«ایدئولوژی آلمانی»، دستیافتی فلسفی در نقد ایدئولوژی(۲)

«… و کمونیسم اکنون، دیگر خیال و توهم برای یک جامعه‌ی کامل تا حد ممکنه ایده‌ال نیست،‌ بلکه فهم [فهم علت و معلولی] طبیعت، شرایط و اهداف عمومی نهایی مبارزه‌ای است که به وسیله‌ی پرولتاریا به پیش برده می‌شود.»[۱]

 

پاسخی به تبلیغات محسن حکیمی بابک احمدی[۲]

  در بخش نخست[۳] این نوشتار با این  پیش درآمد آغاز شده بود:

این نوشته بیش از همه گامی است، در بازنگری اندیشه‌های کمونیستی انگلس. به بیانی دیگر، در راستای فلسفه و در نقد ایدئولوژی. و نیز اشاره به اتهام‌های کینه توزانه ای دارد علیه یکی از نظریه پردازان دانش مبارزه طبقاتی،‌ یعنی فردریک انگلس. بخش دوم را در پیوستار همین هدف، رویکرد دارد.

این نوشتار که به صورت دفتری سامان یافته، به ناچار برای پرهیز از خستگی خوانندگان، در چند بخش بازتاب می‌یابد و پیش و بیش از همه گامی است در بازنگری  اندیشه‌های کمونیستی انگلس.

ناچارم که نقل قولهای درازی از مارکس و انگلس بیاورم، تا اتهام های ب. احمدی / م. حکیمی را با مستندهای خود مارکس و انگلس روبرو سازم.

انگلس در بازبینی و یابش دوباره ایدئولوژی آلمانی در سال ۱۸۸۶ به دستنوشته‌های سال‌های ۴۶-۱۸۴۵ باز می‌گردد. بخش نخست را می‌یابد و دستنوشته‌ای از مارکس «در باره تزهای فویرباخ»:

 

«فصل فوئرباخ در این دستنویس تمام نیست. بخشی که آماده است عبارت از شرح فهم مادی تاریخ. این شرح، فقط نشان می‌دهد که چه اندازه آگاهی آنروزی ما در رشته تاریخ اقتصادی هنوز نارسا بود. در دستنویس انتقادی از خود آموزش فوئرباخ وجود نداشت، بنابراین، نمی‌توانست برای هدف کنونی قابل استفاده باشد. ولی در عوض دریکی از دفاتر کهنه‌ی مارکس، یازده تز در باره فوئرباخ یافتم که به صورت پیوست چاپ شده است و این تزها یادداشت‌هایی است که با سرعت نوشته شده و قصد، آن بوده که بعدها ساخته و پرداخته گردد و به هیچ روی، برای چاپ در نظر گرفته نشده است. ولی ارزش آنها به‌سان سند بنیادینی که نطفه‌ی پر نبوع جهان بینی نوین را در بردارد، از اندازه و میزان افزون است.»‌[۴]

این همرزم، از بهار سال ۱۸۴۴، که سالنامه ی آلمانی – فرانسوی در پاریس انتشار می‌یافت، تا نشر مانیفست کمونیسم در سال ۱۸۴۸، از ایدآلیسم عینی هگلیسم و دمکراتیسم انقلابی به کمونیسم فراروئیده بودند. ایدئولوژی آلمانی، در این فرایند، به سان متکامل‌ترین دستاورد این تکامل و بینش فلسفی، نقد هگلیسم و دیگر هگلی‌های چپ همانند فوئرباخ آفریده می شود. هرچند کتاب «خانوادۀ مقدس»، ‌نقدی بر برادران باوئر، گامی درخشان در این روندِ تکاملی است. «خانواده مقدس»، یا (نقد انتقاد نقّاد. علیه برونو باوئر و شرکاء)، نخستین دستاورد همکاری مارکس و انگلس در سال ۱۸۴۴ در پاریس آفریده شد:

