دشنه توده ایسم بر پشت جنبش کارگری , هیات مؤسسان کجا ایستاده است؟

بهمن شفیق

“فلزکار”ی گمنام در سایتی “خوشنام” به دفاع از “رهبری نکونام” برخاسته و پاسخی دندان شکن به “خارج نشینانی خوشکام” داده است که گویی به زعم وی “مدتی است …  با مقالات خود عزم به تخریب یکی از مبارزان جنبش کارگری و ایجاد درگیری در صفوف کارگران و تشکل های کارگری، از طریق تهمت و توهین به فعالین کارگری کرده اند”.

 ماجرا بر سر آقای اکبری است و نویسنده مطلب نیز عنوان “کارگری از صنف فلزکار و مکانیک” را برای خود و تریبون “اخبار روز” را برای انتشار نظر خود برگزیده است[۱]. از آنجا که نویسنده این سطورنیز از معدود کسانی است که در این لشگرکشی “ناجوانمردانه” بر علیه آن مبارز والا شرکت داشته است[۲]، خود را نیز مخاطب فلزکار گمنام قلمداد نموده و پاسخ به این دوست گرامی را بر خود واجب. نه از آن رو که مرا نیازی به دفاع از خود باشد، بل از آن رو که نباید اجازه داد حقیقت در گرد و خاک تظلم خواهی دروغین و ریاکارانه “کارگری از صنف فلزکار و مکانیک” گم شود. این که حریف در این میان باز هم گمنام است، گویی میرود به جزئی از یک بازی ناخوشایند تبدیل شود. در سالیان اخیر نظریه پردازانی را شاهد بودیم که گویی فلسفه وجودیشان نوشتن یک هجونامه بوده است و بس. بعد از هجونامه نیز به سان شهابی زودگذر نه نامی از آنها بر جا ماند و نه نشانی. امروز نیز یا “کارگر فقیر” است که ناگهان سر بر میآورد و در مقام کارشناس آسیب شناسی امپریالیستی جنبش کارگری داد سخن سر میدهد و یا “کارگری از صنف فلز کار و مکانیک” که از سر “دلسوزی” هشدار میدهد که مبادا به دامی که “ارتجاع” گسترده است بجهیم. این که چه کسانی پشت این نامها پنهانند سری است ناگفتنی. و چه زشت. ایستادن در تاریکی و تیر انداختن به سوی دیگران لااقل نشانه جبن است. اما چاره ای نیست. برای گذار از این دوران باید که با این حریفان نامرئی نیز دست و پنجه نرم کرد. هر چه هم که فردیت شان در پرده ابهام باشد، هویت اجتماعی شان چنین نیست و آن ابهام در فردیت جزئی از همین هویت اجتماعی است. به مثابه فرد آنها نه مخاطب اند و نه ما را کاری با آنهاست. آنها حتی برای خود نیز به مثابه فرد ارزشی قائل نیستند که اگر چنین بود اینگونه به پنهان کردن فردیتشان نمی پرداختند. به مثابه یک هویت اجتماعی اما به همان اندازه که “کارگر فقیر” و “کارگر فلزکار” تجسم بخشهایی از عقب ماندگی و تحجر اند، به همان اندازه نیز مانعی اند برای انکشاف جنبش کارگری به سوی آینده ای روشن. به اینگونه موانع باید پرداخت و آنها را از راه برداشت.  به اصل مطلب بپردازیم.

“فلزکار” منتقد در نوشته کوتاه خود چند حکم را ارائه میکند. این احکام را میشد با عباراتی کوتاه پاسخ گفت. اما از آنجا که نه خود این اظهارات، بلکه اظهارات مستتر در این احکام اهمیت دارند، لازم است کمی دقیق تر در آنها خیره شد. مساله درک و دریافت آنچه نوشته شده است نیست، بر سر درک آن چیزی است که نوشته نشده اما بیان شده است. “کارگری از صنف فلزکار و مکانیک” نشان میدهد که در این زمینه از اساتید سفسطه و منطق صوری چیزی کم ندارد. این احکام کدامند؟

اول این که عده ای در خارج نشسته اند و عزم به تخریب یکی از “مبارزان جنبش کارگری و ایجاد درگیری در صفوف کارگران و تشکلهای کارگری” را دارند.

دوم این که ایشان ابتدا قصد سکوت در مقابل “افاضات تئوریک” منتقدین به آقای اکبری را داشته اند اما “گمان کرد” که به عنوان یک فعال کارگری باید به دفاع از آقای اکبری برخیزد و به ایشان به عنوان “دبیر اجرائی هیات مؤسسان سندیکاهای کارگری” خسته نباشید بگوید.

