پایان و شکست یک “خط” (در باره بحران و بن بست سیاسى حزب “حکمتیست”) … داریوش نیکنام و غفار غلام ویسى

سوت پایان پروژه سیاسى ایکه به حزب “حکمتیست” موسوم شده بود با کودتاى اقلیت پنج نفره دفتر سیاسى ( تحت رهبرى کورش مدرسى و به دستور مستقیم ایشان) بر علیه جناح موسوم به هیات دائم به صدا در امد واز  آنروز تا کنون سیر رویدادها به تمامى دال بر این حقیقت است  که این حزب  در قواره کنونى روزهاى پایانى خود را از سر مى گذراند.

خود این عمل بدیع و محیرالعقول (کودتاى یک اقلیت چند نفره که تازه رهبر “عملیات” پشت پرده آن ظاهرا از موقعیت رهبری کنار کشیده بود) بیش از هر فاکت و مباحثه سیاسى، بن بست و سردرگمى سیاسى این خط (خط رسمى حاکم بر حزب “حکمتیست” که عموما توسط کورش مدرسى ارائه گردیده است) و مدافعان آن را نشان میدهد. زشتى و قباحت این عمل آنقدر زننده بود که حتى بسیارى از کسانیکه قبل از وقوع این کودتا از مدافعان خط رسمى این حزب بودند را به فکر واداشت و مجبور شدند که در انظار عموم از اینان فاصله بگیرند  و براى عده زیادى صرف این رفتار سر گردنه بگیرى موجب گردید که از این حزب کناره گیرى کنند و با این میراث بجا مانده از “تصفیه” های درونی فرقه های غیر اجتماعى و حاشیه اى، “خداحافظی” کنند. صرف این رفتار ضد اجتماعى، شباهت روش هاى این جریان  با تصفیه های درونی “مجاهدین م. ل” را بطرز زمخت و بی ملاحظه ای، به جلو صحنه راند. این به خودی خود یک تفاوت “استراتژیک” را با سیاستها و سنتها و پرنسیپ های کمونیسم کارگری به نمایش گذاشت.

 

معمولا گفته مى شود که وجود اختلاف سیاسى در یک حزب موجب شکوفایى، رشد فکرى و سیاسى آن مى شود. حتى در مواردى جدایى و انشعاب از یک حزب میتواند سر آغاز یک حرکت بالنده و رو به رشد سیاسى  باشد. هر کدام از این احکام بدون شک حقایقى را در خود دارند.  اما در مورد رویدادهاى درونى این حزب هیچ کدام از این احکام صدق نمى کند. فرق هست بین فروپاشى و در هم ریختگى سیاسى و  با سازمان دادن یک حرکت نقادانه و بازبینی که راه و افق و دورنماى سیاسى جدیدى را ترسیم مى کند و مى تواند منشا گرد آورى نیروهاى سیاسى جدیدى باشد. بن بست و سردر گمى سیاسى دقیق تر بحران حزب “حکمتیست” را بیان مى کند. این حزب در قامت قبل از این ماجراها هم منشا اثرى نبود و بعد از این اتفاقات هم  به  محافل کوچک بى خاصیت تر تبدیل خواهد شد.

 

تببین ها و تفاسیر تاکنونى جناحهاى درگیر در این ماجرا چیز زیادى در باره دلایل و عوامل سیاسى ایکه منجر به این وضع گردیده اند، نمى گویند.

 جنگ و دعواى طرفین تاکنون حول “اساسنامه و موازىن حزبى”، یا شیوه سالم و یا ناسالم در برخورد به سیاست ها و “مصوبات مورد توافق” متمرکز گردیده است و از حد و مرز جدل حول قانون و حق تجاوز نکرده است. و هر جناح دیگرى را به نقض ” موازین و قرار هاى سازمانى” و زدن زیر توافقات مشترک متهم مى کند. علاوه بر این هر کدام تاریخ معینى ( کرونولوژیک) را به عنوان مبدا  شروع  این وضعیت آشفته در تبیین هایشان اعلام مى کنند. یکى (جناح اقلیت) روزى را که جناح اکثریت پلاتفرمى  تصویب مى کند که به زعم اینها در تعارض آشکار با سیاست هاى تاکنونى این حزب مى باشد، را به عنوان نقطه شروع این بحران اعلام مى دارد و جناح دیگر هم روزى را که کودتاى تشکیلاتى جناح اقلیت عملى مى گردد، و عده اى هم وجود اختلافاتى که در دو و سه سال گذشته در میان اینان بروز کرده بود را منشا این وضع می دانند.

