ملیت

روزی مردم روستائی به سوی خانه زنی  کهنسال به راه افتادند. آنها می خواستند  ملیت و اصل ونسب آن پیرزن را بدانند.
وقتی که وارد خانه پیرزن شدند علت آمدن خود را  توضیح دادند. پیرزن که از سوال آنان خوشش نیامده بود در ابتدا از آنها پرسید که چه فرقی می کند که ملیت و اصل و نسبش چیست. ولی مردم اصرار می کردند  که او برایشان در این مورد توضیح دهد. پیرزن که جزء اولین کسانی بود که در آن روستا اقامت گزیده بود و تمامی اهالی روستا را به خوبی می شناخت به صورت تک تک آنان خیره شد و شروع کرد به سوال کردن از آنان.
از یک نفر پرسید:
 ˗آیا تو کردی هستی که پدرت کرد است و مادرت عرب
یا عربی هستی که پدرت کرد است و مادرت عربˁ
از شخص دیگری پرسید:
˗آیا تو ترکی هستی که پدرت ترک است و مادرت بلوچ
یا بلوچی هستی که پدرت ترک است و مادرت بلوچˁ
˗آیا تو فارسی هستی که مادرت فارس است و پدرت ترک
یا ترکی هستی که مادرت فارس است و پدرت ترکˁ
˗آیا پدربزرگ تو بخاطر فرار از فقر و گرسنگی از ترکیه به اینجا مهاجرت کردˁ
˗و یا مادربزرگ تو بخاطر فرار از جنگ از افغانستان به اینجا مهاجرت کردˁ
˗آیا پدر بزرگ تو بخاطر فرار از دست خان ظالم به عراق مهاجرت کردˁ
˗و یا مادر بزرگ تو بخاطر فرار از دست اذیت و آزار  پدربزرگت به روسیه مهاجرت کردˁ
و به این ترتیب پیرزن ادامه داد و ادامه داد و مردم آن روستا آموختند که هرگز٬ هرگز و هرگز از کسی در مورد اینکه چه ملیتی دارد سوال نکنند.
ناهید وفائی                                      ‏سه شنبه‏، ۲۰۱۱‏/۰۵‏/۳۱