باز هم در باره خیزش انقلابی سال ٨٨ !

دو سال از خیزش مردمی عظیم در سال ۸۸ که طی آن میلیونها تن از توده های تحت ستم ایران با شجاعت و جسارت تمام در مقابل جمهوری اسلامی تا بن دندان مسلح به خیابانها ریختند و در طول ماه ها، خواست بر حق خود یعنی نابودی این رژیم ضد خلقی و بر قراری آزادی و دمکراسی را فریاد کردند، می گذرد. در طی این مدت نظرات و تحلیل های مختلفی از این جنبش که سر انجام به دلیل سرکوب وحشیانه دیکتاتوری حاکم به خون نشست، ارائه شده است. با توجه به اهمیت عظیم این جنبش و ضرورت برخورد به نظرات مطرح در مورد آن که در خدمت هر چه شفاف تر گشتن نظری خواهد شد که متکی بر واقعیتها و مسایل واقعی توده های انقلابی و جنبش آنهاست، در اینجا سعی می شود بعضی از  آن نظرات مورد توجه و برخورد قرار گیرند.

واقعیت این است که سرکوب جنایتکارانه و خونین جنبش بزرگ سال ۸۸ پایان همه چیز نبود. بر عکس، این جنبش طلیعه یک حرکت عظیمتر توده ها و انقلاب برای تغییر وضع ظالمانه موجود بود تا آنجا که حتی بخشی از متفکران خود طبقه حاکم نیز با پی بردن به عمق خشم مبارزاتی توده ها، مجبور شدند تا این بزرگترین جنبش مردمی در ۳۲ سال گذشته را “آغاز”ی بر “پایان” جمهوری اسلامی بنامند. این جنبش بر بستر فداکاریهای عظیم توده ها و بویژه زحمتکش ترین توده های در بند، زمین را در زیر پای رژیم جمهوری اسلامی به لرزه درآورد و در قلعه های ظاهرا نفوذ ناپذیرسرمایه داران زالو صفت و امپریالیستهای حامی آنان سایه سنگین مرگ و سرنگونی رژیم حاکمشان را به حرکت درآورد.

