در “پاسخ آلترناتیو” شمارۀ قبل و در پاسخ به انتقادات دو گروه در رابطه با کتاب “حمید اشرف؛ آمیزۀ سرود و فلز”، لزوم در نظر گرفتن نقش عینی ایفاشده توسط افراد در دوران تاریخی خود به عنوان ملاک قضاوت در مورد آنان را گوشزد ساختیم. به باور ما با این نوع برخورد، هم از سکتاریسم افسارگسیختۀ موجود در میان گروهها و جریانات عبور میشد و هم چهرهها و شخصیتهای تاریخی جنبش کمونیستی، بمثابه سرمایۀ معنوی در نبردهای امروزمان، جایگاه و شان واقعی خود را مییافتند. ما این چهرهها و شخصیتها را در یک چشمانداز تاریخی و در طول هم میبینیم و نه بمثابه گزینههای حضار و آماده برای امروز و در عرض هم که ناگزیر باشیم لزوما بین آنها دست به انتخاب بزنیم. دو گروهی که ما این استدلالها را در مباحثه با آنان مطرح کردیم، عبارت بودند از:
الف) افرادی که ما را در این زمینه، تلاش در جهت تلفیق کردن قطبهای متضادی مثل رفقا جزنی و حکمت را به ما نسبت میدادند و بر این اساس ما را به اپورتونیسم، تلاش در جهت راضیکردن همۀ گرایشها و جریانات و … متهم میکردند.
ب) افرادی که با در پیشگرفتن موضعی تنزهطلبانه، تعجب خود را از گرامی داشتهشدن چپهای “غیرکارگری”، “پوپولیست”، “استالینیست” و … ابراز میکردند.
در امتداد این میاحثات مفید دانستیم که به یک نمونۀ تاریخی بسیار جالب در این زمینه و برخورد گروه زبدهای از انقلابیون اشاره کنیم. این نمونۀ تاریخی کسی نیست جز گئورگی والنتینویچ پلخانوف و آن گروه انقلابیون نیز کسانی نیستند جز بلشویکها و در راس آنها شخص لنین. شاید لازم نباشد در مورد نقش پلخانوف به عنوان “پدر مارکسیسم در روسیه” و گسست از سنت نارودنیکی (آنارشیستی-پوپولیستی) توضیحاتی ارائه دهیم. او نخستین مروج اندیشههای مارکسیستی در روسیه و موسس گروه آزادی کار بود که برای نخستین بار در روسیه و بر اساس دیدگاههای مارکسیستی، طبقۀ کارگر را عامل اصلی انقلاب آینده در روسیه معرفی کرد. پلخانوف البته از همان اوایل دهۀ ۱۹۰۰ و در جریان صفبندیهای حزب سوسیال دموکرات روسیه، در کنار منشویکها و کاملا در مقابل لنین قرار گرفت. اما با شروع جنگ جهانی اول (۱۹۱۴) مواضعی اتخاذ نمود که حتی منشویکها را نیز به تبری از او واداشت. با شروع جنگ، پلخانوف به هواداری پرشور و حرارت از نیروهای متفق و در مرکز آنها، حکومت تزاری، پرداخت و برنقش “ترقیخواهانۀ” خاندان رومانوف (تزارها) در تقابل با خاندان هوئنتسولرن (امپراتور آلمان) تاکید داشت و شرکت همه جانبه در این جنگ ضدانقلابی را توصیه مینمود. او از موضعی سوسیال-شووینیستی جنگ بریتانیا، روسیه و فرانسه با آلمان را “عادلانه” میدانست و معتقد بود که طبقۀ کارگر باید از “دولت خودی” یعنی حکومت تزاری در مقابل تهاجم آلمان دفاع کند. لنین در جزوۀ “سوسیالیسم و جنگ” (۱۹۱۵) نوشت:
“…پلخانوف که از سال ۱۹۰۳ بارها نمونههای بیثباتی شدید خود و پیوستن به اپورتونیستها را نشان داده است، این بار شدیدتر همان موضعی را اتخاذ کرد که از سوی مطبوعات بورژوایی روسیه تمجید میشود. پلخانوف تا آنجا سقوط کرده است که جنگ را از طرف تزاریسم عادلانه اعلام میکند و در روزنامههای دولتی ایتالیا مصاحبه میکند و تلاش میکند آنها را به جنگ بکشاند!”
