گرایشات درون جنبش کارگری / مصاحبه با ناصر اصغری

گرایشات درون جنبش کارگری

مصاحبه با ناصر اصغری

بخش دوم

کارگر کمونیست: در بخش قبل درباره دلایل عمومی وجود گرایشات مختلف درون جنبش کارگری، منشا تاریخی برخی از این گرایشات و نیز ویژگیهای آنارکوسندیکالیسم باختصار اشاره شد. در این بخش در ادامه به گرایش سندیکالیستی درون این جنبش میپردازیم. اما قبل از آن یک نکته دیگر راجع به آنارکوسندیکالیسم را توضیح دهید که مربوط به فرق این گرایش و سازمانهای مربوطه اش در اوایل آن و امروز است که به آن اشاره کردید، ضمنا نمونه‌های امروزی این گرایش کدامها هستند؟
ناصر اصغری: گرچه آنارکوسندیکالیسم یکی از رگه‌های جنبش آنارشیستی است، اما تا قبل از دهه ٢٠ قرن ٢٠ هنوز کلمه “آنارکوسندیکالیسم” وارد لغتنامه‌ها نشده بود. منتها خود آنارشیسم یک گرایش بسیار قوی چند دهه قبل از آن در میان کارگران و بخصوص بعنوان گرایش ناستالژی به دوران گذشته و ضدیت با زندگی پر مشقت‌تر دوران اولیه سرمایه داری بود. پیر ژوزف پرودون که از اولین کسانی بود که به خود رسما گفت “آنارشیست”، ایده‌های او در میان کارگران فرانسه، بدلائلی و بعضا به همین دلیلی که گفتم، محبوبیت پیدا کرده بود. وی با اشاره به انقلابات ١٧٨٩، ١٨٣٠ و ١٨۴٨ این مسئله را موعظه می‌کرد که هر گاه کارگران در انقلابی شرکت کرده‌اند، بعد از شکستی که خورده‌اند، باعث برگشت اقتدار طبقات دارا با اقتداری بیشتر شده است و نتیجه می‌گیرد که کارگران باید تشکلات (تعاونی) صنفی خود را بدون دخالت در سیاست، درست کنند و به مسائل صنفی خود بچسبند. او نه تنها کارگران را از دست زدن به اعمال و سیاستهای انقلابی منع می‌کرد، بلکه حتی دست زدن به اعتصاب را هم با این بهانه که “درگیری در آن بوجود می‌آید و اغتشاش ایجاد می‌شود” منع می‌کرد. پرودن عامل مشقات کارگران را رقابت سرمایه داری می‌دانست و با آن مشکل داشت. او مقولاتی از سیستم سرمایه داری مثل مالکیت خصوصی، پول و غیره را رد نمی‌کرد، منتها می‌گفت که در سیستم سرمایه داری این مقولات خصلتی مخرب پیدا کرده‌اند، چرا که در اختیار رقابت سرمایه داران هستند. می‌گفت که ثروت جامعه ناعادلانه توزیع می‌شود، بدون اینکه به روابط کارمزدی ایرادی بنیادی بگیرد. ایده‌های پرودون در کمون پاریس، که آنارشیستها قوی‌ترین گرایش در سازماندهی آن قیام بودند، تجربه شدند و بخصوص ایده عدم دخالت کارگران در سیاست، ضربه کاری را بر کمون وارد کرد.
آنارشیستها همچنین در جنبش کارگری مشخصا در آمریکا قبل از تشکیل IWW قوی‌ترین گرایش در میان کارگران بودند که از جمله می‌توان از رهبران سرشناس این گرایش، از کسانی چون مادر جونز و جانباختگان واقعه اول مه ١٨٨۶ شیکاگو نام برد. برخلاف پرودون، این آنارشیستها طرفدار بکارگیری شیوه‌های غیرمسالمت آمیز در برخورد به کارفرما و دولت طرفدار آنها بودند. هدف این گرایش درون جنبش کارگری سرنگونی سلطه سرمایه نبود، بلکه صرفا به دست آوردن شرایط بهتر برای کارگران بود.
در بخش اول این مصاحبه هم به “سندیکالیسم انقلابی” که آنارکوسندیکالیسم با اختلافاتی که درباره اش حرف زدیم که ادامه همان سنت است، پرداختیم. این “سندیکالیسم انقلابی” که همچنان خط شکست خورده پرودون و آنارشیسم را نمایندگی می‌کرد و کارگران را از مهمترین سلاح خود برای رهایی واقعی منع می‌کرد که اولین حکومت کارگری در کمون پاریس را با اهمالگری آنارشیستی به بورژوازی باخته بودند، توسط فعالین گرایش سوسیالیستی بنوعی به طعنه و تحقیر سندیکالیسم آنارشیستی و یا همان آنارکوسندیکالیسم اطلاق کردند که به اختصار شرحش در بالا رفت.
وجه مشترک همه این رگه‌های آنارشیستی این است که ضد اتوریته حزبی و دولتی هستند. اما وجه افتراق آنارکوسندیکالیسم با پرودونیسم و با تعاونی‌های وی و بسیاری دیگر از رگه‌های آنارشیستی که ناستالژی به گذشته دارند، سازماندهی کارگران صنعتی است که افقی رو به آینده دارد. کارگرانی که ایده‌های پرودن پیش آنها محبوبیت داشتند، کسانی بودند که شیوه تولید سرمایه داری آنها را از شیوه زندگی گذشته روستائی شان کنده و راهی بازار بی رحم کار شاق دوران اولیه کارخانجات کرده بود.
