دشمنی با انقلاب یعنی دشمنی با مردم

هرچه حکومت اسلامی بیشتر به انزوا کشیده میشود، هرچه بیشتر معلوم میشود که جمهوری اسلامی علیرغم سرکوبها و بگیرو ببندهای هرروزه آینده ای در ایران ندارد، طیف سابقا بریده از حکومت بیشتر به موضع ضدیت با انقلاب برای به زیر کشیدن حکومت میچرخد. و تلاش میکند راهی برای جلوگیری از هم پاشیدگی کل نظام اسلامی بجوید. امثال اکبر گنجی و ملی اسلامی ها و کل دوم خردادیهای به اپوزیسیون رانده شده، در مقابل یک جمله که علیه حکومت حرفی میزنند، ده جمله در ذم سرنگونی و انقلاب که فی الواقع تنها و تنها راه دخالتگری همه جانبه مردم در سرنوشت خویش است تبلیغ میکنند. تازه تبلیغاتشان علیه حکومت هم اساسا و تنها علیه ولی فقیه و “حکومت سلطانی” است نه کل حکومت و نظام اسلامی. اکبر گنجی در یک کلیپ تلویزیونی به تاریخ ١٢ آذر یک ساعت تمام علیه انقلاب کردن حرف میزند. او بحثش علیه حمله نظامی است. در این رابطه او به دامان ناسیونالیسم ایرانی پناه میبرد تا دفاع از حکومت را توجیه کند و رک و صریح بگوید که “در صورت تهاجم خارجی ما باید در پشت استبداد سنگر بگیریم”. و اینها فی الحال پشت استداد و ارتجاع سنگر گرفته اند. نوک تیز حمله و تبلیغات گنجی متوجه انقلاب کردن و نظام را با قدرت انقلاب مردم به زیر کشیدن است. برای مثال میگوید “مساله ایران و ایرانیان نه سرنگونی رژیم اسلامی بلکه گذار از رژیم استبدادی موجود به یک رژیم متکی به آزادی و حقوق بشر است” این دو کلمه “آزادی” و “حقوق بشر” وارد بحث میشود تا آن ارتجاع متعفنی که در اصل نسخه گنجی وجود دارد ماستمالی شود. “حقوق بشر” و “آزادی” قرار است بعنوان داروی بیهوشی برای جراحی کردن و دور انداختن ایده سرنگونی و انقلاب به مردم خورانده شود. و واضح است که اگر مردم قسمت اصلی بحث این جناب پاسدار سابق را قبول کنند و از ایده سرنگونی و انقلاب منصرف شوند، از آزادی و حقوق بشر به همان مفهومی که گنجی میفمد نیز خبری نخواهد بود. گنجی در جای دیگری میگوید “هدف آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و عدم تبعیض است نه سرنگونی این رژیم”. گویا بدون سرنگونی این رژیم آزادی و دموکراسی معنی خواهد داشت.  و ادامه میدهد “مبارزه وقتی ارزش دارد که به چنین هدفی معطوف باشد نه سرنگونی یک رژیم استبدادی و مستقر کردن یک رژیم استیدادی دیگر به جای آن”. متوجه شدید؟ گویا هدف انقلابیون و سرنگونی طلبان سرنگونی رژیم استبدادی و مستقر کردن “یک رژیم استبدادی” دیگر است! برای لوث کردن سرنگونی و انقلاب علیه حکومت اسلامی به همه چیز متوسل میشود. او میگوید همه انقلابات در دنیا به رژیم های استبدادی منجر شده اند و یکی از انها هم همین انقلاب ۵٧ است. جناب گنجی با یک تردستی کثیف و بی شائبه کل جنایات سی ساله حکومتی که خود یکی از پاسدارانش بوده است را به حساب انقلاب کردن مردم علیه حکومت شاه میگذارد نه به حساب جنبش کثیف اسلامی و سران و دست اندرکارانش. معلوم نیست اگر مردم انقلاب نمیکردند چگونه از شر دیکتاتوری شاه خلاص میشدند و چگونه باید از شر کل حکومت و نظام ارتجاعی حاکم خلاص شوند. میگوید آیت الله خلخالی ۵٠٠ نفر را اعدام کرد. و دیگر دست اندرکاران حکومت هم هزاران نفر را اعدام کردند. اما به زعم او بازهم مقصر انقلاب است نه نظام اسلامی نه قوانین و سنتهای اسلامی. نه آن دولتهای سرمایه داری که به روی کار آمدن خمینی و دار و دسته اش که گنجی هم آن زمان در رکاب آنها بود کمک کردند. نه! ایراد از انقلاب بوده است. اگر مردم انقلاب نمیکردند این اتفاقات نمی افتاد. البته او چون خود آن زمان در صف “انقلاب اسلامی” بوده است “انقلاب اسلامی” را در عین حال گریز ناپذیر میداند چون “رژیم شاه اپوزیسیون را تحمل نمیکرد” و این جماعت مجبور بوده اند انقلاب کنند. ولی حکومت اسلامی یعنی همین “حکومت سلطانی” به نظر او اصلا قابل مقایسه با حکومت شاه نیست. او مقایسه میکند و میگوید الان از درون زندان فلان زندانی علیه خامنه ای هر هفته یک مقاله بیرون میفرستد. زید آبادی همینطور. سحر خیز هم همین طور”  پس در ایران میشود با گفتمان راه انداختن و نه انقلاب کردن، راه شیلی بعد از حکومت پینوشه، یا راه اسپانیای بعد از مرگ فرانکو، و یا راه آفریقای جنوبی و نلسون ماندلا را دنبال کرد.

