، یعنی سوسیالیسم در حرف و سازش و همکاری طبقاتی با بورژوازی در عمل می باشد.

تا اینجا ما منشویسم آذرین را تنها در سطح نظری و سیاسی نقد و بررسی کردیم. در آغاز بخش « منشویسم ایرانی » در بحث حاضر گفتیم که منشویسم روس اگر چه دنباله رو بورژوای بود، اما از آنجا که بورژوازی روس در آندوره واقعا لیبرال بود و بواقع خواستار دمکراتیزاسیون بورژوایی ساختار سیاسی بود، لذا دنباله روی منشویسم از بورژوازی روس به همان محدود شده و به سازش با استبداد تزاری و به تمکین در برابر ارتجاع حاکم منجر نمی شد. اما کاملا برعکس، سازش و همکاری طبقاتی منشویسم ایرانی با هر بخشی از بورژوازی ایران، از آنجا که کلیت این بورژوازی فاقد هر ذره ای ترقی خواهی و یکسره ارتجاعی است و نیز حاکمیت استبدادی موجود یعنی جمهوری اسلامی متعلق به این طبقه  و حکومت سرمایه دارهاست، لذا منشویسم ایرانی با اتخاذ سیاست سازش و همکاری طبقاتی با بورژوازی ایران ضرورتا به تمکین و کرنش به حاکمیت ارتجاعی و تطهیر جمهوری اسلامی کشیده می شوند. از اینرو منشویسم ایرانی از منشویسم روس متمایز بوده  و در کنار توده ایسم و اکثریتیسم در ایران قرار می گیرد.

قبلا گفتیم که منشویسم ایرانی برای تقویت و پیشرفت خود به نیرو کندن از چپ رادیکال چشم دوخته و از اینرو تلاش می کند بسیار فریبکارانه حرکت کند و سیاست هایش را قطره چکانی تزیق نماید. ایرج آذرین تحت فشار نقدها و افشاگریهای زیاد با موانع جدی برای به عمل کشیدن نظراتش مواجه شد. اما به همان اندازه که این نظرات در قالب گروه اش « اتحاد سوسیالیست کارگری » عمل نمود آنرا به یک جریان نئوتوده ایستی بدل کرد که در پایان نقد نظرات وی به مواردی از آنها اشاره می کنیم.

نئوتوده ایسم در عمل

 

اینجا توضیح این نکته لازم است که اگر چه فعالین گروه «اتحاد سوسیالیستی کارگری» معدود و انگشت شمارند اما منظور ما و موضوع برخورد ما در اینجا به هرحال نه آنها، بلکه صرفا عملکرد سیاسی همان محفل دو نفره ای است که همچنین به نام « فرقه ایرج آذرین – رضا مقدم » نیز شناخته شده است. امیدواریم که این نقد کمکی باشد به آن فعالین تا بتوانند جدی و مسئولانه از این محفل دور شوند. در زیر به سه مورد از عملکردهای این جریان که مستقیما نتیجه تئورهای راست و منشویکی ایرج آذرین است اشاره می کنیم. عملکردهایی که بشدت مخرب و ضد منافع طبقه کارگر و تقویت کننده گرایشات راست بورژوایی اند و لذا این جریان را از کل بستر عمومی چپ رادیکال ایران خارج نموده و در کنار توده ایسم و اکثریتیسم قرار می دهد. ماعامدانه بررسی این عملکردها را با ارجاع به منابع این جریان مستند نمی کنیم چرا که عملکرد هایی شناخته شده و افشا شده و ثبت شده اند. به همان ترتیبی که کسی دیگر برای یاد آوری عملکرد اکثریت در دهه شصت به اسناد آن ارجاع نمی دهد چرا که به دانسته ای عمومی تبدیل شده است، عملکردهای جریان آذرین – مقدم نیز همین موقعیت را یافته اند. از نظر ما طرح آنها در اینجا تنها برای نشان دادن این حقیقت است که آن نظرات منشویکی ایرج آذرین را که مورد نقد قرار دادیم بطور ضروری ومنطقی به این عملکردهای نئوتوده ایستی منجر می شود.

