دو شعر … وقتى از کنارم مى گذرى و … فردا

فردا
فریدون گیلانى
gilani@f-gilani.com

چشم هایت را پاک کن 
گنجشک ها دوباره به شهر برگشته اند
زمینه در آرامش دست تکان مى دهد
هوا به قدرى قشنگ شعر مى خواند
که آسمان صاف شده
کتابى به بزرگى نگاه تو
خانه ها را سان مى بیند
و عاشق
دوباره مثل دریا آبى شده است

چشم هایت را پاک کن
مادران
دیگر خاک بر سر نمى ریزند
خاک ها دیگر گریه نمى کنند
خانه ها
مثل آدم هاى ساده با هم راه مى روند
نرده ها را برداشته اند
و پنجره ها مى توانند بدون مزاحمت ابر
عاشقانه به هم نگاه کنند
و مثل ستاره به خیابان چشمک بزنند

چشم هایت را پاک کن
آب هاى آلوده بخار شده اند
و رودخانه دلواپس نقاشى اندام دل آراى توست
به آب نزدیک شو
ماهى ها را صدا کن
با رودخانه حرف بزن
آفتاب مى خواهد دوباره تو را ببیند .

۱۸ تیر ۱۳۸۶


وقتى از کنارم مى گذرى
فریدون گیلانى
gilani@f-gilani.com

راه را چنان با نگاهت شلوغ کرده بودى
که نمى دانستم از کدام جاده اى به لبخندهایت برسم
آنقدر کم آورده ام
که باغچه ها با تعجب نگاهم مى کنند
خزه ها مرا به هم نشان مى دهند
و آن همه گذشته
نمى تواند از پروانه ها سراغ آبگیر را بگیرد

شهر مواظب است که قدم هایم را تندتر نکنم
راه مرا مى پاید که پاى درخت ها نایستم
چشم هایت از بهار چنان رگبارى ساخته اند
که صدا در گلویم به تردید افتاده
و چهارراه هاى بى قرار
نگاهم را در میهمانى توقیف کرده اند

نمى دانم این صندلى را کجا بگذارم
که باغبان برگ هایم را جمع کند
و نسیمى از کنار کلماتم بگذرد

امروز که دیدمت
هوا چنان گرفته بود
که ابرها خیال مى کردند خندیدن قدغن شده
و زمین یادش رفته به صبح سلام کند

این گونه که بالنده به دشت ها مى پیچى
از آسمان بپرس
که چرا مرا متهم به جوانى مى کند
و ستاره هایش را از من پنهان کرده است

راه را چنان با نگاهت شلوغ کرده اى
که وقتى از کنارم  مى گذرى
غنچه ها پرپر مى شوند
و مسافران عجول
به غروب تنه مى زنند

نفسم گرفته است
پنجره ات را باز کن
در شهرهاى مه آلود
ساقه ها براى هیچکس غزل نمى خوانند
آنقدر به جاى پایت حسادت کرده اند
که مرا دیگر به هیچ قهوه خانه اى راه نمى دهند

وقتى که مثل شعر از کنارم مى گذرى
صداى بهار در مى آید
و کسى نمى تواند به گل ها دست بزند .

تیرماه ۱۳۸۶