 

هیچکدام از این تبیین ها کسى را به حقیقت اساسى ایکه در پس این ماجرا،  یعنى بن بست و شکست سیاسى کامل  “یک خط” در بر پا داشتن یک نوع معین “کمونیسم”و اساسا در تقابل با کمونیسم کارگرى و منصور حکمت، موجب این آشفته بازار در میان اینان گردیده نزدیک نمى کند. این نوع تفاسیر در بهترین حالت می توانند به عنوان محمل ها و مجاری بروز آشکار این بن بست و بحران عمل کنند و بس. بیمارى این جریان مزمن تر و قدیمى تر از رویدادهاى یکى دو ماه اخیر و یا یکى دو سال گذشته است.

 

این بحران ریشه در تاریخ شکل گیرى این حزب دارد. حزب “حکمتیست” محصول عروج و به جلو صحنه آمدن نوع معینى از “کمونیسم ” در متن تضعیف هژمونى سیاسى کمونیسم کارگرى( عموما بعد از در گذشت منصور حکمت) در درون حزب کمونیست کارگرى ایران  مى باشد . لازم میدانیم که در یک جمله معترضه به این نکته مهم اشاره کنیم که خود این مساله که چگونه و در کدام زمینه عینی بدنه کادری حزب کمونیست کارگری سرنوشت آن حزب را به “جنگ قدرت” بین حاملان سیاستهائی واگذار کردند که به شهادت تاریخ مستند و مکتوب، یا همواره با مبانی کمونیسم کارگری مساله داشتند و یا کلا در حاشیه این تاریخ بوده اند، مساله ای است که باید مستقل و همه جانبه تر و عمیق تر مورد بررسی انتقادی قرار بگیرد.عینا چون کاری که منصور حکمت با سرنوشت شکست انقلاب اکتبر مستقل و صرفنظر از دعواها بین استالین و ترتسکی و بوخارین و سوسیالیسم در یک کشور یا چند کشور و یا ربط و یا بی ربطی سوسیالیسم به نیروهای مولده …در دستور خود گذاشت و مباحث بیاد ماندنی یک انتقاد سوسیالیستی را از آن تجربه مهم و تاریخی در “بولتن مباحثات مربوط به شوروی” تدوین کرد. این کاری است که   باید عمیق تر و اساسی تر و ریشه ای تر به آن پرداخت.

 

