بوش و اوباما هر دو نیوکنسرواتیوند

در “ما و ٩٩ درصدی ها (٣)”* درک خود از کشمکش طبقاتی و انعکاس آن در حکومت سرمایه داری را بیان کردم۔ خلاصه کنم٬ آنچه باعث پیدایش تیوریها و دکترین های مختلف در   جبهه بورژوازی  میشود کشمکش طبقاتی است۔ اگر نیو لیبرالیسم که بیان دیگرش نیو کنسوراتیسم٬ فریدمنیسم( یا بقول ناموی کلاین “دکترین شوک”)٬ تاچریسم و ریگانیسم است٬ عروج میکند٬ علتش را باید در موقعیت تدافعی جنبش کارگری جست۔ جنبش کارگری در انقیاد تشکلات اتحادیه ای بود و نقدش به سرمایه داری در سیاست نمایندگی نمیشد۔ این اتفاقاتی بود که در دهه ٧٠ به سرانجام رسید و زمینه عروج نیولیبرالیسم را در دهه ٨٠ در غرب فراهم آورد۔ فروپاشی بلوک شرق جنبش کارگری را هر چه بیشتر در موضع تدافعی قرار دارد و اینبار فریدمنیست که نماینده توحش سرمایه داری بود بجلو صحنه آمد٬ دست تاچریسم و ریگانیسم را از پشت بست۔

 

در آمریکا٬ هیچ فرق اساسی٬ استراتژیکی و حتی تاکتیکی بین دول مختلفی که قدرت را بدست میگیرند بر سر پیاده کردن این تیوریها وجود ندارد۔ بوش پدر بهمان اندازه “نیو کنسرواتیست” بود که جانشین او کلینتون۔ کلینتون چه در سیاستهای داخلی و چه در سیاستهای خارجی نیو کنسروانیست بود۔ او هم به کوچکتر کردن دولت٬ زدن امکانات رفاهی و از بین بردن قوانین دست و پا گیر رشد سرمایه ادامه دهنده بوش پدر بود و هم در حملات ناتو به یوگوسلاوی و افغانستان و هم در ادامه تحریم اقتصادی در عراق کنسرواتیویست بود۔ تحریمی که موجب کشتار دسته جمعی حداقل پانصد هزار کودک در عراق شد ادامه داد۔ وزیر امور خارجه وقت کلینتون٬ خانم آلبرایت بصراحت گفت که کشته شدن صدها هزار کودک در عراق مشروع است۔** برای لیستی از اقدامات نیو کنسرواتیویستی کلینتون به کتاب “مرد سفید پوست احمق” مایکل مور رجوع کنید۔ مور حتی بصراحتا میگوید”بیل کلینتون یکی از بهترین ریس جمهور حزب محافظه کاران است که تا بحال داشته ایم” ***

 

کشمکش طبقاتی با دمکرات یا کنسرواتیو بودن دول جاری آمریکا تعطیل نمیشود۔ اگر درست در دومین سال حکومت بوش٬ انقلابات در خاورمیانه و شمال آفریقا آغاز میشد و وسط شهر نیویورک جنبش اشغال علیه سرمایه داری بپا میشد٬ بوش از اوباما هم “لیبرال” تر میشد و دکان ًرژیم چنجی” از طریق قلدری در روز روشن را کنار میگذاشت٬ همانطور که جرج بوش در انتهای حکومتش با “اشتباه کردم” و با لحن و مضمون گفته هایی نظیر اوباما٬ تفاوت سیاسی خود با اوباما را غیر ممکن میکرد۔ جرج بوش در یکساله آخر حکومتش نیو کنسرواتیست نبود۔ بلکه زیر فشار مبارزه مردم برای خاتمه دادن به جنگ با عراق و پایان دادن به سیاستهای نیوکنسرواتیستی سر خم کرد و “لیبرال” شد۔ تصویر بسیار غلطی که امثال ناموی کلاین از تحولات سیاسی میدهند٬ مبارزه طبقاتی را کلا از تحلیلشان خارج میکنندد٬ که گویی ایدیولوژی نیولیبرالیسم به کت محافظه کاران سنجاق شده است و لیبرالیسم به جیب حزب دمکرات دوخته شده است یکی از هزاران ترفندی است تا حکومت سرمایه داری٬ تا دمکراسی پارلمانی را مشروع کنند۔

 

