شمعی برای زیباترین فرزندان آفتاب و باد

امیر یعقوب علی عزیز تولدت مبارک! نمی دانم اکنون در سلول شماره چند بند ۲۰۹ اوین هستی؟ نمی دانم قبل از تو کدام  یک از زیباترین فرزندان آفتاب و باد در آن سلول بوده اند؟ نمی دانم که بعد از تو چه کسی در آن سلول خواهد رفت؟ 
امیر عزیز اما  می دانم که می دانی که رفقایت به یادت هستند. می دانم که می دانی که رفقایت در بیرون همان قدری که تو در سلول  تاریک اوین غم داری غم دوریت را دارند.

امیر جان! می دانم که می دانی  اکنون در کجا هستی! در جایی که در اولین سال گرد تولدت درست در تابستان ۶۷ هزاران تن از زیباترین فرزندان آفتاب و باد را لاله گون بر زمین کشیدند. می دانم که می دانی در اولین سال روز تولدت  هزاران لاله ی عاشق در اوین این آوردگاه عاشقان سرود خوان و با لبخند به استقبال مرگ رفتند. 

امیر عزیز می دانم که نمی دانی که من هر وقت روز تولد می شود یاد مرگ می افتم. چون یک سال به مرگ نزدیک تر شده ام. اما این جا نمی خواهم با تو از مرگ سخن بگویم که آقایان این را بیشتر دوست می دارند و البته می دانم که می دانی مردگان آن سال زیباترین زندگان بوده اند.

امیر جان! می دانم که نمی دانی چه غم سنگینی بود زمانی که در جشن تولدت اشک مادرت را دیدم اما جرات گریستن نداشتم. می دانم که نمی دانی بعد از خانه تان به همان پارک رفتم و برای فرو خفتن بغض و خشم دوریت چند نخ سیگار کشیدم!

امیر عزیز اما می دانم که می دانی در نخستین سال گرد تولد آقایان به خیال خود هر آن چیزی که بوی عشق و زندگی، بوی آزادی و رهایی، بوی برابری انسان ها را می داد بر خاک کشیدند به خیال خام خویش که تمام شد! اما می دانم که آنان نمی دانستند که نسلی در همان سال در همان تابستان اولین سال گرد تولدش را جشن می گرفت. سال ها بعد دوباره سرود زندگی و رهایی انسان ها را می خواند!

امیرجان! این را خود من هم نمی دانستم که دوریت و سفر کوتاه مدت به تپه های اوین چقدر برایم سخت و عذاب آور است. رفیق جان! شاید این درخواستم اندکی پر رویی باشد در این شرایط! اما می دانم که حتما می پذیری! به احترام زیباترین فرزندان آفتاب و باد ۶۷! به احترام اشک مادرت! به احترام بغض رفقایت! به احترام تمام زندگی ! شمعی روشن کن در تاریکی تپه های اوین!  به مرتضی و بهاره و عبدالله و علی و مهدی و منصور و خلاصه تمامی بچه هایی که در میهمانی آقایان در تپه های اوین هستید بگو شمعی روشن کنند . این شهر خیلی تاریک است. شما ستارگان مگر روشنش کنید!

 شمعی که شاید روزی تبدیل به آفتابی شود تا روزی که دور نیست هیچ زندانی در جهان نباشد و ما سرود رهایی انسان را در زیر آفتاب تپه اوین بخوانیم تا باد به گوش کل جهان برساند.

امیر عزیز! تولد تو نشانی از زندگی است! زندگی که مرگ و مرگ خواهان را به زانو در خواهد اورد! پس باز با تمام وجود تولدت را تبریک می گوییم!