بلشویسم و انقلاب اکتبر

توضیح: این مقاله در سال ۱۹۹۹ نوشته شده است، برای نخستین بار در شماره پنجم نشریه « نگاه »
چاپ گردیده است و به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر با اندکی ویرایش مجدداً در سایت سیما درج می گردد. 
********
آمیختگى انقلاب کارگرى اکتبر و پیامدهاى تاریخى آن با تاریخ زندگانى بشر در قرن بیستم تا به آنجا عمیق و ریشه دار است که هر نوع بحث و بررسى اساسى پیرامون هر بخشى از دومى، به نوعى نیازمند مراجعه به اولـى است. اکتبر، انقلاب شکست خورده ‌اى که به هیچ یک از اهداف واقعى خود دست نیافت، از لحاظ محتوا و دامنه‌ تاثیر بر تاریخ زندگى بشر با هیچ انقلاب دیگرى در تاریخ قابل قیاس‏ نیست. آنچه زیر این نام در جامعه‌ روسیه جریان یافت، طلایه پر شور جنگى گریزناپذیر و سرنوشت ساز میان «تاریخ» و « پیش‏ تاریخ» به مفهوم واقعى کلام بود. اگر اکتبر پیروز مى‌شد، بشریت خود را در آستانه‌ برپایى جهانى فارغ از استثمار، طبقات، دولت، و هر نوع نابرابرى اجتماعى باز مى‌یافت. شکست اکتبر، دقیقا، شکست نخستین انقلاب بزرگ کارگرى دنیا براى گشایش‏ این فاز از تاریخ زندگانى انسان بود. و درست همین مشخصه‌ اساسى است، که وجه تمایز انقلاب اکتبر را با بزرگ ترین و سرنوشت سازترین انقلابات دیگر تاریخ تعیین مى‌کند. هیچ انقلاب دیگرى در هیچ عصرى با چنین مشخصه‌ اى خصلت نما نبوده است. آخرین برد انتظار در تمامى انقلابات پیشین، و بطور مثال انقلاب کبیر فرانسه آن بود که شکلـى مدرن تر از استثمار، بى حقوقى و ستم طبقاتى را جایگزین شکلـى عقب مانده تر کند. اما اکتبر با بیرق پایان بخشیدن به هر نوع استثمار و محرومیت و جدایى انسان‌ها از حاصل کار خویش‏ طلوع کرد. براى کسانى که اکتبر را این چنین مى‌شناسند و با این تمایزات معین درک مى‌کنند، توضیح موجبات واقعى شکست این انقلاب در روسیه‌ سال ‌هاى پایانى دهه‌ دوم سده‌ بیستم، جایگاهى بسیار ویژه دارد. در این توضیح، اکتبر حادثه‌اى مربوط به تاریخ گذشته‌ جنبش‏ کارگرى یا تاریخ جهان بطور کلـى نیست. بالعکس‏، رخداد زنده و حى و حاضرى است که تعمق در تجارب آن چراغ راه پیکار روزمره‌ هر کارگر آگاه در هر گوشه ‌اى از جهان موجود است. شکست اکتبر، یعنى ادامه‌ اسارت انسان در محبس‏ توحش‏ و استثمار و بى حقوقى سرمایه، یعنى تداوم گریزناپذیر پیکار بشریت کارگر و فرودست دنیا براى درهم شکستن این محبس‏، یعنى اجبار طبقه‌ کارگر و پیشروان آگاه‌ش‏ به کاویدن ریشه هاى واقعى شکست خویش‏ در اکتبر، یعنى ضرورت درس‏ آموزى از این کند و کاو سیاسى براى هموار ساختن راه پیشروى جنبش‏ طبقاتى خویش‏ علیه کار مزدورى؛ و دقیقا بر همین مبنا است که تا سرمایه دارى باقى است و تا جنبش‏ پرولتاریا براى محو این نظام جارى است، مراجعه‌ به اکتبر و به کارگیرى تجارب آن نیز امر جارى و الزامى خواهد بود.
من نیز درست از همین منظر به اکتبر مى‌نگرم و از وراى چنین نگاهی تصور مى ‌کنم که سایه‌ تمام یا حداقل، بخش‏ غالب کاستى‌ها، اشتباهات و گمراهه پردازی های ناظر بر شکست اکتبر، کماکان بر نگرش‏، برنامه و خط مشى عملـى امروزین فعالین « کمونیست» جنبش‏ کارگرى، حتى بر گرده‌ نقد ظاهراً رادیکال آن‌ها از بی راهه بافی های بلشویسم در جنبش کارگری روسیه سنگینى مى‌کند. در رادیکال ترین تحلیل‌هاى تاکنونى از اکتبر، بر برخی واقعیت‌ها انگشت نهاده شده است. افق‌هاى مشترک سوسیال دموکراسى روسیه با بورژوازى روس‏، در بدو تاسیس‏ حزب سوسیال دموکرات، به گونه ای صوری و آکادمیک مورد توجه قرار گرفته است؛ بر عدم گسست بلشویسم از سوسیال دموکراسى در نگرش‏ به مساله‌ تحول اقتصادى از سرمایه دارى به سوسیالیسم باز هم ولو به شکل مکتبی و دانشگاهی تعمق شده است. سردرگمى بلشویسم در عرصه‌ برنامه ریزى لغو کار مزدورى و توسل حزب بلشویک به سیاست‌هاى نادرستى مانند اجراى نپ، الغاى کنترل کارگرى، و یا بیرون راندن تدریجى کارگران از شوراها مورد انتقاد واقع شده است. این کارها در سطحی که گفتم صورت گرفته است. اما در این میان، اساسى ترین مساله به کلـى ناگفته باقى مانده است. این مسأله که اگر مثلا بلشویک‌ها بر همه‌ ضعف‌ها، اشتباهات، یا بر مشترکات بورژوایى خود با سوسیال دموکراسى غلبه مى‌نمودند، در آن صورت با جنبش‏ کارگرى سال ‌هاى ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷ روسیه چه مى‌کردند؟ این گروه از منتقدین بطور ضمنى مى‌پذیرند که تلاش‏ بلشویسم در زمینه‌ شکستن هم افقى هاى خود با سوسیال دموکراسى، براى آماده ساختن جنبش‏ کارگرى روسیه در انجام یک انقلاب پیروزمند سوسیالیستى کفایت نمى ‌کرده است. اما نمى‌گویند که بلشویسم در طول سال‌هاى یاد شده چه مضمون کار، سمت گیرى و سیاست‌هاى عملـى معینى را باید در درون جنبش‏ کارگرى پى مى‌گرفت، تا طبقه‌ى کارگر روسیه به چنان آمادگى و تدارکى دست یابد؟ اگر قرار است تحلیل انقلاب اکتبر و درس‏ آموزى از این اقدام تاریخى عظیم کارگرى، چراغى فرا راه پیکار کمونیستى توده هاى کارگر در شرایط موجود جهان باشد، اساسا این آخرى است که باید زیر ذره بین قرار گیرد. هر نوع نقد اکتبر، بدون کند و کاو همه جانبه‌ این پرسش‏، بطور قطع نقدى سترون، فاقد ارزش کارگری و کمونیستی و حتی گمراه کننده‏ است.
