دمکراسی ناتو و آینده لیبى

اخبار جدیدتر نشان میدهد که قذافى جنایتکار بعد از دستگیرى٬ توسط مدافعین “حقوق بشر” و “دمکراسى” بشیوه اى بسیار جنایتکارانه بعد از تجاوز و بیحرمتی او را کشته اند. این اخبارهاى جدید از لیبى تناقضات زیادى دارد. از یک طرف ماهیت تازه به تخت نشاندگان را برملا میکند و همراه با آنها معنى دمکراسى ناتو را بار دیگر عریان میکند. از طرف دیگر حول مسئله کشته شدن قذافى میخواهند آینده لیبى را از چشم مردم دور نگاهدارند. گویا تاکنون کودتاچیان و ناتو و اسلافشان مانند قذافى به روش دیگرى با مخالفین و اسرا و زندانیان برخورد کرده اند!

 

رسانه های مبتذل و نوکر یا فعالین دست راستی طرفدار وضع موجود تلاش دارند با تحلیل های سطحی و پوشالی جهتگیرى سیاسى دولتها را جا بیاندازند. من تلاش میکنم تحلیلى مارکسیستی از تحولات و تغییرات اجتماعی داشته باشم. قذافى٬ یکى از دیکتاتورهاى جنایتکار کشته شد. اول احساسم را بگویم. برخلاف بسیارى که از این هوراها براى کشته شدن قذافى و یا انتقادها٬ من اصلا نمیتوانم بی دلیل در قبال کشته شدن این یا آن دیکتاتور یا محاکمه اش ناراحت یا خوشحال باشم. شاید بسیاری از مردم عادی از سر اینکه جنایتکارى دیگر سرنگون و کشته شد به اشکال مختلف از شنیدن خبر کشته شدن قذافی اعلام خشنودی کنند. در این شکی نیست که قذافی یک ابله جاه طلب، جنایتکاری فاسد٬ و دلقکی بی خاصیت بود که طی بیش از چهار دهه حکومت بر لیبی یک دیکتاتوری عشیره ای – اسلامى را بر مردم تحمیل نموده بود و خود و خانواده اش بر پولهای به دست آمده از فروش نفت خوابیده بودند. اگر هم لقمه اى نان به مردم دادند هزاران هزار برابرش را صرف عیش و نوش و تجارت و تروریسم و سرکوب خشن و پرکردن حسابهاى بانکى شان کردند. با مرگ قذافی، حکومت طایفه ای ارازل و اوباش وابسته به او پایان یافت. تا اینجا خوشحالى جا دارد. اما سقوط قذافى با بقدرت رسیدت یک حکومت دست راستی و مرتجع مصادف بود. ملغمه ای از حکومت مذهبی و عشیره ای و دستگاه قبلى قذافى و ارازل و اوباش٬ توسط قدرتهاى غربى و ناتو به عنوان آلترناتیو قذافی به خورد مردم داده شد. شاید کشته شدن قذافی بلافاصله برای خود من هم خوشحال کننده بوده باشد، اما نوع کشتن او با توجه به عکس هایی که منتشر شده نه تنها خوشحال کننده نیست، بلکه نشان از اوج ریاکاری و توحش ناتو و متحدین شان در دولت جدید لیبى است. قذافى را نمیخواستند محاکمه کنند. قذافی را کشتند تا واقعیت را با او دفن کنند. آخر بیشتر این دمکرات هاى متشخص و میلیتاریست خودشان دوست و یار قدیمى قذافى بودند.

 

مردم لیبی بعد از یک جنگ چند ماهه و کشته شدن هزاران نفر در این جنگ، این بار نه تنها چیزی به دست نیاوردند بلکه یک ذره امنیت اقتصادى دوره قذافی فاسد را هم از دست دادند. بیشک عشیره  قذافی از فاسدترین سیستم های حکومتی بود که میلیاردها دلار پول نفت لیبی را بالا کشیده بودند، اما در دوره همین دیکتاتور فاسد مردم لیبی به نسبت دیگر کشورهای آفریقائی به نسبت موقعیت بهتری داشتند. اگر یک حکومت آزادیخواه در لیبى سر کار بود٬ مردم لیبی با توجه به ثروتهاى آن جامعه و آزاد شدن استعدادها٬ میتوانستند زندگی مردم در کشورهای اروپایی و حتی بهتر از آن را داشته باشند.