سوم این که ایشان معتقد است که “زندگی و کارنامه آقای اکبری روشن تر از آن است که با نوشته ای مخدوش گردد”. و پس از این اظهار اطمینان شاهد مثال “فلزکار” به میدان می آید که “برای ایشان و هیات موسسان سندیکاهای کارگری همین بس که از درون آنان سندیکای شرکت واحد سربلند کرد و سایر سندیکاها نیز در حال شکل گیری است.”

این احکام اصلی مطلب کوتاه “کارگری از صنف فلزکار و مکانیک” در سایت اخبار روز است. برای ما این احکام بهانه ای است تا به بررسی دقیق تر موقعیت جریانی بپردازیم که نویسنده بدان تعلق دارد و ضمن وارسی صحت و سقم احکام مزبور گستره فراختری را نیز به مشاهده بنشینیم که هم نوشته های آقای اکبری و هم انتقادات وارد بر این نوشتجات و هم مطلب “کارگری از صنف فلزکار و مکانیک” بر متن آن منتشر شده اند. خواهیم دید که این تصویر بزرگتر ما را در درک برخی تحولات جاری در جنبش کارگری و صف بندیهای حاد درون آن یاری خواهند رساند. با این همه و پیش از هر چیز ملاحظه ای مقدماتی بر سبک نوشته “فلزکار” لازم است. این ملاحظه از آن روست که زمینه بحث و جدل را بهتر فراهم کند.

باز هم شهید؟

اکبر گنجی سالیانی را در زندانهای مخوف جمهوری اسلامی گذراند. در همان زندانها نیز بود که او دچار “دگردیسی” شده و از یک ناراضی اسلامی به یک “لیبرال” تحول یافت و به انتشار مانیفست جمهوریخواهی دست زد. و در اوج این “لیبرالیسم” بود که گنجی به آن روزه معروف مرگ دست زد. او اعتصاب غذا کرد. اعتصاب غذایی طولانی. بر من معلوم نیست که تصاویر گنجی در حال اعتصاب چگونه دیوارهای زندان را پشت سر گذاشته و هر روزه در سایتهای اینترنتی منتشر میشدند. این برای بحث ما مهم نیز نیست. مهم خود این تصاویر بودند. تصاویری از فردی در حال احتضار که مرگ را پیش چشم خود دارد و به استقبال آن میرود. هنوز که هنوز است تاثیر این تصاویر رقت انگیز و ترحم برانگیز فردی با چشمهای از حدقه درآمده و جثه ای نحیف از خاطرم پاک نمیشود. بارها خواستم دست به قلم ببرم و بنویسم که “بس کن این اعت
صاب غذای لعنتی را. این چه لیبرالیسمی است که پیامش را با شهادت طلبی میگستراند. این لیبرالیسم نیست، روایت دیگر از شهید پروری است. چنین “لیبرالی” فردا از همه و هر کس طلبکار خواهد بود.”  میخواستم بنویسم که “عمو جان، تو در حال اشاعه فرهنگ شهادتی و نه در حال رواج لیبرالیسم”. لیبرالیسم گنجی از اساس با آموزه لیبرالیسم در تضاد بود. اساس آموزه لیبرالیسم بر صیانت و قداست و سعادت و رفاه فرد بنا شده است و “لیبرالیسم” گنجی همه این مبانی لیبرالیسم را به ایدئولوژی مقدسی تبدیل میکرد که فرد باید آماده قربانی کردن خود برای آن باشد. روش گنجی نشان میداد که او همان اسلامی مانده بود و همه دریافتهایش از لیبرالیسم ذره ای در جوهر اسلامی او تغییر وارد نکرده بود. بی دلیل نیز نبود که پس از آزادی از زندان گنجی راهی آمریکا شد و نه اروپا. آن لیبرالیسم ایدئولوژیک در آمریکای مذهبی است که خریدار دارد و نه در اروپای غیر مذهبی پراگماتیست.