«تاریخ شخصیتی جداگانه نیست که انسان را به ‌سان ابزاری برای اهداف خود به‌کار برد. تاریخ چیزی نیست جز کنش انسان که در پی اهداف خود می‌کوشد.»[۵]

پیش از پرداختن به ایدئولوژی آلمانی، «خانواده مقدس» همراه با مارکس در سال ۱۸۴۴ در دیدار کوتاه در پاریس، در نقد برادران بائر، پرودن، فوئرباخ، همراهان، پیش‌درآمدی بود در نقد فلسفه‌ منتقدین چپ هگل که در چنبره‌ی متافیزیسم مانده و به ماتریالیسم دیالکتیک، رویکردی نیافتند.

مارکس و انگلس، در آغاز فوریۀ سال ۱۸۴۵ که مارکس به سبب فعالیت های سیاسی و نیز فشار دولت آلمان به دولت فرانسه که او را به عنوان «انقلابی خطرناک» زیر پی‌گرد قرار داده بود، از پاریس به بروکسل اخراج تا اوائل آوریل که انگلس به مارکس پیوست، یازده تز در باره‌ی فویرباخ، تنظیم شده در پیش روی داشتند. یازده آنتی تز، نقد تمامی فلسفه تاریخ و تاریخ فلسفه را طراحی می کند. به بیان انگلس، تزها:

«نخستین سند دربر دارنده‌ی هسته ی بی همانند جهان بینی نوین» بودند. برابرنهادها، همانند ستون‌های کهکشان فلسفه، ایدئولوژی آلمانی را به سلاح نقد کشانید.

«افکار طبقه حاکم در هر عصر، افکار حاکم آن عصر است، یعنی طبقه ای که نیروی مادی حاکم در جامعه است در عین حال نیروی معنوی حاکم آن نیز می باشد. طبقه ای که وسایل تولید مادی را در اختیار دارد، در عین حال وسایل تولید معنوی را نیز در دست دارد...» [۶]

این است بیان هستی شناسی (آنتولوژی) ماتریالیسم عینی.

انگلس، دو سال پس از درگذشت مارکس، در نوشتار «دربارۀ تاریخ جامعۀ کمونیست‌ها”، در سال ۱۸۸۵ چنین می‌نویسد:

 

«هنگامی که در تابستان ۱۸۴۴ در پاریس به دیدار مارکس رفتم،  توافق ما پیرامون تمامی عرصه‌‌های تئوریک آشکار گردید و کار مشترک‌مان از همان هنگام آغاز شد.

هنگامی که، در بهار سال ۱۸۴۵، باردیگر به بروکسل رفتیم، مارکس به طور کامل، تئوری سیمای ماتریالیستی تاریخ را در جلوه‌های اصلی و از پایه بیان شده در بالا را ارائه داده بود. اکنون،‌ ما خود باید در جهات گوناگون، موشکافانه به تفصیل جزیی‌ترین وجوه دستاورد نوین، می‌پرداختیم.

 این کشف، که انقلابی در علم و تاریخ است، همانگونه که دیدیم، در پایه از آن مارکس است- کشفی که من کمترین ادعای سهمی در آن را دارم- به هر روی، برای جنبش کارگری معاصر اهمیت حیاتی دارد. کمونیسم بین فرانسوی‌ها، و آلمانی‌ها، چارتیسم میان انگلیسی‌ها دیگر به ‌سان چیزی تصادفی که می‌تواند گویی اتفاق نیفتاده است، به شمار نمی‌آید. این جنبش‌ها خود را اینک به‌سان جنبش طبقه مدرن استثمار شده معرفی می‌کنند، پرولتاریا، به‌سان کم و بیش جلوه‌های پیشرفته‌ی مبارزه تاریخی ضروری است، علیه طبقه حاکمه، سرمایه‌داری؛ به سان جلوه‌‌هایی از مبارزه طبقاتی، اما چشم ‌گیرتر و متمایزتر از مبارزات طبقاتی پیشین این پدیده، به این گونه که طبقه استثمار شونده امروزین، پرولتاریا، به ‌رهایی نخواهد رسید مگر آنکه، جامعه به تمامی از لایه‌‌ها و طبقات و از مبارزه طبقاتی رهایی یابد. »[۷]

