برق سفر

با دریا بر می گردم
با شهر خواب می بینم
به شبنم نگاه می کنم
مثل ریشه به خاطرات زمین می پیچم
مثل شاخه منتظر شکفتن گل می مانم

به گل های کاغذی دست نزن
تالار را با نامه هائی تزئین کن
که به کوچ پرندگان سپرده بودم

با صبح بر می گردم
زمزمه هایت را
در آخرین ایستگاه پیاده کن

روز را لابه لای علف ها صدا می زنم
سراغ مرا از شیشه های شکسته بگیر

مثل عشق در چشم های عاشق می شکفم
مثل قرار ملاقات تب می کنم

اگر خواستی گل به سینه بزنی
من از باغچه هایم می گذرم

با باد بر می گردم
با خاک بزرگ می شوم
به آهنگ جاده های قدیمی آواز می خوانم
مثل ابر به کوه می زنم
مثل سپیده به آسمان چشم می دوزم

اگر جاده ها را بسته بودند
مرا به گرد و خاک سوارانی بسپار
که همیشه تنگه را به روی غروب می بستند
و با صدای طلوع ترانه می ساختند

با ستاره بر می گردم
به مهتاب دست می کشم

کوچه ها را جا به جا نکن
به ساقه ی خانه ام دست نزن
به نام شهری که در انتظارش نشسته ام
چنان به خیابان ها ببار که برق بزنند
آنقدر به خانه ها بریز که پرده ها کنار بروند

با دریا بر می گردم
با شهر خواب می بینم
مثل همیشه با سپیده قدم می زنم
در دوردستِ برگ ها
شاید پرنده ای
خواب بهار را ببیند….

آبان ۱۳۹۰