پلخانوف پس از آغاز جنگ پذیرفت یکی از مدیران مجلۀ “پریزیف” باشد که در هیات تحریریۀ آن منشویکها و سوسیالرولوسیونرها حضور داشتند و مجله، موضعی دو آتشه در حمایت از جنگ داشت. قدارهکشهای ضد سوسیالیست و مزدوران فرهنگی تزاریسم حالا همه نوع خدماتی به او ارائه میدادند. تحتتاثیر مواضع پلخانوف، گروهی از داوطلبان روس وارد ارتش فرانسه شدند. هنوز یک سال از جنگ نگذشته بود که فرماندهان نظامی فرانسه به اتهامات دروغین آنها را به اعدام و یا حبس با اعمال شاقه محکوم کردند. میخاییل فدوروف، کارگری سوسیالیست، که پلخانوف شخصا علاقۀ بسیاری به او داشت، در بین اعدامشدگان بود اما پلخانوف همچنان اعتقاد داشت که به خاطر ادای “وظیفۀ میهنپرستانه” این کار، لازم است. پس از انقلاب فوریه، او پس از ۳۷ سال به روسیه بازگشت و مدیر روزنامۀ “یدینتسوا” (به معنای اتحاد) که خط جنگطلبانه و موضع شدید سوسیال-شوینیستی داشت، شد. در هنگام بازگشت پلخانوف، وزیر جنگ برای او تلگراف خوشامدگویی فرستاد و پس از اقامت او، تمایندگان محافل سلطنتطلب و ارتجاعی مانند کولچاک و آلکسیف، که بعدها در جریان جنگ داخلی سران ارتش ضدانقلاب سفید را تشکیل دادند، رییس دوما و فرمانده پلیس به دیدار او میآمدند. پلخانوف در این دوره تحت شدیدترین حملات تبلیغی بلشویکها و شخص لنین قرار داشت. او شاهد وقایع منجر به انقلاب اکتبر نیز بود اما تا لحظۀ مرگ در سال ۱۹۱۸ مواضع دورۀ پایانی عمر خود را رها نکرد و به مخالفت لجوجانه با انقلاب ادامه داد.
اما جالب است بدانیم که در بلبشوی سال ۱۹۱۸ در روسیه و در هنگامۀ درگیریهای انقلاب و ضدانقلاب در روسیه که پلخانوف را به یکی از نمادهای خود تبدیل کرده بودند، برخورد بلشویکها با او، پس از مرگ، چگونه بود؟
کالینین، بلشویکی که اکنون شهردار پتروگراد بود، در ششم ژوئن تلگرافی به همسر او فرستاد:
“شهرداری پتروگراد مراتب تسلیت عمیق و همدردی خود را به مناسبت درگذشت همسرتان، گئورگی والنتینویچ پلخانوف، تئوریسین و نویسندۀ سیاسی-اجتماعی، آموزگار برجستۀ مارکسیسم و آموزگار یک نسل روشنفکری سوسیالیستی، پایهگذار جنبش کارگری روسیه و پیشبینیکنندۀ راههای جنبش انقلابی در روسیه که اکنون به وسیلۀ پرولتاریای روس تحقق یافته است، به حضورتان اعلام میدارد.”
منشویکها، سوسیالرولوسیونرها و سایر دستهجات ضدانقلابی، مراسم خاکسپاری پلخانوف را به میتینگی علیه بلشویکها و انقلاب تبدیل کردند. بلشویکها که نمیتوانستند در چنین مراسمی شرکت کنند، مراسم یادبود جداگانهای برای او برگزار کردند.
روز چهارم ژوئن در مسکو، در نشست مشترک کمیتۀ اجرایی مرکزی سراسر روسیه، که لنین نیز در آن حضور داشت، یاکوب اسوردلف، به عنوان رییس جلسه، درگذشت پلخانوف را به اطلاع حضار رساند و از آن ها خواست تا با برخاستن و یک دقیقه سکوت یاد او را گرامی دارند.
در نهم ژوئن ۱۹۱۸، در سالن اجتماعات مردمی پتروگراد، مراسم یادبود پلخانوف از سوی شورای کارگران و نمایندگان ارتش سرخ روسیه برگزار گردید. تالار مملوء از جمعیتی بود که از کارگران، سربازان و ملوانان تشکیل شده بود. در این مراسم آناتولی لوناچارسکی، کمیسر خلق در امور فرهنگی جمهوری سوسیالیستی روسیۀ شوروی، به سخنرانی پرداخت. او در سخنرانی خود در مورد آثار پلخانوف در زمینۀ مارکسیسم، اعتبار جهانی او و وجوه متضاد شخصیت و زندگیاش سخن گفت. لونلچارسکی در حالی به خدمات گذشتۀ پلخانوف اشاره میکرد که شرکتکنندگان در مراسم هنوز مواضع شووینیستی و دستراستی پلخانوف در سالهای آخر عمرش را به یاد داشتند و خاطرهاش برای آنان زنده بود. لوناچارسکی در این مراسم گفت:
“بله، در این چهرۀ مخالف هم در آن موقع و هم در زمان حاضر، ما از نظر سیاسی قبل از هر چیز یاد استادی را گرامی میداریم که سازندۀ سلاحی برای سوسیالیستهای روس بود که ما هماکنون با آن سلاح به دیدار او و همفکرانش میرویم. کارگران روسیه هرگز فراموش نخواهند کرد که انقلاب ۱۹۱۷، علیرغم اینکه در پی ملامت پیامآور کهن به وقوع پیوست اما در عین حال تحقق پیشبینی عالی او نیز که “در روسیه انقلاب در صورت کارگری بودن پیروز میشود وگرنه اصلا پیروز نخواهد شد.””
