منشاء روان؟ علم در مقابل مذهب در معمای منشاء روان

مقدمه اول:

هرچند وقت یکبار هم که شده بد نیست از بحثهای تحلیلی سیاسی روز نگاهی بیندازیم به بحثهای پایه ای. بحثهای پایه ای به منظور تقویت پایه های تئوریک برای درک بهتر طبیعت، جامعه و انسان. برای شناخت مباحث پایه ای در موضوع آزادی یا مباحث پایه ای در موضوع اقتصاد سیاسی یا تئوری تکامل تاریخ…هرموضوعی که بتواند درک عمومی ما را از خودمان و جهان پیرامونمان بالا ببرد و نبرد ما را برای تغییر جهان به سوی بهتر شدن زندگی انسانی موثرتر گرداند.

دانش در خدمت انسان و انسانیت ابزار موثری خواهد بود برای پیشرفت و تکامل انسانها. در سمت مقابل، نظامهای استثماری و بهره کشی متاسفانه دانش را برای حفظ وضع موجود بکار گرفته اند و در این راه پیشرفتهای علم را تا آنجا که توانسته اند در خدمت کشتار انسانها و تحمیق انسانها بکار برده اند.

علم سلاحی است دو لبه. افق پیشرفت علم در قرن بیست و یکم از سوئی امید برانگیز است وقتی آرزوی ما مبنی بر آزاد شدن انسانیت از قید و بند سرمایه داری تحقق یابد و بسیار تیره است اگر جامعه طبقاتی در قرن بیست و یکم هم ادامه یابد.

خارج از پیشرفت تکنولوژی کشتار و ربوتیزه شدن ماشینهای کشتار و افق تشکیل ارتشهای “کنترل از راه دور” تکنولوژی با دانش بیونیک پیوند می خورد و مرحله پیوند ماشینها با انسان به مرحله بازسازی طراحی انسان از طریق دستکاری در طراحی ژنتیک، امکان ساختن ابرانسانها را ممکن خواهد ساخت. ابرانسان ، انسانی است طراحی شده که می تواند نه تنها در مقابل بیماریها مقاوم باشد بلکه داری قدرت فیزیکی و روانی ماورای تصور موجود انسانها باشد. پیری در سایه دانش می تواند بتدریج به تاریخ سپرده شود….

مشکل اینجا بروز می کند که پیدایش “ابرانسانها” در جامعه طبقاتی اتفاق بیفتد! طبعا ما شاهد دوگانگی در جامعه انسانی خواهیم بود. اگر در حال حاضر حداقل به جهت اماری تفاوت چندان  زیادی بین انسانها از جهت بیولوژیک و ساختار دماغی نیست (هر چند برابری واقعی در عرصه بیولوژیک و توانها و استعدادها موجود نیست) ، بعد از پیدایش “ابر انسانها” دیگر مشکل نابرابری خواهی صد چندان خواهد شد! لذا معضل تکامل علم در جامعه طبقاتی خودش از مباحث مهمی است که متاسفانه به مرور زمان دارد بیشتر مشکل ساز می شود و دریچه امکان بیرون آمدن از دوران نابرابری هر روز بسته تر! این واقعیت، اگر همه واقعیت نباشد، بی تردید حداقل بردار مهمی است قابل توجه!

مقدمه دوم:

از این بحث بیرون بیائیم و برسیم به بحثی که شاید مربوط به همین اواخر قرن بیستم و اویل قرن بیست و یکم است: بحثی که بخشی از نبرد هزاران ساله بین مذهب و علم و خرد انسانی را شامل می شد . مذهب بعنوان شکل دگرگون شده و معوج شناخت انسان، در تاریکی سفر دردناک تکامل جامعه انسانی ، ابزاری بود برای توضیح واقعیتهای پیرامون انسان. مذهب توضیح می داد انسان چیست و از مجا آمده و به کجا رهنمونست. توضیح می داد جهان چگونه بوجود آمده و به کدام سو رهنمون است. مذهب توضیح می داد که انسان چرا زنده است و وقتی می میرد چرا بدنش از کار می افتد. توضیح می داد مرگ چیست و توضیح می داد که “جهان بعد از مرگ چیست”؟! مذهب همه این سوالهای بزرگ را جواب می داد اما جوابش معجونی بود از حدسیات و انتقال باورهای نسل گذشته و موهوماتی بود که از فرط تکرار به باورهای غیر قابل تغییر تبدیل می شدند و شارحینی پیدا کرد که “تفسیرش” کنند و پیامبرانی که مدعی شوند از آسمان بر انسان وارد شده و تقدیسش کنند و بخاطرش آدم بکشند و ابزاری شود برای توجیه مناسبات نابرابر یا در نبود آلترناتیو فکری دیگر، بشود “آه انسان ستم دیده”!