اکنون بیش از یک سال از فروکش کردن شعله های این خیزش انقلابی می گذرد. اما مسایل دورانسازی که در جریان این حرکت بزرگ مطرح شدند همچنان موضوعات مهمی برای آموزش انقلابی توده های تحت ستم و بویژه جوانان انقلابی را تشکیل می دهند. مسایلی که پاسخ واقعی و درست به آنها شرط پیشروی مبارزات توده هاست. جنبش انقلابی سال ۸۸ نیز در فراز و فرود خود، در عمل اجتماعی، موثر تر از هر گونه تئوری پردازی، واقعیت های نهفته در جامعه ایران را با آشکاری هر چه تمامتری در مقابل دید همگان قرار داد؛ و خط بطلان بر تبلیغات مغرضانه ای کشید که آگاهی و روحیه مبارزه جویانه توده های ستمدیده و به خصوص جوانان انقلابی ایران را درست صدو هشتاد درجه مغایر با آنچه در واقعیت بود، جلوه می دادند. شعله های گرما بخش این جنبش، در درجه اول، آتشی بر خرمن فریبکاریهای ناشی از محصولات ضد انقلابی و تحمیلی دستگاه های گفتمان سازی ارتجاع در سالهای اخیر زد که مطابق آنها گویا “نسل جوان” ایران “آرمان گرا” نیستند؛ آنها خواهان “تغییر وضع موجود” نمی باشند و حاضر نیستند تا نظیر نسل جوان سالهای انقلاب ۱۳۵۷ و یا نسل پر شور و مبارز دهه ۶۰ برای رسیدن به آزادی “هزینه” بدهند و در یک کلمه “انقلاب” نمی خواهند. مبارزات مردمی ای که ماه ها به طول انجامید به این یاوه سراییها این بار در قامت یک جنبش توده ای بسیار عظیم اجتماعی پاسخ گفت. خون نداها، کیانوش ها ،اشکان ها، بهمن ها  و ده ها شهید دیگر این جنبش انقلابی و همچنین صحنه هایی که مملو از دلاوری و شجاعت و روحیه تعرضی جوانان – و بویژه زنان – در مقابله با گله های مزدور جمهوری اسلامی بود، نشان داد که بر عکس، در هر گوشه این سرزمین تحت سلطه، گشوده شدن کوچکترین منفذی در سد دیکتاتوری حاکم فریادهای خفه شده برای تغییر وضع موجود را هر بار قوی تر از سابق طنین انداز می کند. این بار نیز پدید آمدن چنین موقعیتی پس از نمایش رسوایی مربوط به انتخابات تقلبی، فرصتی شد تا پژواک “آوازهای سرخ وبلند” جوانان مبارز و انقلابی با ترنم “سر اومد زمستون”، تصویر زنده جنبش انقلابی سالهای ۵۶-۵۷ و مصاف خلق و ضد خلق در سالهای ۶۰ را دیگر بار در خیابانهای شهرهای بزرگ جاری سازد.  براستی کسی باید بلحاظ سیاسی کور می بود تا نمی دید که در صورت و سینه های سوراخ سوراخ شده بهنود رمضانی ها و در گلوی پاره شده شهرام فرج زاده ترانی ها و در جسد سوخته و مورد تجاوز قرار گرفته ترانه ها، این پژواک فریاد برای خواست دگرگونی عمیق در بنیادهای پوسیده نظام و رژیم حاکم و خواست انقلاب بود که به هزار زبان طنین انداز شد. سیل و طوفانی که در آن روزها از جنبش و فریاد میلیونها تن از مردم ما بویژه از گلوی خونین جوانان ما براه افتاد، برغم تمامی نارساییها و کمبودهایش، صدای سهمگین انقلاب برای برافکندن وضع ستمگرانه موجود، صدای نابودی شرایط فقر و ستم و اسارت و نابرابری و بردگی و دیکتاتوری را قوی تر از قبل منعکس نمود. با وجود آن که در طول این جنبش، تلاش های آگاهانه و سازمان یافته ای توسط دستگاه های تبلیغاتی امپریالیستی، برای سانسور و جهت دادن شعار های سرداده شده مردم  در اعتراضاتشان انجام گرفت، شعارهای روشن “مرگ بر جمهوری اسلامی”، ” مرگ بر دیکتاتور”،”مرگ بر اصل ولایت فقیه”،”مرگ بر خامنه ای”،”می کشم، می کشم، آنکه برادرم کشت”، “ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم” و… در جامعه طنین انداز شد و همراه با اعمال شجاعانه مردمی در سوزاندن عکس ولی فقیه و حمله به مراکز بسیج و مزدوران رژیم حاکم، پیش از هر چیز، گفتمان رواج یافته توسط مرتجعین حاکم در جامعه بر علیه انقلاب- که تا این مقطع هم با تمسخر مردم روبرو می شد- را به “تاریکخانه اشباح” سپرد و بطلان آن ایده های ارتجاعی را اثبات کرد.

یکی دیگر از مهمترین مسایلی که خیزش خودبخودی توده های انقلابی در سال ۸۸ در عمل خود نشان داد، موضع قاطعانه توده های آگاه در ارتباط با  تلاشهای فریبکارانه دوباره جمهوری اسلامی بود که می کوشید با علم کردن دار و دسته موسوی – کروبی در نمایشات انتخاباتی، امید به یک  تغییر بنیادی را در میان توده ها ایجاد کند. بویژه آنکه نباید فراموش کرد که تئوریسینهای جمهوری اسلامی بویژه پس از روی کار آمدن خاتمی فریبکار، با صرف هزینه های فراوان می کوشیدند تا مساله خط اصلاح طلبی و افسانه اصلاح پذیری رژیم جمهوری اسلامی در جامعه را جا بیاندازند.  اما همانطور که جنبش توده ای-مردمی ۱۸ تیر، این افسانه اصلاحات خاتمی را، افشاء کرد، خیزش توده ای سال ۸۸ نیز پاسخی به پرده جدیدی از فریبکاریهای حکومت بود. این جنبش، یکبار دیگر از تشنگی مردم ما برای سرنگونی دیکتاتوری حاکم با تمام دار و دسته های ارتجاعی موسوم به “محافظه کار” و “اصلاح طلب” پرده برداشت.

