گرهگاههای تئوریک و تاریخی حزب طبقه کارگر ایران

توضیح: این یادداشت پس از آغاز اعتراضات خیابانی به نتایج انتخابات سال ۱۳۸۸ نوشته شد. بنابراین رنگ و بوی فراوانی از امید دارد. امروز پس از گذشت دوسال باید نسبت به این « امید» محتاط تر بود. اما هسته سخت مقاله که بررسی معضلات پیش روی حزبیت کمونیستی است همچنان زنده و قابل تامل است

اکنون که پس از سی  سال ظلم و خودکامگی بساط بیدادگران حاکم بر ایران به واسطه دخالت توده ای مردم به هم ریخته است و اکنون که شبح انقلاب خواب را از چشم طبقه حاکم بر ایران ربوده است باید گفت اگر نه وارد دوران انقلابی اما وارد دوره بحران پیشا انقلابی شده ایم و مانند هر دوره بحران پیشا انقلابی می رود که مساله تعیین تکلیف قدرت سیاسی دوباره در دستور کار طبقات اجتماعی ایران قرار گیرد.

مساله کانونی در هر بحران انقلابی مساله دولت و تعیین تکلیف دوباره دولت است.در شرایط بحران انقلابی هر کدام از دو طبقه اصلی جامعه سرمایه داری یعنی بورژ‍وازی و پرولتاریا می کوشند راه حل خود را برای مساله دولت پراتیک نمایند.بورژ‍وازی می کوشد دولت را حفظ کرده و تنها شکل ان را برای انطباق با شرایط جدید انباشت کاپیتالیستی سرمایه تغییر دهد اما مساله برای پرولتاریا نه تغییر شکل دولت بلکه در هم شکستن دولت و جایگزین کردن ان با نهادهای اعمال قدرت مستقیم مردم یعنی شوراها است.از دیدگاه منافع مستقل پرولتاریا دولتی که متشکل از ارتش،بروکراسی مافوق مردم و بیدادگاهها و زندان ها ست،چیزی جز ارکان ستم طبقاتی نیست که باید برچیده شود.

عطف به این واقعیات و بر بستر بحران لاینحلی که جمهوری اسلامی گرفتار ان است دیر یا زود مساله تعیین تکلیف دولت دوباره در مقابل دو طبقه اصلی جامعه ایران قرار خواهد گرفت.به نظر می رسد بور‍ژ‍‍‍‍وازی ایران بغرنج بودن شرایط را به عینه درک کرده است اتحاد استراتژیک غالب گرایشات بور‍وژا حول جنبش سبز و رهبری میر حسین موسوی نشانه اشکار تمایلات و جهت گیری طبقه بورژ‍وا در دوره بحران انقلابی است.تمایلاتی که ذاتا متناقض هستند. این طبقه از یک سو جمهوری اسلامی و رهبران بروکرات-نظامی ان را نماینده خود نمی داند و از سوی دیگر هراسان از رادیکالیسم طبقه بالنده خواهان گذار مسالمت امیز از این دولت است.بیهوده نیست که بوی پیراهن سبز میر حسین موسوی چشمان بورژوازی ایران را پس از سی سال شفا داده است چرا که میر حسین موسوی و جنبش سبز او بهترین قالب برای تمایلات متناقض این طبقه هستند.

اما در شرایط زوال محتوم جمهوری اسلامی و در شرایطی که طبقه بورژوا نقدا الترناتیو خود را بازیافته است،طبقه کارگر ایران وضعیت بغرنج و متناقضی دارد.از یک سو بحران موجود امکانی انقلابی برای دگرگونی انقلابی جامعه را در اختیار این طبقه قرار داده است و از سوی دیگر در شرایط فقدان ارائه یک الترناتیو مستقل از سوی این طبقه این امر کاملا محتمل است که پرولتاریای ایران در جدال های تاریخ ساز حال و اینده تبدیل به زائده تمایلات طبقه بورژوا شده و نیروی عظیم طبقاتی خود را در خدمت غلبه یک بخش از بورژوازی بر بخش دیگر قرار دهد.فقدان یک الترناتیو مستقل در شرایط بحران انقلابی مساله گرهی پرولتاریای ایران است.تجسم این الترناتیو از دیدگاه ما نمی تواند عینیتی جز حزب انقلابی طبقه کارگر باشد.حزبی که در شرایط بحران انقلابی تبدیل به عینیت اگاهی طبقاتی کارگران شده و وحدت مبارزه روزمره با هدف نهایی را در پرتو اندیشه انقلابی مارکسیسم حفظ می نماید.

