خطابیۀ کمیتۀ مرکزی به اتحادیۀ کمونیست‌ها

 به مناسبت نودو چهارمین سالگرد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه

پیشگفتار مازیار رازی به اثر مارکس و انگلس: خطابیۀ کمیتۀ مرکزی به اتحادیۀ کمونیست‌ها
در آستانه نودو چهارمین سالگرد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، یکی از آثار پر اهمیت کارل مارکس و فردریک انگلس.مجدداً انتشار می یابد. این خطابیه از این لحاظ حائز اهمیت است که برای نخستین بار حامل نظریه انقلاب مداوم است: «ندای جنگ کارگران باید این باشد: انقلاب مداوم» (کارل مارکس).

در روسیه، بحران عمیق اقتصادی و سیاسی و انشقاق در درون هیئت حاکم ، وخیم‌تر شدن وضعیت توده‌های مردم و سازماندهی و تداوم مبارزات کارگری علیه نظام سرمایه‌داری، پیش شرط های عینی برای دوره ی اعتلای انقلابی است.این پیش شرط های در وضعیت کنونی ایران همه صادق اند. آنچه کمبود آن احساس می شود پیش شرط ذهنی (یا رهبری جنبش کارگری است). چنانچه این عامل ذهنی تحقق یابد؛ انقلاب اجتماعی علیه نظام سرمایه داری می تواند در دستور کار پیشروان کارگری قرار گیرد. از اینرو بررسی یکی از عظیم ترین انقلابات جهان (انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه) و درس گیری از آن برای فعالان کارگری و جوانان انقلابی ایران از اهمیت بسیاری برخوردار است.

در فوریه ی ۱۹۱۷ حکومت مطلقه ی تزاری از یکسو به زیر ضربات شورش های قحطی زدگان و فقرا و از سوی دیگر زیر ضربات سربازان و از هم پاشیدگی ارتش قرار گرفت. می توان بیان داشت که شکست انقلاب ۱۹۰۵ روسیه ناشی از ناتوانی کارگران در برقرار کردن پیوندی بین جنبش کارگری و جنبش دهقانی بود. برقراری این پیوند در سال ۱۹۱۷ برای تزاریزم بسیار مهلک و حیاتی بود.

در وقایع انقلاب فوریه ۱۹۱۷، طبقه ی کارگر نقشی اساسی ایفا کرد. اما به علت فقدان یک رهبری انقلابی؛ ناکام ماند و به پیروزی دست نیافت. قدرت اجرائی که از تزاریزم گرفته شده بود، در دست حکومت موقت که ائتلافی بود از احزاب بورژوایی نظیر کادت ها (دموکرات های طرف دار قانون اساسی) و گروه های میانه رو در جنبش کارگری (منشویک ها و سوسیال رولوسیونرها) قرار داده شده بود.

با وصف این، جنبش توده ای آن چنان پرتوان و نیرومند بود که نهادهای تشکیلاتی خود را به همراه داشت، یعنی شوراها (سوویت) نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانان که به وسیله ی گارد سرخ مسلح حمایت می شدند.بدین ترتیب از فوریه ۱۹۱۷ روسیه تحت رژیم قدرت دو گانه بالفعل قرار داشت. حکومت موقت که بر دستگاه دولت بورژوائی در حال تلاشی استوار بود. با شبکه ی شوراها که در حال ساختن و برقرار کردن قدرت دولت کارگری بود، مواجه گردید.

بدین ترتیب، پیش بینی لئون تروتسکی در پایان انقلاب ۱۹۰۵ روسیه، مبنی بر این که انقلاب آینده روسیه شاهد شکفتن هزاران شورا خواهد بود، به حقیقت پیوست. مارکسیست های انقلابی در روسیه و در کشورهای دیگر چاره ای جز بررسی مجدد تحلیل های خود از ماهیت اجتماعی انقلاب در حال پیشرفت روسیه نداشتند.

مارکسیست های انقلابی، از همان ابتدا چنین می پنداشتند که انقلاب روسیه یک انقلاب بورژوائی خواهد بود. از این رو، با توجه به عقب افتادگی روسیه، تکالیف اساسی این انقلاب، مشابه تکالیف انقلابات کبیر بورژوا-دموکراتیک در سده های هیجدهم و نوزدهم، تکالیف بورژوا دموکراتیک ارزیابی شد. یعنی: سرنگونی حکومت مطلقه، کسب آزادی های دموکراتیک و قانون اساسی، آزادی دهقانان از قیود شبه فئودالی؛ آزادی ملیت های تحت ستم؛ و ایجاد بازار متمرکز ملی جهت تضمین رشد سریع سرمایه داری صنعتی، که خود برای تدارک انقلاب سوسیالیستی آتی ضروری است. نتیجه این ارزیابی، استراتژی ای بود که بر پایه ی اتحاد بین بورژوازی لیبرال و جنبش کارگری استوار بود، که در آن جنبش کارگری باید به مبارزه جهت خواست های آتی طبقه قناعت می کرد (هشت ساعت کار در روز، آزادی تشکیلات و اعتصاب و غیره)، و در عین حال بورژوازی را برای اجرای هر چه بنیادی تر تکالیف انقلاب «خود» (انقلاب بورژوا دموکراتیک) تحت فشار قرار می داد.

این استراتژی توسط لنین در سال ۱۹۰۵ مردود شناخته شده بود. او به تحلیلی که مارکس از طرز برخورد بورژوازی، پس از انقلاب ۱۸۴۸ انجام داده بود، اشاره کرد: به زعم مارکس در سال ۱۸۴۸ به مجرد آن که پرولتاریا در صحنه ی سیاست پدیدار گردید، بورژوازی از بیم قدرت کارگران به اردوی ضدانقلاب پیوست. لنین تحلیل سنتی مارکسیست های روسیه از تکالیف انقلاب روسیه را تغییری نداد. لیکن با توجه به خصلت آشکارا ضدانقلابی بورژوازی به این نتیجه رسیده بود که تحقق این تکالیف از طریق اتحاد ما بین بورژوازی و پرولتاریا امکان پذیر نیست، و به همین خاطر اندیشه اتحاد ما بین پرولتاریا و دهقانان را جایگزین آن نمود.

اما «دیکتاتوری دموکراتیک کارگران و دهقانان»، به تصور لنین، بر پایه ی اقتصاد سرمایه داری استوار بود و در زمینه ی کلی دولتی که هم چنان بورژوا باقی خواهد ماند.

