“نگاهی‌ به انگلستان و اعتصابات کارگری در اروپا”

مقدمه

در این مقاله نگاه مختصری خواهم کرد به اعتصاب سراسری اخیر در بریتانیا و شرایط داخلی‌ این کشور، و بعد به دیدار نخست وزیر انگلستان در براسل و دلایل عدم مشارکتنش در یک قرارداد جدید با اتحادیه میپردازم. در خاتمه نیز، نظر خواننده را به اعتصابات در اروپا طی یکسال گذشته و اهمیت آنها در مبارزات کارگری و پیشبرد اهداف سوسیالیسم جلب خواهم کرد.

 

 

(۱) اعتصاب سراسری اخیر در بریتانیا

 

روز ۳۰ نوامبر ماه گذشته، بریتانیا شاهد بزرگترین اعتصاب سراسری یک روزه، در طی ۳۲ سال گذشته بود. این اعتصاب که از طرف نزدیک به ۳۰ اتحادیه کارگری، از جمله یونیسون (بزرگترین اتحادیه بخش عمومی)، GMB، Unite، و PCS نمایندگی میشد، و در آن نزدیک دو میلیون نفر از کارکنان بخش دولتی، از جمله معلمین، پرستاران وسایر کارمندان دولتی شرکت داشتند، در اعتراض به اقدامات دولت جهت پیشبرد یک برنامه که منجر به افزایش ۲٫۸ بیلیونی بهای بیمه بازنشستگی فقط در سال ۲۰۱۵-۲۰۱۴، و نیز افزایش دوره ای سن بازنشستگی از سال ۲۰۱۸ بود. اتحادیه های کارگری از همان ابتدا که این طرح توسط جرج آزبورن صدر اعظم انگلستان پیشنهاد شد، به مخالفت با آن اقدام کردند، که البته این مخالفت آنها بازتابی بود از نارضایتی کارکنان  دولتی، که در همان موقع نیز با مشکلات ناشی‌‌ از تورم نزدیک به ۴% و افزایش مزدهای ناهمسان مواجه بودند. طرح تازه جهت افزایش بهای بیمه بازنشستگی بهمراه بیشتر شدن سن بازنشستگی، تنها نگرانی آنها را درباره وضع آینده بیشتر میساخت.

 

دولت و رسانه های رسمی‌ انگلستان سعی‌ در پنهان کردن این نارضایتیها کردند، و حتی اعتصاب سراسری سی‌ ام نوامبر از سوی دیوید کامرون، نخست وزیر میانه روی انگلستان،  تنها “یک آتش بازی‌ مرطوب” و گذرا خوانده شد. اما امروز خوشبختانه با توجه به حضور فعال رسانه های غیررسمی در کنار رسانه های رسمی‌‌، و نیز مشارکت وحمایت مردمی با این اعتراضات، واقعیت از دیده های جهانی‌ پوشیده نماند، و پرده ای دیگر از ضعف نظام سرمایه داری انگلستان برداشته شد. جالب توجه است که این اعتراضات و اعتصابات علیرغم تلاش دولت جهت خاموش کردن آنها، هنوز به گفته دبیر کل اتحادیه یونیسون ادامه خواهند داشت، و تا اول آوریل ۲۰۱۲، یعنی زمانیکه قرار است طرح افزایش بیمه بازنشستگی مورد استفاده قرار گیرد، به شکل یک برنامه گردشی ناحیه به ناحیه و بخش به بخش تکرار خواهند شد. و این امید دولت را به پیشگیری  از خطر اعتصابات بیشتر در سال جدید میلادی از طریق مذاکرات صلح آمیز از بین برده است.

 

(۲) امتناع کامرون از مشارکت در یک قرارداد با اتحادیه اروپا بازتابی از تناقض موجود در حزب میانه روست

 

روز جمعه گذشته ۹ دسامبر، دیوید کامرون نخست وزیر میانه روی انگلستان، در ملاقاتش با اتحادیه اروپا در براسل، از مشارکت کردن در یک معاهده از طرف اتحادیه اروپا امتناع ورزید، و به گفته خود از “ملت” دفاع کرد. اما این کار وی با تنها یک رأی در برابر ۲۶ رأی مخالف با شکست مواجه شد. جالب است که این شکست وی تنها به رأیهای مخالف در اتحادیه ختم نشد، در پی آن همکار لیبرال دمکرات وی نیک کلگ مخالفت خود را با امتناع ورزیدن از ملاقات با وی اعلام کرد، و در انگلستان نیز پس از بازگشت وی، سر و صدا ها و اعتراضات متعددی در این رابطه از چند سوی، از جمله از سوی اعضای پرو اروپایی حزب میانه رو و حزب لیبرال دمکرات ایجاد شده است.