حکایت گنجی اما گویا حالاحالاها ما را همراهی خواهد کرد. گویی در این مملکت همه چیز روایت ویژه ایرانی- اسلامی خود را دارد. “لیبرالیسم”ش شهادت طلب است، “رفرمیسم”ش مظلوم نما. گویی در این کشور همگان برای یافتن راه بهتر مردن مبارزه میکنند و نه برای بهتر زندگی کردن. همه درفشانی های متفکران ریز و درشت آن در ستایش از خرد و تعقل گویا چاشنی همین بهتر مردن است. جلوه ای از این مظلوم نمایی را آقای اکبری با الفاظ “سنگ میکشم بر دوش، سنگ الفاظ” به نمایش گذاشته بود و “کارگری از صنف فلزکار و مکانیک” نیز بر همان سبیل به برانگیختن احساسات خوانندگان متوسل میشود. درباره جانفشانی های آقای اکبری مینویسد که “آقای حسین اکبری با مقالات، نظرات و مصاحبه های خود که هر تار آن به رنج از روان جدا شده است” چه خدمتها که به به منافع طبقه کارگر نکرده است. هرچند که خاضعانه میگوید “در جاده ی مبارزات این سرزمین، این تلاش ها نیز خاربوته یی است ناچیز که آرزو دارم در متن نقش های باشکوه و شگرف مبارزات زحمتکشان این دیار جایی بیابد.” و سرانجام نیز فراز نهایی دست یازیدن به احساس خواننده فرا میرسد و از آنجا که خواننده هم اهل سرزمین گل و بلبل است و در سرزمین گل و بلبل هم با شعر میتوان رگ خواب مردم را به دست گرفت، طبع شعری فلزکار ما هم به یاری اش میشتابد تا بار دیگر مظلومیتش را فریاد کند. و این همه برای چیست؟ برای پاسخگویی به کسانی که نظرات و عمل آقای اکبری را به نقد کشیده اند.

در پاسخ به آقای اکبری و در مؤخره بر کالبد شکافی یک فریب نوشتم که این برای طبقه کارگری که برای زندگی و آینده اش مبارزه میکند سم است. اما گویا این برای فلزکار ما کافی نبود. به او میگوییم که دوست عزیز اگر واقعا شاهد آن بوده ای که هر تار نظر آقای اکبری در مقالات و مصاحبه هایش به رنج از روان جدا شده است، باید حق دوستی برایش به جا میآوردی و او را به روانشناسی میفرستادی. این چه مبارزه برای عدالت و منافع طبقه کارگر است که نوشتن و مصاحبه کردن برای آن با رنج همراه است؟ مگر آقای اکبری مازوخیست است که چنین رنجی را بر خود روا میدارد؟ و شما دوست عزیز حقیقتا با ذکر آلام و مصیبتهای آقای اکبری هنگام “زایش” نطرات خود انتظار چه چیزی را داری؟ انتظار این که دیگران هنگام برخورد به آن نظرات همواره این را نیز پیش چشم داشته باشند که آقای اکبری در زمان آفرینش آنان رنج بر خود روا نموده است؟ از کی تا حال رنج کشیدن منشا حقانیت بوده است؟ اگر چنین باشد باید همصدا با داستایوفسکی گفت “ای رنجهای بشری، من در مقابل شما زانو میزنم” و به تحسین مرتاضانی نشست که بر خود تازیانه میزنند، بر میخ میخوابند و چهل شبانه روز را با یک خرما بر فراز درختی سپری میکنند. همه اینها البته انسانی اند، چون که فقط از انسان چنین عجایبی سر میزند و نه از هیچ حیوانی. اما هیچ کدام از اینها ربطی به طبقه کارگری ندارد که سرتاسر زندگی اش مالامال از رنجی است که به وی تحمیل شده و مبارزه اش نیز مبارزه ای برای رهائی از این رنج تحمیلی است و نه برای ستایش آن. مضافا بگویم دوست عزیز، شاید خود را سوسیالیست نیز بدانی. برای یک سوسیالیست نیز مبارزه بر علیه پلشتی ها و زشتی های جهان وارونه موجود نه سرمنشاء درد و رنج، که تحقق شخصیت انسانی خود اوست و گواراتر از هر لذتی. مرارتهای یک کوهنورد هنگام صعود به قله در زمره زیباترین لحظات زندگی وی به شمار می آیند. از قضا در همان صنف فلزکار و مکانیک هم زمانی که جلیل انفرادی ها و اسکندر صادقی نژادها روح آن را می ساختند، با شور و شوق در کوهنوردی هایشان به طرح ساختن پناهگاه فلزی قله توچال می پرداختند. صحبتی از رنج در میان نبود. این را شما اگر نمیدانید میتواند از قدیمی تر ها بپرسید. پس منتی به دیگران نگذاریم، رنج را به مرتاضان واگذاریم و به جستجوی حقیقت برآییم.

اما این تمام کار نیست. فلزکار ما خضوع را نیز به کار میگیرد و آن همه مقالات و نظرات و مصاحبه های آقای اکبری را خاربوته هایی ناچیز بر میشمرد که “امید که بر متن نقش های باشکوه و شگرف مبارزات زحمتکشان” جایی برای خود بیابند. آیا تصویری گویا تر از این میتوان برای بی اهمیت جلوه دادن سرنوشت انسانهای واقعی در مقابل تقدس ساختگی مفاهیم انتزاعی کلی ارائه کرد؟ مگر نه این که از قضا تاریخ همین مرز و بوم بزرگترین شاهد مثال بی اهمیتی فرد و حل شدن آن در “امری بزرگ” بود. مگر این همان چیزی نی