اپورتونیستها و کمونیسم منصور حکمت! (جوابیه ای دیگر به بهمن شفیق)

“آدمیان هستند که تاریخ خود را میسازند ولى نه آنگونه که دلشان میخواهد، یا در شرایطى که خود انتخاب کرده باشند؛ بلکه در شرایط داده شده‌اى که میراث گذشته است و خود آنان بطور مستقیم با آن درگیرند. بار سنت همه نسلهاى گذشته با تمامى وزن خود بر مغز زندگان سنگینى میکند. و حتى هنگامى که این زندگان گویى بر آن میشوند تا وجود خود و چیزها را به نحوى انقلابى دگرگون کنند، و چیزى یکسره نو بیافرینند، درست در همین دوره‌هاى بحران انقلابى است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد میطلبند؛ نامهایشان را به عاریت میگیرند، و شعارها و لباسهایشان را، تا در این ظاهر آراسته و در خور احترام، و با این زبان عاریتى، بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند.” جملات بالا را مارکس در اثر عمیق و خواندنی هژدهم برومر لوئی بنا پارت ۱۶۰سال پیش گفته است. نامها و تاریخ قدیمی هستند اما هنوز تازه و خواندنی است.

 جملات بالا را برای این انتخاب کرده ام که پایین تر نکاتی کوتاه در مورد بحث اخیر بهمن شفیق بگویم. جدل من  با  ایشان بر سر حقیقت تلاش منصور حکمت در سازمان یابی کمونیستی طبقه کارگر و کمونیستهاست.فاصله نسلی بین ما در دو طرف این جدال هرگونه شائبه دعوا های رایج بین اعضای سازمانهای چپ را منتفی میکند! بنابراین اگر لحن من گاهی تند و بی رحمانه شد خواننده بدور از مسائل حزبی  در نظر بگیرد!
بهمن شفیق بعد از یک سکوت  نسبتا طولانی  فعالیت قلمی خود را افزایش داده است و بیش از هر موضوع دیگری به جنگ گذشته خود در قالب نقد منصور حکمت میرود ایشان به عنوان یک  پوپولیست تمام عیار   اولین منزلگاه سیاسیش را” سازمان چریکهای فدایی خلق” و شاخه جوانان آن “پیشگام” را انتخاب کرد.که دفاع از استالین، مائو وهرچه جنبش ناسیونالیستی زیر لوای چپ  در جهان را در کارنامه خود دارد.نوشته های که زیر نام نقد به منصور حکمت  متناوبا مینویسد در حقیقت تصویه حساب با گذشته خود است که از انقلاب ۵۷ تا سال ۷۸ را در بر میگیرد! این تاریخ ۲۱ ساله با منصور حکمت نتوانست بهمن شفیق را از پوپولیست چریکی اش نجات دهد.مانند کش بعد از این همه سال دوباره سر جای اولش برگشته است.

قرار بود در جواب نقد ما بیشتر منصور حکمت را افشاء و نقد کند! و آلترناتیو سیاستهای کمونیستی منصور حکمت را به جامعه ارائه دهد.اما ملاحظه میکنید که” با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد میطلند.” دوباره تایپ کردن ادبیات منسوخ  از کهنه چریک” سازمان فدائیان خلق” آقای “بیژن هیرمن پور”(؟) در این نقدها خیلی تیپیک ونشان  از بی بضاعتی ایشان است.وقتی من به ایشان میگویم اپورتونیست نه اتهام بلکه واقعیت زندگی این  فعال خودگمارده طبقه کارگر است!اگر ایشان امروز به نوشته ها و ادبیات هیستریک و پا درهوا متوصل میشود، نه نشانه حقانیت در نقدش بلکه درست اپورتونیسم اش را نشان میدهد. به  گفته ایشان نقد آقای “هیرمن پور” به هیجده  سال پیش  بر میگردد! اما ایشان امروز در میان علفها پیدایش کرده است و با یک مقدمه زحمت انتشار آنرا کشیده است.من فعلا کاری به محتوای نوشته آقای “هیرمن پور” ندارم چون هرچه گشتم جز این نوشته اثر دیگری که به سیاست و فعالیت سیاسی در ایران  ربط داشته باشد  از ایشان پیدا نکردم و معلوم است بعد از اتمام آن نوشته  قلمش را غلاف کرده است. بنابراین نباید ایشان را جدی گرفت!