مقدمه سوم:

منشاء روان چیست؟ انسان در دوران پیش مدرن از زبان مذهب به این سوال اینگونه پاسخ می دهد که روان پدیده ای فرازمینی است و فرامادی و ازلی و ابدی که از آسمان (ذات خداوندی) نازل می شود و به درون جسم خاکی “حلول” می کند و انسان “زنده” می شود. وقتی انسان مرد، این “روان” از جسم فانی بیرون می آید و به “ملکوت” می رودو….شعبه های عقب افتاده تر مذهب یا شعبه های مذهب طبیعی البته این “سفر از آسمان به زمین و برگشتش” را به انوع مختلف دیگری توضیح می دهند  مثلا بعضی مدعی هستند که روان یا روح ، حلول مکرر دارد و از جسمی به جسم دیگر حتی به حیوانات قابل انتقال است!

اینها بطور خلاصه، تفاسیر مذهبی است از پدیده روان که همانطور که گفتم معادل پدیده ای بنام “روح” خوانده می شود و اساس نظریه عذاب و پاداش مذهبی است. اگر قرار باشد که روان و روح انسان با جسمش بمیرد ماجرای عذاب و پاداش مشکل پیدا می کند! لذا اینها بطوری سرهم بندی شده اند که به جهت شکل تضاد منطقی ایجاد نشود و “عدالت” معنی یابد!

تکلیف روان چه می شود؟ علم کنونی چه می گوید؟ منشاء روان چیست؟ این نوشته کوتاه و طبعا ناقص را تقدیم می کنم به عزیزی ار رفقای جوان حزبم که بهم قول داده برود دنبال درس و دانش و فوق تخصص بگیرد تا بیشتر بدرد جامعه اش بخورد. عاشق انسان بودن و به سلاح علم مجهز بودن کار پیروزی انسانرا بسیار تسهیل می کند:

 

(۱)روان نتیجه عملکرد مغز است

از قرن نوزدهم مسلم شده بود که روان پدیده ای مادی است. نتیجه عملکرد مغز است. مغز انسان وقتی کار می کند، انسان وقتی زنده است، روان “تولید” می شود. دانشمندان در غرب می دانستند که همانطور که کلیه کار می کند و خون را تصفیه می کند و فشار خون را تنظیم می کند و استخوانها را به جهت متابولیزم سازمان می دهد، مغز هم کار می کند و وقتی کار می کند انسان هوشیار است، حرکت می کند، فکر می کند و احساس می کند و شخصیتی معین دارد و همه اینها نتیجه عملکرد مغز است. اینها نتیجه علم قرن نوزدهم بود . در قرن بیستم جزئیات بیشتری از این رابطه شناخته شد. میکروسکوپ الکترونی کمک کرد تا جزئیات بیشتری از مکانیزم الکتروشیمیائی مغز در حد سیناپسها شناخته شود. ابزارهای سنجش عملکرد مغز از الکتروانسفالوگرافی شروع شد و با تلفیق دانش سنجش عملکردی مغز در روانشناسی، سنجش عملکردهای مغز امکانپذیر شد. آناتومی مغز که در قرن نوزدهم ارائه شده بود ، هنوز ناتوان بود از شناخت مدارهای عملکردی مغز و لازم بود تکنولوژی یک پله دیگر به جلو برود و تصویربرداریهای عملکردی از ام آری آی عملکردی تا اسکنهای با مواد حاجب نهایتا در اواخر قرن بیستم، طلوع قرنی جدید را اعلام کردند که به حق بخش مهمی از آن پایه گذاری دانش واقعی شناخت مغز، این سرزمین ناشناخته بود. هر چه بود قرن بیستم و شروع قرن بیست و یکم با تاکیید به اینکه روان انسان و شخصیت انسان در مغز شکل می گیرد و نتیجه تقابل دینامیک مغز با محیط است، پا به عرصه عمیقتری از شناخت پدیده روان گذاشت.