بالاتر گفته شد که نوشته‌ى حاضر، مراجعه به اکتبر را از کدام منظر دنبال مى‌کند. در اینجا اضافه مى‌کنم که براى این مقصود، به کاوش‏ پروبلماتیک‌هاى معینى پرداخته مى‌شود که جنبش‏ کارگرى روسیه در فاصله‌ى میان ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷ و بعد مى‌بایستى آن‌ها را حل مى‌کرد، تا آستانه‌ پیروزى انقلاب سوسیالیستى را دق الباب کند. ملزومات سیاسى معینى در آرایش‏ قواى طبقاتى، که پرولتاریاى روسیه به اتخاذ آن‌ها موفق نشد و لاجرم در اکتبر شکست خورد و طبقه‌ى کارگر جهانى باید حصول آن‌ها را مضمون جنبش‏ جارى خود سازد، تا در اکتبرهاى آتى سرفراز و پیروزمند به پیش‏ تازد. در این مقاله به کند و کاو این موضوعات مى‌پردازیم و براى این کار از طرح پرسش‏ اساسى زیر آغاز مى‌کنیم.
انقلاب کارگرى چگونه پیروز مى‌شود؟
پیروزى انقلاب کارگرى در گرو آمادگى توده هاى کارگر، به مثابه‌ یک طبقه براى برپایى سوسیالیسم است. پاسخ به این سئوال که انقلاب سوسیالیستى در چه سطحى از سازمان یافتگى و بلوغ کمونیستى طبقه‌ کارگر مى‌تواند به پیروزى برسد، مسلما کار ساده‌ ای نیست. اما در صحت این نکته نمى‌توان تردید کرد، که بدون جنبش‏ نیرومند شورایى و سوسیالیستى کارگران و بدون این که طبقه‌ کارگر پایان دادن به کار مزدورى و برپایى بدیل سوسیالیستى جامعه‌ موجود را مضمون جنبش‏ جارى شورایى خود قرار داده باشد، هیچ شانسى حتی براى نابودی کامل قدرت سیاسی سرمایه به مفهوم واقعى آن ندارد. با فراخوان یک سکت بالای سر کارگران زیر نام «حزب کمونیست» و تبعیت کارگران ناراضى از این فراخوان، مى‌توان ماشین دولتى سرمایه را عجالتا درهم شکست، اما قدرت سیاسى محصول این رخداد، حاکمیت طبقه‌ کارگر نخواهد بود. « دولت» موقت کارگرى در نازل ترین سطح یا در ابتدائى ترین حالت پیروزى خود، به هر حال یک سازمان شورایى متناظر با حضور گسترده‌ کارگران از یک سو و آمادگى، تجهیز و عزم راسخ این سازمان شورایى برای پایان بخشیدن به کار مزدورى و برچیدن تمامی آثار و تبعات وجود سرمایه داری است. فرمول بندى‌هایى از این دست که «پرولتاریا قدرت سیاسى را تسخیر مى‌کند و سپس‏ سوسیالیسم را مستقر مى‌سازد»، هیچ پاسخ روشنى به هیچ یک از مسایل اساسى انقلاب کارگرى نمى‌دهد. قدرت سیاسى را هم یک حزب یا یک گروه سیاسى چپ با تکیه بر نارضایى گسترده‌ توده هاى کارگر و جنبش‏ آن‌ها مى‌تواند تسخیر کند و هم شوراهایى که در پروسه‌ طولانى کارزار طبقاتى میان پرولتاریا و بورژوازى، به مثابه‌ ظرف پیکار سوسیالیستى این طبقه شکل گرفته و تثبیت شده باشند. هر دوى این‌ها مى‌توانند با بیرق کمونیسم، برنامه هایى را به اجرا بگذارند. اما در رویداد نخست، در بهترین حالت مشتى انسان‌هاى آرمان خواه با انبوهى عقیده و شعار و اتوپى از بالاى سر کارگران قدرت سیاسى را تصرف خواهند نمود. چیز مهمى اتفاق نخواهد افتاد، تنها نام و مدل ماشین دولتى سرمایه عوض‏ خواهد شد. در عرصه‌ اقتصاد و کار و تولید و معیشت انسان‌ها نیز احتمالا مالکیت دولتى سرمایه جاى مالکیت خصوصى سرمایه داران منفرد را خواهد گرفت. در شکل دوم، بر عکس‏، طبقه‌ کارگر شانس‏ بسیار زیادى براى لغو کار مزدورى یا استقرار سازمان کار و مدنیت کمونیستى خویش‏ و پایان دادن به هر نوع استثمار و ستم طبقاتى خواهد داشت. انقلاب سوسیالیستى را طبقه‌ کارگرى به پیروزى مى‌رساند که معترض‏ به اساس‏ استثمار کاپیتالیستى و ساختار سیاسى، مدنى، حقوقى، فرهنگى و بالاخره تمامى قوانین و قراردادهاى اجتماعى همگن با کار مزدبگیرى است. اما معناى معترض‏ بودن در اینجا ابراز نارضایى از سرمایه دارى نیست، بلکه آمادگی آگاه پراتیک، داشتن طرحى روشن و عملـى همراه با سازماندهى طبقاتى و نیروى اجتماعى لازم براى استقرار سوسیالیسم است. رابطه‌ طبقه‌ کارگر با این دورنمای روشن و عملـى، ارتباط سازمانیابى