جدال دو بخش ناسیونالیسم , دعوایی بر سر چگونگی نابودی آینده جامعه

على جوادى
یکی از محورهای اختلاف میان دو قطب ناسیونالیسم در جامعه، ناسیونالیسم عظمت طلب ایرانی و ناسیونالیسم قومپرست، در سطح نگرش اجتماعی، دعوایی میان مفاهیم کاذب و دروغین "ملت" و "ملیت" است. ناسیونالیستهای عظمت طلب ایرانی بر این باور خرافی تاکید دارند که مردم در ایران به یک "ملت" واحد تعلق دارند؛ "ملت ایران". ناسیونالیستهای قوم پرست بر خرافه دیگری تاکید دارند. جامعه را به "ملتها" تقسیم میکنند. خواهان حقوق و سهم و سیستم سیاسی حکومتی متناظر بر این تقسیم جامعه، فدرالیسم، هستند.

یکی دیگری را به دیکتاتوری و چکمه پوشی و سرکوب متهم میکند. دیگری نگران "تمامیت ارضی" است. آماده چکمه پوشی و دست به اسلحه بردن برای "هر وجب" خاک است. برادران قومپرست خود را به توطئه گری برای "تجزیه ایران" متهم میکند. این جدال اکنون به یک مساله گرهی در مناسبات دو بخش ناسیونالیسم و همچنین مناسبات جنبش ناسیونالیسم عظمت طلب پرو غرب با نیروهای رنگارنگ جنبش ملی – اسلامی تبدیل شده است. نیروها و طیفهای گوناگون جریانات ملی – اسلامی به اشکال مخلتف در کنار نیروهای قومپرست قرار دارند. توجیهات متعدد است. "حق تعیین سرنوشت خلقهای ایران" اصلیترین فورمولبندی این نیروها است. این جریانات در آخرین تلاش خود نتوانستند به راه حلی دست پیدا کنند. لغت نامه ها را زیر و کردند، لغت سازی کردند. اما نتوانستند چسبی برای چسباندن این دو بخش بر سر تقسیم بندی مردم به ملت یا ملیت یا مفهوم دیگری در این چهار چوب مورد توافق ناسیونالیسم دست پیدا کنند. تنش و جدال میان این دو بخش اکنون بالا گرفته است.

این جدالی محدود به حوزه فلسفه و بینشهای اجتماعی نیست. دعوایی میان دو بینش خرافی و ضد انسانی اما بی تاٽیر در تحولات سیاسی جامعه و زندگی انسانهای بیشمار نیست. سیاسی است. زمینی است. بر سر قدرت سیاسی هر بخش است. مخرب و کشنده است. در واقعیت دعوایی بر سر چگونگی نابودی جامعه است. این دعوایی بر ضد انسانیت و هویت جهانشمول انسانی است. از نقطه نظر مصالح یک جامعه انسانی تعلق قوم و ملی و مذهبی نمی بایست جایی در نظام سیاسی و حکومتی کشور داشته باشد. شاخه های ناسیونالیسم خواهان قرار دادن هویت ملی و یا قومی در نظام حکومتی هستند. قرار دادن هویت قومی در دولت به همان اندازه هویت ملی در نظام سیاسی جامعه کریه و ضد هویت جهانشمول و آزاد انسانی است. به بررسی زمینه ها و مبانی این کشمکش باید پرداخت.

نقش مخرب ناسیونالیسم و قومپرستی در تحولات آتی

ایران دستخوش عظیم ترین تحولات اجتماعی است. سرنگونی و سقوط رژیم اسلامی محتوم است. راه فرار و نجاتی برای رژیم اسلامی متصور نیست. جدال و کشمکش بر سر آینده ایران یک محور تعیین کننده کشمکش های سیاسی جامعه است. این جدال همه جانبه است. اقتصادی و سیاسی و اجتماعی است. نه تنها نوع و محتوای اقتصادی و سیاسی و مبانی فکری و عقیدتی نظام آتی بلکه شکل و چهارچوب و ساختارهای آن موضوع یک جدال عظیم طبقاتی و اجتماعی است. مساله فلسفه حکومت علاوه بر مبانی سیاسی و ساختاری حکومت خود موضوع جدال میان جریانات مختلف مدعی قدرت سیاسی در فردای ایران است.