 

اگرچه به گفته خود کامرون او از “ملت” دفاع کرده، اما نکته ای را که باید بیاد داشت اینست که وی نماینده یکی‌ از بالاترین طبقات، یعنی طبقه سرمایه دار انگلستان است. ملتی که کامرون به آن اشاره می‌کند بدون شک اکثریت مردم نیستند، آن یک میلیون جوان بیکار و یک میلیون زن بیکار و بیکاران بیشتری که هنوز پیوسته به آنها اضافه میشوند و ناچارند با تمام انواع پیامدهای مادی و روانی‌ موقعیت خویش مواجه شوند نیستند، یا کودکان در بیش از صد و بیست هزار خانواده ای نیستند که هم اکنون در انگلستان به دلایل مختلف از جمله اعتیاد، جرم های متنوع، زندگی‌ کردن در مساکن با شرایط نامطلوب به گفته خود رسانه های رسمی‌ ایشان در “بحران” بسر میبرند. ملت کامرون همچنین شامل آن ۷۰۰۰۰۰ نفر از کارکنان بخش دولتی نیستند که در نتیجه یک اقدام دیگر دولت برای مقابله با بحران جاری، انتظار از دست دادن کار خود در سال جدید میلادی را میکشند. تمام این مردم، تمام کسانیکه به انواع مختلف قربانی جنایتهای یک نظام استثمارگر کاپیتالیستی میباشند، جزو “ملت” کامرون بشمار نمی‌ آیند. منظور کامرون از استفاده ‌از این واژه تنها یک طبقه، یک بخش کوچکی است که ایشان خود آنرا نمایندگی می‌کند؛ “طبقه سرمایه دار انگلستان”. و انگلستان همان کشوریست که نقش تاریخی‌ و امپریالیستی خود را در گذشته از طریق استراتژی “تعادل قدرت” و جنگهایی‌ که برای دستیابی به قدرت بین کشورهای مختلف اروپایی براه می‌ انداخت، توانست موقعیت خود را بعنوان یکی‌ از قدرتمندترین نیروهای کاپیتالیستی در جهان تثبیت کند.

 

آنچه که طبقه سرمایه دار انگلستان در داخل کشور خود انجام میدهد، چیزی بجز استثمار و کسب سود نیست، و کامرون بعنوان نماینده  و حمایت کننده این طبقه، سیاست خود را در اتحادیه اروپا نیز بعنوان ادامه سیاست داخلی‌، در خارج از کشور دنبال می‌کند. نگاهی‌ به آنچه که در داخل انگلستان می‌گذرد، این تصویر را برای ما روشنتر خواهد کرد. این کشور نیز مانند بسیاری از کشورهای بزرگ سرمایه داری جهانی‌، چندیست که دوران بحرانی را طی می‌کند، صنایع تولیدی انگلستان بطور شاخصی در مقایسه با خدمات و خدمات مالی، در رکود بسر میبرند. این تضاد در اقتصاد انگلستان منجر به شکاف محسوسی بین دو بخش تولیدی و خدماتی شده، که در نتیجه آن ۷۵ درصد کل تولیدات ناخالص خانگی توسط بخش خدمات تهیه میشود، در صورتیکه صنایع تولیدی تنها ۱۳-۱۲ درصد و بخش مالی تنها ۹ درصد کل GDP را به خود اختصاص میدهند.

 

بخش مالی انگلستان از ابتدای بحران در سالهای ۲۰۰۸-۲۰۰۷ با بزرگترین شکست مواجه بوده و این علاوه بر مشکلات بوجود آمده کنونی، چشم انداز مشکلات بیشتر و شرایط منفی‌ تری را در اقتصاد انگلستان بهمراه دارد. کامرون با موافقت نکردن به مالیات “رابین هودی” نیز که قصد در میزان تر کردن سطح بودجه های مختلف داشت، در واقع از بخش مالی و غیر مستقیما از بخش تولیدی دفاع می‌کند. اما دفاع از صنایع مالی، در واقع چیزی بجز دفاع کردن از بورس بازان، بانکداران و معامله گران باندها که با فعالیتهای خود در به زانو در آوردن اقتصاد جهانی‌ نقش چشمگیری داشتند، نیست. پس از اینکه دولت از پول مردم به عنوان ضمانتی برای نجات ایشان از ورشکستگی استفاده کرد، آنها به خود پاداشهای کلانی نیز اختصاص دادند، و حقوق برخی‌ از رُئسای سطح بالای بانکها تا حدود ۵۰۰۰ درصد افزایش یافت!