گرچه ث.ژ. ت فرانسه نمونه امروزی آنارکوسندیکالیسم نیست، اما شناخته شده‌ترین کنفدراسیون کارگری است که توسط گرایش “سندیکالیسم انقلابی” ایجاد شد. ث.ژ.ت اسپانیا نیز یکی دیگر از بزرگترین تشکل‌های کارگری است که توسط آنارکوسندیکالیستها سازماندهی شد. هر دو جریان مذبور برخلاف “اصول غیرقابل عدول” آنارشیستی، در دوره‌هائی در کابینه‌های دولتهایی شرکت کردند. اما شناخته شده‌ترین نمونه امروزی تعاونی و مجامع عمومی آنارکوسندیکالیستی در جنبش کنترل کارخانه در آرژانتین هستند که در جای دیگری به تفصیل درباره آنها بحث کرده‌ایم.
اما تفاوت آنارکوسندیکالیسم در دو دوره اوایل شکلگیری و امروزی، شاید با اشاره به دو نمونه مهم و مشخص ث.ژ.ت و IWW در اوایل قرن ٢٠، و همچنین کارکرد امروزه آنارکوسندیکالیستها، مقداری تفاوت این گرایش را در دو دوره مورد نظر توضیح بدهد. تا قبل از انقلاب اکتبر و نقشی که حزب بلشویک در سازماندهی کارگران و شوراهای کارگری داشت، هم ث.ژ.ت و هم IWW در توهم خود، براندازی سیستم کارمزدی را کار اتحادیه‌های کارگری می‌دانستند و با مخالفت با اتوریته دولتی، مخالفین بسیار سر سخت اتوریته حزبی نیز بشمار می‌آمدند. هم ث.ژ.ت و هم IWW مهمترین تشکلات کارگری در سازماندهی اعتراضات کارگری بودند. یک دلیل عمده پا نگرفتن احزاب سوسیال دمکرات کارگری قوی در آمریکا و فرانسه، جایگزینی این دو نهاد کارگری با حزب طبقه کارگر است که اتحادیه‌های کارگری در سیستم نگرش آنها قرار بود کار حزب سیاسی را هم بکنند. بقول آنارکوسندیکالیستها، “دو تشکیلاتی” حزب و تشکلهای توده‌ای کارگران را از بین برده بود. این موضوع اما با تجربه بلشویکها دچار مشکل جدی شد. هر دو تشکیلات نامبرده دچار بحران‌های داخلی شدند که وزنه به طرف تحزب کمونیستی طبقه کارگر در این تشکل‌ها سنگینی می‌کرد. ث.ژ.ت با انشعاباتی و با تلاطماتی، رابطه‌ای بسیار نزدیک با حزب کمونیست فرانسه برقرار کرد. IWW هم با همین تحلیل از قدرت حزب در سرنگونی سیستم سرمایه داری و لغو کارمزدی، دچار انشعابات متعددی شد که کارش متأسفانه به جاهای باریکی کشیده شد که حتی پای پلیس هم برای دخالت در این انشعابات، به میان کشیده شد. آنارکوسندیکالیسم امروز اما، اگر کسی بتواند در جائی ردپائی از آنها بیابد، بیشتر از هر چیزی تبلیغاتی زهرآگین علیه تحزب کمونیستی است تا اینکه واقعا بخواهد ـ جز در مورد آرژانتین ـ سنگی را برای کارگری روی سنگ دیگری بگذارد. در مورد مشخص آرژانتین هم، همین گرایش در نظر داشت که از کارخانه‌های متروکه بعد از بحران اوائل قرن ٢١ و با به کنترل در آوردن این کارخانه‌ها، یک حکومت خودگردان کارگری بسازد، که تیرش به سنگ خورد.

کارگر کمونیست: اکنون درباره سندیکالیسم به چند سوال پایه‌ای لطفا پاسخ بدهید که سندیکالیسم (تریدیونیونیسم) چیست، فرق سندیکا و سندیکالیسم کدام است، و سندیکالیسم در طول تاریخ سرمایه داری چه تغییراتی کرده است؟
ناصر اصغری: سندیکالیسم بازوی کارگری یک جنبش وسیعتری است که آلترناتیو اقتصادی برای کل جامعه دارد و به سیستم اداری خاص خود نیز نیاز دارد. سندیکالیسم چه آنجائی که شاخه‌ای از احزاب سوسیال دمکرات، کارگر، و اروکمونیست شدند و چه آنجائی که مثل آمریکا سیاست امکانگرائی را در شکاف بین دو حزب دمکرات و جمهوریخواه به پیش گرفتند، اما کلا یک افق و جهان بینی را به پیش می‌بردند: اساس جامعه سرمایه داری و رابطه موجود بین کارگر و سرمایه دار و استثمار و تقدس مالکیت را میپذیرد و آن را مفروض میگیرد. با این فرض، برای اینکه کارگر شرایط کاری بهتری داشته باشد تلاش میکند کارگر نیروی کارش را به سرمایه دار در این چهارچوب مفروض گرفته شده، بهتر بفروشد. سندیکالیسم بهتر شدن وضع کارگر را در همزیستی مسالمت آمیز با سرمایه داران و بهتر شدن وضع سرمایه دار می‌بیند؛ و در نتیجه بجای اینکه موقعیتهای بحرانی که سیستم سرمایه داری بوجود می‌آورد، این سیستم را مسئول این وضعیت بداند، آن را مربوط به همه می‌داند و کارگران را به همکاری برای رفع بحران فرا می‌خواند؛ که معمولا بار بحران بر دوش کارگران می‌افتد. بالاتر اشاره کردم که گرایشات بازتاب جنبش‌های پایدارتری در جامعه هستند. سندیکالیسم گرایش جنبش رفرمیستی، دولت رفاه و سوسیال دمکراسی درون طبقه کارگر است. آنجا که سوسیال دمکراسی جنبشی پایدار و ریشه دار نیست، سندیکالیسم در جنبش کارگری بی پایه می‌ماند. برخلاف آنارشیسم و آنارکوسندیکالیسم که مشکل “اصول”ی با قانون و دولت دارد، سندیکالیسم اما قانون، بازی در چهارچوب قانونی، و قانونگرائی را جزو”اصول” پایه‌ای خود میداند.