یک محور تلاش جریانات دست راستی و محافظه کار قرار دادن هویت قومی و ملی در تعیین شالوده های فکری و فلسفی حکومت آتی در ایران پس از جمهوری اسلامی است. ملیت و ملی گرایی٬ قومیت و قومی گرایی رگه های مختلفی از این تلاش برای شکل دادن به فلسفه و ایدئولوژی حکومت و نظام آتی در ایران هستند. ابعاد و چگونی و تاثیر این تلاش جریانات ناسیونالیست و قومگرا را باید و میتوان با تلاش جریانات اسلامیستی در دوران شکل گیری حاکمیت ضد انقلاب اسلامی مقایسه کرد. اگر در تحولات سالهای ۵۷ جریانات مرتجع اسلامی با هم دستی و کمک غرب توانستند اسلام و اسلامیت را به مبنایی برای شکل دهی حکومت جایگزین رژیم استبداد شاهی قرار دهند و خواست مردم برای آزادی و برابری و رفاه را به خاک و خون بکشند و یک دیکتاتوری سیاه مذهبی را بر مردم و جامعه تحمیل کنند؛ این بار هم جریانات ناسیونالیست و قومگرا کودنانه بنام "اصالت ملی گرایی و ملیت و قومگرایی" تلاش میکنند که چنین آینده ای را برای مردم تدارک ببینند.

کمتر ناظر منصفی است که نداند رژیم اسلامی محصول انقلاب ۵۷ نبود٬ جریانی بود که قادر شد با توجه به امکانات و پشتیبانی غرب و بر دوش شانه های جریان ملی _ مذهبی در ایران حاکمیت را از آن خود کند. زمانی که دیگر زوال و سقوط رژیم شاه برای همگان مسجل شده بود بورژازی غرب جریان اسلامی را از حاشیه سیاست به جلوی صحنه آوردند. پر و بالی بهشان دادند و در توافق و بند و بستی ارتجاعی این جریانات قادر شدند با حمایت بخشهای وسیع جنبش ملی _ مذهبی در راس قدرت گیرند. و دیدیم که ضد انقلاب اسلامی چه سرنوشت سیاهی را برای مردم تدارک دید. خمینی و جریان اسلامی محصول چرخش و عقبگرد سیاسی و مذهبی مردم در ایران نبود. منشاء قدرتگیری و حاکم شدن جریان اسلامی نفوذ و قدرت مذهب در جامعه و یا بیعلاقگی و تمدن گریزی مردم ایران نبود. به قول منصور حکمت جریان اسلامی را همان جریاناتی به جلوی صحنه انقلاب ۵۷ کشاندند که تا روز قبلش زیر بغل رژیم شاه را گرفته بودند. همان کسانی که ساواکش را تعلیم داده بودند. و نیازمند یک کمر بند سبز در کشمکشهای جنگ سرد و مقابله با شوروی و بلوک شرق بودند.

جریانات ناسیونالیستی هم عموما بر متن چنین سناریوهایی از تحولات اجتماعی وسیاسی فعالیت میکنند. ماتریال مادی چنین تحولی هستند. خواست ایجاد حکومتی بر مبنای هویتهای کاذب ملی و یا ترکیبی از هویت ملی و قومی، تدارک سرنوشت سیاه دیگری برای مردمی است که برای آزادی و برابری و رفاه و جامعه انسانی تلاش میکنند. ترجمه زمینی و امروزی چنین تقلاهایی کاملا روشن است. سرانجام یک تحول ناسیونالیستی در دوران حاضر نمیتواند بدون ایجاد گورهای دسته جمعی و خلق فجایعی از جمله "پاکسازی قومی" و تولید گسترده ترین کینه و نفرت قومی و قبیله ای و ملی و تفکر
ات نژاد پرستانه در جامعه همراه نباشد.