 

برخورد اخیر کامرون در براسل، همانگونه که قبلا اشاره شد، در ادامه سیاست داخلی‌، و تحت فشاری بود که از طرف حزب خودش به او وارد میشود. آخرین انتخابات عمومی به نفع مخالفین اتحادیه اروپا و راستهای تاچری حزب میانه رو شده است. این پیروزی راستها چند ماه پیش نیز با مخالفت وسیع ۸۰ نماینده مجلس روبرو شد. در نتیجه، دیوید کامرون بخاطر ترس از جدا شدن مخالفین اتحاد اروپا و بوجود آمدن شکاف در حزب میانه رو، از امضا کردن قرارداد پیشنهادی اخیر در اتحادیه اروپا ممانعت کرد. دُرست به دلیل همین عدم اطمینان بود که نیک کِلِگ همکار لیبرال دمکرات وی، ابتدا از این عمل کامرون استقبال و سپس مخالفت کرد.

 

در حقیقت مسئله چگونگی برخورد با اتحادیه اروپا، در خود پتانسیل شکافهای بزرگی‌ را چه در حزب میانه رو و چه در حزب لیبرال دمکرات دارد، که حزب کارگر نیز از آن مصون نخواهد ماند. شاید بهمین دلیل بود که اِد میله بند رهبر حزب کارگر، کامرون را در رابطه با برخوردش در اتحادیه اروپا متهم به “دفاع نکردن از منافع بریتانیا” می‌کند، که البته منظور وی چیزی بغیر از همان “بریتانیا” و منافعی که کامرون بدنبالش است، نمی‌تواند باشد.

 

(۳) اعتصابات در کشورهای اروپاییِ و نقش آنها در تعیین سرنوشت کارگران

 

ما در سال گذشته شاهد اعتصابات بیشتر و گسترده تری در اروپا، بخصوص در کشورهای اروپای جنوبی بودیم. در میان کشورهای متعددی که به جمع اعتصاب کنندگان پیوستند، از جمله اسپانیا، ایتالیا، پرتغال و فرانسه، یونان تعداد و شرکت کنندگان بیشتری را به خود اختصاص داد، و این با توجه به شرایط بد اقتصادی و درجه نفوذ بحران در این کشور تعجب آور نبود. در این کشور اعتصابات سراسری با یک اعتصاب ۴۸ ساعته شروع شد که در طی سال تنها هفت بار در میان کارکنان بخش خصوصی تکرارگشت. تعداد اعتصابات یک روزه در سال ۲۰۱۱ در یونان بیسابقه بود، و در حقیقت تلاش و مبارزات مردم این کشور سرآغاز دوره جدیدی در اعتصابات کارگران و دیگر گروههای اجتماعی در اروپا بود. در فرانسه اعتصابات به صورت اعتصابات عمومی یک روزه و اعتصابات بخشی شکل گرفتند. در بلژیک نیز اتحادیه های کارگری در حال تلاش برای برقراری اعتصابات عمومی هستند. در راستای همین تلاشهای اتحادیه های کارگری، استقبال وسیعی از یک فراخوان توسط مردم شد که در آن تقریبا ۸۰۰۰۰ شرکت کننده حضور داشتند. در والونیا نیز مبارزاتی جهت جلوگیری از بستن قسمتهایی از تولیدات یک شرکت فولاد انجام میشود، و اتحادیه های کارگری رسما درخواست ملی‌ شدن این شرکت را کرده ا‌ند.

 

البته اینها تنها نمونه های کوچکی هستند از تلاش ها و مبارزات طبقه کارگر و سایر قشرهای جامعه، بر علیه قوانین غیر انسانی‌ و شرایط نامطلوب سیستمی‌ که در آن سرمایه فرمانروایی می‌کند. این کارگران و مردم تحت فشار، قانون استثمار را با زندگی‌ و وجود خود حس میکنند، و خواستار بهتر شدن وضع موجود هستند. اعتصابات بطور کلی‌ آزمون “قدرت” از سوی طبقه کارگر هستند، و کارگران در طی مبارزات خود از این طریق بتدریج پی به توانایی‌های خود، و برعکس، ضعف و وابستگی طبقه سرمایه دار به آنها خواهند بُرد.