 

همینطور تحلیل هائی که از جانب غالب سیاستمدارن سطحی و پرو غرب یا از جانب برخی چپ های ناسیونالیست و پوپولیست در مورد رویدادهای لیبی ارائه می شود٬ هیچگونه تطابقی با آنچه در لیبی اتفاق افتاده و آنچه دارد شکل میگیرد نداشته و ندارد. بسیاری از نظریه پردازان بورژوا و جمعی از چپ های به راست چرخیده پوپولیست با “انقلاب” نامیدن آنچه در لیبی اتفاق افتاده٬ عملا خاک تو چشم طبقه کارگر و مردم می پاشند و حقایق و رویدادهایی به این روشنی را که چیزی جز سر کار آمدن ارتجاع محض نیست را وارونه تفسیر میکنند. اینها البته بدلیل درک بد تئوریک نیست بلکه منفعت طبقاتى است. “انقلاب” مد نظر آنها از همین نوع است. ادبیات حزب ما در باره ویژگیهاى انقلاب و تحولات انقلابی٬ تفاوت انقلاب کارگرى با خیزشهاى توده اى براى سرنگونى٬ و وظایف کمونیسم کارگرى در ایندوران به تفصیل سخن گفته است. اما اینجا خطاب به این طیف از تحلیل گران باید بگویم که این تحلیل ها زیادى سطحی و بی ربط به واقعیت است. باید بگویم که تحولات انقلابی با سازماندهی از پایین و تشکل یابی آگاهانه و رهبری حزب رادیکال پرولتری می تواند صورت گیرد نه نیروهای مرتجع و آدمکش ناتو که هیچ همسویی ای با منافع توده های کارگر و زحمتکش در هیچ نقطه ی دنیا ندارند. در مورد لیبی هم باید گفت؛ بر همگان روشن است که مردم زحمتکش لیبی به خیابان ها نریختند تا حکومت عشایری و قوانین ارتجاعی اسلامی ضد زن را با کمک غرب و ناتو و واگذاری بیش از یک سوم نفت لیبی به کشوری مانند فرانسه را جایگزین حکومت عشیره ای قذافی کنند .

 

عصیان مردم لیبی به خاطر تلاش برای برون رفت از اختناق و دیکتاتورى و نابرابری های شدید اقتصادی و رسیدن به آزادی بود. این تنها خلا آلترنتاتیو متناظر با خواستهاى واقعى مردم محروم لیبى است که به مرتجعین تا دیروز همکار قذافى و عشایر رقیب میدان دهد که مثل خمینى “رهبر انقلاب” شوند. شعارهاى اولیه اعتراضات مردم لیبی علیه حکومت فاسد قذافی و دیکتاتوری عشیره ای او بود. در شرایطی که حکومت قذافی، کمر همت به سرکوب شدید مردم بست، مردم که اکثریت غیر مسلح بودند و توانایی خلع سلاح پادگان ها را نداشتند، مسئله کشتار مردم لیبى توسط قذافى با هواپیما و بمب یک معضل جدى و فورى شد. اپوزیسیون بورژوائى موقعیت را غنیمت شمرد و به سیاست تقاضای کمک از دولتهاى غربى متوسل شد. تسلیم نشدن قذافی جنایتکار و سرکوب خونین مردم، به همراه درخواست اپوزیسیون بورژوائى براى کمک از غرب و ناتو٬ بهانه را دست دولتهاى غربى داد که با تبلیغات دروغین و کثیف خود تحت عنوان “دخالت بشر دوستانه” و در حقیقت دخالت براى بشرکشی به جنگ لیبی برود. دولتهاى غربى اگر واقعا میخواستند از کشته شدن مردم لیبى توسط قذافى جلوگیرى کنند٬ میتوانستند فقط مانع پرواز هواپیماها شوند و تعیین تکلیف مردم با قذافى را به خودشان بسپارند. اما مسئله دو روزه تغییر کرد و ممنوعیت پرواز به حمله نظامى همه جانبه و همراه با اپوزیسیون اسلامى و تا دیروز در دولت قذافى جوش خورد. در این شرایط بود که سلاح در اختیار نیروهاى اپوزیسیون بورژوائى قرار گرفت و غرب بدون اینکه خود را درگیر جنگ زمینی کند با بمباران هوایی و خالی کردن هزاران بمب بر سر مردم توانست اشک تمساح برای مردم لیبی بریزد. این پروسه مردم لیبى را بدرجه زیادى از پروسه سیاسى قیچى کرد. دولتهاى غربى با حمله به لیبى و شاید فردا سوریه٬ هم در تحولات خاورمیانه و شمال آفریقا با اتکا به جنگ دخالت میکنند و هم تلاش دارند تا تبعات ناشی از بحران اقتصادی سرمایه داری که چند سال است این نظام را تا لب گور برده است٬ از طریق غنائم جنگى و از جمله نفت لیبی تا حدودی برطرف نمایند.

 

یکی از ضعف های اساسی که در تحولات کشورهای شمال افریقا و خاورمیانه به روشنی مشهود بود، فقدان احزاب و جریاناتى بود که بتوانند این اعتراضات آزادیخواهانه و برحق را به پیروزى برسانند. مردم به پاخواسته علیه دیکتاتورى و فقر و فساد اعتراض داشتند و برای رسیدن به آزادی و برابری تلاش کردند. اما فقدان تشکلهاى انقلابى که این نیروى معترض را رهبرى و سازمان دهد٬ ماحصل تاکنونى این خیزشهاى توده اى را که ثمره تلاش توده های زحمتکش و کارگر است به جیب بخشى دیگر از ارازل و اوباش طبقه حاکم سرازیر کرده است. این ضعف در تحولات مصر و تونس و لیبی و دیگر کشورها به روشنی مشهود است. اما نباید وجود دیکتاتوری و خفقان سیاسی در این کشورها را در طول چند دهه ی گذشته نادیده گرفت که خود این دلیل یکی از اصلی ترین دلایل عدم تشکل یابی و تحزب طبقه ی کارگر و دیگر اقشار زحمتکش در تشکل های رادیکال شان است.