آیا اوباما کمتر از بوش نیو کنسرواتیویست است؟

اگر ١١ سپتامبر پیش نمیامد آخر عاقبت حکومت لرزان بوش معلوم نبود چه میشود۔ آن توحش بقول حکمت مثل دادن یک چک سفید به آمریکا بود که تمام دنیا را میلیتاریزه کند٬ در داخل آمریکا حکومت پلیسی راه بیاندازد و سیاست رژیم چنجی از طریق قلدری در روز روشن را بعمل دربیاورد۔ تمام این اقدامات با تایید و همکاری حزب دمکرات صورت گرفت۔

 

اوباما٬ اولین رییس جمهور سیاه پوست آمریکا٬ به دلیل خشم مردم از اوضاع جاری رییس جمهور شد بدون آنکه اوباما نماینده آن خشم باشد۔ اوباما در همان سخنرانی مراسم تحلیلش قسمی را خورد که جورج بوش و بوش پدر خوردند۔ که تلاش میکند سیادت آمریکا را بر جهان حفظ کرده و گسترش دهد۔ طولی نکشید که اوباما مجری  دقیقا همان  سیاست رژیم چنجی بوش در قالب دیگری شد۔

 

قبل از ادامه و در بیان توضیح واضحات و صرفا برای مرز بندی با چپ سنتی و هپروتی یکبار دیگر باید بگویم که انقلابات خاورمیانه و شمال آفریقا انقلاباتی با مضمون سوسیالیستی بوده و هستند۔ نه در شروع و نه در ادامه و نه در سرنوشت جاری و آتی آنها هیچ نیرویی به غیر از خواست و نیروی مردم نیروی محرکه در بپاخواستن و مبارزه پیگیرشان نبوده است۔ اما نقش آمریکا در این میان قابل توجه است۔ آمریکا (غرب علی العموم) در مقابله با این تحولات از روبرو با آنها بمقابله برنخواست۔ سعی کرد خود را در “سمت درست تاریخ” قرار دهد و با تظاهر به اینکه با مردم است انقلابها را از درون به شکست بکشاند۔ مکانیسمی که این شیوه را به سرانجام رساند همان  رژیم چنجی بوش بود۔ شورای انتقالی لیبی و حال سوریه٬ کمک به حفظ دم و دستگاه دولتی در مصر و تونس قالبهای این سیاست “رژیم چنجی” شدند۔ در مورد تونس و لیبی موفق شدند که رژیم چنج کنند۔ ناتو را هم در لیبی در خدمت همین سیاست بکار بردند۔ حال شما قضاوت کنید: آیا اوباما کمتر از بوش نیو کنسرواتیویست است؟

 

غرض از این یادداشت یک نوع یادآوری به رفقاییست که در تحلیل های خود متاسفانه به تناسبی غیر قابل قبول از لغت نامه بورژوازی برای توضیح وقایع سیاسی استفاده میکنند٬ تفاوت دول کنسرواتیویست و لیبرال را از روی خط مشی از پیش تعیین شده ای بررسی میکنند۔ گویی روی پیشانی اعضای حزب محافظه کار حک شده است که ایشان “فریدمنیست” تشریف دارند٬ جنگ طلبند٬ “ماهیتا” نمیتوانند نماینده یک سیاست لیبرال باشند یا بر عکس حزب دمکرات “ماهیتا” کنزیانیست٬ لیبرال و ضد جنگ است! تا آنجا که به صرف استفاده از یک واژه برمیگردد میتوان یا چشم پوشی کرد یا بهرحال لزومی به یادآوری مکتوب نیست اما بنظر من استفاده از این لغتنامه به خود دیدی که این لغتنامه را درست کرده است مشروعیت میدهد و میتواند روی عملکرد مان (و نه لزوما سیاست ما) تاثیر گذار باشد۔ باید جدا و آگاهانه از این لغتنامه فاصله گرفت۔

 

تنها و تنها کشمکش طبقاتی است که عامل تحولات سیاسی جوامع است همانطور که مارکس در اولین جمله اش در مانیفست کمونیست نوشت و همانطور که حکمت بدرست میگوید “دنیا صحنه جدال دکترین ها نیست”۔

 

منابع:

 

* ما و ٩٩ درصدی ها (٣)

http://rowzane.com/fa/articles-archiev/111-misc/8113-1390-07-27-17-19-36.html

 

** Madeleine Albright Defends Mass-Murder of iraqi Children (500,000 Children dead)

http://www.youtube.com/watch?v=x4PgpbQfxgo

 

*** Stupid White Man

Bill Clinton was one of the best Republican presidents we’ve ever had”, Page 211″