اما فرق سندیکا و سندیکالیسم در این است که سندیکا گرچه تاریخا به سنگری تبدیل شده که سندیکالیسم آنجا سنگر گرفته و اهداف خود را با این تشکل به پیش می‌برد، اما یکی از سنگرهای کارگران است. امروزه در قریب به اتفاق موارد، مبارزه و اعتراض کارگران توسط سندیکاهای کارگری سازمان می‌یابند، اما باز هم در قریب به اتفاق همین اعتراضات، این گرایش سندیکالیستی است که در مبارزه کارگران کارشکنی می‌کنند. در طول تاریخ بسیار اتفاق افتاده که سندیکا توسط فعالین سوسیالیست و گرایش سوسیالیستی کارگران ایجاد شده اما به مرور زمان و با کمک‌های موذیانه دولت و موش دوانی عوامل سرمایه داران، فعالین سوسیالیست از آنجا اخراج شده و با فعالین سندیکالیست جنبش کارگری جایگزین شده‌اند. منتها سندیکا تاریخا هر چه بوده، امروز چهارچوب آن با اهداف جنبش رفرمیستی سازگارتر است تا جنبش سوسیالیستی. و شاخص‌ترین این چهارچوب، عدم دخالت توده کارگران و یا اعضای اتحادیه و سندیکا، در سوخت و ساز روزانه این تشکل است. سندیکا امروزه خود را با همان جهان بینی گرایش سندیکالیستی، یک تشکل صنفی کارگران تعریف می‌کند و مسائل بیرون از چهارچوب محیط کار و فعالیتش را مسائل مربوط به خود تعریف نمی‌کند. مشکل کارگر بیکار و خانواده کارگری مشکل سندیکا نیست. برای سندیکالیسم موضوع قبل از هر چیزی، منفعت شخص کارگر از سر صنفی گرائی است.
به نظر من کلا در ادبیات جنبش کارگری، جز در موارد معدود و مشخصی، به مسئله صنفی گرائی سندیکالیسم و سنتی را که صنفی گرائی سندیکالیسم از آن بیرون آمده کمتر پرداخته شده و کمتر ریشه این موضوع به بحث گذاشته شده است. سندیکالیسم طبقه کارگر را نه بعنوان یک طبقه، بلکه بعنوان مجموعه‌ای از اصناف میداند که هر کدام از این صنفها را در سندیکائی متشکل میکند که اینها منافعشان ربطی به همدیگر ندارد. در بهترین حالت دفاع از منافع آن صنف در برابر دنیای بیرون از آن است. اما ریشه این نگرش به کار و کارگر واقعا در چه است؟ قبل از رشد و توسعه سرمایه داری هم، اصناف در مقابل رشد جامعه سرمایه داری و اینکه کارگران تازه از زمین کنده شده‌ای وارد صنف آنها بشوند و بازار کار آنها را کساد کنند، نگران بودند و دست به تشکل اتحادیه‌های اصناف صنف خود می‌زدند. این اصناف و اتحادیه آنها هنوز هم در جامعه و در بین اصنافی که به شیوه تولید سنتی چسبیده‌اند، به چشم می‌خورند. در ایران امروز اتحادیه خیاطان و شغل خیاطی نمونه بارز این نوع اتحادیه اصناف و این نوع شیوه تولید است. فدراسیون کار آمریکا تا قبل از پیوستن به CIO و تشکیل AFL-CIO در واقع نمونه بارز این نوع صنفی گرائی بود که فدراسیونی از مجموعه‌ای از اتحادیه‌های صنفی این دستی بود. منتها با به چالش کشیده شدن این نوع سندیکالیسم و صنفی گرائی توسط سندیکالیسم انقلابی که در دوره‌های مختلفی توسط شوالیه‌های کار و بعد از آن هم IWW تحت عنوان “اتحادیه‌های صنعتی” صورت گرفت، که نه کارگر غیر سفیدپوست و زن را به عضویت می‌پذیرفت و نه اتحادیه‌های غیرصنفی سنتی را به عضویت مجموعه خود راه می‌داد، گرچه راه را بر ورود اعضای تازه به اصناف موجود باز کرد، اما تا جائی که به دفاع از منافع کارگران برمی گردد، کاری به موقعیت کارگر بیکار، خانواده کارگران، کارگران اصناف دیگر و غیره نداشت و هنوز هم ندارد. این سندیکالیسم صنفی گرا البته همچنانکه گفتم گرایشی درون جنبش کارگری است، اما در بیرون از این جنبش و در سطح وسیعتری در جامعه، سیستم سرمایه داری فرض آن است و به کارگر شاغل و بیکار و خانواده آنها و غیره در این سیستم همچنان بعنوان بخشی از یک پیچ و مهره نگریسته می‌شود. امروز اگر سندیکالیسم مبارزه کارگری را سازمان بدهد، باز از سر “منفعت شخصی” او و مثلا از سر دفاع از شغل وی در برابر کوچ شرکت اصلی به کشورهای با استاندارد پائین و دستمزد پایین‌تر و غیره است که درگیر “دفاع” از منفعت کارگر است، یعنی از سر پروتکشنیسم است. اینها و دهها نوع از این سیاستهای تریدیونیونیستی امروز جزئی از سیاستهای سندیکاهای کارگری هم شده‌اند.