 اما بهمن شفیق از این نظر باید زیر ذره بین باشد که تبلور طیف وسیعی است که یک سر آن عبدالله مهتدی- ایلخانی زاده است و سر دیگر این ندامت و پشیمانی از گذشته و افتخار بودن با منصور حکمت مثلث آذرین –مقدم – شفیق و شرکاء است. این زبان حال چپی است که اپورتونیسم و دنباله روی از “توده ها” بخش اعظم زندگی سیاسی آنها را  تشکیل میدهد. به بخشی از تاریخ چپ ایران ربط دارد که تاوان شکستها و ناکامیهای شخصی و سیاسی را نه در علل واقعی آن  بلکه درفعالیت  گذشته  خود با منصور حکمت  میبیند.این نقدهای شفیق  قبل از هر چیز  تعیین تکلیف با گذشته خود این جماعت است.بهمن شفیق هنگام نقد آقای “هیرمن پور”اگر اشتباه نکنم  عضو کمیته مرکزی “حزب کمونیست کارگری ایران” بود و یکی از “حواریون”  منصور حکمت بشمار میامد!آنزمان نظرات امروزیش را جای مکتوب و یا  بیان نکرده بود. این ضدیت با تحزب کمونیستی منصور حکمت  ریشه درشیفت سیاسی در ظاهر کارگری اما در واقع راست در سیاست ایران دارد.در سیاست اغفال شدن نداریم! کسی بیست ویک سال دنباله روی از منصور حکمت را در کارنامه اش داشته باشد نقدش جدی نیست بیشتر عقده های شخصی و بازگشت به خاستگاه طبقاتی و سیاسی گذشته خود است. بازگذشت به پوپولیسم  و ناسیونالیسم چپ است.نمیتوان  چپ تر از منصور حکمت به نقدش نشست ! عبدالله مهتدی از این در وارد و از در فاشیست قومی سر در آورد. و صفحه ها در نقد منصور حکمت سیاه کرد که جامعه آنرا جدی نگرفت.  نفرت پراکنی علیه تجربه درخشان کمونیستی منصور حکمت در کردستان و ایران دوامی نداشت و حال و روز عبدالله مهتدی و ایلخانیزاده و سایر منتقدین منصور حکمت گویاتر از آن است که چیزی گفته شود.
بهمن شفیق شش سال بعد از نوشته مذکور که امروز آنرا بازنویسی کرده و حسرت میخورد که چرا در تیراژ هزاران نسخه منتشر نشد؟  حزب منصور حکمت را ترک کرد. البته نه با پلاتفرم امرزوش بلکه برای تشکیل “بین الملل کمونیستی” و با چند “عدد” تز بی ربط دیگرش که همان وقت جواب گرفت و رفت. فرضا اگر نوشته مذکور در اختیار کمیته مرکزی قرار میگرفت آیا  بهمن شفیق استعفا میداد؟ یا اپورتونیسمش آن اجازه را به وی نمیداد؟ آن دوره گفتمان مسلط چپ ایران و عراق  “کمونیسم کارگری” بود.برای  وی و دوستانش بودن با منصور حکمت  در بورس بود. دو خرداد عروج نکرده بود.اما آنزمان به زعم بهمن و شرکاء دوم خرداد صحنه را اشغال کرد و باز به زعمشان جمهوری اسلامی در حال تبدیل شدن به” دولت متعارف بورژوازی ایران” بود و دیگر سرنگونی از دستور خارج شده بود، به همراه آذرین – مقدم کمونیسم کارگری و منصور حکمت را از “موضع کارگری”ترک کردند و رفتند و امروز حال و روزشان را می بینیم . من در مطالب مختلفی تلاش کرده ام به بعضی از این نقدهای ایشان بپردازم که در بحث از “انباشت سرمایه تا تز نه دولت” مفصلا دیدگاهای ایشان را نقد کرده ام .توصیه میکنم بهمن شفیق بحثهای عبدالله مهتدی در “افق سوسیالیسم” را بازنویسی  و منتشر کند!
منصور حکمت زمان خودش  در نوشته هایی از” منظر اژدها” و” نامه  به رفیق  بهمن شفیق” جواب آن تز و چند توهم  را داد. که هر دو  ضمیمه این مطلب هستند.