مورد اول  مربوط به جنبش کارگری است. عروج جنبش مستقل کارگری ایران که بدنبال تلاش شجاعانه کارگران سقز برای برگزاری علنی مراسم اول ماهه مه ۱۳۸۳ و پیدایش شکلهای مستقل کارگری بار دیگر پا به میدان گذاشت، طبعا مثل همه مبارزات کارگری تحرک نیروهای ضد کارگری برای مهار و کنترل و انحراف و سرکوب و شکست آنرا در پی داشت. اما در مقابل این صف ضد کارگری ما شاهد به حرکت در آمدن تلاشهای شبانه روزی فعالین کارگری تبعیدی ایران و دوستان و حامیان جنبش مستقل کارگری بودیم. بطوریکه علی رغم ِاعمال همه سرکوبها و تنگناهای خردکننده، جنبش مستقل کارگری استقلال و افق طبقاتی اش را حفظ نمود و به تداوم و رشد خود ادامه داد. اکنون این جنبش تنها تکیه گاه و امید طبقه کارگر است. نقطه امیدی که قادر است با تغییر مثبت توازن قوا به بستر سازمانیابی میلیونی کارگران در ایران بدل شود.

یکی از نیروهای ضد کارگری که در سالهای اخیر طرح شد «مرکز همبستگی کارگری» در امریکا و یا «سولیدارتی سنتر» بود. سولیدارتی سنتر شعبه بین المللی فدراسیون کار امریکا (ای . اف . ال) است که با بودجه مشترک نهادهای وابسته به دولت امریکا برای نفوذ در جنبش های کارگری جهان در مناطق مورد نظر دولت امریکا ایجاد شده است. بنابراین سولیدارتی سنتر کاملا بازوی کارگری دولت امریکا (دقیقا مثل خانه کارگر جمهوری اسلامی) برای نفوذ در جنبش های کارگری است. هدف این مرکز جا انداختن و تقویت سیاست های راست و سرمایه دارانه در جنبش های کارگری و تبدیل این جنبش ها به ابزاری در خدمت سیاست های بین المللی امریکا می باشد. اگر چه سولیدارتی سنتر ریشه در سیاست های ضد کمونیستی امریکا در جنگ سرد دارد اما با فرو پاشی دیوار برلین به یکی از ابزار های دولت امریکا برای ترفیع دمکراسی پسا جنگ سردی در جهان که پدیده ای ضد کارگری و تامین کننده منافع سرمایه داری در جنبش های کارگریست تبدیل شد.

از همان آغاز عروج جنبش مستقل کارگری، مساله سولیدارتی سنتر مورد توجه و هوشیاری بسیاری از فعالین کارگری بود. بویژه اینکه آن مقطع همزمان بود با نقش بسیار ضد کارگری و کثیف این مرکز در برخی از اتحادیه ای کارگری ونزوئلا  برای پیش بردن مبارزه ای ارتجاعی در آنجا. در رابطه با  تحرکات احتمالی این مرکز نسبت به جنبش کارگری ایران، برای فعالین کارگری مساله اصلی چگونگی برخورد به آن بود. از یکسو برای همه روشن بود که سولیدارتی سنتر هیچ جایی در جنبش کارگری نباید داشته باشد و تحرکات احتمالی آنرا باید با دقت افشا نمود و جنبش مستقل کارگری را در برابر آن مصون داشت. از سوی دیگر همه حساسیت و ظرافت مساله چگونگی برخورد به سولیدارتی سنتر در شرایط ایران این بود که، جنبش کارگری ما تحت سلطه مطلق رژیمی قرار دارد که بیش از سه دهه مخالفین خود را به اتهام واهی « وابستگی به امریکا و اسرائیل و پول گرفتن از آنها و جاسوسی برایشان » سرکوب و نابود می کند. بنابراین افشای سولیدارتی سنتر می باید به نحوی انجام شود که مطلقا اینرا تلقین نکند گویا سولیدارتی سنتر در ایران نفوذ دارد، و نیز بسیار مسئولانه باید مراقب بود تا گزک بدست رژیم سرکوبگر علیه فعالین مستقل کارگری داده نشود.