اما سندیکالیسم در طول تاریخ به نظر من دچار تحولات عظیمی شده است. یک جنبه مهم سندیکالیسم و یا بهتر است بگویم جنبش وسیعتر آن در جامعه مثل رفرمیسم و سوسیال دمکراسی به نظر من در این است که این گرایش تا قبل از فروپاشی دیوار برلن ادعا می‌کرد که جهان دارد به تدریج به طرف دولت رفاه و یا حتی سوسیالیسم پیش میرود، اما اکنون دیگر چنین ادعائی ندارد و آنرا نمی‌تواند به خورد کسی بدهد. تحولات سیاسی جهان این ایده را کاملا بی اعتبار کرده است. نکته مهم دیگر این است که جنبش رفرمیستی اکنون خود بطور ادواری دولتها را به دست می‌گیرد و رهبران گرایش سندیکالیستی درون جنبش کارگری، وزیر و وکیل سیستم می‌شوند. چیزی که در دوران اولیه شکلگیری این گرایش به مخیله هیچکدام از رهبران این گرایش خطور هم نمی‌کرد! در بعد سازمانیابی درون جنبش کارگری هم، در بخش اول این مصاحبه به شکلگیری این گرایش درون جنبش کارگری، در قبل و بعد از انقلاب صنعتی دوم اشاره کردم. دوره‌ای بود که رهبران گرایش سندیکالیستی درون جنبش کارگری هم، مثل فعالین گرایشات سوسیالیستی و آنارکوسندیکالیستی، مورد سرکوب و اذیت و آزار قرار می‌گرفتند؛ اما بعدها فعالین گرایشات سوسیالیستی و آنارکوسندیکالیستی سرکوب می‌شدند و جزو لیست سیاه قرار می‌گرفتند که راه برای فعالین گرایش سندیکالیستی باز شود. می‌خواهم بگویم که این گرایش از اپوزیسیون به پوزیسیون سیستم اداری جامعه سرمایه داری شیفت کرده است.

کارگر کمونیست: ایراد قانونگرائی سندیکالیسم چیست، آیا نمی‌شود با وضع قوانین بهتر اصلاحات بنیادی را به نفع کارگران ماندگار کرد؟
ناصر اصغری: هر تک اصلاحی که امروز به نفع کارگران به بورژوازی تحمیل بشود، ما از آن استقبال می‌کنیم. اما اینجوری نیست که این اصلاحات با تصویب قوانین بهتر از جانب سوسیال دمکراتها در پارلمانها در یک روز آفتابی و “آسمان بدون ابر” وضع شده‌اند. فشار توده کارگران و مشخصا فشار و فعالیت مستمر فعالین گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری باعث بروز اعتراضات و در نتیجه غور و تفحص نمایندگان پارلمانها درباره وضع قوانین مربوط به کارگران می‌شود. سندیکالیسم این اصلاحات و قوانینی پشت آن را می‌بیند، اما اعتراض کارگری را عمدا نمی‌خواهد ببیند! اینکه امروز کارگران “قانونا” ٢ تومان بیشتر دستمزد می‌گیرند را به حساب قانون می‌گذارد و فردا ٣ تومان کاهش دستمزد را به حساب چیز دیگری!
مهمتر حتی اینکه سندیکالیسم قانون را یک مقوله فراطبقاتی می‌داند. ذهنیتی را که از مقوله دولت و قانون دارد این است که دولت یک پارلمان دارد و با پر کردن کرسی‌های این پارلمان از سوسیال دمکراتها و دیگر احزاب رفرمیست، دوستان کارگران را آنجا دارند و قوانین را به نفع کارگران تغییر خواهند داد. در حالیکه سیستم طبقاتی اینچنین کار نمی‌کند. بورژوازی حتی بفرض اینکه نمایندگان پارلمان بتوانند طبقات را دور بزنند و قوانینی به نفع کارگران و به ضرر سرمایه داران وضع کنند، در کنار پارلمان، شاه و ملکه، مطبوعات، پلیس، ارتش، زندان، بانکها، دانشگاهها، مساجد و کلیسا، ساواک و FBI و غیره را دارند که هر گاه سود سرمایه به خطر افتاد، در همان پارلمان کذائی را تخته خواهند کرد. کارگران چه دارند؟ چهارتا کرسی بیشتر از احزاب محافظه کار! آیا قوانین را این چهار نماینده “سوسیالیست” پارلمانها وضع می‌کنند؟! البته که نه. قوانین ممالک دمکراسی هم، در توازن قوای خاصی و در بحبوحه و در ادامه جنگ و جدالهای سنگینی وضع می‌شوند که تلفاتی چون شکست اعتصاب معدنکاران انگلیس را در تاریخ خود دارد. انقلابی مثل انقلاب اکتبر باعث وضع قوانین به نفع کارگران می‌شود، و پیروزی ریگانیسم و تاچریسم باعث وضع قوانین در جهت دیگری می‌شوند. سندیکالیسم جزئی از سیستم سرمایه داری است و امروزه کنترل توده کارگران را در دست دارد و مجبور است که دنیا را با قوانین سیستم خود توضیح بدهد و توجیه کند. خود این نکته که در دوره های بحرانی و وقتی سود سرمایه کم میشود عمدتا احزاب دست راستی قدرت را بدست میگیرند نشاندهنده اینست که باید قوانین در جهت باز پس گرفتن دستاوردهای کارگران و بنفع طبقه سرمایه دار تصویب بشود. در این دوره ها حتی وقتی احزاب رفرمیست در قدرت هستند عملکردشان تفاوت زیادی با احزاب لیبرال و کنسرواتیو ندارد. باین دلیل هم هست که اصلاحات بنیادی که هیچ بلکه حفظ قوانین موجود نیز غیر ممکن میشود و از نظر بورژوازی باید طبقه کارگر بار بحران را بدوش بگیرد. بهرحال در نهایت قانون قرار است قواعد بازی را تعریف کند و این قواعد نمیتواند با منفعت طبقه حاکم در تناقض بیفتد. بی دلیل نیست که مثلا اعتصاب کارگری در دوره ای که بنا به قانون منع میشود، یعنی قبل از پایان قرارداد بین سندیکا و کارفرما، آن اعتصاب را “اعتصاب وحشی” میخوانند! حتی در شرایطی که اعتصاب کارگری قانونی است و مذاکرات سندیکا و کارفرما به بن بست برسد و اگر کارگران کوتاه نیایند آنگاه یا دولت وارد میشود و با تصویب “قانون بازگشت به کار” اعتصاب را غیر قانونی اعلام میکند و یا از روشهای دیگر خاتمه آنرا تحمیل میکنند. قانون در چهارچوب روابط کار و سرمایه همانند چاقوئی است که معادل منفعت سرمایه است و تیغ این چاقو دسته خودش را نمیبرد.

