برگریزان سیاهی ها

ابرهای آسمان  دلم همه گریان

ساحل اش انباشته از سکوتی غم آلود

و من

در پی روزنه ای

به امید کورسوئی

سالیان سال

از پشت پرده ی اشک

چشم براه بودم…….
و اینک

قهر زمان به سررسیده است

سکوت غم شکست!
با هر قطره ی خون

بر خاک سرزمینم

رنگین کمانی درخشیدن گرفت

و فضای تاریک دلم را

به روشنائی ها سپرد.

هر صدا فریادی شد

فریادها در هم آمیخت

توفانی خروشیدن گرفت

تا برگ های سیاه سی سال تاریخ سرزمینم را

بدست باد بسپارد

و به جهانیان بگوید:

آسمانم پر ستاره

اما

خونین است!
آه،

ای جهانیان!

تحسین تان را از شکوه این ستارگان

در کدامین برگ خاطراتم جای دهم؟!!!!!

سفیران کورتان را از سرزمینم بخوانید

راه نور را باز کنید

تا رنگین کمانی از ترانه

غده ی چرکین دلم را بشوید

که من

همه،

         فریادم،

                   فریاد ……….
ی. صفایی

۲۹ دسامبر ۲۰۰۹