مردم محروم ما در تجارب تاریخی خودشان دیده بودند که حاکمیت، از دوره خاتمی فریبکار به بعد در شرایطی دم از “اصلاحات” و “احترام به حقوق مدنی” و “دمکراسی” و “حقوق زنان” و … می زد که درست در همان حال در هر کوی و برزن چوبه های شکنجه و شلاق و دار بر پا می کرد، خواستهای صنفی کارگران، دانشجویان و زنان و معلمان را وحشیانه تر از هر دوره ای سرکوب می نمود، بر گردن جوانان آفتابه می انداخت، دست و پا قطع می کرد و فعالین صنفی و مدنی خلقهای تحت ستم را به بند می کشید. طبیعی ست که بر بستر این اعمال روشن و قاطعانه حاکمیت، پروژه کلان اصلاحات و گفتمان فریبکارانه “قهر” زدایی و تقدیس مبارزه “مسالمت” آمیز، جز با تمسخر آنان روبرو نمی شد. البته بعضی از تئوریسنهای جیره خوار جمهوری اسلامی نظیر حجاریان با مشاهده رسوایی حکومت در نزد توده ها از روی ناچاری و استیصال گاه به گاه باز هم می کوشیدند با شعار “اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات” برای طفل مرده شان، جانی تازه خلق کنند. در ادامه چنین روندی در مقطع انتخابات قلابی خرداد ۸۸ ، مرتجعین حاکم تلاش کردند تا گفتمان فریبکارانه دوره خاتمی را برای جذب توده ها به نمایشات انتخاباتی خود، دوباره زنده کنند.، اما طفل مرده، زنده شدنی نبود. با این که گردانندگان رژیم، چنان نمایشات پیش انتخاباتی بی سابقه ای به راه انداختند، اما جنبش ۸۸ یک بار دیگر خیلی وسیعتر از مقطع ۱۸ تیر و همه دوره خاتمی مرده بودن آن طفل(اصلاحات) را اعلام کرد. پس از این جنبش، با برملا شدن سیاه چالهایی نظیرکهریزک و رجایی شهر، با افشا شدن گسترده تجاوزات گروهی به زنان و مردان دستگیر شده، با مشاهده زیر گرفتن مردم بی دفاع توسط خودروهای مزدوران و هزاران جنایتی که دژخیمان جمهوری اسلامی در جنبش سال ۸۸ مرتکب شدند، دیگر مرتجعین فریبکار قادر نیستند حتی در میان خودی های ناراضی و ابلهان سیاسی نیز از امکان “تغییر مسالمت آمیز” حکومت و “اصلاح” آن دم بزنند. جنبش توده ای سال ۸۸ به پشتوانه خون پاک جانباختگان آن، روحی تازه در کالبد جامعه تحت سلطه سرکوب و اختناق ما دمید و روحیه مبارزاتی نوینی خلق کرد. نسل جدیدی از جوانان مبارز و بی باک از بطن این جنبش پا به صحنه مبارزه سیاسی گذاشتند.  این جنبش انقلابی با نمایش دوباره ماهیت واقعی دژخیمان حاکم، و نیاز حیاتی آنها به ارتکاب به جنایات ، یکبار دیگر  بر این اصل بنیادین مبارزاتی در جامعه تحت سلطه ما مهر تایید زد که در شرایط حاکمیت طبقه بورژوازی وابسته به امپریالیسم، دیکتاتوری، روبنای ذاتی و گسست ناپذیر نظام اقتصادی حاکم بوده و اعمال قهر عریان، ضرورت تداوم عمر کثیف طبقه حاکم است. جنبش ۸۸ یک بار دیگر در وسیعترین سطوح اجتماعی بی پایگی جمهوری اسلامی را به نمایش گذارد و با برجستگی هر چه بیشتری نشان داد که جمهوری اسلامی رژیمی سراپا ضد مردمی بوده و هیچ یک از دار و دسته های آن کمترین ظرفیت اصلاح و دمکراسی را نداشته و ندارند.