در خلل سال های ۱۹۰۵- ۱۹۰۶ لئون تروتسکی به ضعف این بینش اشاره کرده بود یعنی: عدم توانائی تاریخی دهقانان در تشکیل یک نیروی سیاسی مستقل (لنین این نکته را پس از ۱۹۱۷ اذعان کرد). در سراسر تاریخ معاصر، دهقانان، در تحلیل نهائی، همواره از رهبری بورژوایی و یا رهبری پرولتاریائی دنباله روی کرده اند. با لغزش اجباری بورژوازی به اردوی ضدانقلاب، سرنوشت انقلاب بستگی دارد به توانائی پرولتاریا در کسب سیطره ی سیاسی بر جنبش دهقانان و برقراری اتحاد ما بین کارگران و دهقانان تحت رهبری پرولتاریا. به عبارت دیگر: انقلاب روسیه تنها در صورتی می توانست پیروز شود و وظایف انقلابی خود را تحقق بخشد که پرولتاریا، با برخورداری از پشتیبانی دهقانان فقیر، قدرت سیاسی را تسخیر کرده و دولت کارگری را مستقر می نمود.

بدین ترتیب نظریه انقلاب مداوم اعلام می کند که از آن جائی که در عصر امپریالیزم، بورژوازی به اصطلاح “ملی” یا “لیبرال” یا “بومی”، در کشورهای عقب افتاده توسط حلقه های بسیاری به امپریالیزم خارجی و طبقات حاکم سنتی وابسته است. بنابر این وظایف تاریخی انقلاب بورژوا- دموکراتیک (که شامل انقلاب ارضی، استقلال ملی، کسب آزادی های دموکراتیک و اتحاد کشور به منظور رشد صنایع می شود) از طریق استقرار دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، با پشتیبانی دهقانان فقیر، تحقق پذیر است. مسیر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، پیش بینی تروتسکی در سال ۱۹۰۶ را کاملاً تایید کرد (هم چنین مسیر کلیه ی انقلاباتی که در کشورهای عقب افتاده تا کنون روی داده اند).

لنین در مراجعت به روسیه، به فوریت این امکانات عظیم انقلابی را دریافت. با تزهای آوریل، لنین جهت گیری حزب بلشویک را در راستای نظریه انقلاب مداوم تغییر داد. بلشویک ها می بایست برای کسب قدرت توسط شوراها و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا مبارزه می کردند. اگر چه این موضع ابتدا از طرف رهبران قدیمی بلشویک (منجمله استالین، کامنف و مولوتف) که به فرمول های سال ۱۹۰۵ چسبیده بودند، با مقاومت روبرو شد، لیکن به زودی توسطکل حزب تأیید گردید. و این عمدتاً به علت فشار کارگران پیشتاز بلشویک بود. کسانی که حتی قبل از پرداختن آگاهانه این جهت گیری توسط لنین، به طور غریزی آن را اتخاذ کرده بودند. پیروان تروتسکی با بلشویک ها که برای کسب اکثریت در میان کارگران دست به کار شده بودند، متحد شدند.

به دنبال زد و خوردهای گوناگون (قیام نابهنگام ژوئیه، کودتای ضدانقلابی و ناموفق کورنیلیف در اوت)، از سپتامبر ۱۹۱۷ به بعد بلشویک ها این اکثریت را در شوراهای شهرهای بزرگ به دست آوردند. از آن هنگام به بعد، مبارزه برای تسخیر قدرت در دستور کار قرار گرفت. در اکتبر (طبق تقویم غربی، نوامبر)، تحت رهبری کمیته نظامی انقلابی پطروگراد که توسط تروتسکی رهبری می شد و وابسته بود به شورای پطروگراد، این مسأله تحقق یافت.

این شورا از پیش موفق به جلب وفاداری تقریباً تمام پادگان های مستقر در پایتخت قدیمی تزار شده بود، این ها از اطاعت ستاد کل ارتش بورژوا سر باز زدند. بدین ترتیب قیام که مصادف بود با برگزاری دومین کنگره ی سراسری شوراهای روسیه، با کمی خونریزی صورت گرفت. دستگاه دولتی کهن و حکومت موقت سقوط کرد. دومین کنگره ی شوراها با اکثریت عظیمی به کسب قدرت توسط شوراهای کارگران و دهقانان رأی داد. برای اولین بار در قلمرو کشوری وسیع، دولتی مطابق با الگوی کمون پاریس مستقر شده بود- یعنی یک دولت کارگری.

تروتسکی، در نظریه ی انقلاب مداوم، پیش بینی کرده بود که پرولتاریا پس از تصرف قدرت نمی تواند تنها به اجرای تکالیف تاریخی انقلاب بورژوا- دموکراتیک اکتفا نماید، بلکه می بایست به تصرف کارخانه ها و ریشه کن کردن استثمار سرمایه داری پرداخته، ساختن جامعه سوسیالیستی را آغاز کند. این دقیقاً آن چیزی بود که پس از انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه به وقوع پیوست. پس از تسخیر قدرت پرولتری، انقلاب به طور لاینقطع و بدون طی مراحل، از اجرای وظایف بورژوا- دموکراتیک به تحقق دادن تکالیف پرولتاریایی- سوسیالیستی، “گسترش” می یابد (یا به طور همگام این تکالیف انجام می گیرد).

برنامه ی حکومتی که در پایان دومین کنگره شوراها به قدرت رسید، از نقطه نظر وظایف آن، به برقراری کنترل و نظارت کارگران بر تولید خلاصه می شد. مبرم ترین وظایفی که برای انقلاب اکتبر در نظر گرفته شده بود، عبارت بودند از: برقراری مجدد صلح، تقسیم زمین بین دهقانان، حل مسأله ی ملی، و استقرار قدرت واقعی شوراها در سراسر روسیه.

اما بورژوازی ناگزیر از خرابکاری در اعمال سیاست نوین بود. اکنون که کارگران به قدرت خودآگاهی یافته بودند، دیگر نه استثمار سرمایه داران و نه خراب کاری آن ها را تحمل می کردند. بدین ترتیب از استقرار کنترل کارگران تا ملی کردن بانک ها، کارخانه جات بزرگ، و سیستم حمل و نقل فاصله کمی بود. به زودی، کلیه ی وسایل تولیدی به غیر از وسایل تولیدی دهقانان و مالکین خصوصی کوچک، در دست مردم قرار گرفت.

مسلم است که سازمان دهی اقتصادی بر مبنای مالکیت عمومی وسایل تولید در کشور عقب افتاده ای که سرمایه داری در آن وظیفه ایجاد پایه های مادی سوسیالیزم را بسیار ناتمام گذارده است، با مشکلات عدیده ای روبرو خواهد شد. بلشویک ها به خوبی از این مسأله آگاه بودند. اما آن ها معتقد بودند که دوره ی انزوای آن ها طولانی نخواهد بود. انقلاب پرولتاریائی مطمئناً در بسیاری از کشورهای صنعتی پیشرفته به وقوع خواهد پیوست، به خصوص در آلمان. ادغام انقلاب روسیه، انقلاب آلمان و انقلاب ایتالیا می توانست پایه ی مادی- مستحکمی برای جامعه ی بدون طبقه به وجود آورد.