بنابراین اجماعی ناگفته که در احساس مسئولیت طبقاتی فعالین کارگری ریشه داشت بطور طبیعی در بین آنها در باره چگونگی برخورد به سولیدارتی سنتر و تحرکات احتمالی آن شکل گرفت که رئوس آن چنین بود: ۱- یکی از راههای مهم افشا و طرد نهاد های ضد کارگری نقد و افشای افق های سیاسی ای است که آنها در مقابل جنبش کارگری قرار می دهند. در مورد سولیدارتی سنتر نقد و افشای افق ضد کارگری و ارتجاعی « دمکراسی پسا جنگ سردی سرمایه داری جهان » است که در مقابل جنبش های اجتماعی قرار می دهد. ترجمان این افق در شرایط کنونی ایران نزد جنبش دمکراسی خواهی جریانات بورژوایی و دوم خردادیهای رژیم اسلامی و ارتجاع سبز موسوی و کروبی است. بنابراین همین افق سیاسی است که می تواند حامل نهادی ضد کارگری نظیر سولیدارتی سنتر باشد. ۲- در سطح علنی سولیدارتی سنتر بطور کلی، و بدون قرار دادن آن در رابطه با جنبش کارگری ایران، به عنوان نهادی ضد کارگری افشا شود. ۳- تحرکات آن بصورت منظم وپیگیر اما آرام و به دور از جنجال زیر نظر گرفته شود. ۴- در صورت مشاهده تحرکات مشخصی از طرف آن در رابطه با جنبش کارگری ایران، در درون ارتباطات موجود بین فعالین مستقل کارگری اطلاع رسانی شده  و این تحرکات خنثی و دفع شوند. این شیوه برخورد قویا موثر بود و جنبش کارگری ایران را برای سولیدارتی سنتر تاکنون غیرقابل دسترسی ساخت.

تنها جریان ایرج آذرین بود که آن ملاحظات درست و مسئولانه و حساسیت برخورد به مساله سولیدارتی سنتر را که برای حفظ منافع طبقه کارگر و مصون نگه داشتن فعالین مستقل کارگری در مقابل رژیم سرگوبگر و نیروهای امنیتی آن ضروری و غیرقابل اهمال بود براحتی و بسادگی زیر پا گذاشت. درست در تقابل آشکار با کل جنبش مستقل کارگری و فعالین آن و هشدارهای پی در پی آنان، جریان آذرین – مقدم به افشای علنی بزعم خودشان تحرکات سولیدارتی سنتر اقدام نمود. از آنجا که بطور واقعی چیزی وجود نداشت که افشا کنند، نکات بی ربطی را علم می کردند که نتیجه عملی اش القاء وجود تحرکاتی از طرف سولیدارتی سنتر بود که در حقیقت وجود خارجی نداشت. اما القاء وجود چنین تحرکاتی در رابطه با جنبش کارگری ایران مستقیما این دورغ را شایع می کرد که کسانی هم در جنبش  هستند که به این به تحرکات پاسخ مثبت می دهند. بنابراین همین القائات و دروغ پراکنی ها برای به خطر افکندن فعالین کارگری در داخل کافی بود چرا که همه را در معرض ظن پلیس سیاسی  قرار می داد.