و پراتیک جاری طبقه و پروسه‌ شکل گیرى قدرت اجتماعى وى، با انقلاب و طرح تحول سوسیالیستى وضعیت موجود رابطه ‌اى درونى و در همان حال بسیار پیچیده و ظریف است. مجرد اعتراض‏ کارگران به بى حقوقى کاپیتالیستى و باور آنان به ضرورت تغییر این نظام، بعلاوه‌ اعتماد توده هاى کارگر به جمعیتی متحزب زیر نام حزب کمونیست‏، حتى سازمان یافتن کارگران و جانب دارى متشکل آنان از شعارها و طرح‌هاى چنین حزبی، براى احراز ویژگى‌هاى اساسى رابطه‌ درونى مذکور مطلقاً کافى نیست. جنبشی با حضور گسترده، آگاه، شورائی، ضد سرمایه داری و با دخالتگری آگاه و خلاق و اثرگذار آحاد کارگران لازم است، تا آمادگى واقعی پرولتاریا براى انجام انقلاب سوسیالیستى را به نمایش گذارد. طبقه‌ کارگر باید گام به گام و در تمامى مراحل صف آرایى خود در مقابل سرمایه داری، بدیل سوسیالیستى عینیت حاضر را در قالب طرح‌ها، انتظارات و مطالبات معین، سکوى تعرض‏ و مبارزه‌ خود قرار دهد. متشکل شدن و اعمال قدرت متحد وی‏ باید با دورنماى حصول این اهداف هم خون گردد. مبارزه‌ طبقاتى توده های کارگر، مبارزه ای علیه سرمایه دارى در همه‌ عرصه هاى اقتصاد، سیاست، اندیشه، فرهنگ و تمامی حوزه های زندگی اجتماعی است. توده هاى کارگر باید در بطن این مبارزه خود را طبقه ‌اى معترض‏ علیه تمامیت وضع موجود، مجهز به آلترناتیو کمونیستى در مقابل این وضعیت و توانا براى جایگزینى عینیت حاضر توسط سازمان شورائی سراسری برنامه ریزی سوسیالیستی کار و تولید احساس نمایند. آمادگى طبقه‌ کارگر براى درهم شکستن بردگى مزدى، تنها در گذار مبارزه‌ اى با این مشخصات قابل حصول است. مبارزه اى میان دو افق زیست اجتماعى عمیقا متضاد که پرولتاریا از درون آن بطور مستمر اهداف، انتظارات و مطالبات ملهم از یکى را به نیروى قهر مادى خویش‏ علیه دیگرى تبدیل مى‌کند و از این طریق به نیروى طبقاتى عظیمى، برای درهم کوبیدن نظام موجود و جایگزینى آن با افق زیست آتى مبدل مى‌گردد. پرولتاریا بدون پیگیرى مبارزه‌ اى با این رویکرد و نشانه ها، نه فقط آمادگى تحول سوسیالیستى جامعه‌ کهنه را کسب نمى‌کند، که حتی با فرض‏ سقوط دولت بورژوازى، قادر به استقرار جامعه گردانی شورائی خویش به مثابه‌ یک طبقه نیز نیست. اگر جنبش‏ کارگرى در طول تقابل با بورژوازى، محو سرمایه دارى و برپایى سوسیالیسم را بستر پیکار و سازمانیابى شورایى توده هاى خود نکرده باشد، برپایى سوسیالیسم و برچیدن شیوه‌ تولید کاپیتالیستى بیشتر یک اتوپى خواهد بود. اتوپى به این معنى که کارگران محو کار مزدورى، از بین بردن طبقات و دولت و نظایر این‌ها را طى سالیان دراز از زبان حزب سیاسى بالای سر و فعالین کمونیست طبقه‌ خود شنیده‌اند، یا در برنامه‌ های حزبی با خطوط درشت خوانده‌اند، اما در عمل تنها براى مطالبات سندیکالیستى، آزادى‌هاى سیاسى با قرائت بورژوازی، مدرنیسم، سکولاریسم، انتظارات ناسیونالیستى و توقعات مشابه، با بورژوازى گلاویز شده‌اند. جنبش‏ جارى آنان، جنبش‏ لغو کار مزدورى نبوده است؛ اساس‏ استثمار کاپیتالیستى را از درون طرح‌هاى عملـى، مطالبات، راهبردها و راه حل‌هاى زنده‌ کمونیستى آماج تعرض‏ قرار نداده اند و پیش‏ شرط هاى واقعى استقرار سازمان کار شورایى و سوسیالیستى را چراغ راه پیکار خود نساخته اند. کمونیسم براى آن ها نه جریان عینى مبارزه، نه بستر ابراز وجود طبقاتى و سازمانیابى وسیع توده‌اى یا ظرف صف آرایى مستقل طبقه‌‏ علیه سرمایه دارى، که بر عکس‏ اتوپیایى در دست رهبران و انگیزه‌اى براى دل بستن توده هاى طبقه به معجزه گرى آتى حزب بوده است. طبقه‌ کارگر با این مشخصات مى‌تواند در معیت یک حزب سیاسى و متوهم به این حزب، انقلاب کند و قدرت دولتى موجود سرمایه را ساقط سازد، اما فرداى انقلاب سرنوشتى بهتر از دیروزش و بهتر از آنچه نصیب طبقه‌ کارگر روسیه شد، در انتظارش‏ نخواهد بود.  
