صدای پای آخرین نامه

مثل آخرین نامه رو به رویم ایستاده بود
همه آرام در کلمات نامه می نشستند
همه آرام با کلمات نامه بر می خواستند
هراس قدیمی خانه از آن بود
که سطرهای نامه نفس های کوچه را نشنوند
 و دغدغه های پائیز را
بهار خجسته بال بپندارند
آن همه شعر را در آن همه شهر
نمی شد به شاخه های خشکیده سپرد

مثل آخرین قطار از ایستگاه من گذشته بود
مسافران همه در زمان گذشته مخفی شده بودند
سوزن بان متحیر مانده بود
که چرا عقربه های ساعت ساکت شده اند
و چرا بلند گوها نمی دانند حرکت در کدام خطی گم شده است

نمی دانم به این همه ابری که می خواهند ببارند چه بگویم
و به این همه چشمی که زیر پنجره منتظر مانده اند
چگونه نگاه کنم که گلدان ها نشکنند
صدای خسته ی این روز طولانی
هنوز دنبال دری می گردد که در نامه گم شده است

من فکر می کنم بشود کوچه ها را به زبانی ترجمه کرد
که دوباره صدای عبور قطار
ابرهایم را کنار بزند

مثل آخرین نامه در خانه ام نشسته بود
مثل آخرین سلام از چشم هایم ریخته بود
نمی دانم امروز با کدام زبانی راه بروم
که شهرهای غریبه صدای پایم را بشنوند.
آبان ماه ۱۳۹۰