 

از منظر اژدها
نامه اول در مورد مطلب بهمن

تابحال خود را جاى اژدهاى افسانه ها گذاشته اید تا از منظر او به کل قصه نگاه کنید. طرف (اژدها) در غار خود نشسته است و بکار خودش مشغول است، شاید کتاب میخواند، شاید نفس آتشین و نعره‌هاى مهیبش را تمرین میکند، یا خاطراتش را مینویسد، همهمه‌اى بیرون غار بلند میشود، معلوم میشود شاهزاده جدیدى آمده است تا سرش را از تن جدا کند و تحفه ببرد. شاید پرنسسى زیبا چنین شرطى براى وصل گذاشته است، شاید گرفتن تاج شاهى در گرو اینست، شاید شاهزاده میپندارد در این غار جام جمى هست، یا صاف و ساده حوصله‌اش سر رفته است و مثل سابق احساس شازدگى نمیکند.
من دارم به این اژدها سمپاتى پیدا میکنم. سرنوشتش به خود من شباهت زیادى دارد. دارم کارم را میکنم، که از قیل و قال بیرون معلوم میشود پهلوان دیگرى به جنگ “دیو” آمده است. کسى میخواهد دست بکار چیزى بشود و یا از کارى دست بردارد، کسى میخواهد چیز دیگرى بگوید، یا آنچه میگفت را دیگر نگوید، کسى میخواهد برود، یا نیاید، انگار اولین نیازى که حس میکند اینست که تکلیفش را با “منصور حکمت” روشن کند. میگویم منصور حکمت، و نه اسطوره بورژوازى، برنامه حزب، تفاوتهاى ما، و لیست طویل دیگرى از نظرات و سیاستها و احکام و استدلالات مکتوب و مصوب ارگانهاى یک حزب سیاسى، چرا که این شازده‌ها، با خود اژدها کار دارند. ظاهرا فقط این جنگ نشان اطرافیانشان میدهد که اینها کسى هستند، گسسته‌اند، برخاسته‌اند، پرچمى برافراشته‌اند، داعیه‌اى دارند. چه لطفى دارد کسى تفاوتهاى ما را رد کند، برنامه حزب را رد کند، دهها و صدها نوشته و سخنرانى قرار و قطعنامه را رد کند، وقتى میتواند با چهار خط، چهار فحش، چهار ادعا، چهار جعل، عالم و آدم را به رشادت سیاسى خود شاهد بگیرد. چه لزومى دارد به حقیقت بپردازیم، و به نقد افکار و سیاستها برویم، وقتى میتوانیم از حریف شیطان بسازیم و مطمئن باشیم که در صحنه کارزار وسیع چپ و راست در جامعه و بازار وسیعى که براى هرچه در زرورق “دگراندیش مظلوم” عرضه شود وجود دارد، و احترامى که دنیاى تشیع براى پرسوناژ امام حسین قائل است، همین براى بسته شدن بار آدم کافى است.
رفیق بهمن شفیق یک تز دارد و مقدار زیادى توهم. تز اینست که مردم در ایران قبل از خاتمى در فکر سرنگونى و بلکه انقلاب بودند، و با انتخابات دوم خرداد با رژیم کنار آمدند. این البته تز خود خاتمى هم هست، تز دختر آقاى گلشیرى و رئیس بخش فارسى بى‌بى‌سى هم هست. آنها بورژوا هستند و همراه طبقه متوسطشان به استقبال خاتمى میروند، بهمن پرولتر است و صحنه سیاسى را کنار میگذارد تا ویک‌اند با تروتسکیستهاى آلمان انترناسیونال بسازد و وسط هفته بعنوان مسئول کمیته محلى “یاران حیدر” و “مبارزین مبارزان در راه وحدت….”، محفل کارگرى را “از زیر ضرب در ببرد” و در اعتراض به بد رفتارى پاسدار با زن زحمتکش جلوى کمیته اعتراض راه بیاندازد. این آن یک تز است.
و اما توهم اینست که میپندارد اینها را میشود به نام مارکسیسم در این حزب عرضه کرد، خیال میکند میتوان با ایدئولوژى “دوم خرداد” در این حزب “اپوزیسیون کارگرى” درست کرد، یا دقیقتر، با کارگر کارگر گفتن در این حزب اپوزیسیون دوم خرداد درست کرد. خیال میکند تئورى و تز و سیاست براى دیگران هم همینقدر بازیچه است. خیال میکند.
من بهمن را خیلى دوست داشتم و هنوز دارم. قبلا مثل یک همسنگر، امروز مثل یک برادر.

