شعر ، بیان ِ احساسی ست که از تجربه ای برمیخیزد که در عین آنکه یگانه است مشترک نیز هست ، این تجربه را با آنان که بهار عربی را تجربه میکنند ، به اشتراک میگذارم بویژه لیبیایی ها
…………………………………
درنگ و نگاه
تو که بر عزم ِ رفتن عهد بستی
زدرجا ماندگان ، یکجا گسستی
هر از گاهی درنگی بر چکادی
کن و بنگر : کجائی و که هستی !
—
عسلویه – اسفند ۸۳
——————————————————————————–
پائیزدربهار
ما
باور داشتیم
« سالی که نکوست ، از بهارش پیداست »!
اما
نگفته بودند ،
با هجوم ِتلخ ِ پائیز بر بهار
آیا چه باید کرد ؟!
گفتند :
صبر کنید !
« جوجه را آخر پائیز باید شمرد »!
وینک این ! ما :
آشیانه ها …. تاراج !
جوجه ها …. پر پر !
و پائیز ….همچنان باقیست !
—————————————————————-
سد سلمان – قیروکارزین
۱۳۸۴