 

این افشاگریهای بی پایه از آنجا که ضربه ای بود به فعالین داخل، به انزوای بیش از پیش جریان آذرین – مقدم انجامید و جَری تر شدند. از اینرو آنها وارد فاز افشاگریهای مشخص تر گشته واعلام نمودند کسانی را که به زعم ایشان در جنبش کارگری با سولیدارتی سنتر ارتباط دارند به « جامعه معرفی خواهیم کرد». از اینجا به بعد دیگر جریان آذرین – مقدم به همان روشی رجعت کرد که سازمان اکثریت در اوایل دهه ۶۰ بدست گرفت و از هوادارانش خواست تا « ضد اتقلاب را به مردم معرفی کنند ». معنی حقیقی و عملی « معرفی » عناصر وابسته به سولیدارتی سنتر « به جامعه »، چه اینکه این عناصر فی الحال غیر واقعی اند و چه اینکه حتی واقعی می بودند، چیزی غیر از قرار دادن آنان در معرض دید نیروهای امنیتی و در واقع معرفی آنها به این نیروها نیست. مستقل از اینکه چند تا از این عناصر ادعایی را توانسته اند پیدا کنند و یا بتراشند و به « جامعه معرفی » کنند، اما حاصل دست بردن به این سیاست ضد کارگری اینست که اکنون فعالین کارگری با ورود به اتاق بازجویی وشکنجه باید پاسخگوی اتهامات واهی ارتباط با سولیدارتی سنتر باشند.

مورد دوم برخورد این جریان به جنبش دانشجویی در واقعه ۱۳ آذر ۸۶ بود. بدنبال شکست سیاست های دوم خردادی و به اصطلاح اصلاح طلبانه و فروریختن توهم به امکان تغییر تدریجی رژیم، جنبش دانشجویی رادیکالیزه تر شد و از درون آن طیفی از دانشجویان مبارز و سوسیالیست سربلند کردند که اگر چه از چپ رادیکال بطور کلی متاثر بودند اما به لحاظ نظری و الویت های فکری و سیاسی و نیز ادبیات شان متمایز و جدید بودند. همانطور که جنبش مستقل کارگری را نمی توان تحت نفوذ هیچ جریانی از چپ دانست اما بطور کلی از چپ متاثر است، طیف دانشجویان چپ هم چنین موقعیتی داشتند. دانشجویان چپ با آرمانخواهی و فعالیت های نظری و عملی شان آنچنان فضای دانشگاهها را تحت تاثیر خود گرقتند که  امثال محمد قوچانی از عزیز کرده های روحانیون و نور چشمی دوم خردادیها به نظام سیاسی اش هشدار داد که این چپ لنینی و دنبال کسب قدرت سیاسی است و از « اتاق فکر نظام » خواست که کاری کند.

دانشجویان چپ تصمیم می گیرند که مراسم ۱۶ آذر ۸۶ را مستقل از جریانات راست در دانشگاه و حول مطالبات رادیکال برگزار کنند. رژیم مراسم ۱۶ آذر را ممنوع اعلام می دارد و دانشجویان تصمیم می گیرند مراسم شان را ۱۳ آذر برپا دارند. آنها چنین می کنند و در آن روز نیز سرکوب می شوند. دستگیریها بطرز وحشیانه ای وسعت می یابد و جریانات دانشجویی چپ از هم می پاشد.

بدنبال اولین سری دستگیریها، نیروهای امنیتی در ادامه سرکوب و برای درهم کوبیدن روحیه مقاومت دانشجویان خبرهایی را در بین آنان شایعه می کنند که گویا برخی از دستگیر شدگان به ارتباط با حزب حکمتیست و حمل اسلحه و آشوب سازی اقرار کرده و همه چیز را گفته اند.

در اپوزیسیون رژیم بطور کلی و در بین نیروهای چپ، همه، این ارجیف رژیم و نیروهای امنیتی را جزیی از برنامه سرکوب سازمانیافته دانشجویان دانسته و محکوم نمودند. حمایت های گسترده از دانشجویان به اشکال مختلف برپا شد و تظاهراتها در اعتراض به رژیم براه افتاد.  یکی از این اعتراضات به رژیم و حمایت از دانشجویان برنامه هایی بود که به دعوت ترانه سرای مترقی ایران جنتی عطایی برگزار شد و بطور سمبلیکی وسعت حمایت از دانشجویان در جریان ۱۳ آذر ۸۶ را به نمایش گذاشت.