واقعیت این است که بر خلاف ناسیونالیسم قرن نوزده و اوان شکل گیری دولتهای بورژوایی که پروژه های دولت – کشور سازی عموما بر مبنای ادغام "اقوام" ساکن در سرزمینهای مورد نظر که امکان شکل گیری یک سازمان اقتصادی قوام یافته بورژایی را ممکن میکردند٬ صورت میگرفت؛ در دوران حاضر پروسه های دولت – کشور سازی عمدتا با تحرک گسترده قومگرایی٬ تجزیه قومی و ملی و ایجاد خصومت و کینه توزی قومی و ملی و نژادی مترادف است. موقعیت کشورهای تازه ایجاد شده بلوک سابق شرق و همچنین وضعیت عراق کنونی گواهی بر این ادعا است. در این دوران ناسیونالیسم و قوم گرایی و مذهب مبانی شالوده های فکری و ایدئولوژیک حکومتهای کنونی بورژوایی را تشکیل میدهند. و مهمتر این پروسه ها بخشی از واقعیت سیاسی نظم نوین جهانی است. بطور مثال هویت ملی آمریکایی در دوران شکل دادن دولت – کشور آمریکا در هیچ دورانی متکی به تعلق زبانی و قومی و نژادی مشترک و واحدی نبود. برخلاف ناسیونالیسم قومی که بر اشتراک زبان و قومیت تاکید مفرطی دارد٬ ناسیونالیسم لیبرالی قرن نوزده متحد کننده و ادغام کننده اقوام مختلف ساکن سرزمین مورد نظر بود. اما در دوران حاضر کمتر پروسه ناسیونالیستی کشور سازی را میتوان مشاهده کرد که به رو در رویی قومی و ملی و نژادی حتی خونین منتج نشده باشد. حتی زمانیکه این پروسه ها به سرانجامی رسیده اند٬ شرایط جدید مستلزم تضمین و ایجاد انواع نابرابری و تبعیض و ستم و خصومت در میان آحاد جامعه بوده است.

ناسیونالیسم و قومگرایی در تحولات امروز همان نقش سیاه و واپسگرا و مخربی را ایفا میکند که مذهب و اسلام در تحولات ۵۷ ایفا کرد. تلاش برای حقنه کردن هویتهای ارتجاعی ملی و قومی بر مردمی که میخواهند آزاد و برابر باشند٬ نمیتواند نتیجه دیگری داشته باشد.

جایگاه و چشم انداز ناسیونالیسم و قومگرایی

جایگاه و زمینه های تحرک ناسیونالیسم و قوم گرایی در جامعه و تحولات سیاسی آتی ایران چیست؟ برای پاسخ باید به زمینه های شاخه های مختلف ناسیونالیسم و تاریخچه و مناسبات جریانات ناسیونالیست پرداخت. ناسیونالیسم ایرانی دارای یک سابقه تاریخی و یک افق دیرپاتر در تحولات معاصر ایران است. اما ناسیونالیسم قومی فاقد چنین زمینه سیاسی و اجتماعی است. اگرچه ناسیونالیسم علی العموم و ناسیونالیسم ایرانی بطور مشخص یک افق سیاسی مطرح در تحولات معاصر است و به درجاتی در جامعه و در میان مردم دارای ریشه اجتماعی است٬ اما ناسیونالیسم قومی از چنین جایگاهی برخوردار نیست. هویت قومی و قومیگری از ریشه و سابقه ای در میان مردم برخوردار نیست. به سختی میتوان کمتر بخشی از جامعه را مشخص کرد که خود را با تعلقات قوم پرستانه تعریف و بیان کند. اما ناسیونالیسم ایرانی دارای کارنامه ای است که نقطه عطفهای سیاسی معینی را در روند تحولات کاپیتالیستی به نام خود ثبت کرده است. تبدیل ایران به یک کشور و یک دولت بر مبنای قوانین بورژوایی مالکیت و حقوق بورژوایی، ایجاد یک جامعه واحد با زیر ساختها و مناسبات مالکیتی سرمایه داری و تغییر آن از جامعه عقب مانده عشریتی و فئودالی به جامعه سرمایه داری افق حاکم و پرچم عمومی این جنبش بود.

اما این تغییر و تحول بورژوازی بر خلاف تحولات پیش از آن در اروپا با یک انقلاب بورژوایی و یا یک تکان شدید اجتماعی از پایین همراه نبود. بلکه استبداد و دیکتاتوری رضا خانی چاشنی این تغییر و تحول و مهندسی اجتماعی از بالا بود. استبداد سیاسی و دیکتاتوری همواره رکن اساسی حاکمیت بورژوا – ناسیونالیستی در ایران بوده است. به لحاظ سیاسی این شاخه از ناسیونالیسم به شدت سرکوبگر و عظمت طلب بوده و در دورانهای متوالی در حاکمیت سلطنت پهلوی سایر بخشهای ناسیونالیست را سرکوب کرده و توانسته بود که خود را در موقعیت "ناسیونالیسم حاکم" و "متحد کننده" قراردهد. رابطه و مناسبات میان گرایشات و شاخه های مختلف ناسیونالیسم در پس از سرنگونی رژیم شاه دستخوش تغییرات اساسی و تعیین کننده ای شد. سهم خواهی از قدرت بورژوایی و تجدید تعریف موقعیت این بخشهای بورژوازی که با پرچم قوم پرستی و فدرالیسم و هویت ملی و قومی وارد میدان شده اند یک رکن دعوای میان بخشهای راست جامعه بطور مشخص است. یکی از مخاطراتی که فردای تحولات سیاسی ایران را تهدید میکند رقابت و تضادهای این جریانات ناسیونالیستی مختلف است. هر درجه تحرک ناسیونالیسم مستلزم کینه توزی و خصومت و ضدیت با هویت عام و جهانشمول انسانی است. تشدید رقابت و کشمکش جریانات ناسیونالیستی و جریانات ناسیونالیست قوم پرست منشاء انواع کشمکش ها و خونریزی ها است. جامعه ای که صحنه تحرک این جریانات باشد بدون شک دستخوش جنون ملی و قومی است. ناسیونالیسم قوم پرست امروز سهم خواهی خود را از قدرت در پرچم فدرالیسم پیچیده است.