اینها برخی از دستاوردهای مبارزاتی این جنبش بودند. اما به موازات وقوع و گسترش روند جنبش توده ها در سال ۸۸ ما شاهد ارائه تحلیل هایی  در میان نیروهای اپوزیسیون شدیم که  از اولین روزهای انفجار خیزش توده ها سعی در اشاعه ایده های غیر واقعی در ارتباط با این جنبش داشتند. یکی از برجسته ترین آن ایده ها که به خصوص از طرف یکی از جریانات راست با ظاهری چپ مطرح شد این بود که آنها این جنبش عظیم را برآمد تضاد در بین جناح های مختلف حاکمیت جمهوری اسلامی نامیدند و یا مدعی شدند که طبقه کارگر ایران در این جنبش مشارکت نداشته است. در تئوری پردازیهای این دستگاه تحلیلی با اشاره بر این اصل درست که در شرایط انقلاب ایران ” بدون رهبری طبقه کارگر انقلاب به پیروزی نمی رسد” با نفی حضور کارگران در این جنبش، این نتیجه گیری پاسیفیستی حاصل می شد که پس این خیزش ربطی به کارگران نداشته و نباید در آن شرکت کرد و یا از آن حمایت نمود. در حسابگری های این تفکر، ظاهرا فقدان حضور سازمان یافته و یا عدم حضور طبقه کارگر نشانگر بی حاصلی خیزش میلیونی سال ۸۸ بود. این شیوه برخورد تا آن جا پیش می رفت که حتی  جنبش مردم را ارتجاعی قلمداد می نمود، و گاه برای رنگ و لعاب دادن به چنین اندیشه های نادرستی علاوه بر تکیه به برخی شعارهای نادرست وارتجاعی نظیر “یا حسین، میر حسین” که اصلاح طلبان حکومتی در تلاش بودند تا بر جنبش مردم تحمیل کنند، به لنین هم متوسل می شدند که زمانی خطاب به اکونومیست های شیفته جنبش های خودبخودی نوشت که “بدون تئوری انقلابی، جنبش انقلابی نیز وجود ندارد”. با چنین تئوری پردازیهایی، آنها جنبش توده ای و خودبخودی سال ۸۸ را “جنگ قدرت بین بالاییها” نامیده و مدعی می شدند که آن حرکت مترقی نبوده و در خدمت سرنگونی جمهوری اسلامی قرار ندارد. نیروهای مدافع چنین تئوری پردازی ها در عمل نیز هیچگاه به دفاع از جنبش توده های به میدان آمده  بر نخاستند و در واقعیت، خود را نسبت به این عظیم ترین حرکت توده های تحت ستم بی وظیفه ساختند.

 تحلیل فوق به لحاظ عینی فاقد پایه های واقعی بود و به لحاظ عملی نیز نتایج زیانبار و خطرناکی را بر جا گذارد. از نقطه نظر تاریخی نیز، واقعیات نشان دادند که مدافعین این نظرات با نمایش بی اعتقادی به نقش توده ها به مثابه سازندگان تاریخ، یک دیدگاه غیر علمی، مکانیکی و با توجه به نتایجش، نهایتا ارتجاعی را نمایندگی می کنند. چرا که در ذهن آنان این طبقات حاکم و فعل و انفعالات و عملکردهای آنان هستند که تاریخ را می سازند و به همین اعتبار وجود میلیونها تن از توده های تحت ستم در خیابانها، برای آنها مساله مهمی نبود! برای اثبات این حقیقت در زیر کوشش می گردد تا بطور خلاصه، این دو جنبه فوق، با توجه به آنچه که در واقعیت عینی اتفاق افتاد، شکافته شود.

واقعیت این است که جنبش سال ۸۸، یک جنبش خودبخودی و همگانی بود که شعله های آن پس از آشکار شدن رسوایی تقلبات انتخاباتی خرداد ۸۸  با استفاده از فضائی که در این رابطه بوجود آمد، زبانه کشید و میلیونها تن از  کارگران و اقشار مختلف خرده بورژوازی را برای مصاف با رژیم حاکم به خیابانها آورد. در این جنبش البته بخشی از نیروهای وابسته به طبقه حاکم نیز با انگیزه های خاص خود شرکت داشتند که می کوشیدند تا بر موج های آن  سوار شوند. در نفی برخی القائات متاثر از تبلیغات ارتجاعی بلندگوهای جیره خوار بورژوایی باید تأکید کرد که طبقه کارگر ایران با توجه به شدیدترین ستمی که از وضع موجود متحمل می شود، در سطحی وسیع در این جنبش بر علیه حکومت شرکت کرد و اتفاقا بدلیل موقعیت طبقاتی خویش، نقش برجسته ای در رادیکالیزم این جنبش ایفا نمود. این واقعیت را فاکت های زیادی تأئید می کند از جمله در همان روزهای اول بروز خیزش توده ای در تهران، صاحبان سرمایه دار شرکتها و از جمله یک شرکت آلمانی با مشاهده شرکت کارگران در تظاهرات رسما اعلام کرد که کارگرانش در صورت مشارکت در اعتراضات از کار اخراج خواهند شد. نمونه های دیگری که دال بر شرکت وسیع کارگران در این اعتراضات بود را همچنین می توان در آمار شهدا و دستگیر شدگان این خیزش توده ای مشاهده کرد. حداقل از میان حدود ۱۰۰ اسمی که بعنوان جان باختگان این جنبش مطرح شده تعداد قابل ملاحظه ای کارگر و یا از ارتش ذخیره کار بودند که علی الاصول جزء طبقه کارگر محسوب می گردند؛ و تا کنون حداقل اسامی ۱۰-۸  تن از آنها روشن شده است. مضافا آن که تا آنجا که به شمار اسرای این خیزش بر می گردد نیز تنها در یک نمونه در جریان تعطیلی(ظاهری) شکنجه گاه کهریزک، رسما از طرف مقامات نیروی انتظامی اعلام شد که از مجموع ۱۸۵ زندانی آزاد شده از این سیاهچال، آنها حدودا ۳۰ شکایت از سوی کارگرانی دریافت کرده اند که پس از دستگیری، کار خود را از دست داده اند و برای بازگردانیدن آنان به سرکارهایشان “اقدام” شده است.