کارگر کمونیست: اشاره کردید که سندیکالیسم اساسا مشغله اش صنف است و به مسائل خارج محیط کار توجه ندارد، بعبارت دیگر سندیکالیسم کارگر را مثل یک طبقه در نظر نمیگیرد. از طرف دیگر انواع مختلف سندیکالیسم داشته‌ایم، از جمله “بیزینس یونیونیسم” و “سوسیال یونیونیسم” و غیره، و این دومی برای جبران محدودیتهای سندیکالیسم سنتی تلاش کرده است که تشکلهای چتری یعنی ائتلافهائی از تشکلهای کارگری و غیر کارگری درست کند. در این رابطه چه توضیحی دارید و این نوع تلاشها چه نتایجی داشته است؟ کلا مهمترین رگه‌های سندیکالیسم کدامند و تفاوتهای مهم آنها چیست؟
ناصر اصغری: سوسیال یونیونیسم قبل از هر چیزی می‌خواهد یک آلترناتیوی را در مقابل مدل به بن بست رسیده بیزینس یونیونیسم (Business Unionism) ارائه بدهد. این را پائین‌تر مختصرا توضیح خواهم داد. اما ابتدا بطور خلاصه به مختصات دو نوع بیزنیس یونیونیسم و سوسیال یونیونیسم بپردازیم. بیزینس یونیونیسم نوع آمریکائی تریدیونیسم است که حتی در بین سندیکالیستها هم بعنوان بدترین نوع “نمایندگی” کردن کارگران از آن یاد می‌شود. بالاتر گفتم که سوسیال دمکراسی، بعنوان جنبش مادر سندیکالیسم این توهم را باد می‌زد که با رفرمهای تدریجی در سیستم سرمایه داری جامعه بطرف سوسیالیسم می‌رود. و البته سوسیالیسم این تیپی آن نوع سوسیالیسمی بود که در آن جامعه هنوز طبقاتی است اما با ایجاد رفاه در جامعه از تخاصمات طبقاتی کاسته می‌شد. اما بیزنیس یونیونیسم که از ساموئل گامپرز، اولین رئیس فدراسیون کار آمریکا، سرچشمه می‌گیرد، نیروی کار را بعنوان یک کالا در بازار عرضه می‌کند و اتحادیه‌ها هم بعنوان بنگاه کسب و کار (Business) بر سر قیمت این کالا چانه می‌زنند. در این فرم از سندیکالیسم، اتحادیه آن نهادی است که به اقتضاء زمان و مکان و فاکتورهای دیگر نیروی خود را پشت این یا آن سیاستمدار می‌اندازند که در چانه زنی بر سر دستمزد، شرایط بهتر کار، و وضع قوانین کار از آنها بیشترین حمایت را بکنند. گرچه در مقایسه با اروپا که اتحادیه‌های کارگری امتداد احزاب سوسیال دمکرات در جنبش کارگری هستند، اتحادیه‌های کارگری و فدراسیون کار آمریکا با آنکه در اکثر اوقات همکاری نزدیکی با حزب دمکرات آمریکا و سیاستمداران این حزب داشته‌اند، اما امتداد این حزب در جنبش کارگری نیستند و به همین دلیل هم بارها اتفاق افتاده که از سیاستمداران حزب جمهوریخواه هم حمایت کرده و به کمپینهای انتخاباتی آنها کمکهای مالی هنگفتی کرده‌اند.
