گفتوگو سارا شاد از رادیو زمانه با مهرداد درویشپور
خشونت به طور عمده پدیدهای مردانه است؛ چه به دلیل نابرابرهای قدرت بین زن و مرد و چه گره خوردن تصویر قدرت مردانه با خشونت. شما به ندرت میبینید که سلطهگری، جنگ جویی، پرخاشگری و ویرانگری بخشی از الگوهای زنانه باشد اما خشن و مقتدر بودن بخشی از الگوهای متعارف “مردانگی” به شمار میرود
سارا شاد-با وجود سالها الگوسازی و تلاش برای رفع خشونت علیه زنان در جهان، هنوز الگوهای متعارف مردانگی و زنانگی تغییر نکرده و برابری جنسیتی به سمتی پیش نرفته است که اعمال خشونت علیه زنان به کمترین میزان برسد. حتی آمار رسمی در جامعهای همچون سوئد که از یکی از بهترین قوانین برای حمایت از حقوق زنان برخوردار است از خشونت علیه ۲۰ هزار زن سوئدی در سال خبر میدهند؛ هرچند که تلاشهای زیادی در راه کاهش و رفع این خشونت علیه زنان در بسیاری از کشورهای جهان آغاز شده است.
با این همه در برخی کشورها از جمله ایران هنوز آگاهی نسبی نسبت به خشونت افزایش نیافته تا جایی که بسیاری از زنان ایرانی بر اساس الگوهای رایج عرفی، فرهنگی و مذهبی به پذیرش خشونت اعمال شده توسط همسر و دیگر اعضای خانواده تن میدهند و در موارد زیادی رفتارهای مذکور را خشونت تلقی نمیکنند، این در حالی است که با وجود ایدئولوژی و سیاست زن ستیزانه نوعی مقاومت زنانه در حوزههای هنر، دانش، اشتغال و… در زنان ایرانی پدیدار شده است. با تمام اینها به گفته مهرداد درویشپور، جامعهشناس ایرانی مقیم سوئد و استاد دانشگاه، جامعه ایرانی هنوز به سمت برابری جنسیتی و اجتماعی پیش نرفته تا در نتیجه آن از خشونت علیه زنان کاسته شود. او در گفتوگو با رادیو زمانه میگوید که الگوهای رایج مردانگی و زنانگی حتی در جامعه غرب تغییر نکرده بلکه در بهترین حالت، این الگوها به چالش کشیده شدهاند و از این رو خشونت هنوز به طور عمده یک پدیده مردانه به شمار میرود.
در سال ۱۳۸۴، سازمان بهزیستی تحقیقی انجام داد که بر اساس آن مشخص شد نزدیک به ۶۰ درصد زنان ایرانی دست کم یکبار در زندگی مورد خشونت خانگی قرار میگیرند. البته این آمار رسمی بود و تاکید شد که در بسیاری از موارد دیگر خشونت ممکن است به نهادهای رسمی گزارش نشده باشد. از دیدگاه شما به عنوان یک جامعهشناس با توجه به تغییر شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران این آمار تا چه حد در سالهای اخیر افزایش یافته است؟
مهرداد درویشپور– آمار خشونت ارائه شده ممکن است به نظر برخی اغراق آمیز باشد اما نیازی ندارد که چنین باشد. حتی در برخی کشورهای پیشرفته مثل سوئد گفته میشود که از هر سه زن سوئدی یک نفر دست کم یکبار در زندگی مورد خشونت قرار گرفته است. البته این آمار متفاوت است. یک پروفسور جرمشناس سوئدی ارزیابی کرده است که آمار خشونت علیه زنان در سوئد میتواند تا سیصد هزار در سال برآورد شود.
با این همه آمار رسمی از ۲۰ هزار مورد گزارش شده خشونت علیه زنان در سال حکایت دارد. اما واقعیت این است که این آمار به زنانی مربوط است که از خشونتی که متوجه آنها شده شکایت میکنند. در حالی که بسیاری از زنان از این مساله شکایت نمیکنند یا شکایت خود را پس میگیرند. حتی بسیاری از آنها ممکن است چندین بار مورد خشونت قرار بگیرند تا بالاخره شکایت کنند. بنابراین وقتی در جامعه سوئد که زنان از موقعیت بسیار بهتر ی برخوردارند چنین آماری وجود دارد، آمار ارائه شده در ایران نمیتواند اغراقآمیز باشد. به ویژه آنکه در ایران هیچ ممنوعیت قانونی برای جلوگیری از بروز خشونت علیه زنان وجود ندارد. این را هم در نظر داشته باشید که آماری که شما به آن اشاره کردید در سال ۱۳۸۴ به دست آمده. یعنی در دورانی که جامعه در مقایسه با امروز از گشایش فضای سیاسی و اجتماعی نسبی برخوردار بوده است. امروز جامعه ایران به مراتب ناهنجارتر، پرخاشگرتر و افسردهتر شده و امید به بهبود و پیشرفت در آن کاهش پیدا کرده است.