در میان مروجین این تفکر نادرست، هستند نیروهایی که با تبختری ناشی از سطحی نگری مطرح می کنند که در این جنبش نه تنها طبقه کارگر با شعارهای خاص خود به میدان نیامد، بلکه اصولا شعارها و خواسته های مشخص طبقاتی مطرح نشد. آنها با چنین سطحی نگری ای خیزش توده ای سال ۸۸ را نفی می کنند.

اما نیروهای فوق اولا عامدانه این واقعیت که طبقه کارگر به صورت فردی در سطحی وسیع در این جنبش شرکت کرد را پنهان می کنند. ثانیا و مهمتر این که حتی بخود زحمت نمی دهند که با بررسی شرایط عینی موجود دریابند که اصولا چه الزاماتی برای تحقق چنین وضعی لازم است. نگاهی به جنبش سال ۸۸ نشان می دهد که نه تنها طبقه کارگر، بلکه هیچ یک از اقشار و طبقات شرکت کننده در این جنبش میلیونی نیز با صف مستقل و یا پرچم و شعارهای مستقل خود در این حرکت ظاهر نشدند. اما چرا؟ پاسخ به این سوال امری ست که تنها با درک قانونبندیهای تاریخی حاکم بر جامعه تحت سلطه ما قابل توضیح است. خیزش سال ۸۸ در جامعه ای حادث شد که دیکتاتوری بورژوازی وابسته حاکم بر آن در طول دهه های متمادی تاریخا اجازه کمترین تشکل صنفی و سیاسی و یا تحزب را به هیچ یک از طبقات تحت ستم – و حتی تا حدی به طبقه حاکم هم- نداده است. قدرت دولتی با اتکا به ماشین سرکوب خود نه تنها کمترین تشکلهای صنفی نظیر سندیکاها واتحادیه های کارگری، تشکلات زنان، دانشجویان، جوانان و یا تشکلهای صنفی خلقهای تحت ستم را برنتابیده، بلکه حتی تحمل احزاب دست ساز بورژوازی حاکم نظیر “حزب جمهوری اسلامی” را نکرده است. بنابر این روشن است که در چنین جامعه ای حتی در شرایط انفجار، انتظار ظاهر شدن اقشار و طبقات اجتماعی به صورت متشکل و  با پرچم  و شعار و خواسته های تدوین شده، یک انتظار غیر واقعی و بیهوده است. تحت سیطره دیکتاتوری حاکم بر جامعه ما اصولا هیچ تشکیلات مستقلی امکان بقا و رشد نمی یابد و به همین خاطر هم تمام اقشار و طبقات شرکت کننده در خیزش ۸۸ ( به استثنای نیروهای وابسته به طبقه حاکم تا حدی ) بدون تشکیلات بودند و بی تشکلی یکی از ویژگی های این جنبش بود. بنابراین انتظار طرح شعارها و خواسته های خاص طبقه کارگر در جنبش خود بخودی و بدون رهبری انقلابی سال ۸۸ ، خود، انتظار نا بجائی است؛ و این ادعا هم که گویا کارگران در آن جنبش شرکت نکردند، یک ادعای بی ربط، کاذب و غیر مستدل است.