تاریخ نشان داد که امیدها بی اساس نبودند. انقلاب در آلمان شروع شد. ایتالیا در سال های ۱۹۲۰-۱۹۱۹ به شرایطی متشابه نزدیک شد. انقلاب روسیه به منزله ی الگو برای انقلابات سوسیالیستی جهان نقشی کلیدی ایفا کرد. سوسیال دموکرات های روسیه و اروپا، – کسانی که بعدها اعلام کردند که “رویاهای” لنین و تروتسکی در مورد انقلاب جهانی، پایه و اساسی در واقعیت نداشته است. آنان انقلاب روسیه را از ابتدا محکوم به انزوا و شکست اعلام کردند. و آغاز انقلاب سوسیالیستی در یک کشور عقب افتاده تخلیی دانستند. اما آنان فراموش می کنند که شکست طغیان های انقلابی در اروپای مرکزی به سختی می توانست ناشی از فقدان مبارزات و استحکام انقلابی توده ها باشد. بلکه این شکست ها عمدتاَ از نقش ضدانقلابی که رهبران سوسیال دموکراسی بین الملل، عالماً و عامداً ایفا کردند سرچشمه گرفت.

در این رابطه، لنین و تروتسکی و رفقای آن ها، در رهبری و هدایت تسخیر قدرت توسط پرولتاریا در اولین کشور جهان، به تنها اقدامی دست زدند که مارکسیست های انقلابی می توانستند به آن ها مبادرت ورزند، تا توازن نیروها را به سود طبقه ی کارگر تغییر دهند است.

برای جوانان انقلابی ایران که در راه تدارک انقلاب آتی گام برداشته؛ درس گیری از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ حیاتی است. نخستین و تنها انقلاب سوسیالیستی در جهان ( با وجود اشتباهات و پیامدهای منفی آن در دوره استالین)؛ یکی از مهم ترین دست آوردهای جنبش کارگری در سطح جهانی است. انقلاب اکتبر در عمل نشان داد که تنها با اتکا به نهادهای خود کارگران و رعایت دموکراسی درونی است که سازمان دهی انقلاب عملی است. هیچ نهاد دیگری به غیراز شوراهای کارگری قادر به تحقق دادن انقلاب روسیه نمی توانست باشد. سازمان دهی انقلاب با شورش های کور و جنگ چریکی و جنجال ها و ژست های روشن فکرانه خرده بورژوایی؛ متفاوت است. سازمان دهی انقلاب یک هنر است. از دیدگاه مارکسیست های انقلابی، انقلاب مبارزه ای است میان نیروهای اجتماعی برای کسب قدرت دولتی. دولت ابزاری است در دست نیروهای غالب اجتماعی. این ابزار همانند ماشینی، اجزاء مشخص خود را داراست: نیروی محرک، موتور، مکانیزم انتقال و مکانیزم اجرایی. نیروی محرک دولت منافع طبقاتی است؛ مکانیزم موتوری آن تهییج، نشریات، تبلیغات و مدارس، حزب ها، مساجد، تظاهرات خیابانی و قیام هاست. مکانیزم آن تشکیلات مقننه، طبقه، قشرهای ممتاز جامعه، روحانیون، می باشد. و بالاخره مکانیزم اجرایی آن دستگاه اداری، پاسداران و پلیس، دادگاه ها، زندان ها و ارتش است. تا زمانی که کل این دستگاه دولتی از میان برنداشته نشود؛ هیچ یک از تکالیف جامعه حل نخواهد شد.

این یکی از مهم ترین درس انقلاب انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه بود. درس اصلی دیگر و تعیین کننده این بود که انقلاب اکتبر اثبات کرد که بدون تدارکات پیشا انقلابی و ایجاد حزب پیشتاز انقلابی متشکل از «کارگر روشنفکران» و «روشنفکر کارگران» ، انقاب سوسیالستی به پیروزی نهایی نخواهد رسید.

اکتبر ۲۰۱۱

************

خطابیۀ کمیتۀ مرکزی به اتحادیۀ کمونیست‌ها
مارکس و انگلس، لندن، مارس ۱۸۵۰

برادران!

اتحادیۀ کمونیست ها، در دو سال انقلابی ۱۸۴۸-۴۹، به دو طریق از بوتۀ آزمون سربلند بیرون آمد:

نخست آن که اعضای اتحادیه، همه جا و با تمام توان، خود را درگیر جنبش ساختند، و در عرصۀ مطبوعات، سنگرها و میدان های جنگ، در صف مقدّم تنها طبقۀ قطعاً انقلابی، یعنی پرولتاریا، ایستادند. علاوه بر این، شایستگی اتحادیه از این طریق نیز به اثبات رسید که معلوم گشت نظراتش دربارۀ جنبش، بدان نحو که در بخش نامه های کنگره ها و کمیتۀ مرکزی ۱۸۴۷ و در مانیفست کمونیست مطرح شده بود، تنها نظرات درست بوده، و پیش بینی های بیان شده در این اسناد تماماً محقق شده است. تمامی این ]نظرات و پیش بینی ها[ که پیش تر به شکل مخفیانه از سوی اتحادیه تبلیغ می شد، اکنون دیگر بر سر زبان ها افتاده و در ملأ عام موعظه می شود. امّا در عین حال، ]طی این دو سال[ تشکیلات سابقاً مستحکم اتحادیه، به طور قابل ملاحظه ای تضعیف شد. تعداد زیادی از اعضایی که مستقیماً درگیر جنبش بودند، گمان بردند که دورۀ انجمن های مخفی به سر آمده و فعالیت علنی به تنهایی کفایت می کند. روابط هر یک از سازمان های ناحیه ای و کمون ها، با کمیتۀ مرکزی سست گشت و تدریجاً به خاموشی گرایید.

به همین جهت، در همان حال که حزب دموکراتیک، حزب خرده بورژوازی، بیش از پیش در آلمان سازمان یافته است، حزب کارگران تنها پایگاه استوار خود را از دست داده و در بهترین حالت، فقط در چند محل و به منظور اهداف محلی، تشکیلات خود را حفظ کرده؛ و نتیجه آنست که در جنبش عمومی، به طور کامل تحت تسلط و رهبری دموکرات های خرده بورژوا در آمده است. به این وضعیت باید خاتمه داد؛ استقلال کارگران باید احیا گردد. کمیتۀ مرکزی به این ضرورت واقف بود و به همین جهت در زمستان ۱۸۴۸-۴۹، نمایندۀ خود، یوزف مول۱ را برای سازماندهی مجدّد اتحادیه رهسپار آلمان ساخت. ولی مأموریت مول نتایج ماندگاری به بار نیاورد، بعضاً به این علت که کارگران آلمانی در آن مقطع زمانی هنوز تجربۀ کافی نداشتند و دیگر آن که شورش ماه مه گذشته، اجرای این مأموریت را متوقف ساخت. مول خود سلاح به دست گرفت، به ارتش بادن- فالتس۲ پیوست و در ۲۹ ژوئن طی نبرد مورگ۳ جان باخت. اتحادیه یکی از قدیمی ترین، فعال ترین و قابل اعتمادترین اعضای خود را، که در تمامی کنگره ها و کمیته های مرکزی حضور داشت و پیش تر مأموریت های متعدّدی را با موفقیت به انجام رسانده بود، از دست داد. از زمان شکست احزاب انقلابی آلمان و فرانسه در ژوئیۀ ۱۸۴۹ به این سو، تقریباً اکثر اعضای کمیتۀ مرکزی در لندن مجدّداً به گرد هم آمده، صفوف خود را با نیروهای انقلابی جدید تکمیل کرده و با اشتیاق دست به تجدید سازماندهی اتحادیه زده اند.