در مقابل این موج محکومیت رژیم و حمایت از دانشجویان، جریان آذرین – مقدم تصمیم گرفت در صف مقابل بایستد. درست در میان این جنگ و سرکوب آنها تصمیم گرفتند به « چپ روی » در میان دانشجویان برخورد کرده و قربانیان سرکوب ارتجاع را محکوم کنند. آنها به اراجیف نیروهای امنیتی متکی شده و نوشتند « همانطور که در بازجویی ها مشخص شد » برخی از دانشجویان با حکمتیست ها ارتباط داشته و با اجرای سیاست های ماجراجویانه آنان به جنبش دانشجویی ضربه زدند. به اینترتیب جریان آذرین – مقدم نه فقط حاضر نشد عملیات « نجات » جنبش دانشجویی از « چپ روی » مورد ادعایش را اندکی به عقب اندازد تا فضای سرکوب و بگیر و ببند سپری شود،  و نه تنها حاضر نشد رقابت اش با حزب حکمتیست را به بعد موکول کند، و نه حتی سرکوب رژیم علیه دانشجویان را محکوم نکرد و از آنان حمایت به عمل نیاورد، بلکه، و مهمتر از همه اینها، جریان آذرین – مقدم با پذیرش صحت اطلاعات تولید شده در زیر شکنجه، و اعلام شده توسط نیروهای امنیتی، و بکار گرفتن این اطلاعات در برخورد به دانشجویان، بر سیاست سرکوب نیروهای امینتی علیه دانشجویان صحه گذاشت و مهر تائید زد. در ادامه دستگیری ها و بازجویی ها، تائید و پخش اطلاعات فوق توسط  اینها به عنوان جریانی « چپ » که مدعی است دانشجویان به حکمتیست ها وابسته بودند، عملا به سندی بدست نیروهای امنیتی برای فشار بیشتر به دانشجویان بدل شد.

هر کسی که اندکی در جنبش سوسیالیستی و چپ ایران زندگی و مبارزه کرده بخوبی می داند این سنتی آشنا و شرافتمندانه و با اصالت در بین نیروهای کمونیست و چپ و آزادیخواه است که در برابر یک رژیم سرکوبگر حتی اگر به واقع و بدرست از تعلق تشکیلاتی مخالفین رژیم مطلع باشیم، اصل غیرقابل تخطی ما رازداری و پنهان نمودن آن از رژیم است، و نه طرح و افشا و تایید علنی آن. این رازداری همیشگی و ابدی است و به هنگام شدید ترین اختلافات نیز صادق و نافذ است. جریان آذرین – مقدم در مورد سرکوب دانشجویان نه تنها از تعلق تشکیلاتی دانشجویان قاعدتا اطلاعی نداشتند، بلکه حتی اگر می داشتند و علنی می کردند چیزی غیر از خدمتگذاری به سرکوبگران نبود. اما آنها همان ادعاهای کِذب و اراجیف و شایعات پخش شده از طرف نیروهای امنیتی را تایید نموده و مَبنا و سند برخوردشان در به اصطلاح نقد « چپ روی » دانشجویان قرار دادند. آنها حتی در مقابل اعتراضات شدید نیروهای چپ به این عمل ایستاده و با افتخار از آن دفاع کردند.  به این ترتیب جریان آذرین – مقدم نه تنها اصول و سنت مهم مبارزه چپ و انقلابی را به طرز غیرقابل گذشتی زیر پا گذاشت، بلکه با این عمل خود برخورد دستگاه بازجویی و اعتراف کشی ارتجاع اسلامی عیله دانشجویان را تایید نمود.