منصور حکمت
 ٧ آوریل ١٩٩٩

به رفیق بهمن شفیق
رونوشت به رفقاى کمیته مرکزى
در رابطه با نوشته رفیق بهمن شفیق
تحت عنوان “سند شماره ١، تزهایى درباره یک بین الملل کمونیستى”

بهمن عزیز،
اینها نکاتى است که در رابطه با طرح فوق بنظر من میرسد. این یادداشتها را در دو بخش دسته بندى کرده‌ام: 
در رابطه با مضمون تزها  ١-
٢- درباره نفس این طرح و هدف تشکیل بین الملل کمونیستى کارگرى
  ١-  در حاشیه تزها و خیلى تلگرافى:
تز اول: اینکه کمونیسم کارگرى مفهومى است براى توصیف یک تمایز برنامه‌اى با سایر مدعیان کمونیسم بنظر من کافى و گویا نیست. کمونیسم کارگرى مفهومى است براى توصیف یک تمایز اجتماعى با کمونیسم طبقات دیگر. تمایز برنامه‌اى خود گوشه‌اى از این تمایز اجتماعى است، اما تفاوت ما با “ضد روزیزیونیست”‌هاى پیش از ما اینست که ما علل اجتماعى تجدید نظرهاى تاکنونى در برنامه کمونیسم را در انتقال اجتماعى کمونیسم از طبقه کارگر به طبقات دیگر و تبدیل کمونیسم به اندیشه و پرچمى براى تحقق اهداف اجتماعى طبقات دیگر جستجو میکنیم. تعریف بهمن در این تزها از کموینسم کارگرى، همان تعریف قدیمى مارکسیسم انقلابى بعنوان مارکسیسم ضد روزیونیستى است. من بیان برنامه حزب را درست میدانم.
تز دوم: این بیان از اوضاع شاید براى سال ٩٢ مناسب بود، اما امروز موج برگشت عظیمى را علیه خودکامگى اقتصادى بورژوازى شاهدیم. هرچند مارکسیسم در حال احیا نیست، اما انتظار فرد از جامعه مجددا در حال رشد است. 
تز سوم: من سرمایه دارى را در کلیت خود (یعنى شامل خود اروپاى غربى و آمریکا) در این وضع استیصال آمیز نمیبینم.
تز چهارم: این تز بنظر من بسیار نادرست است. راسیسم و فاشیسم و ناسیونالیسم و مذهب ابدا اشکال مختلف فرموله شدن اعتراض و انتقاد ضد کاپیتالیستى مردم محروم نیستند. اینها دستگاه‌هاى فکرى فاسد طبقات حاکمه در دفاع از سرمایه‌اند و اینکه روى توده مردم نفوذ میگذارند، ابدا آنها را به اشکال، ولو راه گم کرده، اعتراض مردم بدل نمیکند. (همین یک تز براى بسته شدن دو سه انترناسیونال دائر کافیست!) 
تز پنجم: تلویحا مبارزات ضد راسیستى، مبارزه براى رهایى زن و غیره اشکال بروز جنبش کارگرى توصیف شده‌اند – بعنوان میدانهاى نبردى که بورژوازى تعیین کرده است. بنظر من این مبارزات میدانهاى واقعى و قائم به ذات مبارزه اقشار محروم و تحت تبعیض است و نه جبهه هاى فرعى مبارزه کارگرى.
تز ششم: هنوز دولت بورژوایى مهم ترین ابزار سیادت طبقه حاکم است. جهانى شدن قدرت سرمایه به معناى قدرتیابى ارگانهاى جهانى سرمایه (صندوق بین المللى پول، پلیس بین الملل، سازمان ملل، دادگاه بین المللى و غیره) نبوده است، بلکه معادل گسترش جهانى قدرت سیاسى چند دولت غربى و در درجه اول آمریکا بوده است. بنظر من اتفاقا آنچه توهم است انقلاب کارگرى سراسرى و همزمان جهانى است.
تز هشتم: عدد دوهزار عددى است مانند اعداد دیگر. بنظر من سال دوهزار از نظر تحلیلى هیچ برش تاریخى خاصى نیست و آن نقشى را بهمن میگوید ندارد.