سازماندهی مجدّد تنها از عهدۀ یک فرستادۀ ویژه ساخته است؛ کمیتۀ مرکزی، برای فرستادن چنین نمانیده ای، اهمیّت بسیاری قائل است، چرا که اکنون انقلابی نوین قریب الوقوع است و حزب کارگران اگر نخواهد دوباره به مانند ۱۸۴۸ مورد بهره برداری بورژوازی قرار گیرد و دنباله روی آن شود، باید با بیش ترین حدّ تشکل، وحدت و استقلال وارد صحنۀ نبرد گردد.

برادران! ما در همان سال ۱۸۴۸ به شما گفتیم که بورژوازی لیبرال آلمان به زودی به قدرت خواهد رسید و سریعاً قدرتِ به تازگی تصاحب کردۀ خود را علیه کارگران به کار خواهد گرفت. شما دیدید که چگونه این پیش بینی به واقعیّت پیوست. در واقع این بورژوازی بود که پس از جنبش مارس ۱۸۴۸، قدرت دولتی را به چنگ آورد و این قدرت را به کار برد تا کارگران، یعنی متحدین خود در مبارزه را به همان شرایط جور و ستم پیشین بازگرداند. بورژوازی بدون اتحاد با حزب فئودال ها، که در ماه مارس ]۱۸۴۸[ کنار زده شده بود، و نهایتاً حتی واگذاری مجدّد قدرت به این حزب فئودالی و مطلقه، قادر به انجام این کار نمی شد. با این وجود، به لطف مشکلات مالی دولت، بورژوازی برای خود شرایطی فراهم کرده است که در بلند مدّت می تواند قدرت را مجدّداً به دست آورد و تمامی منافع خود را تضمین کند؛ البته مشروط بر آن که جنبش انقلابی، از هم اکنون، مسیر به اصطلاح مسالمت آمیز را پی گیرد. در چنین حالتی، بورژوازی حتی دیگر نیازی نمی بیند تا برای حفظ قدرت خود، به اقدامات قهرآمیز علیه مردم دست زند و خود را منفور سازد، چرا که نیروی ضدّ انقلابی فئودال تمامی این گام های قهرآمیز را پیش تر برداشته است. امّا سیر وقایع، از این مسیر مسالمت آمیز گذر نخواهد کرد. بالعکس، انقلاب که سیر حرکت این وقایع را تسریع خواهد کرد، قریب الوقوع است؛ چه این انقلاب معلول خیزش مستقلانۀ پرولتاریای فرانسه باشد و چه معلول هجوم “اتحاد مقدّس”۴ علیه بابل انقلابی.

آن نقش خائنانه ای که بورژوازی لیبرال آلمان طی سال ۱۸۴۸ در مقابل مردم عهده دار بود، در انقلاب آتی از سوی خرده بورژوازی دموکراتیک دنبال خواهد شد، که اکنون خود همان موقعیتی را در اپوزیسیون داراست که بورژوازی لیبرال پیش از سال ۱۸۴۸ داشت. حزب دموکراتیک، که برای کارگران به مراتب خطرناک تر از آن چیزیست سابقاً لیبرال ها بودند، از سه عنصر تشکیل می شود:

۱- مترقی ترین عناصر بورژوازی بزرگ، که هدف سرنگونی فوری و کامل فئودالیسم و حکومت مطلقه را دنبال می کنند. نمایندگی این بخش را میانجیگران برلینی سابق۵، تحریم کنندگام مالیات۶ بر عهده دارند؛

۲- خرده بورژوازی دموکراتیک-مشروطه خواه، که هدف اصلی او در طی جنبش گذشته، کم و بیش تشکیل یک دولت فدرال دموکراتیک بود؛ به همان نحوی که نمایندگانش، یعنی جناح چپ مجلس فرانکفورت و بعدها پارلمان اشتوتگارت و خود آن ها در رابطه با مبارزه برای قانون اساسی امپراتوری۷ دنبال کردند.

۳- خرده بورژوازی جمهوری خواه، که ایده آلش یک جمهوری فدرال آلمانی مشابه با سوئیس است و اکنون خود را “سرخ” و “سوسیال دموکرات” خطاب می کند. آن ها با تمام وجود آرزو دارند که فشار سرمایه های بزرگ بر سرمایه های کوچک و هم چنین فشار بورژوازی بزرگ بر بورژوازی کوچک را از بین ببرند. نمایندگان این بخش، اعضای کنگره ها و کمیته های دموکراتیک، رهبران انجمن های دموکراتیک و سردبیران روزنامه های دموکرات بودند.

تمامی این بخش ها، پس از شکست، خود را “جمهوری خواه” یا “سرخ” می نامند، درست همان طور که خرده بورژوا های جمهوری خواه در فرانسه، اکنون خود را “سوسیالیست” خطاب می کنند. ولی آن ها هنوز هر جا که فرصتی به دست آورند، مثلاً در ورتنبرگ۸، بایرن۹ و غیره، و بتوانند به طور قانونی اهداف خود را دنبال کنند، از آن برای حفظ ترّعات قدیمی خود استفاده می کنند و عملاً نشان می دهند که ذرّه ای هم تغییر نکرده اند. در ضمن، مسلم است که نام تغییر یافتۀ این احزاب، در رابطه شان با کارگران کوچک ترین تغییری ایجاد نمی کند، بلکه تنها نشان می دهد که آن ها اکنون باید در مقابل بورژوازی، که متحد حکومت مطلقه شده است، جبهه بندی کرده و به پرولتاریا تکیه کنند.

حزب دموکراتیک خرده بورژوا در آلمان بسیار نیرومند است. این حزب نه تنها اکثریت عظیم طبقۀ متوسط شهری، تجار صنعتی خرد و استادکاران۱۰ را به همراه دارد، که هم چنین در میان حامیان خود، دهقانان و پرولتاریای روستایی را دارد، به طوری که این دومی تاکنون هنوز حمایتی در بین پرولتاریای مستقل شهرها نیافته است.

رابطۀ حزب انقلابی کارگران با دموکرات های خرده بورژوا چنین است: این حزب به اتفاق آن ها علیه جناحی که سرنگونی اش را خواستارند، مبارزه کند. ولی، هر زمان که دموکرات های خرده بورژوا به سمت تثبیت وضع خود روند، حزب کارگران علیه آنان برخواهد خاست.