 سبب عمده‌ای که مارکس و انگلس را  به ضرورت نقد ایدئولوژی یا به بیان دیگر،‌ ایدئولوژی حاکم بر جهان فلسفه کلاسیک تا آن زمان در سرزمین تاریخ فلسفه دوران، یعنی آلمان واداشت، حضور و چیرگی دیدگاه فلسفه هگل و نیز تداوم آن نزد ناقدینی همانند لودویگ فوئرباخ بود. هم او که «دربارۀ جوهر مسیحیت»‌ و نیز « فرد و دارائی اش» را  در شمارۀ دوم سال ۱۸۴۵ فصل نامه‌ی ویگاند، نگاشته بود. و به ویژه مقالات برونو باوئر به نام “توصیف شخصیت لودویگ فوئرباخ” و ماکس اشتیرنر و دیگر هگلی‌های چپ که سرآمد فیلسوفان چپ هگلی بودند،‌ به ضرورت نقد ایدئولوژی آلمانی  فوئرباخ، این فیلسوف رزمنده و رادیکال یاری می‌رسانید.

بخش نخست کتاب، هر چند پایان نیافت و همیشه در حال تکمیل بود، برای چاپ نخست آماده شد، اما هیچگاه در زمان زندگانی مارکس و انگلس، هیچ ناشری به چاپ آن نپرداخت. پیشگویی مارکس درست درآمد، کتاب به راستی به نقد جونده‌ی موش‌ها روبرو شده بود و انگلس، در بازنگری نزدیک به ۴۰ ساله، به تنهایی باید بخش به جای مانده را نجات می‌داد.

مارکس نیز هم آوایی دراین پیکار فلسفی را ۲۶ سال پیش از یادآوری سپسین انگلس در باره چگونگی ضرورت نقد ایدئولوژی و دفاع از فلسفه،  در سال ۱۸۵۹ چنین بازمی‌نویسد:

 « فردریکانگلسازراهدیگریبهنتیجهایکهمنرسیدهبودم رسید و با وی از زمان انتشار مقاله تابناکش در زمینه نقد مقولات اقتصادی (مندرج در سالنامه آلمانی – فرانسوی)[۸] از راه مکاتبه به طور پیوسته تبادل نظر می‌کرده‌ایم- هنگامی که او نیز در بهار ۱۸۴۵ برای ماندن، به بروکسل آمد، برآن شدیم که به یاری هم، دریافت‌های خود را در مخالفت با بینش‌های ایدئولوژیکی فلسفه آلمانی و در حقیقت به عنوان تسویه حساب با وجدان فلسفی پیشین خود، منتشر کنیم. این مقصود ما به صورت نقد فلسفه پسا هگلی، جامه‌ی عمل به خود پوشید. مدت درازی، پس از آنکه دست‌نویس‌های مربوطه در وست فالی به‌دست ناشرین رسید، خبر یافتیم که سبب تغییر اوضاع، امکان چاپ آن نیست. از آنجا که مقصودمان روشن شدن مطالب برای خودمان برآورده شده بود،‌ دستنوشته‌ها را با طیب خاطر به دندان‌های انتقاد موش‌ها سپردیم.» [۹]

 

مارکس در همین پیشگفتار به کار آفرینش مشترک مانیفست کمونیست اشاره می‌کند. و نیز، به دیگر «نکات برجسته‌ی دریافت‌های ما» ازجمله «فقر فلسفه» ووو. اما منهیان، نخوانده وخواننده‌ی این حقایق، چشمانشان بر آنچه نمی‌گشایند، آفتاب حقیقت است. به مارکس باز می‌گردیم تا انگلس را در  بیان حقیقت از زبان او بیابیم:

«از جمله آثار پراکنده‌ای که ما در آن زمان برای ارائه جنبه‌های مختلف دیدگاهمان به مردم به رشته  تحریر در آوردیم، تنها به ذکر مانیفست که کار مشترک انگلس و خود من بوده است و بحثی پیرامون مبادله آزاد که خود من منتشر نمودم بسنده می‌کنم. نکات برجسته دریافت‌های ما، نخست در چارچوبی آکادمیک، هرچند جدل وار(پولمیک) در کتاب «فقر فلسفه» من عرضه شد. این کتاب که روی سخنش با پرودن بود در سال ۱۸۴۷ انتشار یافت.» [۱۰]

 پس از مرگ انگلس، دست نوشتۀ ایدئولوژی آلمانی، به دست سوسیال دموکرات‌هایی همانند  ادوارد برنشتاین (پدر رویزیونیسم) رسید؛ سالها گذشت تا سرانجام به چاپ رسید. سپس، سال  ۱۹۳۳ بخش نخست کتاب، برای نخستین بار در شوروی به زبان روسی و در سال ۱۹۳۲ برای نخستین بار در آلمان  منتشر شد.

با مروری کوتاه با انگلس همراه می شویم تا برخی نکات نیامده و کتمان در نوشتار آقای حکیمی را یادآور شویم.

  فردریک انگلس

  فردریک انگلس Friedrich Engels)) زاده‌ی ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ در بارمن (Barmen)، پادشاهی پروس،  فوپرتال (Wuppertal) کنونی در آلمان می‌باشد.  هفتاد و پنج سال می‌گذرد  که در ۵ اوت ۱۸۹۵ در لندن، چشم بر جهان می‌بندد.  انگلس، در سال ۱۸۴۱ زمانی که با ارتش پروس در رسته‌ی توپخانه به برلین آمد، با شرکت در کلاس‌های درس فلسفه، به هگلیست های چپ می‌پیوندد. از آن زمان، با نام مستعار با روزنامه راین (راینیش زایتونگ) که مارکس سر دبیر آن است، به همکاری می‌پردازد. در سال ۱۸۴۲ بیست و دو ساله است که با پافشاری پدر به انگلستان فرستاده شد تا در شرکت ریسندگی ویکتوریا اِرمن و انگلس (Ermen & Engels) به مدیریت بماند. در راه این سفر است که در دفتر روزنامه راین، برای نخستین بار با مارکس دیدار می کند.

نوامبر ۱۸۴۲  نخست انگلس به انگلستان با گرایش موسِس هِس و با کمونیسم غیر طبقاتی و  رادیکالیسم خرده بورژوایی، زیر تاثیر پرودن است. پرودن در آن زمان «مالکیت چیست؟» را نوشته است. انگلس این اثر را «کمونیستی» می‌یابد؛ اما به زودی از آن  می گذرد. در سال ۱۸۴۳ با «جهان اخلاقی نو» و « روزنامه ستاره شمال» روزنامه اوئنیست‌ها (ارگان های پیروان روبرت اوئن سوسیالیست تخیلی) و نیز جنبش چارتیست همکاری می کند.

سال ۱۸۴۳ در منچستر با کارگر جوان، ماری بِرنز (Mary Burns 63-1823)، که پدرش و شاید که خود وی در همان کارخانه کارگر بود، آشنا می‌شود و تا پایان زندگی ماری، همراه و یار یکدگر می شوند. ماری جونز، دنیای کارگران، زندگی، شرایط کار و زیست و مبارزه طبقه کارگر در انگستان را برای انگلس نمایان می ‌سازد. هم او است که زمینه ساز کتاب ارزشمند وضعیت طبقه کارگر در انگلستان است.