مضافا، نگاهی به واقعیت نشان می دهد که خیزش سال ۸۸ نتیجه فرآیندی بود که با حضور وسیعترین آحاد جامعه شکل گرفت. بر بستر چنین واقعیتی بخشهایی از بورژوازی وابسته حاکم یعنی دار و دسته موسوی- کروبی، کوشیدند تا با استفاده از تشکلهای خود( نظیر مجاهدین انقلاب اسلامی، جبهه مشارکت و ….) و بلندگوها، تبلیغات و فضای ایجاد شده برایشان، رهبری خویش را زیر نام “جنبش سبز” بر این جنبش همگانی اعمال کرده و آن را از مسیر انقلابی خویش یعنی چالش با نظام استثمارگرانه حاکم خارج کنند.  اما این نقشه به دلیل آگاهی توده ها و بویژه ستمکش ترین اقشار شرکت کننده در این جنبش یعنی کارگران و تهی دستان نسبت به ماهیت موسوی و کروبی که در اعمال خشمگینانه آنها بر علیه کلیت رژیم جمهوری اسلامی و در شعارهای آنها منعکس شد، بدلیل رادیکالیزمی که این جنبش در شعارها و اقدامات “ساختار شکنانه” روزهای اوج خود به نمایش گذارد و پتانسیل انقلابی ای که در برخورد قاطعانه با حافظان نظام استثمارگرانه حاکم از خود نشان داد، عقیم مانده و شکست خورد. در واقع، جنبش توده های آگاه و مبارز ایران، عمق ورشکستگی اصلاح طلبان حکومتی را در جریان جنبش خود، به نمایش گذاشتند. انعکاس این واقعیت را بروشنی می شد در شعارهایی نظیر “موسوی بهانه ست کل نظام نشانه ست” و یا “کشته ندادیم که سازش کنیم، صندوق دست خورده شمارش کنیم” و … مشاهده نمود. اتفاقاً در طول این جنبش، خود اصلاح طلبان حکومتی از موسوی و کروبی و خاتمی گرفته تا رهبران مجاهدین انقلاب اسلامی و …. بارها به ناکامی خویش در کشیدن توده های معترض به زیر پرچم شان اعتراف کردند. این حقیقت بیانگر آن است که آگاهی انقلابی توده های به پاخاسته ما به آن حد بود که آنها هیچگاه به حرفها و شعار ها و برنامه های ارائه شده توسط این رهبران دروغین وقعی ننهادند و درست بر خلاف رهنمودهای آنها عمل کردند.

 با توجه به واقعیات فوق، توجیه عدم دخالت نیروهای کمونیستی در جنبش توده ای سال ۸۸ به بهانه عدم حضور کارگران تنها به معنای باز گذاردن دست نیروهای غیر پرولتری و حتی غیر انقلابی در توسعه دامنه تاثیر گذاری های شان در یک جنبش عمومی می باشد. چنین رفتاری در تعارض با تمام آموزشهای انقلابی قرار دارد که مارکسیستها را ملزم به شرکت در حرکات توده ای و تاثیر گذاری بر آنها و تلاش برای بالا بردن سطح آنها می کند. در واقع این تئوری پردازیها در خدمت توجیه روحیه شکست طلبی و انفعالی بود که به جنبش توده ها اعتقادی نداشت و بنابراین هیچ حمایت جدی ای از آن به عمل نیاورد و نخواست بفهمد که اتفاقا برای کسانی که به ضرورت رهبری طبقه کارگر پی برده اند، این یک الزام انقلابی بود که با انرژی دو چندان در این جنبشها شرکت کرده و از فضای حاصل از آنها جهت سازمان دهی طبقه  کارگر و ایجاد یک رهبری انقلابی استفاده کنند. در واقع این تئوریها برای توجیه بی عملی و بی وظیفه ساختن نیروهای انقلابی در مقابل بزرگترین جوشش اجتماعی ۳۲ سال اخیر به کار گرفته شد؛ مروجان این نظرات در ظاهر به نام طبقه کارگر چسبیدند ولی در عمل نشان دادند که نسبت به مفهوم رزمنده و رادیکال این اصل که بدون رهبری طبقه کارگر جنبش به پیروزی نمی رسد و وظایف سنگینی که فهم دقیق و واقعی اصل فوق بر دوش انقلابیون می گذارد وفادار نیستند. طبیعی بود که این موعظه گران پاسیف، بجای دیدن بارقه های امیدی که از حضور دریای توده ها بر علیه دیکتاتوری حاکم ایجاد شده بود و تلاش برای تقویت و رشد آن و تاکید بر قدرت تاریخ ساز توده ها، در تمام دوره این جنبش مبلغ ناامیدی، یاس و پاسیفیسم شدند.  