خرده بورژوازی دموکرات، که به هیچ رو خوهان تحوّل کلّ جامعه به نفع پرولتاریای انقلابی نیست، تنها سودای تغییری را در سر دارد که جامعه را برای آن ها تا حدّ امکان قابل تحمّل و راحت تر سازد. بنابراین، آن ها بیش از هر چیز دیگر خواهان تقلیل مخارج دولتی از طریق تحدید بوروکراسی و انتقال عمدۀ بار مالیاتی بر گردۀ زمین داران و بورژوازی بزرگ هستند. به علاوه، آن ها خواستار رفع فشار سرمایۀ بزرگ بر سرمایۀ کوچک از طریق ایجاد مؤسسات اعتباری دولتی و وضع قوانینی علیه نزول خواری می باشند، تا بدین ترتیب، برای آن ها و برای دهقانان این امکان حاصل شود که نه از سرمایه داران، بلکه از دولت مساعدت بگیرند. هم چنین آن ها طالب برقراری روابط مالکیّت بورژوایی بر زمین، از طریق حذف کامل نظام فئودالیسم هستند. برای تحقق همۀ این ها، آن ها به نوعی حکومت دموکراتیک، چه مشروطه و چه جمهوری، نیاز دارند که به آن ها و متحدین دهقانشان سیادت دهد. آن ها همین طور به یک نظام دموکراتیک حکومت محلی نیاز دارند تا کنترل مستقیم املاک عمومی شهری (Municipal property) و یک سری مقام های سیاسی را که در حال حاضر در دستان بوروکرات ها قرار دارد، در اختیار آنان قرار دهد.

هم چنین، برای مقابله با حاکمیّت سرمایه و انباشت سریع سرمایه، آن ها خواهان محدود شدن حقّ وراثت و انتقال هر چه بیشتر اشتغال به بخش دولت هستند. ولی تا آن جا به کارگران برمی گردد، یک نکته قبل از هر چیز روشن است: آن ها قرارست کما فی السابق مزدبگیر باقی بمانند. خرده بورژوازی دموکرات، برای کارگران آرزوی دستمزد بهتر و امنیّت شغلی بیش تر دارند و امیدوارند که تا اندازه ای از طریق بسط مشاغل دولتی و تا اندازه ای از طریق تدابیر رفاهی، چنین امکانی را فراهم آورند. خلاصه این که آن ها امیدوارند تا کارگران را با پرداخت صدقه- کم و بیش در لفافه- تطمیع کنند و با ایجاد شرایط موقتاً قابل تحمّل، توان انقلابی آنان را درهم شکنند. تمامی این مطالبات دموکراسی خرده بورژوایی، به هیچ وجه از سوی کلیۀ جناح های آن ابراز نمی شود، بلکه این مطالبات، در کلیت خود، از سوی تعداد انگشت شماری از پیروان دموکراسی خرده بورژوایی به مثابۀ یک هدف مشخص بیان می شود. این افراد و جناح ها، هر چه بیش تر به دنبال این اهداف حرکت کنند، به همان میزان آن ها را تبدیل به مطالبات ویژۀ خود می کنند و با گنجاندن این خواسته ها در برنامۀ حزبی شان، تصوّر می کنند که دیگر بیش ترین مطالباتی را که می توان از انقلاب درخواست کرد، مطرح ساخته اند. امّا این خواسته ها هرگز نمی تواند حزب پرولتاریا را ارضا کند. در حالی که خرده بورژوازی دموکرات، خواهان ختم هر چه سریع تر انقلاب وبرآوردن حدّاکثر خواسته های فوق است، منافع و وظیفۀ ما ایجاب می کند که انقلاب را تا زمانی که تمامی طبقات کم و بیش متملک از دایرۀ قدرت خارج نگردیده و قدرت دولتی هنوز به تسخیر پرولتاریا درنیامده است؛ تا زمانی که همکاری میان پرولتاریا- نه در یک کشور، بلکه در تمامی کشورهای اصلی جهان- چنان رشد یافته باشد که رقابت میان آن ها پایان پذیرد؛ و تا زمانی که دست کم کلیۀ نیروهای مولد اصلی در دست کارگران متمرکز نگردیده است، بی وقفه و پیگیرانه ادامه دهیم. مسأله برای ما، صرفاً تغییر در شکل مالکیت خصوصی، تخفیف تضادهای طبقاتی، و التیام جامعۀ کنونی نیست، بلکه از بین بردن مالکیّت خصوصی، محو طبقات، و بنیان گذاری یک جامعۀ نوین می باشد. در این هیچ شکی نیست که دموکرات های خرده بورژوا طی مسیر رشد انقلاب در آلمان، موقتاً نفوذ بیش تری کسب خواهند کرد. در این جا این پرسش پیش می آید که پرولتاریا و به ویژه اتحادیۀ کمونیست ها چه موضعی را باید در مقابل دموکراسی خرده بورژوایی اتخاذ کند:

۱٫در زمانی که شرایط موجود ادامه می یابد، و خرده بورژواهای دموکرات خود نیز تحت ستم قرار دارند؛

۲٫در مبارزۀ انقلابی بعدی، که آن ها را در موضع غالب و مسلط قرار می دهد؛

۳٫در دورۀ پس از مبارزه، یعنی در مرحلۀ سیادت آن ها بر طبقات مغلوب و پرولتاریا.