(۲)شش بعد عملکردی مغز و دینامیکش با اطلاعات داده شده از بیرون

اوایل قرن بیست و یکم همه چیز آماده شد تا گامهای بزرگی در جهت شناخت واقعی عملکرد مغز برداشته شود و “دقابق قابل سنجش” بجای کلی بافیهای فلسفی قرون قبلی بنشینند. قرن بیست و یکم فضای فلسفه را هم کنار مذهب دارد کمتر می کند!

درک مدارهای مغز و ارتباط مدارهای مغز با عملکردهای مشخص بر دو پایه استوار شد: اولا بررسی دقیقتر موارد آسیبهای مغزی و ارتباط دادن آسیل با مشکل عملکردی مشخص و دوما تصویربردایهای عملکردی. این دو ابزار در کنار دانش آمار توانستند بشوند کلید شناخت عملکرد مغز.

مشخص شد که اولا سلولهای مغز بطور گروهی کار می کنند و دوما این گروهها بطور گروهی اثرات فیدبک روی هم دارند و در نقاط هبائی معینی به جهت الکتریکی فعالیت همدیگر را خنثی یا تشدید یا تنظیم می کنند.

مشخص شد که مغز داری ابعاد فعالیتی است که لطور نسبی (ونه مطلق) تخصصی عمل می کند. بدین معنی که بسته به اطلاعات داده شده از بیرون (چه حسی و چه شناختی) بخشهائی از مغز فعال می شوند و با فعال شدنشان، سایر بخشهای مغز را یا فعال می کنند یا خاموش! بدیگر سخن، مغز انسان یاد گرفته که هرگز همه مدارهایش در یکزمان کار نکند! چرا؟ چون سرعت عملش را بالا ببرد و تخصصی بتواند روند اطلاعات را پروسه کند.

مغز انسان داری ۶ بعد اصلی کارکردی است:

بخش راست مغز بیشتر اطلاعات غیر کلامی را پروسه می کند(اعم از الگوهای عاطفی و ارزشی) و بخش چپ بیشتر اطلاعات کلامی را و بیشتر پروسه های منطقی را

بخش فوقانی مغز(کرتکس) بیشتر شناختی است و بخش تحتانی بیشتر در دو بخش زیرین عاطفی و حیاتی فعالیت دارد

بخش قدامی مغز (کورتیکال) مراکز دماغی تصمیم گیری و طراحی افکار و اعمال است و بخش خلفی بیشتر بخش پردازش افکار و اعمال اتوماتیک است (مثل خلبان اتوماتیک عمل می کند)

ابعاد عملکردی بالا اما با چه دینامیکی به هم مرتبط هستند؟

 

(۳)تئوری نوسانی مغز (تئوری کولکتیو دانش مغز)

نزدیک به یک دهه است که همپیوندی دانشهای ریاضی، الکتروفیزیک ، تئوری سیستمها با دانش عملکردی مغز توانسته به مهمترین سنگر ناشناخته ها یعنی معمای چگونگی عملکرد مغز انسان هجوم ببرد و سنگرهای مهمی را فتح کند:

تئوری نوسانی مغز نتیجه انتگراسیون علوم متفاوتی است و توضیح دهنده معمای چگونگی عملکرد مغز و شکل گرفتن پدیده روان که هزاران سال انسان را به کرنش خودساخته به خدایان و قربانی دادن و قربانی گرفتن وادار ساخته بود!

تئوری نوسانی مغز توضیح می دهد که بطور خلاصه مغز دستگاه الکتروشیمیائی پیچیده است متشکل از مدارهائی در ابعاد ششگانه گفته شده که بر اساس ماهیت اطلاعات داده شده و برپایه تداخل حافظه احساسی ادراکی موجود در مغز، “عکس العمل” نشان می دهند.