یک نمونه دیگر از برخورد پاسیفیستی نسبت به خیزش بزرگ توده های انقلابی بر علیه رژیم حاکم و وضع موجود را می توان در استنتاجاتی مشاهده کرد که در ارتباط با خصلت خودجوش و خودبخودی این جنبش مطرح شد. دیدگاهی با تکیه بر تجارب تاریخی که همه جنبشهایی که به پیروزی رسیدند بهر حال با تشکل و رهبری همراه بودند، خصلت خودجوشی و خودبخودی بودن مبارزات مردم را دال بر بی فایده بودن آن جنبش دانسته و حتی با عاریه گرفتن جملاتی از لنین در مورد نقد “جنبشهای خودبخودی”، صرف نظر از میزان صراحت و یا تفاوت در لهجه هایشان، این نتیجه ارتجاعی را می گرفتند که نباید به این جنبش دل بست، یا در آن فعالانه شرکت نمود و یا حتی از آن دفاع کرد.

واضح است که هیچ نیروی آگاه و انقلابی نمی تواند بر این اعتقاد باشد که جنبش خودبخودی و فاقد تئوری انقلابی برغم هر درجه از فداکاری ای می توانست و یا می تواند فی نفسه به پیروزی برسد. اما مسأله همیشه برای نیروهای واقعاً کمونیست این بوده است که در مقابل جنبش های خودبخودی توده ها چه وظایفی به عهده دارند و چگونه باید عمل کنند تا بتوان از این جنبش های خودبخودی برای رسیدن به پیروزی نهایت بهره را برد. اما این دیدگاه که خود را به اصطلاح مدافع دو آتشه حرکت آگاهانه و با برنامه در مقابل حرکت های خودبخودی می نامید، اساساً خود جنبش خودبخودی را نفی کرده و خود را در مقابل آن بی وظیفه ساخت. به این ترتیب، آنها نشان دادند که با نفی زندگی واقعی و تجارب انقلابات موجود، پیچیدگیهای قوانین علم انقلاب را نمی فهمیدند و درک نمی کردند که هیچ انقلاب واقعی و دارای رهبری انقلابی در طول تاریخ به صورت شُسته و ُرفته و در یک خط مستقیم اتفاق نیافتاده است. واقعیت این است که هر جنبش خودبخودی تجارب مبارزاتی از خود به جای گذاشته و موجب رشد آگاهی توده ها می شود؛ و کمونیستها هم وظیفه دارند تا با شرکت و حمایتشان از توده های به پاخاسته در این جنبشها، آن ها را به مثابه بستری برای رشد رادیکالیزم توده ها و ارتقای سطح آن مبارزات مورد توجه قرار دهند. بیهوده نیست که  مارکس و مارکسیستهای صدیق برغم آگاهی از نارسایی تاریخی و شکست محتوم جنبش کموناردهای پاریس، هنگام وقوع این جنبش، پیگیرانه و تا به آخر از کمون پاریس  حمایت کردند و یا بلشویکهای انقلابی، برغم آگاهی از بی سرانجامی حرکت توده هایی که در جنبش ۹ ژانویه بدنبال کشیش “گاپون” براه افتاده بودند تا از تزار تقاضای “عدالت” کنند، بجای رها ساختن توده های بجان آمده در دستان رهبری آن حرکت، دوش بدوش آنها ایستادند و در آن روز خونین با نثار جانشان پیوند کمونیستها با توده ها را مستحکم ساختند.

اینها تنها برخی از درسهای مبارزاتی حاصل از خیزش عظیم و فراموش نشدنی مردم ما در سال ۸۸ بودند. بدون شک جنبش بزرگ توده ای سال ۸۸ با تجارب و درسهای خود، منبع بزرگی از آموزشهای مبارزاتی را برای نسل جوانی بجای گذارده که موتور این خیزش انقلابی بودند. زنان و مردان جوان و مبارزی که لرزه بر اندام دژخیم پیر انداختند و هم اکنون نیز با کوله باری از تجارب عینی، آگاه تر و مصمم تر از پیش خنجرهای انتقام شان را هنگام شمارش لحظه ها در انتظار طغیان محتوم دوباره، صیقل می دهند.