به موضوع باز گردیم، این حزب در دوره اختلافات درونى حزب کمونیست کارگرى پایه هاى تشکیل اش به روشى بسیار ناروشن و بر متن سرگیجه سیاسى ناشى از فروپاشاندن حزب کمونیست کارگرى، گذاشته شد. ما اینجا قصد بازگویى این تاریخ را به طور کامل نداریم. در سال هاى اول تشکیل این حزب و عموما در تقابل با جناح شکل گرفته پشت خط سیاسى حمید تقوایى، پلاتفرم نوشته نشده ” بازگشت به موقعیت کنگره سوم حزب کمونیست کارگرى” تا مدتى موجب اتحاد و ایجاد شور و شوقى اولیه در میان کادرها و اعضاى این حزب گردید. مدت زیادى طول نکشید که معلوم شد بازگشت به منصور حکمتى در کار نیست و نه فقط این، بلکه سیاست هاى ایکه این حزب اتخاذ مى کند، مغایرت هاى اساسى با مبانى فکرى و سیاسى کمونیسم کارگرى دارد و به قول خودشان”از جنس دیگرى” هستند. سالها قبل و در اعتراض به این بازگشت به ادراکات شناخته شده و نقد شده چپ خرده بورژوایى، تعداد زیادى از کادرهاى رهبرى این حزب سرنوشت سیاسى خود را از مسیرى که این حزب در پیش گرفته بود جدا کردند و به روش هاى مختلف و بنا به ظرفیت هاى جمعى و فردى خود به نقد این ” سیا ستهاى جدید” پرداختند و آان را زیر نورافکن  قرار دادند.  براى درک ریشه هاى بحران این حزب  باید از کل مجادلات و کشمکشهاى سیاسى ایکه بعد از در گذشت منصور حکمت، حزب کمونیست کارگرى ایران را چند شقه کردند  شروع  کرد و نه پلنوم هاى ١۵ و یا ١۶ حزب “حکمتیست”. فاصله گیرى از سیاست هاى مدون کمونیسم کارگرى در کلیه عرصه ها از مدت ها قبل از جدایى سال ٢٠٠۴ در درون حزب کمونیست کارگرى شروع شده بود. این حزب در سالهاى گذشته قدم به قدم از مبانى کمونیسم کارگرى فاصله گرفت.

 

با سیاست ها ایکه این حزب در رابطه با اوضاع سیاسى ایران در پیش گرفت عملا به  راه پیموده شده اى پا گذاشتند که کسان دیگرى قبل از اینها رفته بودند و به محافل حاشیه اى تبدیل شدند. این حزب یک تبیین کاملا دوم خردادى از روند تحولات سیاسى در ایران ارائه داد. خیلى سریع و آشکار گفتند که رژیم جمهورى اسلامى ” سیر متعارف شدن بعنوان نماینده بورژوازى ایران” را طى مى کند و ” اسلامیت رژیم مهم نیست” و ارزیابى چپ قدیمى در مورد ماهیت رژیم اسلامى را زنده کردند  و اعتراضات و نارضایتى مردم ایران را به حساب دسته بندیهاى درونى رژیم ریختند. تقابل مردم و یک جامعه هشتاد میلیونى با اسلام سیاسى براى اینان منشا هیچ نوع دخالت گرى سیاسى ای نبود و عملا  به جریانى که فقط مشغول غرولند زدن  بودند تبدیل شدند. این تبیین ها محافل قبل از اینان را به بن بست کامل کشانده بود و سرنوشت دیگرى هم غیر از این در انتظار اینان نبود. اینان از رهروان قبل تر این نوع “کمونیسم” این درس را نگرفتند که بقول منصور حکمت:” کمونیسم ایرانى اگر نتواند علیه رژیم حى و حاضرى بشوراند، تمام خصلت انقلابى خود را از دست مى دهد.” و ” نقطه تعادل اسلامى جدیدى در ایران نمیتواند بوجود بیاید”. و ” اقتصاد کاپیتالیستى ایران در چهارچوب اسلام و اسلامیت شکوفا نمى شود” و تقابل مردم و جامعه ایران با اسلام سیاسى یک فاکتور بنیادى در تعیین روند تحولات سیاسى مى باشد. جزوه “انقلاب ایران و وظایف کمونیستها” نوشته کورش مدرسى و سیاست هاى منتج از آن که مورد تایید دیگران هم قرار گرفت، “نواورى و خط سیاسى جدیدى” نبود بلکه همان نگرش قدیمى چپ سنتى و حاشیه اى بود که توسط مارکسیسم انقلابى و کمونیسم کارگرى به نقد کشیده شده بود و عقیم بودن و سترونى سیاسى آن بر همگان آشکار شده بود. سیاست “سازماندهى کمیته هاى کمونیستى ” را اساسا و در تقابل با نگرش کمونیسم کارگرى در باره سازماندهى کمونیستى در میان کارگران به کرسى نشاندند و سنت هاى “کمونیسم دانشجویى” را دوباره زنده کردند، غافل از اینکه این نوع “کمونیسم” قبلا زیر فشار سرسخت واقعیات سیاسی جامعه ایران و نقد کوبنده کمونیسم کارگرى بى حاصلى سیاسى خود را نشان داده بود. نگاه کوتاهى به لیست مطالعاتى تماشایى ” در باره فعالیت کمونیستى” به روشنى دال بر فاصله گیرى اینان از کمونیسم کارگرى می دهد. حتى یک اثر و نوشته از منصور حکمت را در این لیست پیدا نمى کنید. گویا از امروز “طبقه کارگر صنعتى ایران” باید نحوه ” فعالیت کمونیستى” را از نوشته هاى محمد فتاحى بیاموزد؟! “پروژه رهبران کمونیست در میان مردم” به کاریکاتور تبدیل شد و پروژه التقاطى ” گارد آزادى” به جاى آن نشانده شد که عملا به پروژه اى کاغذى تبدیل گردید. سیاست هاى ماجرا جویانه اینان در برخورد به تحرکات دانشجوئى با شکست کامل روبرو شد.  در خارج کشور کاملا به حاشیه رانده شدند و اعلام کردند که از این به بعد قرار است به یک حزب “داخل کشورى” تبدیل بشوند و این به زبان آدمیزاد یعنى بى عملى و انفعال سیاسى به معناى جامع طبقاتى . تئورى “تعدد نظر و وحدت عمل” اساسا به این منظور طرح گردید که بطرز ناسالم اعلام کنند ” در دوره منصور حکمت تعدد نظروجود نداشت” . کتاب “پایان کمونیسم کارگری” را به عنوان ضمیمه سریالهای شفیق – آذرین – مقدم به عنوان “انتشارات” حزب متبوع به بازار آوردند و در همان حال برای شکستن  تصویر منصور حکمت، هر انتقاد از کورش مدرسی را با جایگاه منصور حکمت در کمونیسم کارگری مقایسه کردند.  در این سالها تلاش کردند که همراه با سقوط  خویش، در بدنام کردن منصور حکمت، آخرین بیعت ها را  با “احکام” امثال مقدم و شفیق اعلام کرده باشند.