چند کلمه در مورد مساله بین الملل کمونیسم کارگرى ٢-
بعنوان یک دانشجوى کمونیست نیمه اول دهه هفتاد در بریتانیا، بعنوان دمخور دائمى هواداران آتشین انترناسیونال‌هاى رنگارنگ تروتسکیستى در پاب دانشکده، بعنوان شاهد زنده دوران کیا و بیاى مائوئیسم بعنوان یک جنبش جهانى در کتابفروشى چینى پشت ایستگاه چرینگ کراس، بعنوان هوادار سازمان شانزده نفره RCG انگلستان (به رهبرى دیوید یافه و فرانک فوریدى) بعنوان خواننده تصادفى نشریه طوفان و ناظر دورادور مجاهدات “صدر خلیل” در آلبانى، بعنوان ناظر بیگناه بین الملل “جهانى براى فتح”، و بالاخره بعنوان یک کمونیست با بیست سال سابقه تلاش براى نیرو جمع کردن و متحد کردن انسانهایى با زبانها و لهجه‌ها و مدل موهاى مختلف، گمان میکنم بتوانم با درجه‌اى اتوریته در مورد جنبه خاصى از مساله ایجاد انترناسیونال کمونیستى اظهار نظر کنم.
انترناسیونال کمونیستى باید وحدتى از نیروهاى کمونیست باشد و نه تجمعى از نیات کمونیستى با زیرنویس به زبانهاى مختلف، و یا دیالوگى میان انزواهاى کمونیستى. کلید ایجاد یک مرکز بین المللى براى گسترش کمونیسم کارگرى، با هر ساختار و دستور کارى، که بخواهد فراتر از روى کاغذ و پاب محل موجودیت داشته باشد اینست که تشکیل دهندگان اولیه آن باید نیروهاى سیاسى واقعى باشند. اولین سوال من از رفیق آلمانى‌اى که آمده است با ما انترناسیونال کمونیستى کارگرى بسازد اینست که چه عاملى مانع آنست که او بدوا یک حزب کمونیست کارگرى دخیل در حیات سیاسى آلمان درست کند؟ یک سازمان ١٠٠٠ نفره کمونیست کارگرى اکتیو در آلمان نشان ما بدهید، ما همانروز بین الملل کمونیسم کارگرى را اعلام میکنیم.
بنظر من نقطه عزیمت ما در امر ایجاد انترناسیونال، یافتن، یا کمک به ایجاد، سازمانهایى در کشورهاى مهم‌تر جهان است که نگرش و برنامه عملى کمابیش مشابه ما در برابر خود گذاشته‌اند و دست بکار تاثیرگذارى بر جامعه خویش شده‌اند. کارى که ما داریم میکنیم و به رفیق بهمن این اتوریته را داده است که رفقاى آلمانى را خبر کند و دور یک میز بنشاند. بنظر من احیاى دوباره مارکسیسم و احیاى دوباره دیالوگ و توجه مارکسیستى به اوضاع جهان، امروزه در گرو پیشروى هاى سیاسى احزاب کمونیست رادیکال شبیه به ما در کشورهاى نسبتا مهم تر جهان است. بین‌الملل کمونیستى متشکل از محافل چپى که موضوع کار و مخاطبشان خودشانند، که هشت شان در گرو نُه‌شان است، که دستشان به جایى بند نیست، گرهى از کار ما باز نمیکند. حتى فکر نمیکنم مجمع نشاط آورى هم باشد.
در یک کلمه، گسترش سیاسى حزب کمونیست کارگرى ایران – نزدیک کردنش به قدرت، تماس با محافل کمونیستى کشورهاى مهم‌تر براى سوق دادنشان به تشکیل احزاب سیاسى فعال با برنامه‌اى مشابه ما، و قطعا ایجاد تریبونى براى نشر بین المللى دیدگاه‌هایمان و پیدا کردن همفکرانمان، این بنظر من راه واقعى پیشروى در مسیر یک انترناسیونال کمونیستى کارگرى است.
 
با آرزوى موفقیت
نادر (م.حکمت)
 ١٩   مارس ١٩٩٩