مورد سوم شامل برخورد جریان آذرین – مقدم به جنبش آزادیخواهانه مردم تحت ستم در سال ۸۸ بود که دنباله روی کامل از ارتجاع سبز موسوی وکروبی را در پیش گرفت. می دانیم که مهمترین ضعف آن جنبش حضور تهدید کننده ارتجاع سبز موسوی وکروبی بود که پر قدرت برای مهار و کنترل و انحراف آن تلاش می کرد. حیاتی ترین وظیفه ای که در مقابل جنبش چپ رادیکال و جنبش مستقل کارگری قرار داشت این بود که به هر نحو و با هر تدبیری حضور مستقل طبقه کارگر را به  هر اندازه ممکن در جنبش توده ای تامین کنند. این اولین شرط و مقدمه تلاشهای دیگر طبقه کارگر برای ارتقاع صف مستقل اش و کسب رهبری جنبش توده های تحت ستم بود. اما همین اولین گام بدون برافراشتن پرچم مطالباتی طبقه کارگر پوچ و بی معنی است. اگر چه صف مستقل و قدرتمند کارگری نیازمند خیلی چیزهاست اما وجود پرچم مطالباتی کارگران شرط اصلی و معنای استقلال و هویت طبقاتی این صف است. جریان آذرین – مقدم در مقابل این نیاز حیاتی و ضرورت تعیین کننده مبارزه طبقاتی کارگران در جریان جنبش آزادخواهانه مردم تحت ستم علیه جمهوری اسلامی در سال ۸۸ ایستاد و در مخالفت با آن اعلام می داشت که: « برافراشتن پرچم تمامی مطالبات برنامه حداکثر یا حداقل الزاما صف مستقلی را شکل نمی دهد. » به این ترتیب از همان ابتدا حضور طبقه کارگر را بی هویت نموده و در جنبش توده ای که در معرض تهدید جدی ارتجاع سبز موسوی و کروبی قرار داشت منحل نمود. تهدیدی که بی وقفه تلاش داشت تا سطح جنبش را در سطح مورد نیاز خود مهار نماید و اهداف آنرا در چارچوب اهداف ارتجاعی اش اسیر سازد. این تهدید تنها می توانست با دخالت مستقل طبقه کارگر برای فراخ نمودن افق و اهداف جنبش توده ای و ارتقا بی وقفه سطح مبارزه جنبش خنثی و دفع شود. از نظر جریان آذرین – مقدم اما نقش طبقه کارگر می بایست به « سطح جنبش توده ای جاری » تمکین نموده و از « اهداف عینی اش » تبعیت کرده و در چارچوب شعار « مرگ بر دیکتاتور » محدود می شد. به این ترتیب سیاست اینان در قبال جنبش آزادیخواهانه مردم چیزی غیر از کشاندن آن به دنباله روی از ارتجاع سبز موسوی و کروبی نبود.

ما بالاتر نشان دادیم که ایرج آذرین در « تکالیف جدید » خود برای کارگران معتقد است که طبقه کارگر در دوره حاضر نمی تواند صرفا « به طرح و تبلیغ مطالبات » خود اتکا کند. لذا می باید به « عمل متحد و ائتلاف و تشکیل دولت ائتلافی » با « نیروها و طبقات دیگر » اقدام نماید. یعنی وارد سازش و همکاری طبقاتی با بورژوای شوند. دنباله روی جریان ایرج آذرین از ارتجاع سبز موسوی و کروبی مصداق عملی تئوری سازش و همکاری طبقاتی ایشان است.