اوّل؛ زمانی که خرده بورژوازی دموکرات در همه جا تحت ستم قرار دارد، عمدتاً شعار وحدت و سازش با پرولتاریا را موعظه می کند. آن ها دست دوستی دراز می کنند و می کوشند تا یک حزب اپوزیسیون بزرگ به وجود آورند که طیف وسیعی از عقاید دموکراتیک را دربر گیرد. این بدان معناست که آن ها می کوشند تا کارگران را در یک تشکیلات حزبی درگیر کنند؛ تشکیلاتی که در آن مواضع کلی سوسیال دموکراسی غالب است، و به عنوان وسیله ای برای پوشاندن منافع ویژۀ آن ها و کنار زدن مطالبات مشخص پرولتاریا- تحت بهانۀ حفظ صلح- عمل می کند. چنین وحدتی، تنها در جهت منافع آن ها و به زیان کامل پرولتاریا خواهد بود. پرولتاریا، از این طریق، تمام استقلالی را که با چنان بهای گزافی به دست آورده است، از کف خواهد داد و بار دیگر به زائدۀ دموکراسی رسمی بورژوایی تنزل می یابد. یک چنین وحدتی می بایستی قویاً طرد گردد. کارگران و به ویژه اتحادیۀ کمونیست ها، می باید به جای پایین آوردن خود تا سطح هوراکشان دموکرات های خرده بورژوا، برای ایجاد تشکیلات مستقل کارگری در دو سطح مخفی و علنی به موازات دموکرات های رسمی، فعالیت کنند. آن ها می باید هر یک از کمون های خود را به مرکز و کانونی برای انجمن های کارگری تبدیل کنند که در آن ها مواضع و منافع پرولتاریا، مستقل از تأثیرات بورژوایی، مورد بحث قرار می گیرد. این که تا چه میزان دموکرات های بورژوا، وحدتی را که در آن پرولتاریا با حقوق مساوی و مستقل در کنار آن ها قرار داشته باشد غیر جدّی تلقی می کنند، مسأله ایست که می توان از مطالب دموکرات های برسلاو۱۱ در ارگانشان “نویه اودر سایتونگ”۱۲ فهمید که در آن سبعانه به کارگرانی که به طور مستقل متشکل شده اند، حمله کرده و آن ها را “سوسیالیست” خطاب کرده است. در وضعیّت مبارزه علیه دشمن مشترک، اتحادی ویژه ضرروی نیست. به مجرّد آن که مبارزۀ مستقیم علیه یک چنین دشمنی لازم تشخیص داده شود، منافع هر دو حزب به طور لحظه ای با یک دیگر انطباق می یابد. در آینده نیز مانند گذشته، این پیوند لحظه ای به وجود خواهد آمد. بدیهی است که در برخوردهای خونین پیش رو، مانند تمام موارد گذشته، عمدتاً این کارگران خواهند بود که با شهامت، عظم راسخ، و ازخود گذشتگی، پیروزی را به دست خواهند آورد. در مبارزۀ پیش رو، همانند گذشته، خرده بورژوازی- بلا استثنا- مردّد، بزدل، نامصمّم و غیرفعّال خواهد بود و سپس به مجرّد قطعی شدن پیروزی، تلاش خواهد کرد تا آن را به تسخیر درآورد و از کارگران خواهد خواست تا با انضباط رفتار کند، به سر کارهای خود باز گردند و از به اصطلاح زیاده روی پرهیز کنند. به دنبال تمامی این ها، دست کارگران از دستاوردهای پیروزی قطع خواهد شد. در توان کارگران نیست تا از این عملکرد دموکرات های خرده بورژوا جلوگیری کنند، امّا در توان آن هست که حدّالإمکان راه را برای استفادۀ خرده بورژوای از قدرت خود علیه پرولتاریای مسلح دشوار سازند. در توان آن ها هست که بتوانند از همان ابتدا شرایطی را بر خرده بورژوازی تحمیل کنند که در بطن خود زمینۀ نابودی و اضمحلال حکومت دموکرات های بورژوا را فراهم کند و برکناری بعدی این حکومت به وسیلۀ پرولتاریا را به نحو قابل ملاحظه ای تسهیل نماید. مهم تر از هر چیز، کارگران چه در طول مبارزه و چه بلافاصله پس از آن، می باید تا آن جا که ممکن است تلاش های بورژوازی برای آرام نمودن ]فضای انقلابی[ را خنثی کنند و دموکرات ها را مجبور سازند تا ادّعاهای قهرآمیز خود را به مرحلۀ اجرا گذارند. آن ها باید تلاش کنند تا شور انقلابی، بلافاصله پس از پیروزی، سرکوب نگردد، بلکه بالعکس حتی المقدور برای مدّت زمان مدیدتری زنده نگاه داشته شود. حزب طبقۀ کارگر نه تنها نباید با این به اصطلاح زیاده روی ها- یعنی موارد انتقام توده ای علیه افراد منفور و یا ساختمان های دولتی که با خاطرات نفرت آمیز تداعی می شود- مخالفت کند، بلکه باید این موارد را بپذیرد و به آن جهت دهد. هنگام مبارزه و پس از آن، کارگران می باید در هر فرصتی مطالبات خود را مقابل مطالبات دموکرات های بورژوا قرار دهند. هر زمان که احتمال می رود دموکرات ها قدرت دولتی را به دست بگیرند، آن ها می باید تضمینی را برای خود مطالبه کنند، حتی در صورت لزوم، چنین تضمین هایی را باید با اعمال زور کسب کرد. به طور کلی، کارگران می باید اطمینان حاصل کنند که حاکمین جدید ح به تمامی امتیازات و وعده های ممکن، مقیّد هستند. این مطمئن ترین راه توافق با آن هاست. کارگران باید به هر صورت، و تا آن جا که ممکن است، جلوی نشئه و اشتیاق پیروزی برای شرایط جدید را که پس از هر مبارزۀ خیابانی دست می دهد، از طریق ارزیابی واقع بینانه و خونسردانۀ خود از شرایط و با نشان دادن بی اعتمادی خود به دولت جدید، بگیرند. آن ها باید یا در قالب کمیته های اجرایی محلی و شوراهای محلی، و یا به صورت کلوب های کارگری و کمیته های کارگری، دولت انقلابی کارگری خود را هم زمان در کنار دولت رسمی جدید به وجود آورند تا دولت بورژوا-دموکراتیک، نه تنها بلافاصله از پشتیبانی کارگران محروم شود، بلکه مهم تر از آن، احساس کند که از سوی مراجعی که پشتیابی تمام توده های کارگر را با خود دارند، تحت نظارت و مورد تهدید قرار گرفته است. در یک کلام: از نخستین لحظۀ پیروزی و پس از آن، عدم اعتماد و بدگمانی کارگران دیگر نباید علیه حزب ارتجاعی مغلوب هدف گیری شود، بلکه باید علیه متحد قبلی خود ]یعنی دموکرات های خرده بورژوا[ که قصد دارند تا ثمرۀ پیروزی مشترک را برای خود تصاحب کنند، نشانه گیری شود.

دوّم؛ برای آن که بتوان با این حزب، که خیانتش به کارگران از همان نخستین ساعات پیروزی آغاز می گردد، به مقابلۀ پرتوان و تهدیدآمیز برخاست، کارگران را باید مسلح و متشکل کرد. مسلح نمودن کلّ پرولتاریا به تفنگ، توپ، فشنگ و مهمّات جنگی، باید بی درنگ به ارجا درآید، و در مقابل احیای میلیشیای شهری به شکل سابق، که علیه کارگران سازمان داده می شود، مقاومت نمود. مع هذا، در جایی که امکان این امر موجود نیست، کارگران باید سعی کنند تا مستقلاً به عنوان گارد پرولتری با فرماندهان و ستاد منتخاب شان متشکل شوند و خود را نه تحت فرمان قدرت دولتی، بلکه تحت فرماندهی شوراهای محلی انقلابی که به همّت کارگران به وجود آمده است، قرار دهند. در هر جایی که کارگران در استخدام دولت هستند، باید خود را در جوخه های مخصوص خود با فرماندهان منتخب، و یا به مثابۀ بخشی از گارد پرولتری، متشکل و مسلح نمایند. کارگران تحت هیچ عنوانی نباید اجازه دهند که سلاح ها و مهمّات را از دست شان خارج کنند. هر تلاشی در جهت خلع سلاح کارگران، باید در صورت لزوم با اعمال زور عقیم شود.

نکات مهمّی که پرولتاریا و بنابراین اتحادیه، باید در طول مدّت خیزش پیش رو و پس از آن به خاطر داشته باشد، از این قرارست:

انهدام نفوذ دموکرات های بورژوا در بین کارگران؛ سازماندهی فوری مستقل و مسلح کارگران؛ تحمیل شرایط هر چه سخت تر و آشتی ناپذیرتر بر حکومت موقت دموکراسی بورژوایی که به طور اجتناب ناپذیری بر سر کار خواهد آمد.

