منشویسم دور از آتش، نگاهی انتقادی به نظرات منشویکی کورش مدرسی

کورش مدرسی با توصیف تحولات مصر با نام “انقلاب” چرخشی به چپ کرده است تا شاید بخشی از گردش به راست در توصیف “ارتجاعی” جنبش مردمی در ایران، به بهانه انتخابات ۸۸ را جبران کند. نه آن جنبش بورژوایی و ارتجاعی بود و نه جنبش موجود در مصر “انقلاب” محسوب می شود. این ناشی گری های تیپیک رادیکالیسم خرده بورژوایی است که موجب نوسان دائمی می شود.

اگر حزب حکمتیست تا کنون توانسته بود تعاریف روشن و درک مارکسیستی از مفاهیم انقلاب و سوسیالیسم و دوران گذار به دست آورد متوجه می شد که نمی توان با دو عصا، یکی برای نشان دادن اعتراضات مردمی در ایران که به چند میلیون شرکت کننده هم رسید، به عنوان “جنبش ارتجاعی”، و دیگری برای نشان دادن جنبش مردمی در مصر، به عنوان “انقلاب” استفاده کرد. در هر دو اعتراضات هیچ نقشه ای برای تسخیر قدرت توسط طبقه کارگر نبود و سطح مطالبات فراتر از مطالبات دمکراتیک نبود.

همانطور که کورش مدرسی می گوید: « خواست ها همان است که بود: “آزادی، حرمت و عدالت اجتماعی”.»

حقیقتا چه تفاوت اساسی در ماهیت این خواسته ها در مصر و خواسته شرکت کنندگان در اعتراضات سال ۸۸ ایران که به بهانه تقلب در انتخابات به وقوع پیوست وجود دارد؟ چرای یکی از اینها، در جایی که یک گرایش، با ادعایی در قد و قامت سازنده یک «حزب» می بایست دخالت گری داشته باشد، “ارتجاعی” و دیگری، در جایی که هنوز حزب کمونیسم انقلابی طبقه کارگر حضوری ندارد ” انقلاب” معرفی می شود!؟ آیا اکنون باید به گیرنده های خود دست بزنیم یا اشکال از فرستنده است؟

کورش مدرسی در نوشته خود امکان تفسیرات مورد نیاز را از قبل فراهم کرده است. او می گوید:

انقلاب پیروزمند دمکراتیک در مصر تنها به عنوان پیش در آمد گذار به انقلاب کارگری، به عنوان یک قدم مهم در پروسه انقلاب مداوم قابل عمل و قابل تحقق است»

معنی اخص این جمله این است که برای انقلاب کارگری یک مرحله انقلاب دمکراتیک به عنوان پیش درآمد دوران گذار ضروری است! قطعاً این مرحله هر چه هست « انقلاب» نیست و هر چه نیست بازگشت به منشویسم است.

تزئین این درک منشویکی با “انقلاب مداوم” نیز نه تنها هیچ کمکی به کورش مدرسی نمی کند، و علاوه بر اینکه نمایانگر عدم درک مارکسیستی وی از مفهوم انقلاب است، بلکه هیچ طرفدار انقلاب مداومی را هم متقاعد نخواهد کر.

انقلاب مداوم از اعتراضات خیابانی، ( حتا تا مرز سقوط یک رژیم سیاسی) آغاز نمی شود. انقلاب مداوم از چیزی که بتوان بر آن نام « انقلاب دمکراتیک» گذاشت هم شروع نمی شود. انقلاب مداوم بر محور دو موضوع اساسی می چرخد. اولا آغاز آن از لحطه تسخیر قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر، در حلقه ضعیف سرمایه داری ( مثلاً مصر، ایران، سوریه و …) است. به عبارت مشخص تر، زمانی که کارگران در اعتراضات عمومی شرکت کرده و ابتکار عمل را در دست خود گرفته و با اعتصابات عمومی هژمونی مورد نیاز کسب قدرت سیاسی را به دست آورده و در نتیجه دستور تسخیر قدرت سیاسی را جلوی خود میگذارد، آنگاه می توان نام « انقلاب» بر تحولات سیاسی یک جامعه گذاشت، و به این ترتیب میتوان نقطه آغاز انقلاب مداوم را نیز مشخص کرد.

ثانیاً، انقلاب مداوم نه تنها ادمه یک مرحله دمکراتیک ( گیریم با نام “انقلاب” دمکراتیک) نیست بلکه گسترش دهنده انقلاب با تکالیف سوسیالیستی در ابعاد «جهانی» است که از لحظه استقرار دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر در یک کشور آغاز می شود؛ از اینرو نمی توان از این واژه به عنوان تزئین خیره کننده چشم برای معرفی خیزش های مردمی به عنوان “انقلاب” استفاده کرد. از این گذشته، اعتقاد به انقلاب مداوم اولاً نیارمند اعتقاد به انقلاب جهانی است؛ ثانیاً مستلزم بی اعتقادی به امکان ساختن سوسیالیسم در یک کشور است که هر دو این مفاهیم در برنامه طیف “کمونیسم کارگری” وجود ندارد.

کورش مدرسی ابتدا در مصر انقلاب کشف می کند و سپس برایش این سوال مطرح می شود:

اما سوالی که امروز در مقابل ما ناظرین از راه دور این انقلاب، از جمله طبقه کارگر ایران که این انقلاب را با علاقه دنبال میکند، این است که رهبران دور دوم انقلاب تا چه اندازه به این واقعیات واقف هستند؟ طبقه کارگر و رهبران کمونیست آن کجا ایستاده اند؟»

وارونگی این سوال در اینجا است که ابتدا باید دید “طبقه کارگر و رهبران کمونیست آن کجا ایستاده اند” تا بتوان معلوم کرد اصلاً انقلابی در شرف وقوع هست یا خیر. در نگاه کورش مدرسی ابتدا انقلاب صورت می گیرد و سپس باید به جستجوی مکان طبقه کارگر گشت که کجای آن ایستاده است! این همان منشویسم خالص است که بدون در راس قرار گرفتن طبقه کارگر در انقلاب ( حتا اگر انقلاب دمکراتیک باشد) اعتراضات و جنبش اعتراضی را انقلاب می بیند؛ در مقابل این گرایش بلشویسم قدیمی است که انقلاب را زمانی می بیند که طبقه کارگر در راس آن با یک برنامه دمکراتیک قرار گرفته باشد. در مقابل هر دوی این گرایشات لنینیسم آوریل ۱۹۱۷ قرار دارد که انقلاب را زمانی می بیند که طبقه کارگر با برنامه انجام تکالیف سوسیالیستی در سطح رهبری انقلاب و برای استقرار دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر، ( به جای دیکتاتوری دمکراتیک) قرار گرفته باشد. شاخص مارکسیسم دورانی که در آن به سر می بریم همین لنینیسم است. سانتریزم نمی تواند خود را به مارکسیسم نزدیک کند مگر آنکه خود را به لنینیسم ۱۹۱۷ متصل کند و از این طریق خود را از وضعیت بینا بینی خلاص کند.

علیرضا بیانی

بیست دوم آذر ۱۳۳۹

لینک مطلب کورش مدرسی

http://www.koorosh-modaresi.com/Farsi/Text/2011/Egypt6.html

از میان بحثهای فیسبوک