فدرالیسم : واقعیات و توهمات

بر خلاف تصورات و تبلیغات جریانات ناسیونالیست قوم پرست فدرالیسم نسخه ای برای "رفع ستم ملی" و یا "دمکراتیزه" کردن جامعه و یا اقدامی در جهت "گسترش آزادیهای سیاسی" در جامعه نیست. راه حلی مدنی برای جامعه ای متشکل از "اقوام" متکلم با زبانها و با "تاریخچه قومی" متفاوت نیست. نسخه ای برای "همزیستی مسالمت آمیز" و "آشتی اقوام" و آحاد مختلف یک جامعه نیست. بر عکس متضمن تحمیل یک عقبگرد عظیم فرهنگی و اجتماعی و همه جان
به به مردم است. یک شعار و سیاست ارتجاعی و ضد مردمی است. سیاستی است که عمیقترین شکافها و خصومتهای قومی و ملی را در جامعه نهادینه میکند. فدرالیسم به لحاظ عملی تنها میتواند چاشنی یکی از خونین ترین درگیری ها در تاریخ معاصر ایران باشد. (منصور حکمت، بیانه دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری٬ در محکومیت شعار فدرالیسم٬ ژوئن ۱۹۹۶)

فدرالیسم نسخه ای برای "رفع ستم ملی" نیست. بر عکس تلاشی برای نهادینه کردن تمایزات و اختلافات میان بخشهای مختلف مردم است. ستم ملی و هر گونه ستم و تبعیضی بر مبنای انتساب افراد جامعه به ملیتهای مختلف یکی از وجوه کریه نابرابری انسانها در جامعه طبقاتی سرمایه داری معاصر است و باید از میان برده شود. نابودی ستم ملی و تضمین برابری همه انسانها و شهروندان جامعه مستقل از تعلقات قومی و ملی یک هدف اعلام شده کمونیسم کارگری است. پاسخ اصولی به ستم ملی٬ تلاش همه جانبه برای رفع ستم ملی و تضمین برابری همه جانبه انسانها و از میان بردن سرمایه داری و استثمار و جامعه طبقاتی است. اما فدرالیسم نه تنها تمایزات "ملی و قومی" را از میان نمی برد بلکه این تقسیم بندیها را به سطح کشمکش و رو در رویی همه جانبه ارتقاء میدهد.

فدرالیسم تلاشی برای "دمکراتیزه کردن" قدرت سیاسی در جامعه نیست. برعکس ایجاد دولت متکی بر فدرالیسم قومی نه تنها تلاشی برای دمکراتیزه کردن قدرت سیاسی و آزادیهای بیشتر سیاسی نیست بلکه هویت قومی و ملی را در تمامی شئون نظام اداری جامعه نهادینه میکند. حاکمیت فدرال و قومی بهیچوجه متراف با حاکمیت آحاد مردم قرار داده شده در یک چهارچوب فدرال نیست. نفس ایجاد حاکمیتی بر مبنای قومیت و ملیت بعنوان مبنای حقوقی و معنوی در هر محدوده ای خود ناقض حق حاکمیت شهروندان و نتیجتا زیر پا گذاشتن حق واقعی مردم در آن محدوده در تعیین سرنوشت و سوخت و ساز سیاسی و اداری و حکومتی است. هیچ نوع عنصر دمکراتیکی در یک نظام فدرالیستی مستتر نیست. اگر قرار دادن عنصر مذهب و مثلا اسلام در مبانی حکومت عین زیر پا گذاشتن ابتدایی ترین حقوق مدنی و شهروندی انسانهاست؛ قرار دادن عنصر قومیت و ملیت در حکومت نیز نقشی معادل قرار دادن مذهب در دولت و نظام اداری کشور دارد. نظام داخلی یک حکومت فدرال قومی نمیتواند سر سوزنی "دمکراتیک" به همان معنای عمومی در فرهنگ عام مردم باشد. حکومتهای فدرال قومی حکومتهایی نابرابر٬ سرکوبگر و بنا به تعریف قوم پرست و نژاد پرست هستند. برای درک مساله کافی است نگاهی گذرا به حکومتهای قومی که در پس از جنگ سرد شکل گرفته اند بیندازیم؛