منتها سوسیال یونیونیسم و یا “اتحادیه گرائی جنبش اجتماعی” می‌خواهد آلترناتیوی در مقابل این نوع سندیکالیسم، از دل گرایش سندیکالیستی ارائه بدهد. سوسیال یونیونیسم فقط به نان و قاتق و یا مسائل صنفی صرف کارگران، یعنی مسائلی که بیزنیس یونیونیسم فعالیت خود را به آن محدود کرده است، محدود نمی‌ماند. مسائلی را که احزاب سیاسی جنبش رفرمیستی به آن مشغول هستند، مشغله این نوع سندیکالیسم نیز هست. این نوع سندیکالیسم، در کشورهای به اصطلاح جهان سوم و همچنین در خود آمریکا توجه فعالین سندیکالیست را به خود جلب کرده است؛ و این هم دلیلش این است که در این کشورها احزاب سیاسی‌ای که جنبش رفرمیستی را در سطح سراسری و قانونی نمایندگی کنند، وجود ندارند. این “اتحادیه گرائی جنبش اجتماعی” معمولا در اتحاد با تشکل‌های دیگر مثل تشکل‌های زنان و مذاهب و غیره زیر یک چتر سراسری مثل جبهه خلق و جبهه ملی و غیره جمع هستند. این “تشکل‌های چتری” همانهائی هستند که به آن اشاره کردید. اما درباره نتایج عملی این نوع سندیکالیسم، واضح است که چیز به دردبخوری به کارگر نماسیده. آنچه که هست این است که تعدادی دارند تلاش می‌کنند که وضع کارگر بهتر از آنی باشد که در وضعیت وحشتناک امروزی سرمایه داری هست؛ اما سر از ائتلاف و اتحاد با مذهبیون در می‌آورند و تو “سندیکالیسم سرخ”شان هم کلی آب ریخته و رقیقش کرده‌اند. این “تشکلهای چتری” و ائتلافها عموما در شرایطی شکل گرفته اند که خود اتحادیه ها ناتوان از دفاع از حقوق کارگران شده اند و از آنجا که دایره عمل آنها چیزی بجز سازماندادن آکسیونهائی و یا جلسات و سمینارهائی نبوده لذا تاثیری هم در جهت تغییر وضع موجود نداشته اند، و اما یک هدفشان عموما آرام کردن کارگران و بیکاران و مردم معترض و وقت خریدن بوده است.

کارگر کمونیست: سندیکالیسم سنتی، همانطور که اشاره کردید بعنوان آلترناتیو رفرمیسم بورژوائی برای سازماندهی کارگران امروز در شرایط مناسبی نیست. دوره‌های بحران سرمایه داری دامنه توان و قدرت سندیکاها هرچه محدودتر میشوند و تاریخ هم همین را نشان میدهد. سوال اینست که این گرایش آیا برای عبور از این وضعیت راه حلی ارائه کرده است؟ بنظر شما با توجه به هم بحران ساختاری سرمایه داری و هم جهانی شدن سرمایه و بتبع آن محدودتر شدن دامنه عمل سندیکاها چه آینده‌ای برای این گرایش قابل تصور است؟
ناصر اصغری: به درست اشاره می‌کنید که در دوره‌های بحرانی سندیکالیسم راه حلی ندارد. امروزه یکی از بحرانی‌ترین دوره‌های سیستم سرمایه داری است. راستش سندیکالیسم چشمش دوخته شده به اقتصاددانان بانکها و مؤسسات بزرگ مالی که راه حلی ارائه دهند. اکنون هیچ کارگری دلش به راه حلهای سندیکالیستی ـ اگر اصلا چنین چیزی را ارائه داده باشند ـ خوش نیست. سندیکاهای کارگری عموما عضو از دست می‌دهند و در بین کارگران هم، جنب و جوش عجیبی برای سازمانیابی در نهادهائی بر منبای سندیکاهای موجود به چشم نمی‌خورد. سندیکالیسم هم در واکنش به این موقعیت خود، دارد کارهائی می‌کند که بیشتر از هر چیزی بازتابی از موقعیت این گرایش در بین کارگران و ربط آن به اعتراض امروزه کارگر است. رؤسای اتحادیه‌های کارگری در آمریکا و در مواردی در کانادا هم با تبانی با مدیریت شرکتهایی که زمزمه اعتراض به بی تشکلی را راه انداخته بودند، با گذشتن از حق اعتصاب و با سپردن تقریبا فرمان این نوع تشکل به دست مدیریت، در حال ایجاد اتحادیه و سندیکاهایی هستند که بیشتر به موجودات بی یال و کوپال شبیه هستند. هر جائی که مبارزه‌ای بیرون از چهارچوب افق سندیکالیستی در جنبش کارگری راه افتاده است، مانند اعتصاب عمومی‌ای که داشت در بریتانیا دور می‌گرفت و یا اعتراضات ویسکانسن در آمریکا و غیره، گرایش سندیکالیستی با همه امکانات تشکیلاتی، مالی، تبلیغاتی و غیره که در دست دارد شروع به کارشکنی کرده و باعث تفرقه در صفوف کارگران شده است. سندیکالیسم در غرب در جائی که هنوز خودی نشان می‌دهد، فعلا از وضعیتی که جهانی شدن سرمایه بوجود آورده است، با آویزان شدن به ناسیونالیسم و در هیبت پروتکشنیسم (حمایت از بازار خودی)، اینجا و آنجا اعتراضات کارگران را حول اعتراض به کوچ شرکتها به کشورهای تازه توسعه یافته و جاهایی مثل چین و آمریکای لاتین سازمان می‌دهد. در حال حاضر سندیکالیسم به یکی از بی افق‌ترین گرایشات درون جنبش کارگری تبدیل شده است.