وقتی این بیانات را انسان گوش میکند احساس میکند که گنجی تماما به همان شغل سابقش یعنی پاسداری از حکومت بازگشته است. گویی او به خارج کشور گسیل شده است تا از این حکومت کثیف دفاع کند. فضای بین المللی آنچنان علیه حکومت اسلامی است که کسی جرات نمیکند مستقما به دفاع از حکومت برخیزد و هو نشود. اما گنجی راهش را پیدا کرده است. بعنوان اپوزیسیون هم انقلاب را میزند، هم سرنگونی طلبی را میکوبد، هم از به اصطلاح “فضای باز” در حکومت اسلامی دفاع میکند و هم از دست اندرکاران حکومت.

بی دلیل نیست که دفاع از مدل آفریقای جنوبی و نلسون ماندلا و “آ ان س” خیلی در میان صف ضد انقلابیون ملی اسلامی طرفدار دارد. زیرا سازشی با حکومت سابق یعنی آپارتاید صورت گرفته و سران حکومت آپارتاید هم نه فقط به زندان نرفته اند بلکه به نان و نوایی هم رسیده اند. و اگر کسی بخواهد دشمنی و ضدیت این جماعت لیبرال اسلامی با انقلاب را بفهمد باید در همین جنبه از مدل آفریقای جنوبی و سازش و آشتی نلسون ماندلا با دوکلرک و دست اندرکاران رژیم آپارتاید ریز شود تا بفهمد که ماجرا چیست. کپی آن روشن است که سازش با دست اندرکاران حکومت اسلامی و عفو بخشش آنها و شریک کردن آنها در حکومت است. اگر این نسخه عملی شود اینها همه نه فقط به جرم گذشته شان محاکمه و مواخذه نخواهند شد بلکه در قدرت نیز سهیم خواهند شد!

گنجی و امثالهم با چه چیز مخالفند؟

وقتی امثال گنجی از انقلاب حرف میزنند طوری وانمود میکنند که انقلاب یعنی اسلحه و جنگ و کشتار و خشونت و اعدام. این اولین جعل کثیف از جانب این جماعت و کل ارتجاع بورژوایی و حافظ نظم موجود است. ویژگی اساسی انقلاب دو چیز است یکی اینکه توده مردم پا به میدان میگذارند. و دوم اینکه این مردم برای به زیر کشیدن حکومت و نهایتا نظام موجود به حرکت در می آیند. مشکل اصلی طیف های مخالف انقلاب دقیقا با همین جنبه از انقلاب است. اینان با دخالتگری مردم مشکل جدی دارند. مردم همیشه باید بی اختیار و در حاشیه و سواری بده باشند نه صاحب قدرت. این نقطه عزیمت کل طیفهای بورژوایی از ملی اسلامی ها تا طیفهای ناسیونالیست و سلطنت طلب و لیبرال است. این جماعات برخلاف آنچه میگویند با خشونت مشکلی ندارند و هرکس که سابقه آنها نگاه کند متوجه میشود که برای کسب قدرت و حفظ قدرت و ثروت از هیچ خشونتی ابا ندارند. مساله مردمند. اینها ضد انقلاب اند چون انقلاب مردم را “پررو” میکند. مردم را به میدان می آورد. مردم را صاحب قدرت میکند. این اساس مساله است. کل صف بورژواها به همین دلیل و اساسا و تنها به این دلیل با انقلاب مخالفند.