اما در مقابل هر پراتیسین انقلابی و هر تشکیلات رزمنده ای که اندیشه حزب انقلابی طبقه کارگر را مطرح می کند قهرا یک سوال اساسی قرار می گیرد و ان مساله تعدد احزاب کمونیست مدعی رهبری طبقه کارگر در ایران است.از بعد از انکشاف مناسبات سرمایه داری در ایران تاکنون احزاب و گرایشات زیادی از حزب کمونیست اواتیس سلطانزاده و حیدر خان عمو اغلو در ابتدای مشروطیت گرفته تا حزب توده ایران در دهه بیست و از حزب کمونیست ایران در سال های ابتدایی دهه شصت گرفته تا گرایشات گوناگون کمونیسم کارگری در سال های اخیر همگی مدعی حزب طبقه کارگر و رهبری این طبقه بوده اند.سوال این است که کدام گرهگاههای تئوریک و کدام محدودیت های تاریخی مانع از ان شده است که این احزاب بتوانند به حزب طبقه کارگر ایران تبدیل شوند.این سوال قهرا به سوال دیگری راه می یابد و ان اینکه اکنون حزب طبقه کارگر ایران در گرو چیست؟
در یک تقسیم بندی کلی باید علل ناکامی گرایشات انقلابی در ایران را به دو دسته عوامل بیرونی و درونی تقسیم کرد.عامل بیرونی همانا سرکوب وحشیانه دولت های هار سرمایه داری علیه گرایشات رادیکال طبقه کارگر است.هانا ارنت معتقد است که یک انقلاب زمانی پیروز می شود که دولت حاکم نتواند یا نخواهد از ابزار سرکوب خود را علیه انقلابیون استفاده کند.اما دولت های سرمایه داری در ایران هیچ گاه تردیدی در به خاک و خون کشیدن جنبش کارگری به خود راه نداده اند.در تاریخ سرمایه داری ایران هر گرایشی که پایان سکوت طبقه کارگر در برابر شرایط استثمار را تبلیغ کرده است قهرا اماج حملات دولت های بورژوایی قرار گرفته است.در دوره استبداد سلطنتی تعداد روحانیونی که به وسیله استبداد حاکم اعدام شدند حتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسید اما فقط حداقل ۳۷۰ چریک انقلابی در زندان و زیر شکنجه و یا در درگیری های خیابانی جان خود را از دست دادند که غالب انها انقلابیون کمونیست و فعالین جنبش کارگری بودند.این سرکوبگری در دوران حاکمیت دیکتاتوری اسلامی ابعادی مافوق تصور به خود گرفت به گونه ای که تنها در تابستان سال ۱۳۶۷ حداقل پنج هزار فعال کارگری و مبارز سیاسی در زندان های حکومت دار و شکنجه اسلامی قتل عام شدند.به این اعتبار سرکوبگری دولت های هار سرمایه داری در ایران همواره نقش اساسی در ناکامی گرایشات انقلابی داشته است.اما سرکوب تنها علت ناکامی این گرایشات نبود چرا که در دوره هایی هم که به واسطه تغییر توازن سیاسی و طبقاتی از سرکوبگری دولت کاسته شد مانند سال های ابتدایی دهه بیست و سالهای۱۳۵۶ تا ۱۳۶۰ باز هم این گرایشات نتوانستند رسالت تاریخی خود را در تبدیل شدن به حزب طبقه کارگر ایران به انجام رسانند.بنابراین در بررسی ریشه ناکامی این گرایشات باید نقش قاطعی را برای عوامل درونی قائل شد.