کارگر کمونیست: یک نکته دیگر درباره تشکلهای سندیکائی مربوط به جدال‌های درونی در این تشکل‌هاست. مثلا در آمریکا یک جنبش درون اتحادیه‌ها برای دمکراتیزه کردن آنها وجود داشت و در برخی کشورهای اروپائی نیز حرکتهای مشابه این وجود داشته‌اند که عمدتا در متن جدال گرایشات چپ‌تر درون اتحادیه‌ها با خط رسمی صورت گرفته است. منشا و دلیل این تحرکات چیست و نتایج این نوع مبارزات درون جنبش اتحادیه‌ای به کجا انجامیده؟
ناصر اصغری: آن گرایشی را که شما به آن اشاره کرده‌اید، معمولا گرایشی است که خود را تروتسکیست می‌خواند و نه تنها از فعالین اتحادیه‌های کارگری هستند، بلکه در احزاب سوسیال دمکرات هم “فراکسیون سوسیالیست” تشکیل می‌دهند. و اگر هم رسما عضو این احزاب نباشند، در انتخابات پارلمانی از فعالین احزاب سوسیال دمکرات در آن انتخابات هستند. می‌خواهم حرف آخرم را همین اول بزنم که افق این گرایش و فعالین این گرایش، خیلی فراتر از افق احزاب سوسیال دمکرات نمی‌رود. اما تا جائی که به فشار آنها به اتحادیه‌ها برمی گردد، مشکلی را که اینها با اتحادیه‌ها دارند، این است که رهبران اتحادیه‌ها را تعدادی بوروکرات می‌دانند و مشکل اصلی اتحادیه‌ها را بوروکراسی حاکم بر آن می‌دانند. بنوعی مثل یک گروه فشار بر رهبری “بوروکرات” اتحادیه‌ها عمل می‌کند. معمولا هم همین رهبران “بوروکرات” اتحادیه‌ها کسانی از صف همین تروتسکیستها بوده‌اند که در زمان نه چندان دورتری خود عضو همان فراکسیونهای کذائی بوده‌اند. بنظر من منشاء آن عمدتا این است که می‌بینند که کارگران نمایندگی نمی‌شوند اما راه حل خود را به راه حل همان افق و گرایش اصلی گره زده‌اند.
اما فشار در بالاترین سطح اتحادیه‌ها و رهبری اتحادیه‌ها هم به چشم می‌خورد. در واقع این فقط طرفداران خط دمکراتیزه کردن اتحادیه‌ها نیستند که فشار می‌آورند. بخش عظیمی از فعالین اتحادیه‌ها که کارهای روزمره سر و کله زدن با کارفرما را به پیش می‌برند جزو فعالین گرایش سوسیالیستی هستند، و این فعالین سوسیالیست دائما روی رهبری اتحادیه‌ها فشار میاورند که با کارفرما و دولت آنها بند و بست نکنند و بقول انگلیسی معامله دوستانه (Sweetheart deal) با کارفرما نکنند. این بعضا خودش را در گرایشاتی که شما ذکر کردید نشان می‌دهد. اما این نوع گرایشات معمولا زودگذرند. در خود آمریکا لیبر نت یک گرایش عمده در این باره بود و همچنین فعالین مهمی در این عرصه مثل جری تاکر، کیم مودی، کیم سایپس، فرناندو گسپین، بیل فلاچر، مایکل یتس و غیره هم که دوره‌ای برای خودشان حرفی برای گفتن داشتند، امروز کاملا حاشیه ای شده اند و در سطوح بالائی از دم و دستگاه تار عنکبوت فدراسیون کار آمریکا دارای مسئولیتهائی شده‌اند. هر کدام از این شخصیتهائی که اسم بردم، و خود لیبرنت کارهای خوب و مهمی کرده‌اند، اما اتحادیه‌ها دمکراتیزه نشده‌اند و همین آدمها هم جذب این دم و دستگاه شده‌اند.

کارگر کمونیست: یک نکته دیگر مربوط به جنبش اتحادیه‌ای سازمانهای سراسری اتحادیه هاست که در همه کشورها وجود دارد. علاوه بر اتحادیه سراسری در یک رشته معین، مثلا اتحادیه ماشین سازی، که سندیکا یا اتحادیه‌های محلی و لوکال را پوشش میدهند، سازمانهائی سراسری کشوری مانند فدراسیونها و کنگره‌ها و غیره در هر کشور وجود دارد که سازمان چتری کل جنبش اتحادیه‌ای را تشکیل میدهد: AFL-CIO, LO, CLC, TUC و غیره. نقش این سازمانهای سراسری و دامنه کار و فعالیتشان چیست؟
ناصر اصغری: تک سندیکاها معمولا آنقدر بزرگ نیستند که بتوانند خود به تنهائی حریف دولتی بشوند؛ بخصوص آنجائی که مقید قانون هم هستند. قانون به آنها می‌گوید که شما ١٠ نفر، یا ۵٠٠ نفر حق ندارید از جلوی در کارخانه و یا محیط کار، چهار قدم آنورتر بگذارید! اما با جمع شدن زیر یک چتری موضوع کمی تغییر پیدا می‌کند. این فدراسیون و کنفدراسیونها در سطح بسیار بالاتر در پارلمانها و غیره مشغول لابیگری بر سر مسائل روزمره هستند که به منافع کارگران تک سندیکاها ربط مستقیم دارند. حتی در سطح بین المللی هم چنین است. ITUC و WFTU نمونه‌های بین المللی هستند که با ILO مشغول چانه زنی هستند. فدراسیون کار آمریکا میلیونها عضو دارد و در هر انتخاباتی صدها میلیون دلار پول خرج کمپین انتخاباتی نمایندگان مختلف از هر دو حزب دمکرات و جمهوریخواه می‌کند. معمولا وعده‌هائی هم می‌گیرد که قوانینی به نفع شرایط بهتر کاری به نفع کارگران وضع بشوند. در استان انتاریو کانادا، فدراسیون کار انتاریو (OFL) در دهه ٩٠ قرن گذشته در چند نوبت فراخوان به اعتراضاتی داد که هر بار دهها هزار کارگر را به خیابان آورد. این کار از عهده هیچ تک اتحادیه‌ای بر نمی‌آید. تی یو سی در انگلیس در پائیز سال ٢٠١١ با عدم ادامه اعتصاب عمومی‌ای که داشت دور می‌گرفت، قدرت اتحادیه‌ها را و بخصوص قدرت مالی و لجسیتکی آنها را از پشت این اعتصاب بیرون کشید و باعث ناکام ماندن آن شد. هیچ تک اتحادیه‌ای چنین قدرتی را ندارد. بهرحال برای جنبش کارگری و برای کارگران، چنین چترهائی همانند چاقوی دولبه است. هم می‌توانند نیرو جمع کنند و فشار بر دولت بیاورند. و هم می‌توانند نیروی کارگران را متفرق کنند.