انقلاب تنها شکل و ابزار مردم برای گرفتن قدرت از اقلبت حاکم و دخالتگری در جامعه است. هرجا مردم به خیابان می آیند و اساس حکومت را به مصاف میطلبند، آنجا انقلاب در جریان است. شکل و چگونگی به مصاف طلبیدن را اوضاع تعیین میکند. اگر به شکل انقلابات نگاه کنیم اصلی ترین و عمومی ترین شکل به مصاف طلبیدن حکومت، تظاهرات و راهپیمایی و سخنرانی و اعتصاب عمومی است. انقلابات با هم تفاوتهای زیادی دارند. اما در همه جا تظاهرات و اعتصابات جزء جدایی ناپذیر آنهاست. که در طولانی ترین مدت زمانی بکار گرفته میشود. اما ضد انقلابیونی نظیر گنجی این را قلم میگیرند و یک راست سراغ جنگ و دود و آتش و کشتار میروند. و انقلاب را با اینها تداعی میکنند. و شارلانیسم آنها دقیقا اینست که اتفاقا این نوع اقدامات همیشه و بلااسثنا توسط حاکمین علیه همان مردم تظاهرات کننده و اعتصاب کننده بکار گرفته میشود. امروز وقتی که داریم از انقلاب صحبت میکنیم این خوشبختی را داریم که انقلابات زنده ای جلوی چشممان جاری  است. سوریه آخرین نمونه زنده یک انقلاب است. آیا این مردمند که کشتار و خشونت میکنند یا حکومت؟ در مصر آیا مردم دست به خشونت زدند یا حکومت مبارک؟ و اکنون دولت طنطاوی هم در یک قلم ۴٠ نفر از تظاهرکنندگان را کشته است. نمونه زیاد است. مردم انقلابی معمولا ناچارند نیروی مسلح و سازمان یافته حاکم را با یک قیام مسلحانه درهم بشکنند. تجربیات تاریخی دارد این را میگوید که کمترین قتل و خشونت توسط انقلاب و انقلابیون صورت گرفته است. تازه مساله اصلی این است که اینکه چه نیروی سیاسی و طبقاتی ای در راس انقلاب باشد بسیار مهم و تعیین کننده است. انقلاب فرانسه و کمون پاریس و انقلاب اکتبر و انقلاب چین و کوبا و انقلاب ایران، از این نظر با هم تفاوتهای زیادی دارند و انقلاب بعدی ایران نیز با همه اینها تفاوت خواهد داشت. نیرویی که انتقام و خشونت را تبلیغ میکند معمولا انقلابی نیست اما اگر بتواند خودرا در صف انقلاب جا بزند که نمونه اش در انقلاب ۵٧ اتفاق افتاد، نتیجه اش چیزی جز کشتار نیست. مسبب کشتارهای بعد از نقلاب ۵٧ خود انقلاب نیست، بلکه ضد انقلاب اسلامی است. همین دارو دسته های اوباش و کشتارگری هستند که طی این سی سال نیز بیشترین جنایات را علیه مردم مرتکب شده اند و جناب گنجی این را خوب میداند. مردم انقلابی فی نفسه ضد خشونتند. چون همیشه خشونت علیه آنها بکار رفته است. اما همیشه قادر به تا به آخر بردن انقلاب خویش نیستند زیر با توطئه ها و دسیسه های گوناگونی از جانب باندها و نیروهای بورژوایی مواجه میشوند.

در مورد تبلیغات و تحریفات طیف ملی اسلامی و امثال گنجی کتابها میتوان نوشت. از جمله در مورد دولتهای بعد از انقلاب که گویا همه سرکوبگر بوده اند. و کتمان کردن اینکه دیکتاتوریهای متعدد دنیا نه پس از انقلاب بلکه با توطئه و دسیسه و سازشها و برنامه هایی نظیر همین که گنجی تبلیغ میکند به سرکار کشیده شده اند. و دیکتاتوری های پس از برخی انقلابات نیز محصول انقلاب نیستند بلکه همچون ارتجاع اسلامی، نتیجه توطئه علیه مردم انقلابی هستند. نتیجه شکست انقلابند نه خود انقلاب. نکته مهم اینست که برای مردم راهی جز انقلاب کردن نیست. اگر صد بار هم انقلابات شکست بخورند و نیروهایی نظیر خمینی و اسلامیستها یا جریاناتی سرکوبگر و مرتجع سرکار بیایند، مردم ناچارند بازهم علیه آنها انقلاب کنند و خواهند کرد. و شاهدیم که امروز انقلاب فعالانه نه فقط به صحنه سیاسی ایران بلکه به صحنه سیاسی جهان بازگشته است. چون مردم میخواهند خودرا از سرکوب و دیکتاتوری و خشونت و محرومیت و تبعیض و ارتجاع خلاص کنند. هرکس که با نفس انقلاب کردن مردم مخالفت میکند دشمن مردم است. هیچ استثنائی در این زمینه وجود ندارد.*