 

همزمان و به موازات به بن بست رسیدن و شکست این “نو آورى هاى تئوریک و سیاسى” در جامعه، سنت هاى غیر کمونیستى  و ضد انتقادى را به شدت در میان خودشان رواج دادند . دورى و نزدیکى با این حزب به معیار “شرافت سیاسى” تبدیل گردید. به مخالفین شان بر چسب “عوامل بى جیره و مواجب جمهورى اسلامى” زدند و آنها را در انظار عموم به دلیل نوشتن مقاله علنى در نقد “نظرات لیدر حزب” تقبیح نمودند. رفتار ضد اجتماعى اینان در برخورد به منتقدین سیاسی شان زبا نزد خاص و عام گردید. وجود ” نظر مخالف” در این حزب به امرى تزئینى تبدیل شد. کودتاى اخیر ادامه منطقى این روشهاست که امروز گریبان کسانى را گرفته است که خودشان متاسفانه در مقاطع قبلتر در سنگر مقدم این “خط” و فرهنگ سیاسى قرار داشتند.

 خود فریبى  به یک خصلت ذاتى این جریان تبدیل شد. با تبلیغات اغراق آمیز و خودفریبانه در باره دامنه نفوذ و تاثیر این حزب، صفوف خودشان را براى مدت مدیدى از فکر انتقادى دور نگه داشتند. به آنها قبولاندند که در هشتاد سال اخیر اینان تنها نمونه ” کمونیسم دخالتگر و اجتماعى ” هستند که تحت رهبریهاى داهیانه “لیدر حزب” عروج کرده اند.  کماکان و حالا هم که چند شقه شده اند خود را امید “کارگر” و “کمونیسم ” در ایران و منطقه مى دانند؟!