چرا انقلاب اکتبر شکست خورد؟
نکاتى که در بالا اشاره شد، صرفا مقدماتى براى پاسخ به سئوال حاضر بود. انقلاب اکتبر شکست خورد، به این دلیل بسیار روشن که طبقه‌ کارگر روسیه، خود را براى انجام یک انقلاب پیروزمند کارگرى آماده نساخته بود. مسایلـى مانند «بافت دهقانى جامعه‌ى روس»، تعرض‏ هر دو بلوک امپریالیستى «محور» و « متفقین» به انقلاب، جنگ داخلـى و مقاومت سبعانه‌ بورژوازى روسیه، قحطى و گرسنگى و همه‌ عوامل دیگر از این قبیل، با تمامى تاثیرشان حداکثر مى‌توانستند نقش‏ کاتالیزور را در تحمیل این شکست به جنبش‏ کارگرى روسیه ایفا نمایند. این واقعیتى است، که سیر حوادث سال‌هاى بعد از انقلاب اکتبر بهتر از هر استدلال تئوریکى آن را به اثبات رساند. پرولتاریاى روس‏ در طول این سال‌ها، با کار خویش‏ یکى از بزرگ ترین غول‌هاى صنعتى و نظامى دنیا را در همان جامعه‌ عقب مانده و قحطى زده‌ «دهقانى» و در زیر موج تعرض‏ مستمر همان امپریالیست‌ها برپا ساخت. آن چه که وى در آن شکست خورد، برپایى سازمان کار و مدنیت سوسیالیستى و محو بردگى مزدى بود. اظهار نظرهاى رایج تاکنونى پیرامون این که لغو کار مزدورى در جامعه‌ شوروى بدون وقوع انقلاب در آلـمان یا سایر کشورهاى پیشرفته‌ى دنیاى آن روز ممکن نبود، نیز بسیار بیشتر از آن که متکى به شناختى مارکسی از سرمایه دارى و تعمق کمونیستى در الزامات واقعى پروسه‌ تحول سوسیالیستى اقتصاد باشد، هشدارى به پرولتاریا براى امتناع از انقلاب کارگرى و تعطیل مبارزه‌ طبقاتى است. آنچه که شکست انقلاب اکتبر را مى‌تواند توضیح دهد، نه هیچ یک از علل بالا یا جمع یک پارچه‌ آن‌ها، که عدم آمادگی جنبش‏ کارگرى روز روسیه برای برپایى سازمان کار و زیست و مدنیت سوسیالیستی و برنامه ریزی کار و تولید بر پایه الغاء کار مزدی بود. این واقعیتى است، که عده‌اى از کمونیست‌هاى امروز بدان باور دارند. مشکل کار در این جاست، که آنان تمامى این عدم آمادگى را در جهت گیرى‌ها و راه حل‌هاى اقتصادى نادرست حزب بلشویک در فاصله‌ میان سال‌هاى ۱۹۲۵ و بعد خلاصه مى‌کنند!! و این درست همان نقطه‌ فرار تحلیل‌هاى علی الظاهر رادیکال و در اساس رفرمیستی رایج از شناخت مارکسی اشتباهات و کاستى‌هاى ناظر بر شکست طبقه‌ کارگر روسیه در انقلاب اکتبر است. اگر نخواهیم کمونیسم پرولتاریا و اساس رهائی بشر از یوغ قدرت سرمایه را در آستانه « لنینیست» بودن قربانی سازیم  هیچ چاره‌اى نداریم جز این که زمینه هاى شکست اکتبر را در نگرش‏، خط مشى عملـى، راه حل‌ها و سیاست‌هاى بلشویسم از سال‌هاى پیش‏ از انقلاب ۱۹۰۵، تا غروب آخرین بارقه هاى امید به پیروزى انقلاب کارگرى در روزها و سال های بعد از اکتبر جستجو نمائیم. بلشویسم در تمامى طول این دوران، گرایش‏ فعال درون جنبش‏ کارگرى روسیه بود، اما نیروى دست به کار سازمانیابی و هدایت جنبش‏ سوسیالیستى طبقه‌ کارگر نبود. پرولتاریاى روس‏ در شعاع آموزش‏ها، رهنمودها و فراخوان‌هاى بلشویسم، کورمال کورمال و پاره وار راه انقلابش‏ را از نارودنیسم، منشویسم یا سوسیال دموکراسى جدا کرد. اما از وراى این آموزش‏ها و سیاست گذارى‌ها، راه انقلاب سوسیالیستى خویش‏ را باز نیافت. سوسیالیسم در مانیفست‌ها، تبلیغات و راه حل‌هاى بلشویسم، بیشتر یک انتظار و اتوپى بود، نه آلترناتیو حى و حاضرى که توده هاى کارگر در مقابل سرمایه دارى طرح و تحقق عملـى آن را موضوع مبارزه‌ جاری خود کنند. طبقه‌ى کارگر روسیه در شعارها، قطعنامه ها و منشورهاى حزب بلشویک، امکان رهایى خود از استثمار و ستم و محرومیت را باور کرد و درست بر همین مبنى به جانب دارى از پیشروان بلشویک خود برخاست. اما بلشویسم مشق قدرت براى برپایى جامعه‌اى متضمن تحقق عینى این انتظارات را نه دستور کار جنبش‏ کارگرى نمود و نه ظرفیت انجام این کار را دارا بود. آماده ساختن کارگران براى تاسیس‏ چنان جامعه‌اى مبناى خط مشى و سیاست‌هاى بلشویسم را تعیین نمی کرد. نشستن بر موج باورها، توهمات و سرمایه ستیزی خودپوی توده های کارگر روس، سرنگونی تزاریسم و تاختن به سوی استقرار سرمایه داری دولتی بیشترین کاری بود که از درون خط مشی، سیاستگذاری ها و راهبردهای بلشویسم بر می آمد.  