سوّم؛ دولت جدید به مجرّد آن که خود را تا حدودی تثبیت کند، مبارزه اش را علیه کارگران آغاز خواهد نمود. در این موقع، به خاطر این که کارگران بتوانند با خرده بورژوازی دموکرات قویاً مقابله کنند، پیش از هر چیز لازم است تا مستقلاً در کلوب هایی متشکل و متمرکز شوند. به مجرّد سرنگونی دولت موجود، کمیتۀ مرکزی به آلمان خواهد رفت و در کنگره ای که برگزار می کند پیشنهادات لازم را برای ایجاد تمرکز کلوب های کارگری تحت رهبری ای که در رأس جنبش ایجاد شده است، مطرح خواهد نمود. سازماندهی سریع حدّاقل ارتباطات استانی میان کلوب های کارگری، یکی از مهم ترین الزامات برای تقویت و رشد حزب کارگری است. نتیجۀ بلاواسطۀ واژگونی دولت موجود، انتخاب نمایندگان در سطح کشوری خواهد بود. در این جا پرولتاریا باید به نکات زیر توجّه داشته باشد:

۱٫تحت هیچ عنوانی اجازه ندهد که هیچ گروهی از کارگران به وسیلۀ دسیسه های قانونی مقامات محلی و کمیسرهای حکومتی از ]حقّ رأی[ محروم گردد؛

۲٫در همه جا، کاندیداهای کارگران، که حتی الإمکان باید از اعضای اتحادیه باشند، در مقابل کاندیداهای دموکرات های خرده بورژوا قرار گیرند و با تمام وسایل ممکن برای انتخاب شدن آن ها کوشش شود. حتی در نقاطی که امکان انتخاب آن ها به هیچ وجه موجود نیست، کارگران باید کاندیداهای خودشان را تعیین کنند، استقلال خود را حفظ و نیروهای خود را محاسبه نمایند، و موضع انقلابی خود و مشی زب را به میان مردم ببرند. آن ها نباید اجازه دهند که عبارات توخالی دموکرات ها فریبشان دهد؛ به عنوان نمونه، از این دست ادّعاها که فعّالیّت مستقل کارگران، حزب دموکرات را دچار انشعاب خواهد کرد و نتیجتاً امکان پیروزی برای ارتجاع را فراهم خواهد ساخت. هدف نهایی تمامی این گونه عبارات، همواره فریفتن کارگران است. پیشرفتی که حزب پرولتاریا از طریق فعّالیّت مستقل خود خواهد داشت، بی نهایت مهم تر از زیانی است که از وجود چند نفر ارتجاعی در نهادهای نمایندگی متحمّل می گردد. اگر نیروهای دموکراسی۱۳ از همان ابتدا به طور مصمّم و قهرآمیز علیه ارتجاع عملل کنند، آن گاه نفوذ ارتجاع در انتخابات از ابتدا منهدم خواهد شد.

اوّلین نکته ای که دموکرات های بورژوا بر سر آن با کارگران اختلاف پیدا خواهند کرد، مسألۀ الغای فئودالیسم خواهد بود. مطالبۀ خرده بورژوازی در این شرایط، همانند مطالبۀ آن در نخستین انقلاب فرانسه، این خواهد بود که اراضی فئودال ها به عنوان ملک آزاد به دهقانان واگذار گردد. به عبارت دیگر، خرده بورژوازی می خواهد پرولتاریای روستای در وضعیّت سابق خود نگاه داشته شود و یک طبقۀ خرده بورژوای دهقانی به وجود آید که همان روال فقر و بدهکاری ای را طی کند که دهقانان فرانسه هنوز در حال پیمودن آن هستند. کارگران باید به خاطر منافع پرولتاریای روستایی و منافع خویش، با این طرح مخالفت ورزند. آن ها باید خواستار این باشند که املاک مصادره شدۀ فئودال ها تحت مالکیّت دولت باقی بماند و به مزارع مشترک کارگران بدل شود که از تمام مزایای زراعت بزرگ برخوردار است و کشت و زرع به شکل جمعی بر روی آن صورت می گیرد. بدین ترتیب، اصل مالکیّت اشتراکی، در میان مناسبات لرزان مالکیّت بورژوایی، ریشه ای استوار خواهد گرفت. کارگران باید همان طور که دموکرات ها با دهقانان هم داستان می شوند، با پرولتاریای روستایی متحد گردند.

به علاوه، دموکرات ها یا مستقیماً برای استقرار یک جمهوری فدرال فعّالیّت خواهند کرد و یا اگر در موقعیتی باشند که نتوانند یک جمهوری واحد و یک پارچه طفره روند، حدّاقل سعی خواهند کرد تا با طرح هر چه بیش تر استقلال داخلی برای municipality ها و استان ها، حکومت مرکزی را تضعیف کنند. کارگران در مخالفت با این طرح، نه فقط برای جمهوری واحد و یک پارچۀ آلمان، بلکه هم چنین باید در درون این جمهوری برای تمرکز یافتن هر چه قاطعانه تر قدرت در دست نیروهای دولتی، تلاش ورزند. آن ها نباید بگذارند که فریفتۀ سخنان پوچ دموکرات ها دربارۀ آزادی municipality ها، خودگردانی۱۴ و غیره شوند. در کشوری چون آلمان، که هنوز بقایای قرون وسطی ای زیادی برای الغا وجود دارد، در سرزمینی که آن همه خودسری در مناطق و استان ها باید از بین برده شود، تحت هیچ شرایطی نباید اجازه داد که هر ده، هر شهر، و هر استانی، مناع جدیدی در برابر فعّالیّت های انقلابی باشد. فعّالیّتی که تنها از طریق یک مرکزیّت می تواند قدرت کامل را به دست گیرد. نباید اجازه داد که وضعیّت موجود مجدّداً احیا گردد، وضعیّتی که در آن مردم آلمان در هر شهر و هر استان، به خاطر اجرای یک برنامۀ مشترک به طور جداگانه مبارزه کنند. به طریق اولی، نباید به یک به اصطلاح نظام آزاد حکومت محلی۱۵ اجازه داد تا شکلی از مالکیّت را بسیار عقب افتاده تر از مالکیّت خصوصی معاصر بوده و در همه جا اکنون در حال انحطاط و گذار اجتناب ناپذیر به مالکیّت خصوصی است، ادامه دهد. مالکیّتی که منشأ تخاصمات بین محلات غنی و فقیر است. هم چنین نباید اجازه داد که قوانین مدنی محلی، با دسیسه های خود علیه کارگران، در جوار قوانین عمومی مدنی کشور، تحت عنوان به اصطلاح نظام آزاد حکومت محلی به حیات خود ادامه دهد. در حال حاضر، وظیفۀ یک حزب واقعاً انقلابی این است که به مرکزیّت کامل، مانند فرانسۀ ۱۷۹۳، تحقق بخشد.۱۶

