پشت سنگر (شعر)

زوزه ی سرما بدنش را اذیت میکند.
کلاه لبه گرد سرش را حس نمیکند.
کت تا زانو درازش در گل ولای داخل سنگر غرق شده است.
 سرمایی مرگزا.
آخر خیابان را تنها از پشت اسلحه اش میبیند.
اسلحه ای که تا دقایقی دگر سرمای مرگزا را می آزارد.
سکوت خیابان را خواهد شکست.
مصمم است که دنیای پشت اسلحه اش زیباست,
زیبایی دنیای پشت اسلحه اش را ستایش میکند.
سرمایی مرگزا.
سکوتی خواهد شکست.
آخر خیابان,در نهان قصری گرم,
چند تنی میلرزند,
میلرزند از دنیایی که انسان پشت سنگر,
پشت سنگر,برایش میجنگد.
برایش با سرمای مرگزا میجنگد.
سرمایی مرگزا.
سکوتی خواهد شکست.
مصمم است دنیای پشت اسلحه اش زیباست.
وسکوتی شکست,سرمایی گریزان شد.