پس از انتقاد از مواضع پلخانوف در آخر عمر، لوناچارسکی سخنرانی خود را اینگونه به پایان برد:
“بگذار آنها آنچه را در پلخانوف، محکوم به مرگ و محصول ضعف و کهولتش بود، به خاک بسپارند؛ ما یاد آنچه را در او پاینده و جاودان است، و آنچه او در دوران شکوفایی خود خلق کرد، گرامی خواهیم داشت. ما این گنجینۀ ارزشمند و وزین را نه با پرستش و تعظیم در برابر آن، بلکه با به کارگیری آن در پراتیک انقلابی و پویای خود گرامی میداریم. هر چند او در سالهای پایانی عمرش از مسیر درست منحرف گردید.”
پس از لوناچارسکی، میخاییل کالینین، شهردار پتروگراد، سخنرانی کرد:
“مرگ گئورگی والنتینوویچ قلوب مارکسیستهای روس را اندوهگین ساخت. در عصر ارتجاع کور، زمانی که کارگر معمولی با تلاش و مشقت بسیار ناگزیر به تهیه حتی مقدمات معمولی بود، در محافل کارگری نشریاتی دست به دست میچرخید که با قلم گئورگی والنتینوویچ به نگارش درآمده بود. این آثار، دنیای نوینی را در برابر طبقۀ کارگر میگشودند و آنها را به مبارزه برای آیندهای بهتر فرا میخواندند و در قالبی ساده، شفاف و همهفهم، اصول مارکسیسم را آموزش میدادند. این آثار در کارگران ایمانی خللناپذیر به پیروزی قطعی آرمانهای طبقۀ کارگر ایجاد میکردند و در آنها این باور را میپروردند که تمامی موانع و مشکلات رسیدن به این آرمانها، توسط پرولتاریای متشکل، به آسانی روفته خواهد شد. هر شکست طبقۀ کارگر، تنها شکستی موقتی است که هجوم تازهای را، توانمندتر از پیش بر علیه نظام کاپیتالیستی بر میانگیزد.
همانگونه که چرنیشفسکی به روشنفکران دهۀ ۱۸۶۰ خدمت کرد، گئورگی والنتینوویچ نیز به طبقۀ کارگر نسل ما یاری نمود. بگذار زمین برای خاکسترش مکانی آسوده گردد. او به طبقۀ کارگر خدمت شایانی نمود و خوشبینی لایزال و عمیقی را در تودۀ آگاه آن بارور ساخت.”
شخص لنین همواره و در عین محکوم کردن و نقد تند و شدید مواضع اواخر عمر او، خدمات انقلابی و آموزشی و تئوریک او را در گذشته ارج مینهاد. در سال ۱۹۲۱ که جمهوری شوروی دیگر در تمام مناطق کشور به پیروزی رسیده بود، لنین در اثری به نام یک بار دیگر دربارۀ اتحادیهها نوشت:
“نمیتوان بدون مطالعۀ همۀ آثاری که پلخانوف در زمینۀ فلسفه نوشته است، کمونیستی آگاه و واقعی بود. زیرا این آثار در میان ادبیات بینالمللی مارکسیستی، بهترینها هستند.”
این، همان برخوردی است که در نقطۀ مقابل تفسیر فرقه-محورانه از تاریخ قرار میگیرد؛ تفسیری که نقطۀ آغاز کمونیسم را با سال تاسیس گروه و دسته خود یکی میداند و با قرار دادن نامی در کنار نام مارکس و انگلس، تثلیثهای مقدس میآفریند؛ و یا چهرههای احزاب دیگر در جنبش کمونیستی را چنان به لجن میکشاند و چنان کینهتوزانه با آنان برخورد میکند که گویی دشمنی خطرناکتر از آنها برای “پرولتاریا” موجود نیست. برای نگریستن به افقهای دور باید بر شانۀ گذشتگان ایستاد و نه بر استخوانهای شکسته و درهم کوبیدۀ آنان.
*مطالب این نوشتار از منبع زیر بر گرفته شدهاند:
پلخانوف، پیشاهنگ مارکسیسم در روسیه، میخاییل چوک و ایرنا باتووا، ترجمۀ بابل دهقان، نشر اشاره، چاپ اول، زمستان ۱۳۸۶