ما تا به این جا دیدیم که دموکرات ها چگونه در خیزش ]انقلابی[ آتی، به قدرت خواهند رسید و چگونه مجبور خواهند بود تا اقداماتی کم و بیش سوسیالیستی پیشنهاد کنند. سؤال خواهد شد که، کارگران چگونه پیشنهاداتی را باید مطرح سازند؟ البته در آغاز ]خیزش[، کارگران قادر نخواهند بود که هیچ گونه اقدام بلاواسطۀ کمونیستی را پیشنهاد نمایند. مع هذا می توانند:

۱٫دموکرات ها را مجبور سازند تا در عرصه های هر چه بیش تری از نظام اجتماعی کنونی، دخالت کنند؛ روال عادی این نظام را مختل سازند، اصول خود را فدا نمایند و بخش هر چه بیش تری از نیروهای مولده، وسایل حمل و نقل، معادن، کارخانجات و راه آهن و غیره را در دست دولت متمرکز کنند؛

۲٫آن ها باید پیشنهادات دموکرات ها را (که از جانب خود آن ها در هر صورت نه به شیوۀ انقلابی بلکه صرفاً رفرمیستی انجام خواهند داد) تا حدّ امکان کش دهند و این پیشنهادات را به تعرّض مستقیم علیه مالکیّت خصوصی تبدیل کنند. فی المثل، اگر خرده بورژوازی خریدن راه آهن و کارخانجات را پیشنهاد کند، آن وقت کارگران باید بخواهند که این راه آهن و کارخانجات، به عنوان املاک متعلق به ارتجاعیون ، بدون هیچ گونه غرامتی به تملک دولت درآید. اگر دموکرات ها مالیات متناسب را پیشنهاد کنند، کارگران باید خواستار مالیات تصاعدی باشند. اگر دموکرات ها خودشان پیشنهاد یک مالیات تصاعدی ملایم را مطرح سازند، آن گاه کارگران باید بر وضع مالیاتی پافشاری کنند که نرخ آن چنان سرسام آور باشد که سرمایۀ بزرگ را به سرعت تخریب کند. اگر دموکرات ها خواهان تنظیم بدهی های دولت هستند، آن گاه کارگران باید خواستار ورشکستگی دولت باشند. بنابراین، مطالبات کارگران در همه جا بستگی به امتیازات و اقداماتی خواهد داشت که دموکرات ها مطرح می کنند؛

اگر کارگران آلمان بدون گذار کامل از یک پروسۀ رشد طولانی انقلابی، قادر به کسب قدرت و اجرای کامل منافع طبقاتی خود نیستند، حدّاقل این بار به طور مسلم می دانند که اوّلین پردۀ این درام انقلابی قریب الوقوع مقارن با پیروزی بلاواسطۀ طبقۀ شان در فرانسه خواهد بود و تا حدّ زیادی به وسیلۀ آن تسریع خواهد گشت. ولی، آن ها باید با درک روشنی از منافع طبقاتی خود، با اتخاذ هر چه سریع تر موضع مستقل حزبی خود، و با بستن راه عبارات سالوسانۀ حرده بورژوازی دموکرات، مبنی بر عدم نیاز به تشکیلات مستقل حزبی پرولتاریا، بخش عظیمی از پیروزی نهایی شان را خود به سرانجام رسانند. ندای جنگ آن ها باید این باشد: انقلاب مداوم.

۱ Joseph Moll

۲ Baden-Palatinate Army (Badisch-Pfälzische Armee)

۳ River Murg

۴ سازمان موسوم به “اتحاد مقدّس” در ماه سپتامبر سال ۱۸۱۵ در پاریس رسماً تشکیل شد و در آن تزار روسیه، امپراتور اتریش و پادشاه پروس شرکت جستند. مبتکر و رهبر عملی این سازمان ارتجاعی و به هم پیوسته، سیاه ترین نیروهای موجود وقت، صدراعظم اتریش و الکساندر اوّل تزار روسیه بودند. هزاران نفر اسپانیایی، ایتالیایی، یونانی و غیر یونانی قربانی روش های خونین و ارتجاعی اتحاد مقدّس شدند. نهایتاً به دنبال تضادهای داخلی مابین اعضای سازمان و منافع طبقات حاکمۀ آن ها، از قدرت اتحاد مقدّس کاسته شد. انقلاب سال ۱۸۳۰ در فرانسه و سپس موج انقلابات عظیم و پی در پی سال های ۱۸۴۶-۱۸۴۸ در اغلب کشورهای اروپایی برای همیشه دیوارهای اتحاد مقدبس را از هم گسیخت و آن را نابود ساخت (با اقتباس از واژه نامۀ سیاسی، اثر امیر نیک آئین- ویراستار)

۵ Berlin Vereinbarer

۶ Tax resister

۷ Reich Constitution Campaign

۸ Württemberg

۹ Bavaria (Bayern)

۱۰ master craftsman

۱۱ Breslau

۱۲ Neue Oder-Zeitung

۱۳ Forces of Democracy

۱۴ self-government

۱۵ Free System of Local Government

۱۶ امروز باید یادآور شویم که این عبارت از یک سوء تفاهم سرچشمه گرفته است. در آن زمان، به شکرانۀ بناپارتیست ها و لیبرال هایی که تاریخ را تحریف کرده بودند، چنین جا افتاده بود که ماشین متمرکز ادارات دولتی با انقلاب کبیر پا به عرصۀ وجود گذاشت و به ویژه به وسیلۀ مجمع نمایندگان به مثابۀ اسلحۀ برنده و مطلقاً ضروری در مبارزه علیه ارتجاع سلطنت طلب و فدرالیست و دشمن خارجی، مورد استفاده قرار گرفت. ولی امروز این یک حقیقت محض است که در سراسر طول انقلاب تا هجدهمین برومر، تمام دستگاه اداری محلات، بخش ها و کمون ها از صاحب منصبانی تشکیل می شد که منتخب بودند و این صاحب منصبان در چارچوب قوانین عام کشور از اختیارات تام برخوردار بودند. و دقیقاً این خودگردانی ایالتی و محلی، مانند آمریکا، بود که به آن چنان اهرم قدرتمندی بدل گردید که ناپلئون پس از کودتای خود در هجدهمین برومر، سراسیمه تلاش نمود تا آن را با دستگاه اداری استانداری تعویض نماید. دستگاهی که هنوز هم به جای خود باقی است و به همین جهت هم از ابتدا کاملاً سلاح ارتجاع بود. امّا درست به آن حد که خودگردانی ایالتی و محلی با مرکزیّت سیاسی و ملی در تضاد می افتد، لزوماً به همان اندازه هم با روحیۀ خودخواهی تنگ نظرانۀ محلی گرایی، مربوط می گردد. چیزی که آن چنان در سوئیس مشمئزکننده است و جمهوری خواهان فدرال جنوب آلمان می خواستند در آلمان ۱۸۴۹ از آن قانون حاکم بسازند. (یادداشت انگلس بر چاپ ۱۸۸۵)