از دیدگاه عوامل درونی و تا جایی که به نظریه و عمل انقلابی باز می گردد می توان به دو عامل در ناکامی این گرایشات اشاره کرد.از دیدگاه تئوریکی غالب این گرایشات سوسیالیسمی اپورتونیستی ،بورژوایی و غیر کارگری را نمایندگی کرده اند و از دیدگاه پراتیکی احزابی هم که به برنامه و استراتژی انقلابی دست یافتند نتوانستند هژمونی این برنامه و استراتژی را بر توده پرولتاریا و دیگر ستمکشان جامعه ایران تامین نمایند.می کوشیم به این دو محدودیت بیشتر بپردازیم.

سوسیالیزم غیر کارگری:محدودیت تئوریک

سوسیالیزم انقلابی جنبش رهایی کار از انقیاد شرایط سرمایه دارانه است.اما رهایی کار و به تبع ان رهایی طبقه کارگر از قید مناسبات سرمایه داری جز با انقلاب علیه این مناسبات ممکن نیست.به این اعتبار اندیشه انقلاب کانون و هسته سخت سوسیالیزم کارگری است.با این حال بسیاری از گرایشات و محافل چپ در تاریخ سرمایه داری ایران اندیشه انقلاب را از دستگاه تئوریک خود حذف کرده و به جای تاکید بر مبارزه طبقاتی تاریخی، سازش طبقاتی را برای خود خلق کردند.البته ساده انگارانه خواهد بود اگر این تمایلات را صرفا به خیانت پیشگی این احزاب و گرایشات نسبت دهیم.واقعیت ان است که درک هر دستگاه تئوریک از جهان وابسته به نقدی است که ان دستگاه تئوریک به جهان دارد.و بسته به این که نقد از دیدگاه کدام طبقه اجتماعی صورت گیرد درک نیز متفاوت خواهد بود.به این اعتبار باید گفت غالب گرایشاتی که درکی غیر انقلابی و سازشکارانه از سوسیالیزم ارائه می دادند در حقیقت در حال نقد جامعه و مناسبات اجتماعی ان از دیدگاه طبقه ای غیر از طبقه کارگر بودند.سوسیالیزم در تاریخ ایران برای مدت ها به سلاح تئوریک طبقاتی غیر از طبقه کارگر تبدیل شد و این طبقات کوشیدند تمایلات خود را در چهارچوب دستگاه تئوریک منسجم مارکسیسم فرموله نمایند.نگاهی به دو پرچمدار اصلی سوسیالیزم غیر کارگری در ایران یعنی حزب توده و سازمان چریک های فدایی خلق مفهوم نظریه و عمل سوسیالیزم غیر کارگری را روشن تر می کند.

حزب توده در سال های ابتدایی دهه بیست تشکیل شد و در شرایط خلا قدرت ناشی از سقوط دیکتاتوری رضا خان و حضور نیروهای شوروی در شمال ایران شرایط مساعدی را برای تبلیغ و فعالیت سیاسی پیدا کرد. در نتیجه این شرایط مساعد حزب به سرعت رشد کرده و به مرجع اصلی کارگران،روشنفکران و تحصیل کردگان جامعه ایران تبدیل شد.تنها شاخه کارگری حزب توده بالغ بر هفتاد سندیکای کارگری را شامل می شد که بخش اعظم طبقه کارگر صنعتی ایران را پوشش می داد.اقشار روشنفکر جامعه ایران نیز به سرعت جذب ایده های نو حزب توده شدند از میان این روشنفکران می توان به احسان طبری،صادق هدایت،عبدالحسین نوشین و… اشاره کرد.حزب توده در شرایطی که سرکوب سیاسی در اثر توازن قوا بسیار محدود بود قاعدتا بنا به دیدگاه انقلابی باید به سازماندهی طبقه کارگر برای انقلاب کارگری می پرداخت. اما حزب به جای تاکید بر انقلاب و مبارزه طبقاتی اندیشه سازش با بخش مترقی و ضد فاشیست بورژوازی را مطرح نمود. به جای مبارزه برای در هم شکستن دولت سرمایه داری وارد کابینه بورژوایی احمد قوام شد.و به جای رهبری رادیکالیسم انقلابی کارگران پیوسته رادیکالیسم را تقبیح نمود.در دهه ۱۳۴۰ این حزب به جای افشای ماهیت امپریالیستی اصلاحات ارضی رژیم شاه به حمایت از ان به عنوان یک عمل مترقی پرداخت،در انقلاب ۵۷ به جای تلاش برای تشکیل صف مستقل کارگری برای مقابله با ارتجاع هار اسلامی و دفاع از دست اوردهای دموکراتیک انقلاب، نیرو های خط امام را تشکیل داد. در جنبش کنونی نیز این حزب به جای افشای ماهیت بورژوایی اصلاح طلبان،هضم شدن در جنبش سبز را تبلیغ می کند.تاریخ سرتاسر سازش طبقاتی حزب توده را نمی توان صرفا به خیانت پیشگی این حزب مربوط کرد.حزب توده منافع طبقاتی غیر از طبقه کارگر را در قالب اندیشه سوسیالیسم نمایندگی کرده و اکنون نیز می کند.ارمان حزب توده در حقیقت همان ارمان الیت روشنفکری ایران برای صنعتی کردن کشور و دست یابی به عظمت ملی است که در چهارچوب واژگان مارکسیسم بیان می شد.ناگفته پیداست که حزبی با چنین ایدئولوژی و دستگاه تئوریکی نمی توانست و نمی تواند به حزب طبقه کارگر ایران تبدیل شود.