گرایش‏ چپ درون سوسیال دموکراسى روس‏ در سال‌هاى قبل از انقلاب ۱۹۰۵، کارگر روسى را به انجام انقلاب دموکراتیک فرا خواند. در فراخوان انقلاب، از جنبش‏ کارگرى روسیه خواسته شد که دهقانان را با خود متحد سازد، سازش‏ بورژوازى لیبرال با تزاریسم را محکوم کند، رهبرى انقلاب را بدست گیرد، فئودالیسم را از میان بردارد، راه را براى رشد نوع اروپائى سرمایه دارى هموار نماید (۱) و در این گذر خود را براى انجام « انقلاب سوسیالیستى» آماده سازد!! در طول تمامى سال‌هاى میان ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷، حضور بلشویسم در طبقه‌ کارگر روسیه با طرح همین شعارها و راه حل‌ها است که لـمس‏ مى‌گردد. همه‌ راه ها به انقلاب دموکراتیک ختم مى‌شود، انقلابى که قرار است نفعش‏ براى کل بورژوازى باشد(۲) و موانع انباشت سرمایه را از میان بردارد (۳) در همان حال پرولتاریا رهبر آن باشد!! و از این طریق آزادى و نان روز کار هشت ساعته ‌خویش‏ را تضمین نماید!! در این روزها، علیه بورژوازى افشاگرى مى‌شود، فقط به این خاطر که خواهان مماشات با تزار و معامله بر سر یک مشروطه‌ نیم بند است! احراز سرکردگى جنبش‏، وظیفه‌ پرولتاریا قلمداد مى‌گردد، به این خاطر که انقلاب دموکراتیک شکست نخورد!! طبقه‌ کارگر به تشکیل حزب سیاسى یا در واقع به جانبداری توهم آمیز از حزب بلشویسم دعوت مى‌شود، چه وجود این حزب شرط لازم پیروزى انقلاب دموکراتیک است!! در این سال‌ها، سوسیالیسم در ادبیات بلشویسم، آرمان و انتظارى براى آینده‌ تاریخ است و صدر و ذیل این سوسیالیسم چیزی فراتر از سرمایه داری دولتی. نیست. به جنبش‏ کارگرى روسیه گفته می شود که باید تزاریسم را با ساختار قدرت مرکب از کارگران و فرودستان ( ماشین دولتی بالای سر توده های کارگر و عهده دار انکشاف نوع اروپائی سرمایه داری اما با نام کارگران) جایگزین سازد. هیچ صحبتی از تشکل شورایى کارگران، از سازمانیابی‏ شورایى توده های وسیع پرولتاریا براى پیکار علیه سرمایه داری، برای تدارک جامعه سالاری لغو کار مزدی و سوسیالیستی و برای به دست گرفتن برنامه ریزى کار و تولید در میان نیست. در هیچ کجا به کارگران گفته نمى‌شود، که باید برچیدن رابطه‌ خرید و فروش‏ نیروى کار را هدف جنبش‏ روز خود قرار دهند. خارج ساختن کارخانه ها و مراکز تولید از دست سرمایه داران و اداره‌ آن‌ها توسط شوراهاى کارگرى اصلا مورد بحث نیست. تصرف مراکز مبادله و فروش‏ کالاها و دخالت قدرتمند شوراها در توزیع محصولات کار میان اهالـى، بر زبان بلشویک‌ها جارى نمى‌شود. تعرض‏ به اساس‏ سرمایه دارى و گشایش‏ دورنماى زیست و مدنیت کمونیستى در مسیر انقلاب کارگران، جا و مکانی در راه حل پردازى‌هاى بلشویسم حتی در تبلیغات و فعالیت های ترویجی آن ها احراز نمی نماید و بالاخره تسری نقد زنده‌، پراتیک و کمونیستى جامعه‌ موجود به آگاهى طبقه‌ کارگر و توسعه‌ این آگاهى به اسلحه‌ مادى پیکار توده هاى کارگر، دل مشغولـى بلشویک نمی باشد.
بلشویسم در کارزار بسیج کارگر روسى براى انقلاب دموکراتیک، سازمان دادن جنگ اصلـى توده هاى کارگر علیه کار مزدورى را به طور واقعى و عملـى به طور کامل به فراموشى سپرد. جامعه‌ى روسیه در این تاریخ شاهد ابراز وجود یک جنبش‏ کارگرى ده میلیونى بود. در طول سال ۱۹۰۵، نزدیک به ۳ میلیون نفر کارگر در اعتصابات همگانى علیه شرایط رقت بار کار و زیست یا بى حقوقى‌هاى سیاسى و اجتماعى خویش‏ مشارکت داشتند.) (۴) بعلاوه جنبش‏ کارگرى روسیه در همین زمان و در جریان وقوع انقلاب ۱۹۰۵، گرایش‏ عمیق و استوار خود به سازمانیابى شورایى را به معرض‏ نمایش‏ نهاده بود. طبقه کارگر مسلـما تا کسب آمادگى لازم براى لغو کار مزدورى فاصله زیادی داشت، اما طرح راه حل سوسیالیستى پرولتاریا، سازمانیابی شورایى کارگران براى مبارزه علیه اساس سرمایه داری، برای تدارک جامعه سالاری شورائی سوسیالیستی و برای برنامه ریزى کار و تولید منطبق با الغاء کار مزدی، متشکل نمودن کارگران براى دخالت نافذ در چگونگى توزیع محصول کار اجتماعى خویش‏، بسیج دهقانان براى لغو مالکیت فئودالـى و هر نوع مالکیت خصوصى بر زمین، دعوت آنان به تاسیس‏ مزارع و مراکز کار دسته جمعى متناظر با جهت گیرى سوسیالیستى، تبلیغ محو هر نوع دولت بالاى سر کارگران و فرودستان و مسایل دیگرى از این نوع باید به صورت شفاف و جامع الاطراف در جنبش‏ کارگرى و در میان دهقانان روسیه طرح و تبلیغ مى‌گردید. بلشویسم به هیج وجه چنین رویکردی نداشت و چنین سیاست هائی را دنبال نمی کرد. به جای همه اینها سرنگونى تزار، به قدرت رسیدن حزب، هموارسازی راه انکشاف نوع اروپائی سرمایه داری و کارهای مشابه،  همه چیز تلقی می گردید  و طنز ماجرا این است که صرف انجام همین کارها، ملزومات بازگشایى جبهه‌ نبرد کمونیستى علیه سرمایه دارى ترجمه مى‌ شد!!
شاید گفته شود که بلشویسم، سرنگونی رژیم تزار و تحقق دموکراسى را برای گذر به سوسیالیسم می خواسته است، بسیار خوب، اما بحث بر سر کم اهمیت کردن سرنگونی تزاریسم و حصول آزادی های سیاسی نیست. گفتگو بر سر طرح راه حل کنکرت سوسیالیستى و پیگیرى تمامى مطالبات اقتصادى و سیاسى، یا آزادى‌ها و حقوق اجتماعى، به مثابه‌ حوزه های متحد یک پیکار سراسرى علیه سرمایه دارى است. بلشویسم راهى کاملا متفاوت را در برابر طبقه‌ کارگر روسیه قرار داد. انقلاب دموکراتیک فازى از مبارزه تلقى شد، که منافع پرولتاریا و بورژوازى را بطور همزمان تامین مى‌نمود!! (۵) از پرولتاریا خواسته شد که در راس‏ این انقلاب قرار گیرد، به این خاطر که از سازش‏ بورژوازى لیبرال با تزار ممانعت کند و انقلاب را به پیروزى برساند. بلشویسم بر این باور بود که طبقه‌ کارگر باید چنین کند، تا راه تکامل کاپیتالیستى جامعه هموار شود!! روسیه از یک کشور عقب مانده‌ آسیایى به جامعه‌اى اروپایى و پیشرفته تبدیل شود!! و بالاخره پس‏ از حصول همه‌ این موفقیت‌ها، نوبت آماده شدن پرولتاریا براى سوسیالیسم هم فرا رسد!! ختم شدن همه‌ راهها به انقلاب دموکراتیک در راه حل‌ ها و خط مشى بلشویسم که خود تابعى از نگرش‏ سوسیال دموکراتیک آن‌ها به الزامات تحول سوسیالیستى جامعه‌ سرمایه دارى بود مسائل فراوان دیگرى را نیز با خود به همراه می آورد. مبارزه‌ اقتصادى طبقه‌ کارگر که می توانست با راهبردهای رادیکال مارکسی و سوسیالیستی، جهتگیری موفق و درست ضد سرمایه داری اتخاذ کند مورد بیشترین بی توجهی ها قرار گرفت (۶) و دموکراسى طلبى و تزار ستیزى فراطبقاتی همه‌ توش‏ و توان و افق و انتظار مبارزه‌ طبقاتى توده هاى کارگر را در خود غرق کرد.