پنج سال قبل که نزدیک به یک سوم مرکزیت آن حزب با نقد سیاستهاى راست و دو خردادى خط رسمى، و تمکین نکردن به آن “تغییر ریل”  از آن حزب  کناره گیرى کردند۔ به جاى تعمق و تامل صفوف خود را با این توجیه که “حزب ما بحران ندارد بلکه ما بحران رشد را سپرى میکنیم” فریب دادند۔ و بى دلیل نیست که کسى مثل على عبدالى از کادرهاى رهبرى این حزب باورش شده  وامروز و در این اوضاع آاشفته مقاله ” کسالت شیر و زوزه شغالها” را مى نویسد و جناح به اصطلاح انتقادى ” جناح اکثریت” کماکان اصرار دارند که ” حزب حکمتیست نقطه امید جنبش طبقه کارگرو جنبش آزادیخواهی و برابر طلبی است”.

 

این حزب زیر فشار سر سخت واقعیات سیاسى بیرونى و منتقدین سیاسى آن دچار شکاف و بن بست گردید. این وضع محصول روش هاى تشکیلاتى و سازمانى نادرست کسى نیست. خود این روش ها معلول این بن بست سیاسى مى باشند. ریشه بحران این حزب را باید در تعارض کامل سیاست هاى آن با کمونیسم کارگرى و در مبانی مشترک  این سیاست ها با سنت هاى شناخته شده ناسیونالیسم چپ وروش هاى توطئه گرانه جریانات حاشیه اى جستجو کرد.    منصور حکت خود گفته بود ( نقل به معنی): “اگر کمونیسم کارگری شکست بخورد، سنتهای پیکار و رزمندگان و رزم انقلابی و وحدت کمونیستی را توی کوچه ها زنده میکنند”. و این حقیقت تلخ با آغاز تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری و فعال شدن همان سنتها عینا اتفاق افتاد. حاشیه ای ترین نظرات که حتی در همان دوره مارکسیسم انقلابی و کنگره اول اتحاد مبارزان کمونیست به تاریخ پیوسته بودند، تحت عناوین متفاوت “اوضاع فرق کرده است” و “زمین سیاسی شخم خورده است” و “کمونیسم کارگری خلاء استراتژیک داشته است” و غیره به متن آمدند. اکنون شاهد از غیب آمده است و در بحثهای درونی شان “افشا” کرده اند، که استراتژی منصور حکمت در همان دوره کمونیسم کارگری به “بن بست” رسیده بود!

  اگر کسی قصد یک جمعبندى و درس گیرى انقلابى را دارد باید از این نقطه عزیمت حرکت کند و نه از مجادلات درونى حزب “حکمتیست” در باره اینده “کمیته کردستان” این حزب و یا از بحث ” دامن زدن به جنبش کمیته هاى کمونیستى”.  

 

آینده جناحها

 آینده و سناریو هاى متفاوتى در مقابل اعضا و کادر هاى این حزب قرار دارد. آنچه تاکنون مشهود است این است که جناح اقلیت(جناح طرفدار کورش مدرسى) به محفلى به اندازه و کاراکتر محافل آاذرین و بهمن شفیق و به شدت شبیه آنها تبدیل خواهند شد و سالها با وعده سازماندهى ” پرولتاریاى ایران” به زندگى سیاسى میکروسکوپى خود ادامه مى دهند.

 