نمونه دیگر برای سوسیالیزم غیر کارگری نظریه و عمل سازمان چریک های فدایی خلق ایران است.این سازمان در بحبوحه بحران انقلابی سال های ۱۳۵۶ تا ۱۳۶۰ دچار انشعاب های فراوانی شد.شاخه اکثریت این حزب مانند حزب توده به دفاع از ارتجاع اسلامی پرداخت و هر نوع رادیکالیسم کارگری را تحت عنوان اخلال در تولید محکوم کرد.شاخه های دیگر این سازمان نیز به جای پرداختن به سازمان دهی طبقه کارگر در شرایط بحران انقلابی در پی یافتن بخش های مترقی خرده بورژوازی برای تشکیل بلوک انقلابی بودند.رد پای نقد غیر کارگری به جامعه و تاریخ را می توان در نظریه و عمل گرایشات دیگری نیز یافت.جمعبندی اینکه نقد غیر کارگری به جهان و لاقیدی نسبت به تئوری مارکسیسم عامل اساسی در ناکامی گرایشات چپ در تبدیل شدن به حزب طبقه کارگر ایران بود.

مشکل هژمونی:محدودیت پراتیک

اگر چه به جرات می توان گفت که سوسیالیزم غیر کارگری اندیشه مسلط در تاریخ چپ ایران بوده و بخشی از این واقعیت نیز به شرایط ساختاری خاص جامعه ایران(انکشاف مرکب و ناموزون سرمایه داری،رادیکالیسم طبقات ماقبل سرمایه داری و پتانسیل اعتراضی بخشی از طبقه بورژوا) باز می گردد اما با این حال باز هم احزاب و گرایشاتی بودند که توانستند به برنامه و استراتژی انقلابی دست یافته و به نحو قاطعی با رویزیونیسم حاکم بر جنبش کمونیستی ایران تصویه حساب نمایند.اما با این حال این گرایشات هم قادر نشدند به حزب طبقه کارگر ایران تبدیل شوند چرا که نتوانستند هژمونی برنامه و استراتژی خود را بر توده پرولتاریا تامین کرده و افق خود را به افق توده پرولتاریا تبدیل نمایند.بخشی از این مشکل چنانکه گفته شد به شدت سرکوب حاکم مربوط است اما مشکل اساسی تر یافتن شکل خاصی از پراتیک کمونیستی است که امکان توده گیر کردن برنامه و استراتژی انقلابی را به یک حزب انقلابی می دهد. غالبا نسبت به پراتیک و سبک کار کمونیستی لاقیدی وجود دارد اما در واقع مساله سبک کار واسط بین نظریه و عمل انقلابی است.گذشته از گرایشاتی که پاسخی جز تبلیغ،ترویج و سازماندهی را به مساله حاد سبک کار کمونیستی ارائه نکرده اند.در تاریخ چپ ایران خاصه بعد از انقلاب دو پاسخ مشخص به مساله سبک کار ارائه شده است.پاسخ اول که غالبا به وسیله گرایشات تروتسکیست در چپ ایران بعد از انقلاب مطرح شده است بر مساله جذب کارگران پیشرو و رهبران طبیعی طبقه کارگر به برنامه و استراتژی انقلابی تاکید کرده و تامین هژمونی برنامه و استراتژی انقلابی بر توده کارگران را وابسته به جذب و اعتماد رهبران طبیعی طبقه کارگر می داند.این دیدگاه معتقد است که تشکیل حزب به وسیله کمونیست ها بیرون از محیط طبیعی فعالیت رهبران کارگری محکوم به شکست بوده و حزب باید حاصل وحدت هسته های کمونیستی و کارگران پیشرو باشد.