این سیاست دنباله روانه از ارتجاع سبز موسوی و کروبی در عمل بسیار راست تر و مخرب تر از طرح آن بروی کاغذ بود. با آغاز جنبش آزادیخواهانه مردم، کل چپ رادیکال در خارج به حرکت در آمد تا صفی مستقل و چپ و رادیکال برای اعتراض علیه جمهوری اسلامی و در حمایت از جنبش مردم و با هدف افشا ارتجاع سبز موسوی و کروبی و خنثی نمودن تهدید آنها علیه جنبش را سازمان دهد. در نتیجه در کنار فعالیت های با ارزش احزاب و سازمانهای چپ رادیکال همچنین شاهد پیدایش جمع ها و کمیته ها و شوراهای پشتیبانی در اغلب شهرها و کشورها بودیم. یکی از تاکیدات مهم این کمیته ها و شوراها برای ایجاد صف مستقل چپ این بود که به همراه طرح مطالبات اقتصادی و سیاسی طبقه کارگر و مردم تحت ستم، و افشای اهداف و سیاست های ارتجاع سبز موسوی و کروبی، و نیز افشای توده ای ها و اکثریتی ها که بخش مهمی از پروپاگاندا و عملیات اجرایی این ارتجاع را در خارج بعهده داشتند، می بایست با طرح شعارهای « سرنگون باد جمهوری اسلامی » و « زنده باد سوسیالیسم » و برافراشتن « پرچم سرخ »، آکسیونها و تظاهرات ها و کلا برنامه هایی جداگانه و مجزا از جبهه ارتجاع سبز موسوی و کروبی برگزار نمود.

جریان آذرین – مقدم که اینجا و آنجا در خارج حضور داشتند بطور جدی با ایجاد صف مستقل چپ مخالفت کردند و برای انحلال آن در جبهه ارتجاع سبز موسوی و کروبی کوشیدند. آنها با طرح شعارهای « سرنگون باد جمهوری اسلامی » و « زنده باد سوسیالیسم » و برافراشتن « پرچم سرخ » مخالف بوده و تظاهراتهای مستقل چپ را حرکت « غیر اجتماعی » و « جدا از توده ها » خواندند. آنها با جدا شدن از چپ مستقل و رادیکال و با هویت زدایی از خود به درون جبهه ارتجاع سبز موسوی و کروبی در خارج رفتند و در آن حل شدند تا به زعم خود « با توده ها پیوند برقرار کنند» و « اجتماعی شوند.» تنها پس از اینکه در عمل دیدند اینهمه هویت زدایی از خود و حل شدن داوطلبانه در این جبهه حتی ذره ای امکان و اجازه برای « پیوند با توده ها » را نمی دهد، یواشکی از آن خارج شدند اما در هیچیک از برنامه ها چپ مستقل و رایکال علیه ارتجاع اسلامی در ایران و در حمایت از جنبش آزادیخواهانه مردم تحت ستم نیز شرکت نکردند.

سه مورد عملکرد جریان آذرین  – مقدم را که در اینجا ذکر شد بخوبی نشان می دهد که نظرات و سیاست های راست ایرج آذرین چگونه گام به گام عمل می شود و این جریان را در کنار نیروهای راست و بورژوایی قرار می دهد. به اینترتیب اگر چه ایرج آذرین نوعی از منشویسم ایرانی را در سطح نظری نمایندگی می کند، اما در عمل و صحنه واقعی سیاست چیزی جز باز تولید سیاست های توده ایستی و اکثریتیستی نمی باشد.