عکس العمل حاصل از مدارهای عملکردی مغز بسیار پیچیده تر از عکس العمل عضلات به ضربه چکش است اما بنوعی روی پایه تکاملی همان نوع عکس العملعا پایه گرفته و “پاسخهای متفاوت” وجه تمایز مغز است با سازمانهای عصبی ساده تر مثل نخاع.

تئوری نوسانی مغز توضیح می دهد که اطلاعات حسی ادراکی و عاطفی از بیرون بر روی وضعیت درونی مغز اثر می گذارند و با تداخل این دنیای “پایه درونی” با دنیای بیرون، مدارهای تخصصی مناسب با نوع اطلاعات وارد شده فعال می شوند و با فعال شدنشان، بخش مقابل آن مدار، از فعالیتش کاسته می شود. درست مثل الاکلنگ که یک سمت را که بالا می بری سمت دیگر پائین می آید. مثلا وقتی بار عاطفی مغز بالا می رود بار منطقی کاهش می یابد و…

اما این روند تشدید در نقطه معینی فیدبک می کند و بخش متقابل باعث کاهش بخش “زیادی فعال شده ” می شود.

اینست که تئوری نوسانی مغز بما می آموزد که مغز سالم مغزی است که اولا این نوسان را داشته باشد و دوما این نوسان را بطور متناسبی با اطلاعات بیرون انجام دهد و سوما منطقه هبائی عبور از یک حد به حد دیگر درش زیاد بالا یا زیاد پائین نباشد. به عبارت دیگر ، میزان تحمل و فعالیت یک مدار مغزی بگونه ای باشد که امکان تداخل و تغییر مسیر را تصحیل کند.

 

(۴) روان محصول سازمان دینامیک مغز

تئوریهای علمی خصلتا ساخته می شوند تا نقد شوند، تصحیح شوند، تکامل یابند یا مردود شوند. تئوری مکانیک نیوتون به تئوری کوانتوم در قرن بیستم تکامل پیدا کرد و در اویل قرن بیست و یکم ما شاهد تئوری “استرینگها” هستیم. جهان سه بعدی تبدیل شد به جهان چهار بعدی و الان ما شاهد پردازش تئوری استرینگها و تکاملش (ام تئوری) هستیم که به جهان یازده بعدی باور دارد! معمای بیگ بنگ در حال حل شدنست و تئوری استرینگها مدعی است که جهان ما بخشی از جهانهائی است که درون مامبرانها دائما در حال تصادم هستند و هر تصادم این مامبرانها بیگ بنگی ایجاد می کند و لذا درک ما از جهان یکبار پیدا شده (در تئوری بیگ بنگ) به جهانهای دائما در حال پیدایش در حال تغییر است.

در مورد دانش کولکتیو مغز هم انسان قدم به قدم در حال شناخت بیشتر عملکرد مغز است و هر چه جلو می رویم جای مذهب و فلسفه تنگتر و تنگتر می شود! “منطق” کنونی مذهبیون اکادمیک ” توی تاریکی فضاهای شناخته شده علم بدنبال ایجاد پارادایمهای خیالی است تا با چالش کشیدن علم و ساختن یک نیهیلیزم مدرن، انسانرا به آلونکهای مذهب پس براند!

با خیال راحت می شود اما پایان دوران رمالان مذهب و فلسفه را اعلام کرد. هر چه هست تکلیف این معمای بزرگ تاریخی یعنی منشاء روان دارد روشن می شود. جزء به جزء و قدم به قدم دنیا را انسان از دست خدای خودساخته اش پس می گیرد!

منابع دیگر:

مختصری در آناتومی مغز:

http://en.wikipedia.org/wiki/Human_brain

مغز چگونه کار می کند؟

http://www.tbiguide.com/howbrainworks.html

تئوری نوسانی مغز:

http://braindynamics.iku.edu.tr/Pdf/Oscillatory%20Brain%20Theory.pdf

http://braindynamics.iku.edu.tr/pdf/the%20theory%20of%20the%20whole-brain-work.pdf

http://homepages.uconn.edu/~tif07001/khkb1_to_publisher.pdf

http://www.sciencedirect.com/science/article/pii/S0167876006000080