انگلس، به این گونه، در سال ۴-۱۸۴۳ وضعیت طبقه کارگر در انگلستان را  به یاری  ماری برنز  می‌نویسد و گنجینه‌ی سرشاری از مفاهیم طبقاتی و انقلابی  به سان اندیشه‌های طبقه کارگر ارائه می‌دهد. در این اثر است که سازمان سیاسی طبقه، طبقه کارگر و مفهوم طبقه حاکم را برای نخستین بار به کار می‌برد. مفهوم بورژوازی به سان طبقه حاکم، خود- سازمان یابی طبقه، خود- رهایی، نظریه انقلاب کارگر، مفهوم دولت ووو که مارکس با نبوغی ویژه ، زمینه ساز تحلیل ها و مفهوم سازی ها و دانش مبارزه طبقاتی گردانید، از انگلس در این اثر بزرگ سرچشمه می‌گیرد تا به مفاهیم کمونیستی در آیند.

ادامه دارد…

عباس منصوران

a.mansouran@gmail.com

نیمه نخست ژانویه ۲۰۱۲ / دی ماه ۱۳۹۰



[۱]Frederick Engels,On The History of the Communist League, First Published: Nov 12-26, 1885 in Sozialdemokrat;Marx and Engels Selected Works, Volume 3, Progress Publishers, Moscow 1970;(  انگلس، تاریخ جامعه کمونیست، برگردان به فارسی و  داخل [] از نویسنده این نوشتار.

  [۲]  در بخش یکم این نوشتار،آقای حکیمی فعال «کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل‌های کارگری»، معرفی شده بود، با پوزش از این اشتباه و  با سپاسگزاری از دوستان عزیزی که یادآور شدند. آقای حکیمی نوشته خود را با امضاء «کمیته آهنگی» به پایان برده بود.

[۳]  بازتاب یافته در شبکه های اینترنتی از  جمله  www.communshours.comhttp://www.azadi-b.com/M/2012/01/post_364.html,  http://payam.se/index.php?option=com_content&view=article&id=8088:l-r-&catid=21:1389-12-27-00-15-59&Itemid=44, http://www.ofros.com/maghale/mansoran_idologi.htm

http://pezhvakeiran.com/page1.php?id=38997

[۴]  انگلس، پیشگفتار،  لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه­ی کلاسیک آلمانی، ۱۸۸۸، نشر اشتوتگارت.

[۵]  مارکس، انگلس، خانواده مقدس، ترجمه تیرداد نیکی

 http://www.k-en.com/Book/marx/Moghadas/fehrest.html

[۶]  کارل مارکس، فریدریش انگلس، ایدئولوژی آلمانی، برگردان از آلمانی و چاپ از نشر کارگر اول ماه مه ۱۹۷۶،  بخش اول،  ص ۳۲٫

[۷]Frederick Engels,On The History of the Communist League, First Published: Nov 12-26, 1885 in Sozialdemokrat;Marx and Engels Selected Works, Volume 3, Progress Publishers, Moscow 1970;(  انگلس، تاریخ جامعه کمونیست، برگردان به فارسی و  داخل [] از نویسنده این نوشتار.

 [۸] سالنامه‌ آلمانی- فرانسوی درپی تعطیلی روزنامه راین در کلن به سردبیری مارکس در سال ۱۸۴۳،  نشریه سالانه‌‌ای به زبان آلمانی جایگزین آن شد که مارکس و آرنولد روگه  باهم سردبیری آنرا بر عهده داشتند. از این سالنامه تنها دو شماره در یک مجلد  در سال ۱۸۴۴ در پاریس منتشر شد.

[۹]  کارل مارکس،‌ نقد اقتصاد سیاسی،  (بین اوت تا سپتامبر ۱۸۵۷، پیشگفتار مارکس).

[۱۰]  کارل مارکس،‌  همان منبع بالا.