 

 

(۴) دلایل عدم موفقیت تا کنونی جنبشهای اعتراضی کارگری در اروپا

 

اینکه تا کنون اینگونه تلاشها در سطح سیاسی چندان موثر واقع نشده ا‌ند، زاییده شرایط تاریخی‌ و مشخص کنونی می‌باشد. از جمله اینها می‌توان به گرایشات سندیکالیستی و آنارشیستی درون جنبش کارگری و تحزب گریزی، عدم حضور تحزب نماینده کمونیزم کارگری،گسترش نژاد پرستی ناشی از بحرانهای بیکاری، شکست پروژه های “دولت رفاه” بخاطر ورشکستگی دولتهای اروپائی و نیز برخوردهای فرصت طلبانه رهبران اتحادیه های کارگری، که متاسفانه چندان امیدی به گسستن زنجیر استثمار بطور اساسی‌، و بیرون آمدن از محدوده های نظام سرمایه داری، ندارند نام بُرد.

 

در انگلستان بطور مشخص، پس از رفرمهای تاچر، اتحادیه های کارگری  ضعیف تر شدند، اما به مرور زمان توانستند تا حدودی در بخشهای عمومی گسترش یابند و فعالتر شوند. بر همین اساس ما امسال شاهد اعتصاب سراسری وسیع سی‌ ام نوامبر که از طرف همین بخش شکل گرفت و بازتاب وسیعی نیز داشت، بودیم. از جمله دیگر عوامل بازدارنده توسعه و به نتیجه رساندن اعتصابات کارگری می‌توان به ضعف نیروی آلترناتیو انقلابی و عدم توانایی‌ آن در جذب عمیق و وسیع طبقه کارگر اشاره کرد. این عوامل بازدارنده در حال حاضر موجب این میشوند که اعتصابات سراسری که میبایست در جنبش کارگران بر علیه استثمار طبقه سرمایه دار نقش قوی و سرنوشت سازی را ایفا ‌کند، از حد اعتراضات و دستیابیهای مقطعی‌ فراتر نروند.

 

(۵) ارتباط جنبشهای اعتراضی “اشغال” با جنبشهای اعتراضی کارگری در اروپا

 

موج سونامی جنبش اعتراضی که از خاورمیانه شروع شد و بزودی تمامی اروپا را درنوردید و بعدها به جنبشهای “اشغال” میادین و پارکها مشهور شد، چیزی بیشتر از حرکات اعتراضی شناخته شده کارگری بود. در این جنبشها خواستهای بسیار وسیعتری مطرح شد. کلیت جامعه به خیابانها و میادین کشیده شد. فشار نظام سرمایه به تمامی اجزای زندگی مردم از حذف سوبسیدها برای حمایت تحصیلی و بهداشتی تا بیمه بازنشستگی ، امواج معترضین جدیدی را به خیابانها کشاند. جوانان ، محصلین به این جنبشها نیروی بیشتری دادند. هنوز باید به ارتباط تنگاتنگ عروج جنبش ۹۹ در صدیها با جنبش سنتی اعتراضی در اروپا پرداخت . بسیاری از درسها در همین ارتباط متقابل نهفته است. فعالین جوانی که به خیابانها آمده اند هنوز نتوانسته اند به تقویت سیاسی جنبش کارگری کمک کنند. هنوز مسئله گرهی یعنی سازماندهی سیاسی جنبش ۹۹ در صدیها ، بطور متقابلی روی عقب نگه داشتن جنبش کارگری که سنتا سندیکالیستی عمل کرده سایه انداخته و نیروها را پراکنده نگه می دارد. با وجودی که ماهیتا بحران کنونی ناشی از وجود نظام بهره کشی سرمایه داری است، اما در عمل نه جنبشهای “اشغال” یا ۹۹ در صدیها و نه جنبش اعتصابی کارگری، کلیت نظام سرمایه داری را مورد هدف قرار نداده اند. هنوز گرایشات رفرمیستی و آنارشیستی مهمترین مانع رادیکالیزه شدن جنبشهای موجود هستند.

 

البته با وجود همه این ضعفها، چیزی که روشن است اینست که این مبارزات خود وسیله ای خواهند بود برای کسب تجربه و افزایش آگاهی‌ طبقه کارگر از موقعیت و نقش تاریخی‌ خویش، و با توجه به اینکه نظام سرمایه داری نیز به مرور زمان پرده از حقایق بیشتری درباره ماهیت ضد انسانی‌ خود برمیدارد، که تا کنون نیز ما شاهد بسیاری از این حقایق بوده ایم، مبارزات اکثریت مردم هم بر علیه آن بتدریج رادیکالتر خواهد شد. تا جاییکه ما شاهد نسل جدیدی فعالین اجتماعی و کارگری خواهیم بود که به اهداف خود و توانایی‌ خود در براندازی این نظام غیر انسانی‌، واقف و مسلط تر است. و با همان سختی و انسجامی که در طی آزمایشات تاریخی‌ خود کسب کرده، قادر به برپا کردن یک آلترناتیو بهتر و سازنده تر برای آینده جامعه انسانی‌ خواهد شد.