مردم عملا با بیتفاوتی به تماشای اعمال خشونت در خیابان میایستند و مداخله نمیکنند. یعنی خشونت به هنجار بدل گشته است. اما این وضعیت در خانواده شدیدتر است، چون در این حوزه بیتفاوتی مردم بمراتب بیشتر است
فساد، اعتیاد، بزهکاری و از هم پاشیدگی دراماتیک زندگیهای خانوادگی رشد روزافزون داشته؛ همچنین اخلاق در جامعه تضعیف شده است. برای مثال ما در این دوران بارها شاهد خشونتهای خیابانی و تجاوزهای دسته جمعی به زنان بودهایم. پس بسیار عجیب خواهد بود که در چنین شرایطی آمار خشونت علیه زنان در خانواده افزایش پیدا نکرده باشد. البته من آمار دقیقی ندارم اما تاکید میکنم که با توجه به سمت گیری جامعه ایران به سمت خشنتر شدن و ناهنجارتر شدن، احتمالا خشونت در خانواده و علیه زنان نیز بسیار بالاتر از سالهای گذشته است.
فقط آمار خشونت در خانواده بالا رفته است؟
خیر؛ در جامعه هم همین وضعیت وجود دارد. مردم عملا با بیتفاوتی به تماشای اعمال خشونت در خیابان میایستند و مداخله نمیکنند. یعنی خشونت به هنجار بدل گشته است. اما این وضعیت در خانواده شدیدتر است، چون در این حوزه بیتفاوتی مردم بمراتب بیشتر است.
آقای درویشپور؛ شما در ابتدای گفتوگو به جامعه سوئد و خشونت علیه زنان در آن اشاره کردید. اما به طور حتم مصداقهای خشونت علیه زنان در سوئد و ایران یکی نیست. همینطور سطح آگاهی زنان نسبت به این مساله هم در دو جامعه متفاوت است. با این همه به نظر میرسد با افزایش سطح آگاهی زنان در جامعه ایران و حرکت به سمت برابریهای جنسیتی بین زن و مرد این امکان فراهم شده تا زنان از برخی از خشونتهایی که علیه آنها صورت میگیرد دست کم آگاه باشند حتی اگر نتوانند به مقابله با آن بپردازند. بنابراین شاید بتوانیم بگوییم که شرایط برای کاهش خشونت علیه زنان در مواردی در جامعه ایران فراهم شده. شما چطور فکر میکنید؟
واقعیت این است که خشونت در میان بسیاری از زنان ایران از پذیرش بیشتری برخوردار است. به این معنی که در بسیاری از موارد زنان مورد خشونت قرار میگیرند اما آن را خشونت نمیدانند. مثلا آن را از کوره در رفتن مرد یا عصبانیت لحظهای تلقی میکنند. این یعنی سطح آگاهیشان از اعمال خشونت پایین است.
اما درباره مورد دومی که گفتید من بر این باور نیستم که جامعه ایران به سمت برابری پیش میرود. هنوز تمام شکلهای زنستیزی آن هم به گونهای خشن بر نظام و قوانین و فرهنگ جامعه حاکم هستند و این تصور که جامعه به سمت برابری پیش میرود یک خیال است. البته شاید منظور شما این است که به رغم قوانین زنستیزانه و ایدئولوژی زنستیز حاکم که سعی میکند به جدایی جنسیتی در مدرسه و دانشگاه هم بپردازد زنان به عنوان یک فعال اجتماعی موقعیت بهتری نسبت به سابق پیدا کردهاند. از تحصیلات بالاتری برخوردارند و حتی در برابر حجاب اجباری مقاومت میکنند. این بحث درست است اما نمیتواند به معنای برابری زن و مرد باشد. هرچند که با وجود این ایدئولوژی و سیاست زن ستیزانه نوعی مقاومت زنانه در حوزههای هنر، دانش، اشتغال و… در زنان میبینیم.
اعمال خشونت علیه زنان در ایران را تا چه میزان به مذهب و عرف وابسته میدانید؟
مذهب و عرف میتواند به خشونت مشروعیت ببخشد. در واقع میتوان از چند شکل خشونت سخن گفت که قوانین، مذهب و عرف نیز آن را متعارف میسازند.
یک: خشونت فیزیکی دو: خشونت روانی که از طریق فحاشی، تهدید و مکانیزمهایی صورت میگیرد که تلاش میکنند اعتماد به نفس زن را درهم بشکنند و او را هیچ بینگارند. سه: خشونت جنسی که میتواند شامل تجاوز و آزار جنسی به صورت آشکار یا پنهان از جمله در روابط زناشویی باشد. وقتی مردی زوج زن خود را به عمل جنسی وادار کند این نوعی خشونت محسوب میشود.