گفتیم فدرالیسم راه حلی مدنی برای جامعه ای متشکل از "اقوام" با زبانها و یا "تاریخچه قومی" متفاوت نیست. نسخه ای برای "همزیستی مسالمت آمیز" و "آشتی اقوام" و آحاد مختلف یک جامعه نیست. بر عکس هر درجه تحرک و فعل و انفعال فدرالیستی متضمن ایجاد زمینه های خونین کشمکش در میان مردم است. الصاق هویت قومی و ملی به انسانهای ساکن یک جامعه٬ خلق خود آگاهی وارونه ملی و قومی در جامعه در خود به معنای از بین بردن زمینه ها و امکان زیست صلح آمیز و برابر انسانها است. ایجاد حکومتهایی مبتنی بر رنگین کمان قومیت و ملیت نسخه ای برای دائمی کردن تخاصم قومی است. بر خلاف تصورات و تبلغیات برخی واقعیت این است که جامعه ایران ائتلاف شکننده و ناپایداری از "اقوام و ملل" نیست که به محض شل شدن قدرت مرکزی در تهران و روشن شدن سقوط محتوم رژیم اسلامی به جان یکدیگرخواهند افتاد. این بخشی از تبلیغات رژیم اسلامی و شاخه هایی از جریانات سوپر ارتجاعی ناسیونالیستی است. تعلقات قومی جایگاه و ریشه چندانی در جامعه ندارد. اما تبلیغ گسترده نفرت و کینه قومی میتواند زمینه ساز چنین وضعیتی در متن یک شرایط مساعد جهانی باشند.

مردم منتسب به ملتها و قومهای مختلف در بخش اعظم جامعه ایران پراکنده و مستقر هستند. هیچ رابطه یک به یکی میان سرزمین و قوم موجود نیست. هرگونه تلاش برای ایجاد حکومتهای فدرال قومی مستلزم پاکسازی قومی و جنگ خونین در مناطق "کثیر المله"٬ در شهرهای بزرگ ایران و مناطق مورد نظر فدرالیستها است. هرگونه تلاش برای ایجاد تقسیم قومی در جامعه و علی الخصوص در تهران موجب بروز خونین ترین جنگها در تاریخ تحولات سیاسی ایران خواهد بود. ابعاد فجایعی که میتواند بر اثر پیشرفت چنین سیری حادث شود٬ باور نکردنی و قابل تصور نیست. تصور تقسیم قومی جامعه ای به وسعت تهران به مناطق تحت کنترل فارس و کرد و آذری و عرب و افغان و … دهشتناک است. چنین روندی بدون تردید میتواند مترادف با از بین رفتن شیرازه جامعه و مدنیت باشد.

فدرالیسم پروسه ای برای حاکم کردن عقب مانده ترین و مرتجع ترین نارهبران و احزاب و جریانات سیاسی قومی بر سرنوشت یک مردم است. در جامعه ای که هویت و تعلق جهانشمول و آزاد انسانها دست بالا را داشته باشد، جریانات مرتجع قومپرست و ناسیونالیست به همانی تبدیل میشوند که در واقعیت هستند؛ یک جریان خاشیه ای و منزوی.

فدرالیسم راه حل هیچ دردی نیست. خود درد است. درمان بیماری ای نیست. خود بیماری است. طرح و تبلیغ فدرالیسم چه آگاهانه و از سر تعلقات کور و ارتجاعی قومگرایی و چه ناآگاهانه و خام خیالانه میتواند زمینه ساز یک فاجعه اجتماعی در تحولات سیاسی ایران باشد.

فدرالیسم در ایران

همانطور که گفته شد طرح و تشدید تبلیغات فدرالیستی در جامع