 

آنچه امروز در لیبی بعد از قذافی شکل گرفته چیزی جز ارتجاع محض به سرکردگی ناتو و دولتهاى غربى نیست. مقایسه دوران قذافی و شورای انتقالی لیبی به ریاست مصطفی عبدالجلیل٬ اگر موردى داشته باشد٬ اینست که حکومت کنونى ادامه حکومت قذافى است. اگر مردم نتوانند مجددا خود را بسیج کنند و علیه این مرتجعین بمیدان آیند و سرنوشت شان را رقم بزنند٬ بدون شک بعد از مدتی که شرایط به حالت عادی برگردد، با خود خواهند گفت که دوران قذافی جلاد و جنایتکار بهتر بود. همین مسئله در عراق اتفاق افتاد. مردم زمانی که جنگ عراق را ویرانه کرد٬ تبعات جنگ هر روز آنها را به عقب تر برد٬ باعث شد که در منطق مقایسه اى خود بگویند دوره صدام بهتر بود. این البته از نتایج شکست یک جنبش و یا سرکوب و یا منحرف کردن آنست.

 

نمونه حکومت جدید لیبى٬ با وعده اسلامى کردن و آزادى چند همسرى و قوانین عهد بوق٬ بار دیگر نشان داد پشت وعده دمکراسى چى خوابیده است؛ جامعه اى ویران٬ نسلها تاوان جنگ را دادن٬ حکومتى مرتجع تر و عشیره اى تر٬ و نمونه حکومتهاى کنونى در عراق و افغانستان و لیبى. اینها نشان میدهد که حکومت های دست ساز غرب و وعده آوردن دمکراسى دقیقا چیست٬ چقدر سرخوردگی برای مردم در پی داشته٬ تا چه اندازه مطالبات واقعى مردم را عقب رانده و به آنها قالب ارتجاعی داده است. شورای انتقالی لیبی اگر از حکومت قذافی مرتجع تر، دست راستی تر و ضد زن تر نباشد، بدون شک بهتر نیست و همین الان در تلاش است تا قوانین شریعت اسلامی که چیزی جز ضدیت با انسانیت و حقوق زن نیست را پیاده کند.

 

مسئله ی دیگر که حائز اهمیت است شروع موجی از اعتراضات توده ای و از پایین در کشورهای سرمایه داری است که خود عرصه را بر کشورهای عضو ناتو و اتحادیه ی اروپا و جی هشت و جی بیست و غیره تنگ کرده و این اعتراضات می رود تا مرز تمام کشورها را در هم نوردد و آینده روشن تری را جلو روی اعتراضات کنونى مردمی قرار دهد. این اعتراضات نشان میدهد که حکومت های بورژوایی حتی در پیشرفته ترین شکلشان به دلیل تقابلشان با منافع اکثریت مردم و دفاع از حقوق اقلیتی ناچیز که از طریق کار دیگران زندگی می کنند و (مارکس آنها را در کاپیتال به دلیل اینکه از کار دیگران می خورند و خود کار نمی کنند “انگل” نام نهاده است)، از جانب جنبش طبقات پایین یا همان جنبش اشغال وال استریت ۱ درصدی ها نام گرفته و جنبش طبقه ی مزدبگیر و کارگر جامعه جنبش ۹۹ درصد نام گرفته است٬ آینده ی روشنتری را جلو روی اعتراضات مردمی قرار داده است. باید این جنبش را تقویت کرد و به شیوه ی سازمان یافته تر به جنگ بورژوازی در هر نقطه دنیا رفت.

 

این جنبش اگر بتواند مراحل تشکل یابی را به شیوه مبارزات توده ای و میلیونی در پیش گیرد و پرچم طبقه کارگر آگاه و متشکل را بالا ببرد و مطالبات این طبقه را عمومیت دهد، بی شک می تواند برای آینده کشورهایی هم چون لیبی و مصر و تونس و سوریه و ایران که تحولات و اعتراضات مردم در آنها نیمه کاره مانده و به فرجام نرسیده است٬ را به سرانجام رساند. ما به مثابه فعالین حزب اتحاد کمونیسم کارگری خود را همسو و هم منفعت با کارگران و کمونیستها و آزادیخواهان در اعتراض به نظام سرمایه داری در هر نقطه دنیا می دانیم و همواره تلاش خواهیم نمود در هر نقطه این کره خاکی برای انقلاب کارگری و استقرار سوسیالیسم متحد و همصدا با کارگران و کمونیستهای دیگر کشورها مبارزه کنیم.

۱٫۱۱٫۲۰۱۱