نقد تردیونیونیسم که یکى از شاخص‏هاى برجسته‌ جهت گیرى بلشویک ‌ها بود، به جاى ره زدن به گشایش‏ جبهه‌ نبرد سوسیالیستى کارگران، عملا بر کرانه‌ دموکراسى طلبى بورژوائی لنگر انداخت و در این گذر، همه اهمیت صف آرایى کمونیستى کارگران در عرصه‌ اقتصادى علیه بورژوازى به دست فراموشى سپرده شد. اتحادیه گرایى  ظاهراً مورد انتقاد قرار گرفت، اما بدیل آن که جنبش‏ نیرومند شورایى ضد سرمایه داری کارگران بود – همان جنبشى که کارگران خود در سازمان دادنش‏ مبتکر بودند – به هیچ وجه مورد توجه واقع نشد. تلقى سوسیال دموکراتیک از سوسیالیسم، همه‌ سیاست گذارى‌ها، هدف پردازى‌ها و راه گشایى‌هاى انقلابى را فرو بلعید. از سازمانیابى شورایى سرمایه ستیز طبقاتی کارگران غفلت شد و حزب بلشویک به صورت یک سازمان سیاسی ماوراى کارگران جای آن را اشغال کرد. سازمانى که هوادارى کارگران از شعارها و وعده هاى خود را جلب می نمود، اما در پیشبرد پیکار مستقیم طبقه‌ کارگر علیه سرمایه دارى و سازمان دادن شورایى این پیکار سراسرى هیچ نقشى ایفاء نمی نمود. حزبى که افشاگرى جامع الاطراف حکومت مطلقه را جایگزین کالبدشکافی ضد کار مزدی شرایط کار و زیست و استثمار پرولتاریا کرد و بسیج طبقه‌ کارگر علیه کار مزدورى را با مبارزه براى سرنگونى تزار جایگزین ساخت. حزبى که کارگران بدان اعتماد مى‌کردند و با فراخوانش‏ نیرومندترین جبهه‌ مبارزه‌ سیاسى را باز مى‌گشودند، اما در عوض از داشتن ظرف شورائی پیکار ضد کار مزدی خود مهجور می ماندند.
گرایش‏ چپ درون سوسیال دموکراسى روسیه در فاصله‌ میان ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷، از همه وجوه ضعف بسیار اساسى و موثرى که در این جا فقط اشاره کردم، رنج برد و پرولتاریاى روسیه زیر فشار این رنج ها از سازمان دادن جنبشى کمونیستى با دورنماى روشن و شفاف، از طرح راه حل واقعی سوسیالیستى و تبدیل این راه حل به سکوى پیکار طبقاتى علیه سرمایه باز ماند. در طى این زمان بر سر نحوه‌ انجام انقلاب بورژوا دموکراتیک با بورژوازى لیبرال روسیه مرز کشید، در چگونگى حل مساله‌ ارضى راه خود را از منشویسم جدا ساخت، در رابطه با پدیده موسم به « تحزب کمونیستی» با جناح راست سوسیال دموکراسى بر سر معیارهاى تشکیلاتى گلاویز شد، در شروع جنگ امپریالیستى سازش‏ سوسیال دموکراسى با بورژوازى جنگ افروز جهانى را به باد حمله گرفت، همه این کارها را کرد اما هیچ گامی برای سازمان دادن جنبش‏ شورایى و سوسیالیستى خویش بر نداشت. برش‏هاى پاره وار بالا نه تک تک، و نه در مجموع، هیچ کورسوئی برای احراز شرائط اعمال قدرت مستقل شورائی و طبقاتی علیه سرمایه و تدارک انقلاب سوسیالیستى در پیش روی کارگران ساطع ننمود. آنچه مى‌توانست توده هاى کارگر روسیه را در این راستا یارى دهد، سازمان دادن جنبش‏ ضد سرمایه داری و برای لغو کار مزدی خود بود. بلشویسم زیر فشار نگاه سوسیال دموکراتیک ‏به سوسیالیسم از عهده‌ انجام این کار بر نیامد.