قوانینی موجود ایران چه تاثیری در گسترش یا کاهش خشونت علیه زنان دارد؟
در واقع قوانین ایران به نوعی به خشونت علیه زنان مشروعیت میبخشند و حتی از اعمال خشونت علیه زنان به عنوان روشی برای تادیب نام برده میشود. برای نمونه زنی که از رابطه جنسی سرباز زند با خشونت مردانه روبرو میشود و ممکن به خشونت از نوع چهارم یعنی خشونت اقتصادی هم دچار شود. یعنی مرد به او نفقه ندهد یا از اعمال فشار اقتصادی علیه او استفاده کند. البته خشونت اقتصادی در شکل کنترل درآمد زن، خسارت مادی زدن و شکستن وسایل هنگام دعوا یا استفاده از برتری اقتصادی برای به تمکین واداشتن زن برای فرمانبرداری نیز وجود دارد.
شما به این مساله پرداختید که بسیاری از زنان به شکایت علیه خشونت دست نمیزنند.این مسئله را چطور ارزیابی میکنید؟
واکنش جدی در برابر خشونت فقط این نیست که خود زن به دادگاه شکایت کند. بلکه باید نفس خشونت در جامعه به عنوان یک جرم عمومی شناخته شده و مورد پیگیری قرار بگیرد. برای نمونه در سوئد این گونه است و لازم نیست خود زن از اعمال خشونت شکایت کند، کافی است یک عابر و یا یک شاهد آن را گزارش کند.
در واقع در سوئد به شاکی خصوصی نیاز نیست تا در پی آن به خشونت رسیدگی شود. اما در ایران چنین نیست. وانگهی به دلیل نابرابریهای گسترده اقتصادی و موارد دیگر من مطمئن نیستم که زنان حتی از آگاهی کافی نسبت به خشونت برخوردار باشند. ممکن است بسیاری از آنها تهدید، تحقیر و منزوی کردن را مصداق خشونت ندانند. البته یک فاکتور دیگر هم وجود دارد کهگاه اعمال خشونت را افزایش میدهد و آن عشق است. گاهی زنان به دلیل عشقی که به یک مرد دارند یا به دلیل عشق یک مرد به خودشان حاضر نیستند از اعمال خشونت شکایت کنند. به این ترتیب به نام عشق که پاکترین حس در روابط انسانی است بیرحمانهترین واکنشها نادیده گرفته میشوند. وقتی چنین اتفاقی میافتد عشق هم به ابزاری برای توجیه خشونت تبدیل میشود.
ما بیشتر درباره خشونت مردان علیه زنان حرف میزنیم. آیا خشونت زنان علیه زنان هم در جامعه ایران به همین اندازه قابل بررسی است؟
ما شاهد خشونت زنان علیه زنان و حتی خشونت زنان علیه مردان نیز هستیم. شوهرکشیها نمونهای از این خشونت هستند. اما تحقیقات در جهان نشان میدهد که خشونت به طور عمده پدیدهای مردانه است؛ چه به دلیل نابرابرهای قدرت بین زن و مرد و چه گره خوردن تصویر قدرت مردانه با خشونت. شما به ندرت میبینید که سلطهگری، جنگ جویی، پرخاشگری و ویرانگری بخشی از الگوهای زنانه باشد اما خشن و مقتدر بودن بخشی از الگوهای متعارف “مردانگی” به شمار میرود.
اما به نظر میرسد این الگوها در غرب در حال دگرگونی است. حتی تلاش میشود بحثهای فراجنسیتی جایگزین مساله زنانگی و مردانگی شوند.
بله اما این مساله همچنان بخشی از الگوهای رایج است. البته کمی تضعیف شده و الگوهای جایگزینی ضد اقتدارگرایانه در حال شکل گرفتن هستند که مردانگی را بر اساس رابطه دوستانه، محترمانه و نزدیک به همسر و فرزند تعریف کنند. اما حتی هنوز در اکثر فیلمهای غربی این الگو رایج است که مرد قوی مظهر قدرت است و به کمک یک زن زیبا و جذاب میرود تا او را از شر دشمن که او هم مرد دیگری است نجات بدهد و با هم بستری فیلم پایانی خوش مییابد. این تصور کلاسیک با نوعی قیمومت مردانه همراه است. یعنی آنکه زنان بدون مردان قادر به رهایی از بند نیستند. به همین دلیل من بر این باور نیستم که الگوهای رایج حتی در جامعه غرب تغییر کرده بلکه فکر میکنم در بهترین حالت تنها این الگوها به چالش کشیده شدهاند.
به نقل از رادیو زمانه جمعه, ۰۹/۰۴/۱۳۹۰