در پایان بررسی منشویسم ایرج آذرین ذکر این نکته لازم است که بعضا نقدهایی که بر این جریان انجام می شود که بر محور فرقه ای بودن و فرقه گرایی و بکارگیری روش های توطئه گرانه از طرف آن متمرکز است. اگر چه بی تردید اینها حقیقت اند و روش های اینچنانی آنها تاکنون ضربات جبران ناپذیری به جنبش مستقل کارگری  ایران وارد ساخته است، اما باید توجه داشت که محدود شدن نقد این روش های مخرب به خود این روش ها به عنوان موضوعی در خود، به ریشه دست نمی برد و  موثر نیست. اگر چه روش در مبارزه طبقاتی به مانند سیاست و تاکتیک و هدف وغیره به درجات زیادی پدیده ای مستقل است و باید مستقلا مورد شناخت و ارزیابی و نقد قرار گیرد، اما نقد در نقطه ای باید به پایه های مادی و طبقاتی روش های مخرب دست ببرد. التزام به این اصل انسانی و والا که « هدف وسیله را توجیه نمی کند » برای مبارزه طبقاتی کارگران در راه برچیدن نظام طبقاتی و رهایی قطعی انسان، ضروری و تضمین کننده سلامتی طبقاتی و انسانی این مبارزه است. اما توضیح اثباتی این اصل و نقد نفی عملی آن هر دو نیازمند نشان دادن سیاست ها و منافع متضاد پشت آنهاست. از اینرو در نقد روش های مخرب جریان آذرین – مقدم  باید نشان داد که کدامین نظرات و سیاست های حامل منافع بورژوازی محرک و پیشبرنده این روش هاست. ما در نقد حاضر نشان دادیم که روش های مخرب و عملکردهای نئوتوده ایستی جریان آذرین – مقدم همه یکسره نتیجه منطقی و ضروری نظرات راست و بورژوایی ایرج آذرین در باره مسایل پایه ای مبارزه طبقاتی نظیر دولت و طبقات و انقلاب و سرنگونی و محتوی سیر تحولات سیاسی در ایران است. جریانی که بر بادبان تخریب و تخطئه آرمانها و سیاست ها و سنت های عملی چپ رادیکال و انقلابی تکیه زده، و « عمل متحد و ائتلاف و تشکیل دولت ائتلافی » با بورژوازی سراپا ارتجاعی ایران را در استراتژِی خود تعبیه نموده است، و در همانحال می خواهد از چپ رادیکال برای سازش و همکاری طبقاتی مورد نیازش نیرو بکند، هیچ راهی جز دست بردن به روش های فریبکارانه و توطئه گرانه در مقابل اش باز نیست.  ریشه عملکرد های مخرب این جریان در بنیاد های نظری  آن نهفته است و برای نقد باید به این ریشه دست برد. ادامه دارد.

امیر پیام

۱۸ بهمن ۱۳۹۰

۷ فوریه ۲۰۱۲

amirpayam.wordpress.comCached

زیرنویسها:

 

۴۰- – چشم انداز و تکالیف، ایرج آذرین، ص ۱۳۵

۴۱- منبع قبلی، ص ۱۵۰

۴۲- مانیفست کمونیست، مارکس و انگلس

۴۳- دولت و انقلاب، لنین

۴۴- منبع قبلی، بخش های ۱، ۲، ۳، از فصل اول

۴۵- چشم انداز و تکالیف، ایرج آذرین، ص ۱۵۳

۴۶- منبع قبلی، ص ۱۵۸

۴۷- منبع قبلی، ص ۱۵۰

۴۸- منبع قبلی، ص۱۵۶

۴۹- منبع قبلی، ص ۱۶۴

۵۰- منبع قبلی، ص۱۵۰

۵۱-  منبع قبلی، ص ۱۵۱ و ۱۵۲

۵۲- پیروزی احمدی نژاد، نشانه کدام تحولات؟، ایرج آذرین

۵۳، ۵۴، ۵۵، ۵۶- منبع قبلی

۵۷- چشم انداز و تکالیف، ایرج آذرین، ص ۱۵۳

۵۸- پیروزی احمدی نژاد، نشانه کدام تحولات؟، ایرج آذرین

۵۹- برنامه گروه سوسیال دمکرات روسیه ۱۸۸۴، از گروه رهایی کار

۶۰- چشم انداز و تکالیف، ایرج آذرین، ص ۹۹

۶۱- منبع قبلی، ص ۱۰۱

۶۲- منبع قبلی، ص۱۰۱

۶۳- منبع قبلی، ص۱۰۲

۶۴- منبع قبلی، ص ۱۰۲

۶۵- منبع قبلی، ص ۱۰۴

۶۶- منبع قبلی، ص ۱۵۰

۶۷- منبع قبل، ص۱۵۹

۶۸- منبع قبلی، ص۱۸۱

۶۹- منبع قبلی، ص ۷۸

۷۰- منبع قبلی، ص۹۲

۷۱- منبع قبلی، ۸۰، ۸۱

۷۲- منبع قبلی، ص ۱۹۴

************************************************