دومین پاسخ به مساله سبک کار تئوری است که به وسیله منصور حکمت نظریه پرداز اصلی کمونیسم کارگری ارائه شده است.بر اساس دیدگاه حکمت توده گیر شدن حزب انقلابی فقط در شرایطی ممکن است که حزب انقلابی در معرض انتخاب توده کارگران قرار داشته باشد.از دیدگاه او روابط محفلی و سبک کار مخفی مانعی اساسی در مقابل توده گیر شدن برنامه و استراتژی انقلابی است.چرا که سبک کار مخفی رهبران انقلابی را از معرض انتخاب توده کارگران دور می کند.تاکید رفیق منصور حکمت بر فعالیت علنی ریشه در این درک او از پراتیک و سبک کار کمونیستی داشت.

این دو پاسخ اساسی ترین پاسخ هایی هستند که به مساله سبک کار کمونیستی و مشکل تامین هژمونی راه حل حزب انقلابی بر توده کارگران ارائه شده است ناگفته پیداست که در هر دو دیدگاه نطفه هایی از حقیقت وجود دارد .اما سبک کار به خودی خود نمی تواند منجمد شده و تبدیل به هدف شود.در هر حال حزب انقلابی که مجهز به برنامه و استراتژی انقلابی است باید بکوشد هژمونی این برنامه و استراتژی را بر توده پرولتاریا و سایر ستمکشان جامعه سرمایه داری تامین نماید و این منوط به کوشش فراوان برای یافتن حلقه های واسط سبک کار کمونیستی است.

جمعبندی کنیم.غالب گرایشات و احزاب چپ و انقلابی در ایران علی رغم مبارزات،فداکاری ها و از جان گذشتگی ها به این دلیل که به لحاظ تئوریک سوسیالیسم غیر کارگری را نمایندگی کرده اند و یا به این دلیل که نتوانسته اند هژمونی برنامه خود را بر توده پرولتاریا تامین نمایند،قادر نشده اند به حزب طبقه کارگر ایران تبدیل شوند به این اعتبار هر کوششی برای بنیان حزب طبقه کارگر ایران باید معطوف به این دو محدودیت اساسی تاریخ جنبش کمونیستی ایران باشد.بدیهی است که هر کوششی برای فهم محدودیت های تئوریک و تاریخی جنبش کمونیستی ایران می تواند و باید از تکرار خطاهای گذشته جلوگیری کند.در نهایت باید گفت پرداختن به گرهگاههای تئوریک و تاریخی حزب طبقه کارگر ایران در شرایط بحرانی کنونی ابدا یک دغدغه تئوریک نیست .باید برداشتن گام های عملی برای تحقق حزب انقلابی طبقه کارگر از سوی مبارزان کمونیست اغاز شود. اکنون و در شرایط حاد شدن بحران انقلابی باید با مبارزه جانباخته راه ازادی طبقه کارگر رفیق فواد مصطفی سلطانی همصدا شد که : روزی که خورشید حزب کمونیست ایران طلوع کند،روز رستاخیز زحمتکشان را نوید می دهد،رفقا خورشید را بجنبانیم!