دلتنگ

شبیه زمزمه ای بودی تو که هیچ وقت
برای بچه های کوچه غریبه نبود
شبیه خاطره ای ، حرفی ، حکایت قدیمی بارانی سیل آسا بودی تو
در آستانه ی خاموشی که با خیابان تنها ماندی
نوشته های یادگاری ی روی دیوارها
چنان غریبه و دل تنگ نگاهت می کردند
که بغض خانه های محله می ترکید
و آفتابِ سرآسیمه
چنان عجیب نگاهت می کرد که انگاری
صدای همه ی دنیا شده بودی
و می توانستی بدون مخاطره ازکوه بگذری
و مثل پرنده ای سبک میان ابرها راه بروی
 
به نام تو لنگرگاه هنوز منتظر است که موجی برخیزد
صدای تو را من هنوز هر روز صبح در آب های نگران می شنوم
دلم نمی خواهد برای دلی که بدون تو می تپد
– دست تکان بدهم

شبیه انتظار ما شده بودی
شبیه غزال بلند بالائی بودی که به چشمه نزدیک شده باشد
شبیه موج های نا آرام دریاهای شمال و جنوب بودی

دلم برای صدای دل انگیز تو تنگ شده است
بیا دو باره برای بچه های کوچه بخوان که عشق
هنوز می تواند پشت پنجره با مهتاب حرف بزند.

آذر ماه ۱۳۹۰