کارگر کمونیست: تفاوت بین عملکرد سندیکالیسم در کشورهای مختلف چگونه است؟ بعبارت دیگر میلیتانسی برخی اتحادیه‌ها و سندیکاها در کشورهای مختلف نسبت به سندیکالیسم غرب چگونه و به چه دلایلی است؟
ناصر اصغری: آنچه که توجه کارگران را به طرف گرایشات مختلف جلب می‌کند، درجه تندی انتقاد آنها از وضعیتی است که سیستم طبقاتی بر آنها تحمیل کرده است. این در جائی که بورژوازی وحشیانه استثمار می‌کند و راه را حتی بر ابراز وجود گرایشاتی که بخواهند اعتراضات کارگری را کنترل کنند و کل سیستم طبقاتی را حفظ کنند بسته است، اتفاقا بیشتر صدق می‌کند. وقتی که بورژوازی در جائی مثل ترکیه می‌خواهد به سرنیزه اتکا کند، سندیکالیسم هم مجبور است، تأکید می‌کنم، که مجبور است رادیکال برخورد کند؛ و گرنه اگر مثل سندیکالیسم ایالات متحده باشد، به چه درد کدام کارگر می‌خورد؟! می‌خواهم بگویم که دیدن این نکته که در غرب سنگر سندیکالیسم، یعنی سندیکاها، هر چه بیشتر به جزئی از سیستم سرمایه داری تبدیل شده‌اند، کار سختی نیست. اما این نکته را درباره همه کشورها نمی‌شود به این راحتی گفت.
این یک جنبه از قضیه است. جنبه دیگر و مهمتر قضیه این است که سندیکالیسم در همه جا نتوانسته است سندیکا را از عناصر چپ و سوسیالیست و فعالین سندیکالیسم انقلابی پاکسازی کند. حتی در کشورهای غربی مهد سندیکالیسم سنتی هم آنجا که در این سنگرها فعالین سوسیالیست قدرتمند ظاهر شده‌اند، این نهادها به نقطه امید کارگران تبدیل می‌شوند. مثلا در کشورهای اسکاندیناوی دولت رسما به کمک سندیکالیستها می‌آمد که عناصر چپ و رادیکال را از اتحادیه‌های کارگری بیرون براند. یک نمونه بسیار جالب و آموزنده در مورد کانادا است. دولت کانادا یکی از سندیکالیستها را به اسم هال بانکس ((Hal Banks از آمریکا به کانادا می‌آورد که یکی از سندیکاهای میلتانت آن کشور، اتحادیه دریانوردان را، از عناصر سوسیالیست پاکسازی کند. وی در آمریکا در چندین مورد با حملات فیزیکی به فعالین سوسیالیست برخورد کرده بود و حتی در یک مورد یکی از آنها را با ضربه‌های ممتد به سرش بقتل رسانده بود. بانکس در کانادا هم با همان شیوه ارعاب و خشونت فیزیکی، اتحادیه دریانوردان را از فعالین سوسیالیست پاکسازی کرد. اینها فقط چند نمونه هستند. تاریخ سندیکالیسم پر است از این نوع برخوردها و همدستی با دولتها و پلیس سیاسی. کمتر شاهد اتفاقات این تیپی در کشورهای به اصطلاح “جهان سوم” بودیم. دلیلش هم این بود که آن چیزی را که به “اشرافیت کارگری” معروف است، در جائی امکان پذیر بود که سرمایه بخش بیشتری از ارزش اضافه را به جامعه، تحت عنوان “دولت رفاه” برمی گرداند. چنین چیزی در آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی اتفاق نیافتاد. در نتیجه سندیکالیسم در این کشورها نمی‌توانست پز بدهد که چند قرص نان بیشتری بر سر سفره کارگران اضافه کرده و به راحتی سندیکا را ابزار معاملات خود بکند.

کارگر کمونیست: قبل از پرداختن به گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری باید به این نکته هم توجه کرد که در کنار این نقش اتحادیه‌ها در مقابل سوسیالیستها ما ضمنا شاهد این هستیم که در مجموع حتی راستترین اتحادیه‌ها در زمره جناح چپ جامعه قرار میگیرند، دلیل این چیست؟
ناصر اصغری: این قبل از هر چیزی تأکیدی است بر نقش کارگر در تولید و در جامعه. کارگر اگر تولید را بخواباند، همه معاملات بوژوازی برهم می‌خورد. ارزش اضافه تولید نشود، نفسها در سینه حبس خواهند شد. همه اینها توسط کارگر و قدرت کار کارگر امکان پذیر است. فرضم این است که منظور اینجا از راست و چپ بودن اتحادیه، درجه فشار آن برای بهتر کردن شرایط کار است. هر اتحادیه‌ای هر چقدر هم راست باشد، باید درجه‌ای از فشار کارگرانی را که نمایندگی می‌کند، منعکس کند. این فشار کارگران چپ جامعه است. بالاخره کارگران که اتحادیه و سندیکائی تشکیل نمی‌دهند که جلوی افزایش دستمزد قد علم کند یا بخواهد مزایای کارگران را کاهش دهد. چنین موجودی با هیچ خط کش و منطقی اتحادیه و تشکل کارگری نیست، شورای اسلامی کار است که برای سرکوب کارگران آنجا سرهمبندی شده است. در نتیجه وقتی که به نهادی می‌گوئیم “تشکل کارگری” باید حداقلی از دفاع از منافع کارگران را در خود داشته باشد و این یعنی قرار گرفتن در بخش چپ جامعه.*