سرنوشت و آینده جناح اکثریت و” انتقادى” نا متعین تر و نامعلوم تر به نظر مى آید. تاکنون این جناح و سخنگویانش ادبیات سیاسى متمایزى که دال بر جدایى هاى واقعى و سیاسى آنها از خط سیاسى جناح اقلیت باشد از خود  بروز نداده اند. کماکان از همان فورمولبندیهاى رایج در درون حزب “حکمتیست” مانند ” حزب تعدد نظر و وحدت اراده”،        “حزب حکمتیست یک سنت متمایز و فکرى جدید”، و اینکه ” حزب” حکمتیست یگانه امید کارگر و کمونیسم در ایران” و .. براى بیان خود استفاده مى کنند . اگر اینها قادر نشوند که به یک حرکت انتقادى چه در ظرفیت فردى و یا جمعى در نقد کل مبانى فکرى و سیاسى ایکه این حزب بر مبناى آنها شکل گرفت دست بزنند، نمیتوان آینده سیاسى روشنى را براى آنها تصویر کرد. مقالات تاکنونى اینان بیشتر  کلى گویى است مثل “بازگشت به منصور حکمت و مبانی کمونیسم کارگرى” . زبانشان کماکان عاریتى است. نمى شود از یک طرف مدعى این شد که ” سیاست هاى این حزب با کمونیسم کارگرى مغایر است” و در عین حال کماکان موضعى خصمانه نسبت به کلیه کسانیکه به انحا مختلف در سالهاى اخیر تلاش کرده اند که تناقضات سیاست هاى این حزب با کمونیسم کارگرى را زیر نورافکن قرار دهند اتخاذ کرد. نمى شود ادعا کرد که سیاست هاى این حزب با خط بهمن شفیق و شرکا نزدیکى دارد و به روى مبارک هم نیاورد که کسانى خیلى قبل تر از شما همین ها را نوشتند و از طرف شما مورد  ” بى اعتنایى” قرار گرفتند!؟ انصافا باید نوشت که صالح سردارى و همایون گدازگر به گوشه هایى از این مسایل در مقالات اخیرشان اشاره کرده اند. سنگر دفاع از “حزبیت” بیش از اندازه شکننده است که بتوان تنها بر اساس آن به یک حرکت جدى سیاسى دست زد. بدون شک این کار درجه اى از شهامت سیاسى مى خواهد  زیرا  به یک معنا بسیارى در این پروسه به بازنگریهاى فردى هم احتیاج پیدا خواهند کرد و این جاى نگرانى زیادى نیست  چرا که انسان این ظرفیت را دارد که برود و دوباره به تاریخ خود و زندگى سیاسى خود نگاه کند، آن را اصلاح  و راه آینده رابراى خود روشن تر کند. واقعیت این است اگر دامنه تعرضات جریان ضدانتقادی کورش مدرسی چنان بی ملاحظه شده است که میدان را برای تاخت و تاز ادبیات پدیده هائی چون محمد فتاحی و فواد عبداللهی علیه هر کس که طی بیش از سه دهه در تاریخ کمونیسم فعالیت کرده اند باز گذاشته است، و هر انسان با وجدان را به کنار کشیدن از اینها واداشته است،  و ضد محبت به “چسپ درونی” این هرزه گوئیها و مهملات تبدیل شده است، باید ریشه آن را در تعلق به سیاستها و گرایشاتی جستجو کرد که در صحنه جدالهای اجتماعی “بی اهمیت” اند و به جریانات فرقه اى مهجور و غیر انقلابی متعلق اند. تمایز و تفاوتهای بنیادی راباید  در مبانی سیاستها و تباین آنها با کمونیسم کارگری جستجو کرد. مشغول شدن به “افشاگری” و منزوی کردن گرایشی که “انزوا” و “کناره گیری” از هر فعالیت و مسئولیت جمعی را هویت و مکان واقعی خود تعریف کرده است، بیش از حد تناقض در خود است. باید از این میراث فکرى و سیاسى به طور کلى فاصله گرفت. این “خط” و”میراث فکرى” اصلاح پذیر نیست. این دیگر حداقل باید یکى از درس هاى بدیهى رویداد هاى اخیر این حزب باشد.

 

در پایان و به عنوان یک جمعبندى کلى و درسى که باید از بحران جریان موسوم به حزب “حکمتیست” گرفت این است که شکل دادن به یک جریان قوى تحت نام کمونیسم بویژه در ایران در نقد و تقابل با کمونیسم کارگرى به یک امر غیر ممکن تبدیل شده است. شکل گیرى یک کمونیسم متشکل و دخالت گر تنها بر پایه هاى فکرى،سیاسى و سازمانى کمونیسم کارگرى ممکن است.

 

داریوش نیکنام ، غفار غلام ویسى

   ٣٠ژانویه  ٢٠١٢