من و منصور حکمت ٬ کمونیسم، از ابزار اندیشیدن تا ابزار تغییر دنیا

نوید مینائی
از انقلاب ۵۷ خاطرات گنگی دارم. بزرگتر ها بحث می کردند و درباره چیزی به نام کمونیسم حرف می زدند و خودشان هم کمونیست بودند. فهمیده بودم کمونیسم چیز خوبیست، ولی در همین حد. بعد ها که کمی عقل رس تر شدم کتاب های به جا مانده از آن دوران که در باغچه ها مدفون نشده بودند یا سوزانده نشده بودند را پیدا می کردم و می خواندم.

از مارکس و انگلس و لنین و گرامشی تا  مائو و جرج پلیتسر و موریس کنفورت و چرنیشفسکی و بعد ها هم هگل و …، کمونیسم عجب ابزار فکری خوبی ست! رابطه زیربنا و روبنا را در جامعه فهمیده بودم، می دانستم اقتصاد زیر بنا ست و در رابطه ایی دیالکتیکی فرهنگ و سیاست و غیره را تعیین می کند، فهمیده بودم که چرا در دوران روم باستان سیاست نقش تعیین کننده ایی در جامعه داشته و و چرا در دوران زمین داری عرفا و قدیسین ظهور کرده اند و حالا دیگر خبری از شان نیست. می دانستم سود و ارزش افزوده چیست، کاراجتماعا لازم چیست و چگونه قیمت کالا تعیین می شود. می دانستم نرخ سود نزولی ست. فرق منطق صوری با  دیالکتیک را فهمیده بودم و…. همینطور می دانستم این شرایط زندگی شایسته انسان نیست. می دانستم استثمار و کار مزدی را باید برچید، طبقات و مناسبات تولیدی را می فهمیدم و می دانستم سوسیالیسم راه رهایی ست و می دانستم این کار طبقه کارگر است که سوسیالیسم را پیاده کند و از جامعه سوسیالیستی تصوراتی داشتم. 
به این ترتیب ابزار اندیشیدن قوی ای پیدا کرده بودم. علمی بود و تقریبا هر پدیده ایی را توضیح می داد به خصوص پدیده های اجتماعی را. در مدرسه و دبیرستان و با هر کس بحث می کردم قبول می کرد که من درست می گویم و حرف هایم علمی و مستدل است. ولی این پایان کار نبود. بلافاصله اولین سوالی که در مقابلم می گذاشتند این بود که : درست، سوسیالیسم خیلی هم خوب است، ولی چطور باید اجرا شود؟ جواب من هم آماده بود : انقلاب. سوال بعدی این بود خوب چطور انقلاب باید کرد؟ و این دیگر از آن سوال هایی بود که برایش جواب نداشتم.
من و مخاطبم به این نتیجه می رسیدیم که این دنیا با این وضعیت قبول نیست. نباید عده معدودی با استفاده از ارزش افزوده که حاصل کار و زحمت اکثریت جامعه است بقیه را اسیر خود کنند، اعدام قبول نیست، نابرابری زن و مرد قبول نیست، کودکان باید زندگی شاد و امن و مرفهی داشته باشند. چرا در آفریقا مردم از گرسنگی می میرند و آمریکا برنج  و گندم های اضافی را برای پایین نیامدم قیمت به دریا می ریزد. ولی چطور و و با چه ابزاری می شود این دنیای وارونه را سرپایش فرار داد و مناسبات را بر اساس "انسان" تنظیم کرد؟ این سوال همیشه در مقابلم بود.
من فکر می کردم  کمونیسم ابزار فکر کردن است(!!) فکر می کردم کمونیست ها باید فقط بحث کنند و طرف مقابل را قانع کنند و همین که طرف قانع شد پایان کار است. تا اینکه با ادبیات منصور حکمت آشنا شدم. منصور حکمت جواب آن سوال من را داد. اگر فقط  سوسیالیسم جواب دردهای انسان امروز است، خوب باید اجرایش کرد. انقلاب یا هر کار دیگری که لازم است باید کرد. قرار نیست کمونیست ها فقط بحث و جدل کنند، بحث و جدل بی پایان در کنج مدرسه و زیر زمین کار کمونیست ها نیست. باید سریعا به این دنیای وارونه خاتمه داد و سرپایش قرارش داد. ولی چگونه؟ جواب ساده بود: با حزب. حزب کمونیست کارگری جواب سوال من بود. کمونیسم دیگر برای من صرفا ابزار اندیشیدن نبود. ابزار کشف حقیقت مطلق نیود بلکه ابزار تغییر دنیا بود که با ابزار حزبش این امر می توانست متحقق شود.
منصور حکمت این ابزار را داشت می ساخت. ابزاری که همه به آن نیاز داشتیم و می بایست و باید در ساختن آن شریک می شدیم و شریک باشیم. حزبی که مثل یک ماشین روغن خورده و آماده برای تغییر دنیا در دست کمونیست ها باشد. حزبی که خوشبختی را به روزگاران آینده حواله نمی دهد، روزگارانی که شرایط خود به خود سوسیالیسم را متحقق می کنند. حزبی که اراده انسان برای تغییر دنیا در آن نقشی اساسی و مهم دارد. حزبی که همین امروز هم برای حقوق انسانی مبارزه می کند، حقوق کودک را به عرصه سیاست کشانده و از آن دفاع می کند و برایش تلاش می کند، برای حق زندگی انسان ها در کشورهای امن تلاش میکند و … خلاصه حزبی که در عرصه عمل از حرف و اعتقاد خیلی های دیگر جلوتر است. کارهایی می کند و تلاشش در مسیری ست که خیلی ها حتی حرفش را هم نمی زنند.
منصور حکمت جواب اساسی ترین سوال من را داد و من به این حزب پیوستم. می دیدم که منصور حکمت با چه شور و اشتیاق و انرژی ایی دارد حزب را می سازد، نق نمی زند به بغل دستیش، سوابق مبارزاتیش را به رخ کسی نمی کشد تا حرفش را قبول کنند، ایده های جدید و کار آمد می آورد و برای رفع نواقص بحث می کند و قانع می کند که چه باید کرد. مشکلات را بررسی می کند و سوالات را پاسخ می دهد. کج فهمی ها را می بیند و تلاش می کند برطرفشان کند. من فهمیده بودم این حزب می تواند مشکلات انسان را برطرف کند. پس من هم در آن سهیم شدم.
حالا هم با هر کسی  حرف می زنم و از منصور حکمت می خواهم بگویم از حزب کمونیست کارگری می گویم. نمی شود از منصور حکمت حرف زد و از حزب کمونیست کارگری حرف نزد. هر کسی به این دنیا نقد دارد، هرکسی این دنیای نابرابر را قبول ندارد، هر کسی فرودستی زن و کودک را قبول ندارد و نمی خواهد در فقر زندگی کند باید این ابزار را به دست بگیرد،  مال خود کند و به آن بپیوندد. حزب ابزار تغییر دنیاست. بدون این ماشین، بدون این ابزار نمی توانیم قدم از قدم برداریم و نمی شود دنیایی آزاد و برابر تصور کرد.