طبقه‌ کارگر، انقلاب فوریه را پشت سر نهاد و بر بستر جنبش‏ شورایى خودجوش‏ خویش‏ به انقلاب اکتبر گذر نمود. خواست تا جامعه‌ اى بدون کار مزدورى بر پا سازد، اما از هیچ آمادگى لازم براى این مهم برخوردار نبود. حتی شوراهایش‏ به جاى این که ظرف حضور گسترده و پیکار متحد طبقاتى وى برای استقرار سازمان کار و مدنیت سوسیالیستى گردد، به اهرم اجرایى دولت بالاى سر توده هاى کارگر برای بازسازی سرمایه داری تبدیل شد. شعار انتقال همه‌ قدرت به شوراها، که یکى از رادیکال ترین تزهاى لنین بود، عملا در حد یک تاکتیک سیاسى براى پاشیدن مجلس‏ موسسان یک بخش بورژوازى و تسخیر قدرت سیاسى توسط حزب محصور ماند. انقلاب اکتبر ماشین دولتى سرمایه را عجالتا درهم شکست، اما حتی قدرت سیاسى را بطور واقعى به شوراهاى کارگرى روسیه منتقل نکرد. شکى نیست که پرولتاریا قادر نبود یک شبه سازمان کار شورایى و سوسیالیستى خود را بر ویرانه هاى جنگ، گرسنگى، قحطى و وضعیت وخیم جامعه ای بنا کند، که کماکان اسیر تهاجمات شرربار دو بلوک امپریالیستى و آماج تمامى درندگى‌هاى بورژوازى جهانى بود. اما اگر بنا بود که انقلاب پیروز شود، سواى پیمودن راه واقعى و بسیار پر پیچ و خم حصول این هدف، راه دیگرى در پیش‏ پاى طبقه‌ى کارگر قرار نداشت. تشکیل ارتش‏ منظم، جایگزینى کنترل کارگرى با یکتا رئیسى (۷)، برچیدن تدریجى شوراهاى کارگرى، واگذارى امور تولید و برنامه ریزى کل اقتصاد توسط شوراى عالـى اقتصاد «ونسنخا»، اجراى نپ، تمجید مزدبگیرى و توسل به سیستم تایلور، ارجاع رتق و فتق و اداره‌ ‌ امور جامعه به بوروى سیاسى حزب، نه تجسم قدرت سیاسى شورایى طبقه‌ کارگر، که نشانگر برپایى یک ماشین دولتى بالاى سر کارگران در جامعه و جهت گیرى انقلاب در راستاى استقرار سرمایه دارى دولتى بود. در اجراى این سیاست‌ها و سازمان دادن این تحولات آنچه که مسخ و قربانى مى‌گردید، راه حل کمونیستى طبقه‌ کارگر جهانى براى پایان دادن به بردگى مزدى بود. بلشویسم بر سر حساس‏ ترین بزنگاه تاریخ نه فقط از ایفاى هر نقشی برای پیشبرد اهداف سوسیالیستی انقلاب باز ماند که تلاش همه سویه برای استقرار سرمایه داری دولتی را لباس کمونیسم پوشاند. این کار بلشویسم بر خلاف پاره‌اى تحلیل‌هاى رایج مطلقا در ابهامات تئوریک سران حزب پیرامون لغو کار مزدورى خلاصه نمى‌شد. این فروماندگى، پدیده‌ خلق الساعه و نوظهورى براى بلشویسم نبود و جنبش‏ کارگرى روسیه به تازگى و فقط در این برهه از حیاتش‏ با گمراهه پردازی های حزب بلشویک مواجه نمى‌گردید. کسانى که این گونه مى‌پندارند، رابطه‌ میان تئورى و راه حل اجتماعى یک طبقه با جنبش‏ طبقاتى‌اش‏ را به شیوه‌اى متافیزیکى مى‌فهمند. بلشویسم زیر فشار دریافت‌ها و باورهاى غلط سوسیال دموکراتیک، از آغاز تا آن زمان، نسبت به سازمانیابی جنبش ضد سرمایه داری طبقه کارگر روسیه و برای ره بردن این جنبش به سوی افق الغاء  کار مزدى به طور کامل غافل بود. کارگران را به عرصه‌ پیکار مستقیم علیه اساس‏ بردگى مزدى نکشید؛ و در این راستا جنبش‏ شورایى و سوسیالیستى آنان را سازمان نداد. سوسیالیسم در نگاه عمومى بلشویسم، حتی در رادیکال ترین روایت موجودش نوعى سرمایه دارى دولتى بود و چنین رویکردی به طور قطع نمی توانست کشتی انقلاب ضد سرمایه داری توده های کارگر را به سوی ساحل پیروزی پیش برد
انسان‌هایى که فروپاشى شیرازه‌ شیوه‌ تولید کاپیتالیستى، پایان دادن به سرمایه بودن محصول کار خویش‏ و ساختن جامعه‌ بدون دولت و کار مزدى را مضمون جنبش‏ خود نساخته بودند، توده های طبقه ‌اى که برپایى چنین جامعه‌ اى را محور واقعى جنگ میان خود و سرمایه دارى قرار نداده و بر پایه‌ الزامات توسعه‌ و پبشبرد چنین مبارزه‌اى، خود را سازمان نداده بودند، مسلما دست شان براى برپایى سازمان شورائی برنامه ریزی کار و مدنیت سوسیالیستى خالـى مى‌ماند. میثاق بلشویسم با پرولتاریاى روس‏ این بود، که در فاز سوسیالیستى انقلاب کارگرى، استثمار، طبقات، و نابرابرى‌ها رخت برخواهند بست. اما چگونه؟ این دیگر به عنوان مساله‌اى براى آینده و به صورت رازى سر به مهر براى بعدها باقى مانده بود. با انقلاب اکتبر، طبقه‌ى کارگر روسیه، چشم در چشم بلشویسم، منتظر معجزه گرى بود و بلشویسم که در طول دو دهه تمامى رسالت رهبری خود در جنبش‏ کارگرى را به دعوت این جنبش برای سرنگونی طلبی فراطبقاتی، اصلاحات میلیتانت سرمایه مدار و تحقق دموکراسی محدود ساخته بود، اینک در هیات نیرویى عاجز از اعجاز ظاهر مى‌شد. بازسازى کاپیتالیستى جامعه با برنامه ریزى متمرکز دولتی، توسط دولت بالاى سر کارگران، اما به نام دولت کارگرى و سوسیالیستى، تنها نسخه ای بود که بلشویسم برای کارگران می پیچید.
در چنین وضعی مالکیت دولتى سرمایه ها، سوسیالیسم نام گذارى شد (۸) قدرت متمرکز بوروى سیاسى حزب، دیکتاتورى پرولتاریا خوانده شد. ( ۹) یکتا رئیسى در کارخانه ها و برنامه ریزى متمرکز اقتصادى توسط « ونسنخا»، پروسه‌ تحول سوسیالیستى اقتصاد تعبیر گردید و نپ، که رویاى بخشى از بورژوازى براى توسعه‌ کاپیتالیستى جامعه بود، دورخیز پرولتاریا براى سرعت گیرى گذار به سوسیالیسم ارزیابى گردید.( ۱۰) انقلاب شکست خورده بود و رهبرى انقلاب، حتی رادیکال ترین و آشتى ناپذیرترین چهره‌اش‏، باید واقعیت نگاه خود به سرمایه داری، به سوسیالیسم، به انقلاب کارگری و به همه مسائل مربوط به مبارزه طبقاتی و آرمان رهائی انسان را به معرض دید جهانیان می نهاد. در تاریخ جنبش‏ کارگرى جهانى دو رخداد عظیم از همه‌ وقایع دیگر عظیم ترند. دو رخدادى که سترگ ترین تکان را به تاریخ زندگى بشر داده‌اند. کارگران آگاه دنیا به خوبى با نام این دو حادثه‌ پر درخشش‏ تاریخ آشنایند. همگى کمون پاریس‏ و انقلاب اکتبر را مى‌شناسند. این هر دو انقلاب شکست خوردند. در کمون پاریس‏، کارگران دانستند که شکست خورده‌اند. اما در اکتبر، طبقه‌ کارگر تا مدت ها قادر به درک این واقعیت نبود! شکست کمون، حلقه‌ درس‏ آموزى براى تعرضات بعدى جنبش‏ کارگرى و در عین حال سرآغاز شکست‌هاى پى در پى بعدى گردید. طبقه‌ کارگر دنیا براى رهایى از چنگال این شکست‌هاى سلسله وار باید نقد کمونیستى اشتباهات و ضعف‌هاى جنبش‏ کارگرى روسیه‌ سال‌هاى ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۷ و بعد را چراغ راه جنبش‏ جارى طبقاتى خویش‏ سازد. 
ناصر پایدار   – زمستان ۱۹۹۹
پانویس‏ ها
۱- لنین، « دو تاکتیک سوسیال دموکراسى در انقلاب دموکراتیک»: “مارکسیست‌ها معتقدند که انقلاب روس‏ جنبه‌ بورژوایى دارد. این یعنى چه؟ یعنى این که آن اصلاحات دموکراتیک در رژیم سیاسى و آن اصلاحات اجتماعى و اقتصادى که براى روسیه جنبه‌ ضرورى پیدا کرده‌اند، به خودى خود نه تنها موجبات اضمحلال سرمایه دارى و سیادت بورژوازى را فراهم نمى‌سازند، بلکه بالعکس‏ براى اولین بار زمینه را به طور واقعى براى تکامل وسیع و سریع اروپایى و نه آسیایى سرمایه دارى آماده مى‌نماید و براى اولین بار سیادت بورژوازى را به مثابه‌ یک طبقه میسر مى‌سازد.”
۲- لنین، همان مقاله: “انقلاب بورژوازى به منتهى درجه براى پرولتاریا سودمند است. انقلاب بورژوازى براى پرولتاریا مسلـما ضرورى است. هر چه انقلاب بورژوازى کامل تر و قطعى تر و هر چه پیگیرى آن بیشتر باشد، همان قدر هم مبارزه‌ پرولتاریا در راه نیل به سوسیالیسم بیشتر تامین خواهد بود. این استنتاج فقط براى اشخاصى که از الفباى سوسیالیسم علـمى بى اطلاع هستند، ممکن است تازه و عجیب و ضد و نقیض‏ به نظر آید و در ضمن از این استنتاج این اصل نیز مستفاد مى‌گردد که انقلاب بورژوازى از لحاظ عینى براى پرولتاریا بیشتر سودمند است تا براى بورژوازى…”
۳- لنین، همان جا،
۴- « تاریخ حزب کمونیست شوروى»، ترجمه حزب توده، 
۵- لنین، منبع شماره ۲،
۶- لنین، « چه باید کرد؟»
۷- لنین، « وظائف نوبتى حکومت شوروى»: ” درباره‌ اهمیت قدرت دیکتاتورى شخص‏ واحد از نقطه نظر خاص‏ لحظه‌ حاضر باید گفت که هر نوع صناعت ماشینى بزرگ یعنى همانا منبع و بنیان مادى تولیدى سوسیالیسم، وحدت اراده‌ بلاشرط و کاملا موکدى را ایجاب مى‌نماید، که کار مشترک صدها هزار و ده ها هزار نفر را هدایت مى‌ کند. این ضرورت هم از لحاظ فنى، هم از لحاظ اقتصادى و هم از لحاظ تاریخى واضح است و همه‌ کسانى هم که درباره‌ سوسیالیسم اندیشیده‌اند، همیشه آن را به عنوان شرط سوسیالیسم شناخته‌اند. ولـى موکدترین وحدت اراده را چگونه مى‌توان تامین نمود، از راه اطاعت اراده‌ هزار نفر از اراده‌ى یک نفر.”،
۸- لنین، « نهمین کنگره‌ حزب کمونیست روسیه»: “سیادت طبقه اکنون در چه چیز متظاهر است؟ سیادت پرولتاریا اکنون در این متظاهر است که مالکیت مالکین و سرمایه داران ملغى گردیده است. متن و مضمون همه‌ قوانین اساسى پیشین، حتى جمهورى ترین و دموکراتیک ترین آن‌ها بطور مختصر عبارت بود از مالکیت. قانون اساسى ما بدان جهت حق دارد و حق موجودیت تاریخى براى خود تحصیل کرده است که تنها روى کاغذ نوشته نشده است و در آن مالکیت ملغى گردیده است. پرولتاریاى پیروزمند مالکیت را لغو کرد و به کلـى معدوم ساخت. سیادت طبقه عبارت از این است. این سیادت مقدم بر هر چیز در مساله‌ مالکیت متظاهر مى‌گردد. وقتى که مساله‌ مالکیت را عملا حل کردند، با این عمل سیادت طبقه تامین گردید.”
۹- لنین، « بیمارى کودکى چپ روى در کمونیسم»: ” دیکتاتورى توسط پرولتاریا که در شوراها متشکل است عملـى مى‌گردد. خود پرولتاریا تحت رهبرى حزب کمونیست بلشویک‌ها است… حزب که کنگره‌ آن همه ساله تشکیل مى‌گردد، توسط یک کمیته‌ مرکزى مرکب از ۱۹ نفر رهبرى مى‌شود. ضمنا کارهاى جارى در مسکو به وسیله‌ هیات‌هایى از این هم محدودتر یعنى توسط به اصطلاح بوروى سازمانى و پولیت بورو انجام مى‌گیرد که هر یک مرکب از پنج عضو کمیته مرکزى هستند و در جلسه عمومى کمیته مرکزى انتخاب مى‌گردند و لذا چنین نتیجه مى‌شود که یک الیگارشى کاملا حسابى وجود دارد. هیچ یک از موسسات دولتى در جمهورى ما هیچ مساله‌ى مهم سیاسى یا سازمانى را بدون رهنمود کمیته مرکزى حل و فصل نمى‌نمایند.”،
۱۰- لنین، « درباره‌ى مالیات جنسى»